پست‌ها

لغو قرنتین، تصمیم‌عاقلانه است

تصویر
پس از یک‌ماه، قرنتین در شماری از شهرها از جمله مزارشریف شکست. شکستن قرنتین، اقدام به جا و موثر در جهت جلوگیری از قحطی و مرگ در گرسنگی است. بی‌معناترین کار در افغانستان وضع قیودات و اعلام قرنتین برای جلوگیری از مصاب شدن به کرونا است.  بسیاری از دانشمندان و مسئولان کشورها به این نتیجه رسیده اند که گریزی از مصاب شدن به کرونا نیست و این ویروس به این زودی‌ها نیز یخن بشریت را رها نمی‌کند. تولید انبوه واکسن هم مشخص نیست چند ماه یا سال دیگر را در بر می‌گیرد. فکر می‌کنم بهتر است که به زندگی با کرونا عادت کنیم و خود مان را بیشتر از این در خانه زندانی نسازیم. قرنتین طولانی‌مدت اگر امکان هم داشته باشد فقط برای پول‌دارهاست. آن‌هایی که همه احتیاجات شان را آنلاین سفارش می‌دهند و یا کارگرانی دارند که همه نیازهای شان را در لحظه برآورده می‌کنند. تجربه کردیم که در هیچ یک از شهرهای افغانستان، قرنتین رعایت نشد. نماز جمعه برپا ماند، بازارها پر از مردم بودند و جاده‌ها همچنان پر از وسائط. در برگزاری جلسات سیاسی، دینی و مردمی   هم چندان تغییری مشاهده نشد. تحقیق و آزمایش وزارت صحت نیز نشان داد

قصه های اولیاقل، ملنگ مشهور مزار

تصویر
مردی است خانه به دوش که نه ثروتی در اختیار دارد و نه کاخ و بارگاهی. با این که خاک نشین است و زندگی را ملنگ‌وار اختیار کرده است، اما در هر کوچه و پس کوچه‌ی بلخ، مورد احترام است و هیچ‌کس سلامش را بی پاسخ نمی ‌ گذارد    دوستدارانش می‌گویند که او از این جهانِ پر از نیرنگ و فریب دل بریده و دردنیای خودش که صمیمیت و عشق و اخلاص است بسر می‌برد.   او اولیاقل است، از مشهورترین ملنگ های مزار که دوستدارانش او را بنام «سنگچل سخی جان» و یا «پیر جان» نیز می شناسند. او هم‌نشین صوفی‌ها و همراز پیرهای خانقاه است و عده‌یی او را به نیت احترام «اولیاقلِ مبارک» صدا می‌زنند. اولیاقل خانه‌ی بنام خودش ندارد، اما انگار دروازه همه خانه‌های بلخ بروی او باز است. او همچون یک آواره‌ی بی قرار عمری در کوچه های بلخ پرسه زده است و سینه ی دارد پر از رازها. صدا میدیا در این گزارش، گِرهی از رازهای زندگی اولیاقل می‌گشاید. بخش اول: https://www.youtube.com/watch?v=XnL0gE1uW4A&t=3s بخش دوم: https://www.youtube.com/watch?v=YoKk5Pm_vXI&t=8s بخش سوم: https://www.youtube.com/watch?v=dzTD1AYm3HI&t=16s

آوارگی مرگ

درقبرستانی قدم می‌زدم که چشمم به گورنوشته‌ی خورد: «کاش خاک ایران آرام‌گه‌ من می‌شد» .   ب ه یاد حرفی از غلام‌حسین ساعدی افتادم. «مرگ در آوارگی، مرگ دربرزخ است. مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.» دنیای آواره‌هارا مرزی نیست. چه در رودخانه هریرود دفن شوی و چه درقبرستان‌های باشکوه اروپا .

