از روز مرهگیها...
- سلام داکتر صاحب ! - والیکم، بگو بچیم ! - میبخشین داکتر صاحب، مختار وفایی استم روزنامهنگار ... - خوووب...بگو...میشنوم ... - غرض از مزاحمت اینکه، من گزارشی در مورد وضعیتِ شفاخانههای خصوصی و چگونگیِی فعالیتهای آنان، مینویسم و در این رابطه خواستم، با شما به عنوان مسوول یکی از شفاخانههای خصوصی بینالمللی صحبت کنم...اگر لطف نموده فرصتی فراهم کنید، من خدمت میرسم ... - خوووووبببب گفتی روزنامهنگار استی ها؟ - بلی صایب روزنامهنگار استم ... - با کدام تلویزیون کار میکنی؟ - با تلویزیون کار نمیکنم، روزنامهنگار استم، با یک آژانس خبری و روزنامههای چاپی کار میکنم ... - خوووووب...بسیار خوب ... راستی شما که گزارش ما را نشر میکنین...باز...چه رقم اس...منظورم اینکه...باز یک چیزی...یعنی چه مقدار پول از ما میخایین ها؟ - .. نخیر جناب دکتر! من روزنامهنگارم و وظیفه ام تهیهی گزارش است نه اعلانات بازرگانی که در بدلِ نشر آن از شما پول بگیرم. من فقط به صحبتِ شما نیاز دارم . - فامیدم، اما رفیقای تان د افتتاح شفاخانه ما که آمده بودند تا برِ شان پاکتِ پول توزیع نکدیم گزارش ما ره ن