(مستر وفایی)
روزهای جمعه معمولاً نصف روز را استراحت هستم؛چون به اندازه ی کافی در طول هفته خسته می شوم...
امروز نیز استراحت بودم که صدای مبایلم مرا از خواب بیدار کرد؛ مبایل را
برداشتم و "اوکی"کردم و گفتم:بلی:انتظار داشتم طبق معمول اول "سلام"
بشنوم؛ باصدای بلندی گفت:"مستر وفایی"خودت هستی؟ گفتم،بلی مختار وفایی
هستم؛شما؟ گفت: من از ولایت سرپل زنگ زدم و در مورد... برایم "انفارمیشن"
بده!
گفتم؛قربانت شوم لالا به مدیر زنگ بزن و امروز خو جمعه است؛همه جا تعطیل است...
با صدای بلند گفت: مه به مدیر زنگ زدم و مدیرگفت؛این وظیفه ی "مستر وفایی" است...
پس از گفتگوی کوتاهی گفتم خداحافظ: اوهم گفت "بای"...
(هم خنده ام گرفته بود و هم تعجب کردم؛چون او تاهنوز متعلم مکتب
بود...بنظر تان چرا تعدادی از جوانان زود هرچه را دیدند یا شنیدند
تقلید می کنند؟)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر