پست‌ها

هنرکدۀ شکیب مصدق، جهان کوچک با ایده‌های بزرگ

تصویر
  مختار وفایی شکیب مصدق که نام ی آشنا و صدای بلندی در عرصه‌ی موسیقی اعتراضی در افغانستان است، اکنون در گوشه‌یی از شهر هامبورگ در آلمان، با همکاری شماری از هنرمندان از کشورهای مختلف، هنرکده‌یی ساخته است که از طریق آن، به کارهای هنری‌اش، فراتر از مرزها و زبان‌ها ادامه می‌دهد. شکیب مصدق را در یک روز سرد زمستانی، در «هنرکده‌ی شکیب مصدق» در شهر هامبورگ، در حالی که مصروف ساختن یک آهنگ با دو تن از هنرجویان بود ملاقات کردم. فعالیت‌های هنرکده‌ی شکیب مصدق، هرچند به دلیل قیودات وضع شده در پی گسترش بیماری کرونا، با محدودیت‌های مواجه است، اما اتاق‌های پر از شعار این هنرکده هیچگاه خالی و مسکوت نمی‌مانند. شکیب مصدق، در سال 2010، از افغانستان به آلمان مهاجرت کرد و تا سال 2018، مکان مشخصی برای فعالیت‌های هنری‌اش در آلمان نداشت. مصدق می گوید که بسیاری از هنرمندان در کشورهایی مانند افغانستان و ایران به دلیل تهدیدات امنیتی، سانسور و قیودات حکومتی، میان ماند و رفتن گیر می‌کنند، چون برای بسیاری‌ها، هم ماندن در کشور شان و هم پناهنده شدن در کشورهای غربی، به معنی مرگ است. اگر کشور شان را ترک نکنند، ممکن

در باغچۀ هرمان هسه

تصویر
زنی لم لم کنان از داخل باغچه به سمت ما آمد و دروازه‌ی چوبی و کهنه‌یی را که قفل بود، باز نمود . - سلام، بفرمائید . سلام، این‌جا خانه‌ی هرمان هسه است. درست می‌گویم؟ - بله. اما فعلا بخاطر بیماری کرونا، بازدید از داخلِ خانه ممنوع است. فقط می‌توانید باغچه را ببینید . - درست است. می‌خواهیم از باغچه دیدن کنیم . زن خودش را خم کرد، قُلک کهنه و قدیمی را از پشت دروازه برداشت با دو دست به سمت ما دراز کرد و گفت: برای ورود، هر کدام تان باید پنج یورو بپردازید . رفیقم نصرت دستی به جیب بُرد و به من گفت: پول خُرد ندارم، این را تو بپرداز، باز پول قهوه را من می‌پردازم . ده یورو در قُلک انداختیم و وارد باغچه‌یی شدیم که هِرمان هِسه، نویسنده، نقاش و شاعر آلمانی- سوئسی، بخشی از زندگی‌اش را در آن‌جا گذرانده است. در گوشه‌یی از باغ، زیر سایه‌ی یک درخت بلند و پر شاخ و برگ، حدود 20 تن در دو صف نشسته و به صحبت‌های زنی گوش می دهند که در مورد آثار و زندگی هرمان هسه معلومات می‌دهد. آدم‌های دیگر نیز مصروف دیدن گیاهان، گل‌ها و عکاسی از این باغ زیبا و شگفت استند. شاید این خانه و این باغ برای کسانی که آثار هرمان هسه را نخ

چرا مذاکره با طالب بیهوده است؟

تصویر
طالب یک گروه تمامیت‌خواه است و مذاکره با گروهی که همه‌چیز را برای خودش می‌خواهد به صلح منجر نمی‌شود. طالبان نه شباهتی به چریک‌های بوسنی دارد و نه هدفی شبیه شورشیان کوالالامپور و کلمبیا. طالب یک گروه متشکل از افراد بی‌سواد و تندروان مذهبی است که از مدارس دیوبندیه تغذیه می‌شوند و به چیزی جز یک نظام بسته و استبدادی که توسط یک ملا رهبری شود اعتقاد ندارند. این‌که برخی روزنامه‌نگاران می‌نویسند افغانستان باید از تجارب کشورهای مختلف از جمله کلمبیا در مهار منازعه و مذاکره با طالب استفاده کند اشتباه و سوءتفاهم است. چون چریک‌های بوسنی، شورشی‌های کوالالامپور و گروه‌ مسلح فارک در کلمبیا، متشکل از افراد باسواد بودند که به ادعای خودشان برای عدالت و آزادی می‌جنگیدند. اما طالب برای چی می‌جنگد؟ برای تریاک، معادن و سلطه‌ی تمام‌عیار بر افغانستان که بتواند به القاعده و تروریست‌های بین‌المللی پناه دهد و به جهان جهاد صادر کند. شبیه اتفاق ۱۱ سپتامبر که توسط اسامه بن لادن، زیر پرچم طالبان طراحی شد. از سوی دیگر، این گروه عروسکِ دست پاکستان، ایران و روسیه برای بازی‌های شان است و آنچه را ملا عباس و شیخ حقانی و ق

به فرزانگی ات سلام دختر کوچی!

تصویر
 مختار وفایی جامعۀ ویران ما، به چنین فرزانه‌هایی بیشتر از هر کس دیگری نیاز دارد. این خانم فرزانه کوچی است. برای نخستین‌بار دیشب نام و سیمایش را در برنامۀ تلویزیونی کاکتوس دیدم. وارسته و رسا و روشن صحبت می‌کرد. بی ابهام و آلایش. دختری از تبار کوچی‌های خانه به دوش. در شهر پلخمری متولد شده و راه   پلخمری تا کابل را در خم و پیچ‌های بزرگراه کوهستانی سالنگ، بارها و بارها به دنبال دانایی و آینده طی کرده است. به دلیل تحصیل و دانشگاه، از میان قوم و خویش طرد شده، تا این‌که به همه ثابت کرده « زن جنس ضعیف نیست و می‌تواند بیشتر از مردان کار و پیکار کند.» هنگام دیدن چنین زنانی در پردۀ تلویزیون یا در تالاری هنگام سخنرانی، به همت شان سلام می‌دهم و به احترام شان از جایم بلند می‌شوم. فرزانه کوچی، در برنامۀ کاکتوس چه شجاعانه و بی ابهام در مورد لایه‌های پنهانِ راهش تا رسیدن به مجلس نمایندگان صحبت کرد. از آزارهایی که از مردان دیده و تا نگاه‌های کثیف و آلودۀ جامعۀ به یک دختر و یک زن که اراده دارد تسلیم جامعۀ زن‌ستیز و دختر فروش افغانستان نشود. اگر حرف‌های او را نمی‌شنیدم، با دیدن عکس‌ها و خواندن ن

جنایت، قصه ی صبح و شام ما

تصویر
  دیدن و صحبت کردن از جنایت، تبدیل به جزئی از اتفاقات روزمره شده است. در سال 2017، در پل‌سرخ شهر کابل، مرد جوانی در مقابل چشمانم تیرباران شد. در چند دقیقه، موجی از مردم دور بدنِ تیرخورده و نیمه جان او جمع شدند. عکس اولی از آن صحنه است و عکس را من گرفتم. هیچ‌کس به شمول من جرات نکرد کمک کند. هفت گلوله از پشت سر به او شلیک شد و من صدای شلیک‌ها و افتادنش از داخل موتر به روی جاده را دیدم. پسری که داشت آیسکریم لیس می‌زد و تماشا می‌کرد گفت: این شاید زنده نمانَد... به پولیس زنگ زدم. پولیس نیم ساعت بعد، در حالی که پسر جان داده بود رسید. عکس دومی نیز، از یک صحنه جنایت در کابل است. مردم جمع شده تا صحنه را تماشان کنند. تماشاچیان، صحنه را بعداً هنگام صرف شام یا صبحانه، به کودکان و زنان شرح می‌دهند و این‌گونه است که دیدن و حرف زدن از جنایت، به یک اتفاق پیش پا افتاده و جزئی از روزمره‌گی‌های ما تبدیل شده است.

پنج اقدام امیدوار کننده از والی بلخ

تصویر
با تمام کاستی‌ها و انتقادات موجود در زمینه حکومت‌داری در بلخ که بر همه ما واضح است، اقدامات اخیری که با موافقت و حمایت فرهاد عظیمی والی بلخ در این ولایت صورت گرفته امیدواری را به دوام کار موثر وی بیشتر می‌سازد: یک: تلاش پی‌گیر برای ردیابی عاملان اختطاف عبدالرووف کودک ۹ساله که چالش بزرگ سیاسی و امنیتی را در بلخ دامن زده است. با توجه به حجم گسترده‌ی مشکلات امنیتی و مافیای سیاسی و اقتصادی در بلخ، تلاش‌های پی‌گیر دستگاه امنیتی و استخباراتی کشور در زمینه‌ی حل این پرونده به بن بست خورده است. دو: تلاشی خانه حاجی غوث‌الدین غزات فرمانده قدرتمند وابسته به عطامحمد نور که در جریان عملیات ۲ محافظش کشته شدند و ۵ تن دیگر بازداشت شدند. سه: بازداشت دوتن از فرزندان اختر محمد ابراهیم‌خیل و انتقال آنان به کابل، هرچند که دوباره از کابل به قید ضمانت آزاد شدند. چهار: احضار نظام‌الدین قیصاری به دفترش و گرفتن تعهد کتبی از او مبنی بر عدم تحرکات اخلال‌گرایانه. والی بلخ به قیصاری هشدار داد که علیه هرگونه حرکت اخلال‌گرایانه‌اش اقدام خواهد کرد. پنج: ترتیب لیستی از باندهای تبهکار، آدم‌ربایان و فرماندهان مسلح غیر م

