شکنجه در قشم، نگرانی در کابل و مردمانی با تجربههای مشابه
مختار وفایی در گوشه یک روستای تاریک و ساکت در شهرستان فلاورجان اصفهان، پس از ۱۰ ساعت کار در گلخانهای با دمای حدود ۴۰ درجه، به اتهام «اصرار برای دریافت دستمزد و بیادبی به ارباب» مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. بهار سال ۱۳۸۸ هجری خورشیدی بود که پس از چند روز بیکار ماندن در خانه، با امیرعلی، مالک گلخانهای در دشت دهسرخ اصفهان، سر کار رفتم. آن روز به دلیل بدخُلقی و دستورات پی در پی صاحب کار، بیشتر از ساعتهای معمول کاری کار کردم، اما در آخر روز هنگامی که قرار بود دریافت دستمزد، مرحمی بر خستگیهایم باشد، مورد ضرب و شتم بیرحمانهای قرار گرفتم. امیرعلی بیرون از گلخانه، به ماشینش تکیه داده بود و سیگار دود میکرد. به سمت او رفتم و با تواضع برایش گفتم: «ارباب کار تمام شد. اگر لطف کنید پولم را بدهید که راه دور است و دیرم شده.» ارباب دود سیگارش را به صورتم پُف کرد و گفت: «برو فردا بیا. باز هم کار داریم، پول دو روز را یکجایی میدهم.» وقتی گفتم کار این گلخانه تمام شد، گلخانه بعدی کجاست، گفت: «به تو مربوط نیست. فردا بیا پول دو روز کارگریات را از