سلطان‌زوی چگونه جیت میگ۲۱ را به پاکستان انتقال داد؟

تصویر
«ترجمه گزارشی که در اکتبر 1986، در وب‌سایت معتبر «لاس‌انجلس تایمز» منتشر شده است.» یک خلبان نیروی هوایی افغانستان، روز پنج‌شنبه، جنگندۀ « MIG-21 » را به یک پایگاه هوایی پاکستان منتقل کرد و خواستار پناهنده‌گی در این کشور شد. حکومت با نشر بیانیه‌یی این خبر را تأیید کرده بود و گفته بود که یک جنگندۀ ساخت شوری متعلق به نیروی هوایی افغانستان در پایگاه هوایی کوهات نشست کرده است. این پایگاه در 100 مایلی شهر اسلام‌آباد موقعیت دارد و حدود 40 مایل با مرز افغانستان فاصله دارد. مقام‌های حکومتی گفته‌ بودند که این خلبان خواستار پناهنده‌گی شده و درخواست وی در حال بررسی است. آنان گفته بودند که این جنگنده برای گشت‌زنی بر مناطق شرقی افغانستان از کابل برخاسته بود و بعداً مسیرش را به مقصد پاکستان تغییر داد. به گفتۀ مقام‌ها، این جنگنده در پایگاه کوهات زیر نظارت قرار داشته و خلبان آن نیز مورد بازپرسی قرار گرفته است. سفارت افغانستان برای اسلام‌آباد از اظهار نظر در این زمینه خودداری کرده بود. این خبر ابتدا توسط یک سخنگوی حزب یونس خالص، رهبر یکی از گروه‌هایی که علیه حکومت کمونیستی افغانستان مبارزه می‌کرده، افش

تقصیر کیست؟

اگر تحصیل‌کرده‌یی بیکار است یا دست به گدایی می‌زند اصلا عجیب نیست. اگر خانواده‌ی فرزند نوزادش را بخاطر گرسنگی به فروش می‌گذارد اصلا عجیب نیست. نه از تحصیل در دانشگاه‌ها چنان دانا و توانا می‌شویم که بازار کار جهانی به ما نیاز داشته باشد و نه کسی به ما جبر کرده که با زندگی در زیر خط فقر، ده تا فرزند را ردیف کنیم. به نظر من، پدر یا مادری که نوزادشان را می‌فروشند تا شکم ده فرزند دیگر شان را سیر کنند جنایت‌کار استند.   البته فرزندفروشی جزئی از فرهنگ غنی و هزاران ساله ماست.   پدر و مادرها اگر فرزندان دخترشان را در نوزادی نفروشند، در نوجوانی حتما در بدل پول یا رمه گوسفند می‌فروشند. پدر من ۸ فرزند دارد. در حالی که کُل سرمایه‌ و عاید سالانه‌اش برای برآورده ساختن نیازهای حتی یک فرزند -آن‌هم براساس معیارهای جامعه افعانستان - کافی نیست. از میان ۸ فرزند پدرم، تنها من توانستم یک برگه‌ی بی‌ارزشی از یک دانشگاه بدست آورم که آن هم به درد هیچ کاری نمی‌خورد. پول آن‌را هم خودم از کوه و کمر تامین کردم، در غیر آن شاید مثل هزار کارگر دیگر در مرز ایران تیر می‌خوردم و خوراک کلاغ‌ها می‌شدم. ر

از بغض‌های فروخفته

چیزهای زیادی را باید بنویسم. بغض‌های زیادی را باید بیرون بدهم. در مورد اتفاقات زیادی باید حرف بزنم. گوشه‌های تاریک و خاک خورده ذهنم را که گاهی یادآوری از آن ها مرا آتش می‌زنند باید باز کنم. باید آن تکه‌های سیاه را از ذهنم، از دلم و از اعماق وجودم بیرون بکشم. چگونه می‌توانم این کار را بکنم؟ با کسی در این مورد حرف بزنم؟ در گوشه‌ی بنشینم و بلند بلند حرف بزنم... با خودم، با درخت‌ها و دیوارها... بنویسم؟ در وبلاگم یا کتابچه خاطراتم؟ یا هم در فیسبوک و توییتر که چندتا جارچی لایک و کامنت کنند...نمی‌دانم... اما گاهی که به یاد کودکی‌ام می‌افتم، آنروزهای تباه آزارم می‌دهند. کودکی و نوجوانی...چرا من سزاوار آن همه رنج و تنهایی بودم؟ نه. نباید در این مورد شکوه کنم. بیهوده است. میلیون‌ها تنِ دیگر در شرایط بدتر از من بودند... من باید سخت و مقاوم بمانم! سخت و شکست ناپذیر! هرچند ناچیز و ناتوانم.