بمبی که تبدیل به جعبه جادویی شد

تصویر
روایت است که وقتی بمب‌افکن‌های شوروی این بمب را روی روستای ما انداخت، بی هیچ آتش و صدایی به زمین افتاد. بمب منفجر نشد ‌و دستِ مردان روستا افتاد. مردان روستا با شجاعت و از خودگذری عجیب، بمب را خنثا کرده و جعبه‌ی آن‌را تخلیه کردند. آن‌زمان، پدر و مادرم جوان بودند و روستای ما نیز محل فعالیت جهادیست‌ها بود. عکس از بدنه‌ی همان است که هنوز در روستا است. اکنون از این جعبه در کارهای مختلف زراعتی استفاده می‌شود. مثلا پدرم گاهی در آن تنباکو می‌کوبد، گاهی تخم‌های گلچین‌شده زراعتی را نگهداری می‌کند و گاهی بادنجان رومی خشک شده را آرد می‌کند. این جعبه، در فصل برداشت محصولات زراعتی، با احتیاط و احترام روی شانه‌های مردهای روستا، از این خانه به آن خانه منتقل می‌شود . فکر کنم در روستا به آن "اوغور" یا چیزی شبیه به این می‌گویند. من بارها در فصل زمستان، کنجاره گاو را در آن کوفته و خُرد کرده ام 😊 بمبی که قرار بود روستا را با خاک یک‌سان کند، حالا تبدیل به جعبه جادویی دهقان‌ها و موثرترین ابزار کاری در روستای ما شده است . از زمان پرتاب این بمب روی روستای ما شاید حدود چهل سال بگذرد. نم

شمالی؛ خانه‌ امن تبهکاران جهادی

تصویر
یک روز گرم تابستان در سال ۲۰۱۶ که جمعه بود و دلتنگی، من و نیلوفر همسرم تصمیم گرفتیم تا به استالف برویم.  نه من و نه همسرم قبلا استالف را دیده بودیم، اما هردو می‌دانستیم که "استالف مهمان‌خانه افغانستان است." بلاخره با یک دوست شمالی‌وال تماس گرفتیم و او دوست دیگری را در استالف هماهنگ کرد تا از ما پذیرایی کند. با ترس و دلهره رفتیم، اما بسیار خوش گذشت. با چنارها و درخت‌ها عکس گرفتیم. دوغ خوردیم و اسب دواندیم.  با میزبان ما که یک انسان شریف و نیک است به بازار صنایع دستی استالف رفتیم و یک حاجی محترم از ما به زیبایی استقبال کرد. با تحفه‌های قشنگ از میان کوچه‌های پر درخت و با شکوه، به سمت شهر کابل حرکت کردیم. در شاهراه کابل-شمالی، در حالی که به آرامی به سمت شهر می‌راندیم، یک‌باره نیلوفر صدا زد: مختار مختار آدم‌های مسلح... از آیینه عقب نما دیدم که میل یک کلاشینکوف از پنجره یک موتر  به سمت ما بلند شده.  سرعت را بیشتر کردم و به اسلحه‌ام دست بردم تا اگر توانستم کاری کنم. شاهراه مزدحم بود و برای حدود دو دقیقه از آن‌ها فاصله گرفتیم. دوباره بوق شبیه وسائط نظامی بلند شد و دو موتر کرولا مملو

