پست‌ها

شاه آمد و شاه آمد

تصویر
دیروز چهارشنبه، دو مامور حکومتی به شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب سفر کردند. سفرشان کاری بود و به منظور بررسی اوضاع امنیتی و حکومتداری صورت گرفت. این سفر اما چنان با هلهله و هیاهو همراه شد که از والی تا جوالی مصروف چک چک و هیاهو شدند. تصاویری که از جریان ورود این دو مامور حکومتی به میمنه منتشر شده نشان می‌دهند که از چاپ‌انداز تا بایسکیل‌سوار و از کودک تا کهن سال دست به سینه به احترام این دو کارمند حکومت در جاده‌ها صف کشیده اند. واضح است که این همه تدابیر توسط والی فاریاب که مامور درجه‌یک حکومت در آن ولایت است گرفته شده . داکتر نقیب‌الله فایق شخص زحمت‌کش، با انگیزه و پر انرژی است، اما ظاهراً درک نکرده که انرژی خود و مردم را بیجا هزینه کرده است. دو مامور حکومتی که به میمنه سفر کردند حمدالله محب مشاور شورای امنیت ملی و متین بیگ رئیس اداره ارگان‌های محلی بودند. این‌ها وظیفه شان است که از نقاط مختلف کشور دیدن کنند و هر روز سراغ یک شهر و یک ولایت را بخاطر تطبیق فرامین حکومتی و بقیه برنامه‌های دولتی بگیرند. بیک و محب نه رهبران جریان‌های سیاسی استند که هواداران شان برای شان هوورا بکشن

خانه گرگ

تصویر
نقش جنرال دوستم در تعیین اوضاع سیاسی هنوز پابرجاست. هرچند همقطاران او که گاهی در محور او ائتلاف ایجاد می‌کنند میدان را باخته اند. به نظر می‌رسد که صحبت با جنرال دوستم، قبل از اعلان ابتدایی و نهایی انتخابات ریاست جمهوری، شرط اساسی است. غنی هم با درک این موضوع، همین کار را کرد. دوستم چندی قبل در حین بلندپروازی‌های اشرف غنی هشدار داد که «خانه گرگ بی استخوان نیست». در پی این هشدار، از جنرالان ناتو تا کابینه اشرف غنی پشت قطر شاهی شبرغان صف کشیدند. تا زمانی که خانِ ترکستان زنده است، کسی نمی‌تواند نقش خانه گرگ را در معادلات سیاسی نادیده بگیرد. General Abdulrashid Dustom

وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است

تصویر
حتماً ترا غمِ سنگینی در بر گرفته و حتماً تلاش می‌کنی روی شانه‌ی بکتاش به آرامش برسی. شاید دوست داری به تنهایی در دیواری تکیه بزنی و به سنگینی اندوهی که شانه‌های استوارت را خم کرده لعنت بفرستی. به مادر «پیچه سفید» و غصه‌دار، به خواهران قشنگ‌تر از گل‌های مریم، به خواهری که نزد بابا رفته و به خوشی‌های که  از کنار آن پنجره آفتابی و روشن پریده است...آه چه ویران‌گر است این اندوه... این رفتن، این پریدن...   از این راه دور، این شهر غریب و از این روزهای سخت،   به تو، به آن مادر مهربان با نگاه‌های نافذ و صدای همیشه محزونش، به روح زخم‌دیده و قلب ناآرامش، به خواهرانِ گیسو پریشان و به بکتاش عزیز   که کنارت استوار ایستاده فکر می‌کنم... به اندوه عمیقی فرو می‌روم و این احساس که در این روزگار غریب کاری از دستم ساخته نیست، مرا در تهِ دره‌ی سیاه نا امیدی و پوچی پرتاب می‌کند. وقتی شنیدم حُسنای نازنین؛ آن قدبلند شهر، آن زیبای مغرور و آن انسانِ باشکوه، راه سفر گرفت و نزد بابی جان رفت، احساس اینکه دور   هستم و نمی‌توانم شریک این اندوه سنگین باشم مرا در خودش فشرد. شرمنده ام ساخت و نا امیدم کرد. روزهای

