عفیف باختری و تحفهیی از جنس غزل
عفیف باختری، کسی که نگاهاش، حرفاش،لبخند اش، گریهاش و تنهاییاش شعر است. کسی که پناهگاه شاعران دلتنگ بلخ است و شاعری که غزل را با خون اش مینویسد و بخاطر ادبیات، شعر و دنیایی پر از صمیمیت و صداقت اش، دست از همه پستی و رذالتهایی که رجالههای ادبی شهر گرفتار آن اند، کشیده است. من به اینکه عفیف باختری به تمام معنی و ذاتاً شاعر است و هیچگاه او شعر را نسروده بلکه شعر او را سروده است، باور دارم. عفیف غنیمت بزرگی در دنیای ادبیات و شعرمعاصر حوزه زبان فارسیدری است. حتی یک غزل از استاد خوانده باشی و یا ازش شنیده باشی، نمیشود دلتنگ خودش و شعرهای پر از زندگی و صمیمتاش نشوی. من که مدتها بود دلتنگ اش بودم، امروز بر حسب اتفاق گذر اش به دفترم افتاد. با تمام خستگیِ که داشت، همین که یک نفس عمیق کشید، گفتم: استاد، دلتنگتان بودم، دلتنگ شعرهای تان، دلتنگ حرفها و صحبتهای تان... پس از چند حرف و حدیث، برایم یکی از سرودههای تازهاش را خواند. مختار وفایی، استاد عفیف باختری و شایان فریور-تابستان 1392 برایش وعده دادم که این غزل را در «وبلاگ» میگذارم، تا تحفهیی از طرف خودش