فئودال روستای ما درگذشت

تصویر
  حاجی رستم بای، فئودال روستای ما بود. نام او با زمین، زمین‌داری و عیاری گِره خورده بود. همیشه خنده‌ی بر لب داشت که واقعی‌ بود. مرد دسترخوان‌دار و سخی که با تهی‌دست و ثروتمند یک‌سان حرف می‌زد. پدرم او را ماما صدا می‌زد و او همه ما را خواهرزاده صدا می‌زد. من هیچ‌گاه نپرسیدم که چه رابطه‌ی میان این ماما و خواهرزادگی وجود دارد، چون اوج احترام و صمیمیت را در   زبان و رفتارش می‌دیدم. آن سال‌های نه چندان دور که او هنوز به خانه خدا مشرف نشده بود و " رستم بای " بود را به یاد دارم. او اسب‌های داشت برای بُزکشی، کارگرانی داشت برای شخم‌زدن زمین‌های حاصل‌خیزش و پسرانی که در روستا به ذکاوت و هوشیاری شهره بودند. کودک بودم که اولین‌بار چشمم   صفحه رنگی تلویزیون را دید. در خانه رستم‌بای بودیم و در عروسی یکی از پسرانش. سال‌های بعد که به شهر کوچید بیشتر می‌دیدمش. یک روز به من زنگ زد و گفت خواهرزاده زود بیا خانه کارت دارم. خانه‌اش که رسیدم گوشه‌یی نشسته بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. گفت: او خواهرزاده حرامزاده،(همیشه مزاح و شوخی می‌کرد) در حق وکیل...چه کار کردی که از دستت فغانش برام

روزهای سختی در پیش است

فکر می‌کنم در این روزهای پر از مرگ، وظیفه ما تنها این نیست که در خانه بمانیم و مُرده‌ها را حساب کنیم. ما باید خودمان را آماده‌ی کار و زندگی در جهانی بسازیم که شکل و شمایل آن به میل کرونا تغییر می‌کند. جهانی که رویاها، موقعیت‌ها، ظرفیت‌ها و توانایی‌ها در آن متفاوت خواهد بود. در آن جهان شاید تنها کسانی پیروز باشند که طرح نو در اندازند. من حداقل کاری که می‌توانم این است که تلاش می‌کنم خودم را از لحاظ ذهنی آماده‌‌ بسازم تا از تغییراتی که در راه است نترسم. روزهای سختی در پیش است. باید قوی بمانیم!

دریغ از یک گیلاس آب، امیرمحمد چگونه به کرونا مبتلا شد و چگونه جان داد؟

تصویر
مختار وفایی امیرمحمدنوری مرد ۵۳ ساله بود که   ساعت هشت صبح روز چهارشنبه در شفاخانه ویژه مراقبت از بیماران کوید۱۹ در شهر مزارشریف فوت نمود. امیرمحمد تا هفت ساعت قبل از مرگ، با دوستان و خانواده‌اش تماس تلفنی داشت و نیز با یکتن از خبرنگاران بصورت تصویری صحبت کرده بود. جریان صحبت تصویری امیرمحمد با حسن سرداش خبرنگار در فاریاب نشان می دهد که امیرمحمد تا هفت ساعت قبل ازمرگ می توانست بدون دستگاه آکسیجن صحبت کند. او در این تماس ویدیویی، پیهم از نارسایی مسوولان شفاخانه می‌گوید و می‌افزاید که در بیست و چهارساعت فقط یکبار به او سر زده اند. همسرِ امیرمحمد کارمند جمعیت هلال احمر در شمال افغانستان است و خود امیرمحمد در بخش ترانسپورت این اداره کار می‌کند. او از یک ماه بدینسو گروه سیار این اداره را برای بررسی مسافران در کمربند ورودی شهر مزارشریف همراهی می‌کرد. این گروه سیار مسوولیت دارد تا کسانی را که وارد شهر مزارشریف می‌شوند از لحاظ صحی بررسی کنند تا افراد آلوده به کرونا شناسایی شوند. رسول باور(مستعار) یکی از دوستان نزدیک امیرمحمد که تا ساعات پایانی آخرین شب زندگی‌اش با او در تماس بو