سفره‌های خالی قبیله واخی در بام دنیا

تصویر
واخان دور افتاده ترین ولسوالی بدخشان در شمالشرق افغانستان است که تا مرز چین امتداد دارد. این دره زیبا که اکنون پارک ملی افغانستان نام گذاری شده، بیشتر از دوهزار و پنجصدسال است که محل سکونت بومی‌ها، خصوصاً اعضای قبیله واخی است. واخی قبلیه‌ی مهمان نواز، سختکوش و مهربان است که از   روزگاران دور میزبان جهانگردان و تاجران بوده است. مارکوپولو، میرزا محمد حیدر، بنتو گوئیس و ده‌ها   سیاح دیگر از نقاط مختلف جهان که روزگاری از این دره بازدید کرده اند، از مردم واخی به عنوان انسان‌های مهربان و مهمان نواز و از واخان به عنوان تکه‌ی از بهشت یاد کرده اند. قبلیه واخی حدود ده هزار عضو دارد که دامداری تنها گزینه برای تامین نیازهای زندگی شان است. گاومیش در این قبیله نقش اساسی را در حمل و نقل دارد و از وسایل نقلیه مانند موتر، موترسایکیل و حتی بایسکیل در محل سکونت این قبیله خبری نیست. واخان بخش مهمی از جاده تجارتی راه ابریشم   بود. این دره در جریان «بازی بزرگ» و   در اواخر قرن نوزدهم برای حل جدال انگلیس و روسیه بر سر آسیای مرکزی، به عنوان منطقه‌ی حائل تعیین گردید. این دره محل تلاقی هندوکش، قراقرو

چگونه بر دشواری‌های مهاجرت غلبه کنیم؟

تصویر
او یکی از میلیون‌ها مهاجر افغان است که با عبور از چالش‌های نفس‌گیر در مسیر مهاجرت، به الگو و نمونه‌ی الهام‌بخش برای مهاجران تبدیل شده است. او دانش‌آموخته طب در دانشگاه بلخ است و در سال 2001 افغانستان را ترک کرد و به یونان پناه برد. او زمان طولانی را با هزاران مهاجر دیگر در پارک‌های شهر آتن سر کرد و با گرسنگی، بی پناهی، فقر و آوارگی خو گرفت. در اوج این مشکلات نفس‌گیر، آموخت که چگونه می‌توان مهاجرت و چالش‌هایش را به یک فرصت جدید برای یک زندگی جدید بدل کرد. او یونس محمدی، رئیس مجمع مهاجران یونان، نامزد انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا در سال 2019 و برنده چندین جایزه معتبر بین‌المللی است. محمدی در میان انبوهی از چالش و مشقت، راهش را به عنوان یک مهاجر تا پله های بلند موفقیت پیمود و با بدست آوردن شهروندی یونان، تبدیل به یک چهره الهام‌بخش و محبوب در میان جامعه یونان شد. یونس محمدی در همراهی با شماری از مهاجران در یونان، اتحادیه مهاجران یونان را تاسیس کرد که با فعالیت‌های موثر در عرصه حمایت از حقوق مهاجران، کودکان و ارزش‌های حقوق بشری، جوایز متعددی را بدست آورده است. او در سال 2019

چای‌بازی

تصویر
چند سال قبل در یکی از کوچه‌های تاشقرغان قدم می‌زدم که به آشنایی از باشنده‌های بومی برخوردم. زیر درخت توت نشسته و چای می‌نوشید. از همان جایی که نشسته بود صدا زد: «اندیوال بیا که چای بازی کنیم » این اصطلاح قشنگ سال‌هاست در ذهنم حک شده . شما اگر دوستی را به چای نوشیدن دعوت کنید چه می‌گویید؟ چای بازی 😍

کله‌پاچه، در موزیم غذاهای نفرت‌انگیز جهان

تصویر
اینجا «موزیم   غذاهای نفرت انگیز» جهان است. این موزیم در شهر مالمو در جنوب سویدن فعالیت دارد.   از کله‌پاچه گوسفند و گوساله که در افغانستان و ایران طرفداران بی‌شمار دارد تا قورمه خفاش، آلت تناسلی و بیضه گاو، کله خرگوش و ده‌ها مورد دیگر از غذاهای رایج   در کشورهای جهان در این موزیم گردآوری شده و به نمایش گذاشته شده است. من از این موزیم دیدن کردم. مجبور شدم چندتا از این نفرت‌انگیزترین غذاها را بخورم. این ویدیو را ببینید، شاید غذای محبوب شما، یکی از چندش‌آورترین غذاهای جهان باشد. ⏬

