با هرچه شب است و تیرهگی جنگ من است
دوماه قبل و در نیمههای روز زمانی که از چهارراهی مزدحم پلسرخ میگذشتم، ناگهان پس از صدای خفیف چند شلیک در چند قدمیام، جوانی را دیدم که روی جاده افتاده و دارد جان میدهد. من مات و مبهوت آنطرفتر ایستاده بودم و مردم از هرسو بر سر جسد نیمهجان آن قربانی که در وسط چهارراه افتاده بود، جمع شدند. یک پسرک نوجوان نیز در میان تماشاچیان ایستاده بود که با نگاهی به لحظهی جان سپردن آن جوان غرق در خون، بیوقفه به آیسکریم لیس میزد. همه یا تاسف میخوردند و یا هم فقط نگاهی میانداختند و میرفتند . حدود ۳۰ دقیقه طول کشید تا از حوزهی پولیس که در یک کیلومتری چهارراه پلسرخ موقعیت دارد نیروهای امنیتی برسند. چهارراه پلسرخ یکی از مزدحمترین چهارراههای کابل است که مطمینم بهصورت شبانه-روزی بهدلیل تردد مقامات و اهمیت منطقه، تحت نظارت نیروهای امنیتی و کشفی است. من آنروز ارزانی زندگی و نزدیکی مرگ به آدمهایی که در سرزمین بی دروپیکری بهنام افغانستان زندگی میکنند را دیدم. در شهری که میدان هوایی، اماکن دیپلماتیک، سفارتخانههای کشورهای قدرتمند، وزارت خانههای امنیتی، دفتر فرمانده امنیهی شه