سلام همسایه

تصویر
ویروس کرونا همان‌گونه که مرز جغرافیایی نمی‌شناسد، آدم‌ها را نیز بدون تفکیک جنسیت، قوم، سن یا هر ویژگی دیگر، می‌بلعد. در این میان اما کهن ‎‌ سالان به دلیل ناتوانی جسمانی و ضعف در سیستم دفاعی بدن‌ شان، بیش‌تر از بقیه گروه‌ها در معرض افتادن به دام این بیماری مهلک استند . من از یک‌سال به این سو در سویدن زندگی می‌کنم. با گسترش شیوع کرونا در اروپا و وضع قیودات در برخی از کشورها، سویدن نیز قیوداتی نه چندان جدی را ابتدا بر کهن ‎‌ سالان و سپس بر بقیه مردم وضع کرد . کهن ‎‌ سالان از حضور در اجتماعات منع شدند و همه برنامه‌های از قبل تنظیم شده که در آن کهن ‎‌ سالان شرکت می‌کردند، لغو شد؛ از جمله من و همسرم نیلوفر لنگر، قرار بود در نزدهم مارچ برنامه‌ای با شماری از دانش‌آموزان و کهن ‎‌ سالان علاقه‌مند به ادبیات و رسانه در کتاب‌خانه‌ی مرکزی شهر مالمو داشته باشیم. این برنامه در جریان وضع قیودات برای جلوگیری از مصاب شدن به کرونا لغو شد . نهادهای صحی سویدن توصیه‌های لازم را برای در امان ماندن از مصاب شدن به کرونا اعلام کرده اند که از جمله، به ماندن در خانه تأکید می‌کنند. هرچند قیودات قرنطینه ش

سلطنت دزدها، چه کسانی بر مزار حکم می‌راند؟

تصویر
هیولای عالم‌گیر و وحشت فراگیرِ کرونا هم ه کشورها به شمول جامعه افغانستان را در بر گرفته. این وحشت در جوامع تحصیلکرده و مرفه که بنای زندگی مردم روی مولفه‌های مدنیت استوار است، با همدلی و همکاری اندکی مهار شده، اما در جامعه‌ی واگرا و مسلحِ افغانستان، این وحشت بیشتر از آنچه هست نمایان شده است. با افزایش آمار مبتلایان و فوت شدگان در اثر ویروس کرونا در کشورهای مختلف جهان، بهای مواد خوراکه، شوینده و تجهیزات صحی در بازار افغانستان افزایش یافت. شمار زیادی از تاجران دست به احتکار زدند تا پولی از تهی‌دست‌ترین قشر جامعه را به جیب بزنند. در این میان شماری از تاجران به نیت خیر و بر خلاف احتکارگران، مواد خوراکه را در سطح شهرها با همان قیمت عادی به فروش گذاشتند. در مزارشریف تاجرانی مانند کمال نبی‌زاده و حاجی مایل پیشتازان این عرصه بودند که باعث خلق امید در میان مردم شدند. دیروز شنبه سه شرکت تجارتی که در عرصه واردات آرد و گندم در شمال افغانستان فعالیت می کنند نیز صدها بسته گندم را به قیمت عادی در نقاط مختلف شهر مزارشریف به فروش گذاشتند. این شرکت‌ها هر بوری آرد را به قیمت یک‌هزار و پنج‌صد افغ