ما دلتنگ همدیگر می‌شویم

تصویر
ماه هشتم است و فلورا به تعداد ثانیه‌های عمرش شیرین‌تر شده است. این‌روزها وقتی از خانه بیرون می‌روم به دنبالم می‌دود و گاهی گریه می‌کند و چار دست و پا تا دمِ در می‌آید...این کار را که می‌کند کل روز هم اگر بیرون از خانه باشم ثانیه‌یی ذهنم از او غافل نمی‌شود... وقتی دیرتر بر می‌گردم با شادمانی و سر و صدا در راهم بالک می‌زند. بغلش می‌کنم و مرا انگار محکم بغل می‌کند.  از خوشحالی دست  پایش را تکان می‌دهد و با صدای بلند د د  د د د د  یا م م م م م م م می‌گوید. آخ که این حس چقدر قشنگ است. وقتی فکر می‌کنم او دلتنگم شده و حضورم در خانه خوشحالش می‌سازد. تازگی‌ها یاد گرفته وقتی خسته می‌شود بخواهد بغلش کنیم. بالک می‌زند. بسیار قشنگ و وصف‌ناپذیر. وقتی گرسنه می‌شود، وقتی خواب دارد، وقتی خسته است، وقتی ناراحت است و وقتی شاد است؛ همه‌اش دیدنی است و لذت‌بخش...چه بگویم از این دختر. گاهی از بس برایش هیجان دارم و از تهِ دلم برایش ترانه و شعرهای من‌در‌آوردی می‌خوانم سرم درد می‌گیرد. نمی‌توانم محکم بببوسمش، نمی‌توانم محکم و محکم‌تر بغلش کنم. او شکستنی است و باید آرام و محتاطانه ببوسمش❤

جواد پیکار، سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی ممنوع‌الخروج شد

تصویر
رییس جمهور غنی،   به مسئولان لوی ثارنوالی دستور داده است که جواد پیکار سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی را ممنوع‌الخروج ساخته و با تشکیل یک هیات، پرونده‌ی اختلاس، سواستفاده از صلاحیت وظیفوی و اقدامات فوق قانونی او را بررسی کنند. در نامه‌ی که توسط ثارنپوه نورحبیب جلال معاون لوی ثارنوالی صادر شده آمده است که، رئیس جمهورغنی در جلسه شام بیست و یکم ماه جدی دستور داده است که جواد پیکار تا ختم تحقیقات و فیصله نهایی ممنوع‌الخروج گردد. در نامه‌ی معاون لوی ثارنوال به نقل از رئیس جمهورغنی آمده است که جواد پیکار اخیراً در ترکیه «جایداد ها و آپارتمان‌ها» خریداری کرده و باید تحقیق شود که از کدام بودجه برای این خرید هزینه شده است. در جریان تحقیق در این زمینه، فورم ثبت دارایی‌های جواد پیکار نیز بررسی می‌شود. مساله‌ی دیگری که رئیس‌جمهورغنی روی آن تاکید کرده تحقیق در مورد تقرری افراد توسط جواد پیکار در وزارت شهرسازی و اراضی است که این امر در «مغایرت با فرمان مقام عالی ریاست جمهوری» خوانده شده است. رئیس‌جمهورغنی به ریاست عمومی امنیت ملی نیز وظیفه داده است که هیات تحقیق را در زمینه بدست آوردن اطلا

در این تلاش مرا همراهی کنید

تصویر
فضای یوتیوب در افغانستان، بیشتر از فیسبوک دچار نفرت و دروغ و روایت‌های ابلهانه شده است. آنچه در بسیاری از کانال‌های وطنداران ما نشر می‌شود، در مقابل محتوای کانال‌های دوستان ایرانی، هندی و پاکستانی شرم‌آور اس ت. مثلاً پر بیننده‌ترین ویدیوهای کانال‌های وطنداران ما تهمت و افترا و دروغ و دشنام است. از چرندیات شفیع عیار تا دشنام‌های نجیب بروت و مجید قروت. این‌ها برای ما محتوا تولید می‌کنند. شرم‌آور است واقعا. من به تازگی کانال ساختم تا تغییر اندکی در فضای یوتیوب از افغانستان وارد شود. با استفاده از تجربیات خودم، ویدیوهای در مورد ساختن، کار و طراحی وبلاگ منتشر می‌کنم. همچنان سعی می‌کنم در مورد کارشیوه‌ی بقیه شبکه‌های اجتماعی نیز ویدیو تهیه کنم. با این کار سعی دارم دوستانی را که علاقه‌مند نوشتن و کار در شبکه‌های مجازی استند کمک کنم. بخش دیگر کار من در این کانال متمرکز است روی تولید ویدیوهای در مورد حاشیه‌های زندگی در اروپا و کشورهای که سفر می‌کنم. روی لینک کانال من کلیک کرده و کانال مرا سبسکرایب «دنبال» کنید . https://www.youtube.com/channel/UCM4XivNhbrHTrxa9c18eK0Q?view_as=subscrib