گرسنه کلمات

تصویر
یکی از روزنامه‌های جنوب سویدن، با من و نیلوفر مصاحبه کرد و آن‌را دیروز شنبه، با عکس‌های سه تایی ما منتشر نمود . مصاحبه نسبتاً طولانی و با چهار قطعه عکس، در دو صفحه منتشر شده است. من بعد از ظهر دیروز شنبه، رفتم تا یکی دو نسخه از این روزنامه را بخرم، چون در سایت روزنامه اشتراک ندارم و نمی‌توانم به جز از عنوان، بقیه متن را بخوانم. تقریباً به هفت فروشگاه بزرگ شهر سر زدم. در برخی از فروشگاه‌ها، روزنامه تمام شده بود، چون ساعات آخر روز بود. در برخی دیگر از فروشگاه‌ها، زمان فروش روزنامه پایان یافته بود و روزنامه‌های باقی‌مانده را جمع کرده بودند. بلاخره پس از نزدیک به دو ساعت جستجو، دست خالی به خانه برگشتم و در راه به یاد روزهایی افتادم که در مزارشریف روزنامه‌فروشی می‌کردم. فروش که نه، چون کسی نمی‌خرید، رایگان توزیع می‌کردم . صبح زود، خورجین کوچک دوچرخه‌ام را حدود 500 نسخه روزنامه پر می‌کردم و به سمت ادارات دولتی می‌رفتم. محافظان برخی از ادارات مرا برای رساندن روزنامه به دفاتر روسا و مسئولان، راه نمی‌دادند و در برخی ادارات محافظان و کارگران، روزنامه را می‌گرفتند و آن را طیاره‌گک ساخته به هو

ترکمن‎ها در بلخ؛ آواره در وطن خویش

تصویر
وضعیت ترکمن‌ها در ولایت بلخ، شبیه وضعیت هموطنان هندو و سیک‌ه ما در سراسر افغانستان است. در وطنِ خویش آواره. ترکمن‌ها جمعیت بزرگی از ساکنان بلخ را تشکیل می‌دهند، اما این قوم از آدرس بلخ نه در مجلس نمایندگان نماینده‌یی دارد و نه در شورای ولایتی و نه در مجلس سنا. در راس هیچ یک از ادارات مهم دولتی بلخ، یک ترکمن حضور ندارد و اگر در اداره‌یی هم یک ترکمن مقرر شده، جرات حمایت از این قوم را ندارد، چون این کار اقدام برعلیه جریان مسلط در بلخ تلقی می‌شود. ترکمن‌ها از میراث‌داران اصیل فرهنگ و تجارت در بلخ استند. این قوم تا یک دهه قبل، بیشترین هوتل‌ها، رستورانت‌ها، سرای‌ها و بازارها را در اختیار داشتند. رونق صنعت قالین‌باقی، گلم بافی، رستوران‌داری و لبنیات در بلخ، از برکت همین قوم است.   زیبایی‌ها و ظرافت این قوم را که همه می‌دانند. مهربان، شریف، زحمتکش و پر تلاش. اما چندسالی است که آرامش این قوم در بلخ برهم خورده است. مافیای اقتصادی بلخ، دست بسیاری از تجارت‌پیشه‌های ترکمن را از تجارت کوتاه کرد و آنان را به بیرون از مرزها فراری داد. در شهر مزارشریف، سرای‌ها و زمین‌های ترکمن‌ها را مافیا غصب ک

کله سیاه و کله طلایی

مهاجران، تعادل و نظم را در بسیاری از شهرهای اروپایی را برهم زده اند. ظاهراً خلوتِ بسیاری از انسان‌های تنها برهم خورده و دور و بر شان بیش از آنچه تصور می‌کردند شلوغ شده است. به همین دلیل، بسیاری از شهرها، به قسمت‌های سویدنی نشین و مهاجرنشین تقسیم شده اند. شماری از ساحات مشخص در هر شهری را می‌بینید که تقریباً به مهاجران واگذار شده و آدم‌های مثلاً با کلاس و اروپایی شده، دیگر به آنان با نگاه «این‌‌جا نا امن است» نگاه می‌کنند. این را از زمانی متوجه شدم که دنبال خانۀ جدید می‌گردم. نزدیک به سه ماه است که در جستجوی یافتن خانۀ جدید هستم، ولی این کار چنان دشوار است که اصلاً تصور نمی‌کردم. گرفتن اقامت کشور سویدن، برایم آسان‌تر بود، نسبت به یافتن یک خانۀ جدید که تقریباً از آن نا امید شده ام. با دوستان سوئدی و مهاجر که در این مورد مشورت کردم، بیشتر آنان لیستی را برایم پیشنهاد کردند و تذکر دادند که این مناطق امن استند و این مناطق نا امن. متاسفانه این یک حقیقت است . کجاها نا امن استند؟ آن‌جا که بیشترین ساکنان آنان، سومالیایی، افغان، عراقی، سوری و بقیه مهاجران ساکن اند . حضور یک «کله