عملیات پولیس برای انتقال بیمار به شفاخانه ناکام شد

مرد مشکوک به ابتلا به کرونا که از ایران به شهر میمنه برگشته است، با خودداری از مراجعه به شفاخانه،  در خانه‌اش مخفی شده بود. او بار بار تقاضای داکتران موظف را برای انجام معاینات رد کرد، چون از شفاخانه و بستری شدن هراس دارد. پولیس ولایت فاریاب نیز چندین بار جهت انتقال او به شفاخانه اقدام کرد اما او هربار از ساحه متواری می‌شد. بلاخره، نقیب‌الله فایق والی فاریاب به دیدن او رفته و با دادن مقداری پول به خانواده‌اش، او را جهت معاینه به شفاخانه مرکزی شهر میمنه آورده است. چه مردمان عجیبی هستیم. تصور کنید با این وضعیت چه تعداد افراد به ویروس  کرونا آلوده شده باشند.

کرونا در پلچرخی نفوذ کرده است

#پلچرخی در یک هفته اخیر دو تن در بلاک‌های ۳ و ۱۰ زندان پلچرخی فوت کرده اند. دو پولیس و دو زندانی هم مشکوک به ابتلا به کرونا استند و قرنطینه شده اند. مسوولان زندان در مورد فوت شده‌ها و  افرادی که به قرنطینه رفته اند اطلاعات نمی‌دهند.

آزادی زمان احمدی؛ اعتراضی که باید زودتر شنیده می‌شد

تصویر
زمان احمدی، پس از هفت سال حبس در زندان پلچرخی کابل، دیروز یازده مارس آزاد شد و به خانواده‌اش پیوست. احمدی در سال ۲۰۱۲ پس از نوشتن مقاله‌یی در مورد عوامل تخریب بودای بامیان که هرگز منتشر نشد، توسط پولیس بازداشت گردید.   دادگاه ابتدایی حوزه سوم کابل، زمان احمدی را در یک حکم بدوی، به جرم ارتداد و اهانت به مقدسات اسلام به بیست سال حبس محکوم کرد. احمدی در جریان محاکمه، توسط قاضی لت و کوب شد و صدای اعتراض او نادیده گرفته شد. احمدی به دلیل این‌که به جرم ارتداد و اهانت به مقدسات اسلام راهی زندان شده بود، در داخل زندان نیز با خشم زندانیانِ عضو گروه طالبان مواجه گردید و توسط آنان شکنجه شد. پرونده احمدی، در ماه آگست سال ۲۰۱۹ پس از آنکه یک عضو خانواده‌اش با نشر یک پیام، از خبرنگاران و فعالان مدنی خواستار حمایت شدند سرِ زبان‌ها افتاد و با اعتراض گسترده نهادهای مدنی و رسانه‌یی همراه شد. در پی این اعتراضات دادستانی کل افغانستان اعلام کرد که حکم صادر شده برای جرم زمان احمدی را رسماً لغو کرده و آنرا مورد بازبینی قرار می‌دهد. به دلیل برگزاری انتخابات ریاست جمهوری افغانستان و تنش‌های گسترده سیاسی،

نیمه‌شبی در جنگل‌های شمال

قطارِ شب، با صدای آرامی که در دل تاریکی می‌پیچد، جنگل‌ها و دریاچه‌ها را یکی پی دیگر طی می‌کند. از جنوب به شمال سویدن می‌روم. از گرما به سرما.  آفتاب به برف.  از جنوبِ شلوغ به شمال آرام و خلوت.  در کوپه تنهایم و گاهی روی تخت وسطی گاهی روی تخت بالایی دراز می‌کشم.  بالشتم را  گاهی کنار پنجره و گاهی برعکس می‌گذارم. اما خوابم نمی‌برد، در حالی که همه خواب اند و هیچ صدایی -جز خُرخُر یک مرد از کوپه پهلویی‌ام- شنیده نمی‌شود. ساعت ۲ شب است و قطار در وسط یک جنگل که برف آنرا در این وقت شب روشن نگه‌داشته توقف کرده. نمی‌دانم چرا توقف کرده اما خخوش به حالی کسانی که خواب اند. خواب در وسط جنگل‌های شمال سویدن. من بیدارم و ناچار به این صفحه لعنتی رو می‌آورم. وا به حال من که با لذت بردن از چنین موقعیتی بیگانه‌ام.