وبلاگ‌نویس شوید

تصویر
دوستان سلام، در فراخوانی که در مورد وبلاگ‌نویسی منتشر کردم دوستان زیادی پیام فرستادند و درخواست کردند که در زمینه ساختن، نوشتن و طراحی وبلاگ همکاری کنم. من فکر کردم که از راه دور چگونه می‌توان با دوستان در این زمینه همکاری کرد؟ به نظرم رسید که بهترین راه که هم برای من و هم برای شما آسان است، ضبط ویدیو است. من در نخستین ویدیو آسان‌ترین راه را جهت ساختن یک وبلاگ نشان داده ام. این ویدیو را ببینید، در قدم بعدی روی طراحی، ابزارهای مهم و چگونه لینک دادنِ وبلاگ به شبکه‌های اجتماعی با شما کار می‌کنم. قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، چند نکته را به یاد داشته باشید: -        باید جی‌میل (Gmail) داشته باشید، چون من پیشنهاد می‌کنم که در قالب بلاگر وبلاگ بسازید چون هم امکانات خوب برای طراحی دارد و هم مصوون است. -        قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، نام و هدف از ساختن وبلاگ را برای تان مشخص کنید. -        آدرس وبلاگ تان را ساده بنویسید تا برای مخاطبان تان به آسانی قابل یافتن باشد. -        پرسش و دیدگاه تان را در کامنت برایم بنویسید تا بتوانم بهتر و خوبتر به شما کمک کنم. -        لط

رستوران ماما در هالند: «مزه نداد پیسه نتی»

تصویر
بازار بیفرویک در کشور هالند، یکی از شلوغ‌ترین بازارهای اروپا است که کمتر نشانه‌ی از اروپا و فرهنگ اروپایی در آن می‌توان دید. این بازار از سی و پنج سال بدینسو در شهر بیفرویک Beverwijk در سی کیلومتری امستردام فعالیت دارد و همه مغازه داران آن از کشورهای اکثراً آسیایی از جمله افغانستان هستند. در این بازار از میوه خشک افغانستان تا قابلی پلو، لباس‌های سنتی و مواد آشپزی می‌توان یافت. حتی برخی روزها شماری از مغازه داران و مشتری‌ها را با لباس سنتی افغانستان به این بازار می‌آیند. رستوران ماما،   در کنار بقیه رستوران‌های که در این بازار فعالیت می‌کنند یکی از پر طرفدارترین رستوران‌ها است. ماما که مرد مسن و پرکاری است، از سیزده سال بدینسو در این بازار به مشتری‌هایش غذاهای سنتی افغانستان را پیشکش می‌کند.   همکار ماما جلو رستوران او ایستاده و مشتری‌ها را   با این شعار «مزه نداد پیسه نتی» ترغیب می‌کند تا وارد رستوران او شوند. من یک روز کامل را در این بازار گشت زدم. در این ویدیو بخش‌های مختلف بازار بیفرویک از جمله رستوران ما را تماشا کنید.

امستردام، از چرس افغانستان تا آغوش رایگان

تصویر
در یکی از شلوغ‌ترین مکان‌های شهر باشکوه # امستردام ، چندتن با آغوش‌های رایگان ایستاده، به همه از روی مهربانی لبخند می‌زنند. آنسوتر کافی‌شاپ‌ها به هزاران تن چرس/حشیش پیشکش می‌کنند و در جای جای این شهرِ پر از زیبایی‌های بی‌نظیر، بساط رقص و شادی برپاست . بار نخست است که این مهربانی و زیبایی را از نزدیک می‌بینم. به گروه #FreeHugs   نزدیک شدم که بپرسم می‌توانم ازشان عکس بگیرم یا خیر؟ یکی گفت بله می‌توانی عکس بگیری. دیگری بغلش را باز کرد و گفت بیا در آغوش رایگان .   کریسمس را تبریک گفت و آرزو کرد روزهای بهتر و زیبایی پیش‌رو داشته باشم. چه شهری چه شکوهی!   این ویدیو لحظه‌هایی از چند ساعت گشت زدن در کوچه‌های شهر امستردام است. ویدیو را تماشا کنید و با من همسفر شوید.

