۱۴ دی ۱۴۰۲

عروسک‌ها می‌توانند به زبان‌های گوناگون صحبت کنند

شام سال نو ۲۰۲۴، کلافه و خسته، بی برنامه و دلتنگ بودیم. پرده را کنار زدیم، بیرون سرد، تاریک و بارانی بود. گفتم، به هرحال ما باید برای دخترک ما شادمانی خلق کنیم. شب سال نو باید برای او خوش بگذرد، چون این حق او است. باهم رفتیم به شلوغ‌ترین میدان‌های شهر. خالی بودند، مانند شهر ارواح. به رستوران‌های بزرگ که شام‌ها جای سوزن انداختن نداشتند سر زدیم. سرد و ساکت و تاریک بودند. چند موتر و آدم در جاده‌ها راه می‌رفتند. شهر چراغانی بود، اما آدم‌ها نبودند. شاید دورترین و خشک‌ترین صحراها با حضور آدم‌ها قابل تحمل باشند، اما زیباترین شهرها، بدون آدم‌ها قابل تحمل نیستند. شب سال نو در سوئد همینطوری است. همه در خانه‌های خود اند و سال نو، فرصتی برای دیدن و دور همی است. شاید شب سال نو، برای آدم‌های تنها، یکی از طولانی‌ترین شب‌های سال باشد، چون از پشت پنجره‌ها می‌بینیم که در بسیاری از خانه‌ها سفره‌های بزرگ دورهمی پهن است و آدم‌ها با هیجان و دلگرمی حرف می‌زنند و بلند می‌خندند. بیشتر جاده‌ها را دور زدیم و در نهایت یک رستوران ترکی یافتیم که شلوغ و مزدحم بود. آنجا به جمع آدم‌هایی که با هیجان غذاهایی لذیذ ترکی می‌خوردند پیوستیم. ظاهراً همه شرقی بودند و شاید مانند ما پس از سرگردانی در جاده‌ها به این نقطه رسیده بودند. بعدا هم به یکی از دوستان زنگ زدیم و پرسیدیم که مهمان ناخوانده نمی‌خوای؟ رفتیم و تا پاسی از شب حرف زدیم. زندگی در سوئد زیباست، اگر بتوانی با تنهایی که از عمومی‌ترین جلوه‌های زندگی در اینجا است تفاهم کنی.

صورت دیگر زندگی در سوئد، آدم‌های عزیز و مهربان این سرزمین زیبا و آرام است. دوست سوئدی ما که نقاش و هنرمند است، تحفه‌ و نامه‌ای فرستاد که در این روزهای سرد و تاریک باعث دلگرمی ما شد. در پاکت تحفه، سه عروسک انگشتی که خودش بافته، کبریتی که پشت آن نقاشی کرده و نامه‌ای با یک نقاشی شگفت‌انگیزی از خودش و این محتوا: «دوستان عزیزم، آرزو دارم همه تان خوب باشید. تحفه‌هایی برای تان فرستادم. شاید عروسک‌های انگشتی، فلورا را سرگرم کنند. آن‌ها می‌توانند به زبان‌های مختلف صحبت کنند. با کبریت، شمع‌هایی تان را در این روزهای تاریک روشن کنید. با آرزوی دیدار به زودی...احترام فراوان...سال نو مبارک...»

تنهایی تلخ و نابود کننده است و آدم‌ها همیشه معجزه می‌کنند. این نامه، عروسک‌ها و نقاشی‌ها با من حرف می‌زنند و می‌گویند احوال همدیگر را بگیریم، بی بهانه تحفه بفرستیم و بی بهانه به همدیگر سر بزنیم... ما انسان هستیم و با همین پیام‌ها، تماس‌ها و صحبت‌ها زندگی می‌کنیم، وگرنه با سنگ و چوب و مجسمه‌ها تفاوتی نخواهیم داشت.