به پایان آمد این دفتر

تصویر
روزهای آخر سال ۲۰۱۹ است و ذهنم برخلاف سال‌های گذشته، پر است از سوژه‌های عجیب غریب. این روزها بارها شده که قلم را بر می‌دارم و روی ورق سوژه‌ها را لیست می‌کنم. بعد عینکم را کنار می‌گذارم و دوباره آنان را مرور می‌کنم. روی برخی سوژه‌ها خط می‌کشم، برخی را برجسته می‌کنم و برخی دیگر را تصحیح یا حذف...خوشحالم که ذهنم خالی نیست، اما مهم است که راه درست و گزینه مناسب را بتوانم شناسایی و تعقیب کنم. یک‌سال دیگر پیش روست نباید هدر برود. فعلاً دو تصمیم   نهایی شد که با یکی خوشحال و با دیگری اندکی ناراحت شدم. یک: چند روز شرکت ممتاز هاست که میزبان وب‌سایت تحلیلی خبری هویدا است ایمیل فرستاد که   وبسایت باید آپدیت شود و باید طبق معمول پول بپردازم. سالانه یک مقدار پول برای دامنه و طراحی وبسایت می‌پردازم که اوایل سال ۲۰۱۹ ششمین سال از پرداخت این هزینه بود. براساس تغییراتی که در زندگی و کارم اتفاق افتاده، تصمیم گرفتم وب‌سایت تحلیلی خبری هویدا ( www.howayda.org ) را متوقف بسازم. یعنی دیگر فعال نیست و گفتم خداحافظ هویدا! این خداحافظی اندکی ناراحت کننده بود، چون از کار با هویدا خاطره‌های خوب دارم. و

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

تصویر
  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی است که همه جهان را در خود فرو برده و چاره‌ی جز پذیرفتن و کنار آمدن با آن‌را نداریم. برخی‌ها این تحول را «بحران» و دیگر آنرا «یک گام به جلو» در ادامه‌ی پیشرفت تکنولوژی و تغییر جهان می‌دانند. این تحولِ بزرگ در جهانِ مدرن و کشورهای مترقی سال‌ها قبل اتفاق افتاده و بدون شک، دامنِ ما را که   تاریکی و صدای مسلسل‌ها باعث شده از تحولات عمیق و پیشرو در جهان دور بمانیم نیز گرفته است. هرچند مانند بقیه و مثل همیشه، آماده‌ی ارایه‌ی یک جاگزین خوب و موثر بجای روزنامه‌های کاغذی هنوز نیستیم، اما اگر نگاهی به تیراژ روزنامه‌ها و رسانه‌های چاپی در کابل که بیشتر از ۶ میلیون انسان را در خود جا داده بیاندازیم، جز نا امیدی و سرخوردگی چیز دیگری بدست ما نمی‌آید. در یکی از شهرهای جنوب سویدن ( Jönköping )، همراه با روزنامه‌نگارانی از کشورهای مختلف، از بزرگ‌ترین روزنامه شهر که ۱۵۴ سال قدامت دارد دیدن کردیم. این روزنامه از ماه جنوری سال ۱۸۶۵ تحت نام Jönköping Posten فعالیت دا

یک روز در حلب

تصویر
شام‌گاه دیروز چهارشنبه در ختم کارگاه آموزشی در مکتب رسانه‌یی فوجو در شهر یون‌شوپنگ سویدن، سالن تاریک شد و همه آماده‌ی تماشای یک مستند از فیلم‌ساز سوری بنام علی‌آل‌ابراهیم شدیم . One day in Aleppo مستند سه سال قبل و در اوج بمباران شهر حلب ثبت شده و ماجراهای تلخ و تکان‌دهنده‌یی را به تصویر کشیده است.   حلب از بزرگ‌ترین شهرهای سوریه و پایتخت تجاری این کشور است بصورت بی‌رحمانه با بارانی از بمب‌ها ویرانی می‌شود و مردمانش زیر آوارهای از خاکستر می‌میرند. در مستند دیدیم که سقف خانه‌های این کهن‌ترین شهر خاورمیانه روی اعضای خانواده‌ها می‌ریزند و کودکان میان سیم‌ها و خشت‌ها لِه می‌شوند. پدر در مقابل چشم کودک و کودک در مقابل چشم مادر در اثر خمپاره تکه‌پاره و صدای غُرش هلیکوپترها و جت‌های جنگی شهر و مردمان بی دفاعش را در وحشتی وصف ناپذیری فرو می‌برد...من در لحظه‌ی که دیدم ساختمانی در اثر انفجار یک بمب که از هوا پرتاب شد فروریخت و کودکی میان سیم‌ها و خشت‌ها گیر مانده و برای زنده ماندن دست و پا می‌زد گریستم...شاید بخاطری گریستم که یک پدر هستم، چون دیدنِ هیچ صحنه‌ی به اندازه مرگ یک کودک و خش