تحفه ای از دوست ما K.V


۲۹ شهریور ۱۴۰۲

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم؟

 داوود سیاوش، اهل دانش و خرد بود. فرزندان روشن و دانا به جامعه تقدیم کرد و خانواده سیاوش در زمان کوتاه به یکی از شکوفاترین خانواده‌های افغانستان تبدیل شدند.

درخشش بکتاش و یما را در رسانه و سیاست همه دیدیم. این خانواده نه شریک فساد و ثروت بودند و نه برای مردم دام خیانت پهن کردند، اما مانند هزاران خانواده دیگر، قربانی بازی خونین و جنون‌آمیز جنگ و صلح شدند.

داوود سیاوش در دو سال و ده ماهی که از جان باختن پسرش می‌گذرد، ناآرام و بی‌قرار در مورد پسرش می‌نوشت.

من وبلاگ سیاوش را به صورت پیوسته دنبال می‌کنم. او گاهی شعر می‌نوشت، گاهی مرثیه. گاهی خاطره می‌نوشت، گاهی گلایه. گاهی نامه می‌نوشت و گاهی از گریه‌های شبانگاهی برای پسرش.

داوود سیاوش، پرونده ترور پسرش را به سازمان ملل و دادگاه لاهه کشاند، اما به زودی درک کرد که این سازمان‌ها نه برای عدالت، بلکه برای بازی‌های بزرگ در صحنه بین‌الملل هستند.

او در یکی از آخرین مطالبی که در وبلاگ خود منتشر کرد، نوشت: در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم؟

خبر مرگ داوود سیاوش مرا بیشتر از انفجاری که یما سیاوش را بلعید، تکان داد. شاید دلیل آن شریک بودن در اندوهی بود که او در این مدت با خود حمل می‌کرد.



 

۲۸ مرداد ۱۴۰۲

سرگذشت گنجینه طلای باختر؛ چه بر سر با ارزش‌ترین گنج افغانستان آمده است؟

 روایتی از مردان وفادار به افغانستان که در فراز و فرودهای ۴۰ سال گذشته، از گنجینه طلای باختر محافظت کردند

گنجینه طلای باختر که به دلیل اهمیت تاریخی از آن به عنوان یکی از باارزش‌ترین گنجینه‌های‌ طلای جهان نامبرده می‌شود، آخرین بار در دی ماه ۱۳۹۹ در کاخ ریاست جمهوری افغانستان برای شمار محدودی از مقام‌های دولتی، رسانه‌ها و فعالان مدنی به نمایش گذاشته شد. این گنجینه حاوی ۴۸۵ اثر با ۲۱ هزار و ۱۴۵ قطعه از آرایه‌های طلا، نقره، فیروزه، عقیق و لاجورد است که وزن آن حدود شش کیلوگرم اعلام شده است.

گروهی از باستان شناسان افغان و روس به سرپرستی باستان شناس معروف روس به نام ویکتور ایوانویچ سریانیدی، این گنجینه را در سال ۱۳۵۷ از منطقه طلاتپه در شبرغان در شمال افغانستان کشف کردند. این گنجینه متعلق به دوره‌های کوشانیان و اشکانیان است و گفته شده است که مجموع گردن‌بندها، مدال‌ها، تاج‌ها و سکه‌های به دست آمده، متعلق به گورهای پنج زن و یک مرد است که پیشینه آن به سده یکم پیش از میلاد تا قرن یکم میلادی می‌رسد.

از زمانی که این گنجینه در شمال افغانستان کشف شد و به کابل منتقل شد، چگونگی نگهداری و مراقبت از آن، همواره یکی از نگرانیهای جدی مردم افغانستان بود و به همین دلیل، شایعات زیادی نیز در این مورد پخش شده است.

جنگ داخلی ویرانگر در کابل در دهه ۹۰ میلادی، تبدیل شدن ساختمان موزه ملی افغانستان به سنگر جنگ، غارت موزه و ویرانی بخشی از آثار تاریخی، سلطه طالبان در دور نخست و ویرانی مجسمه‌ها و آثار باستانی باعث شد تا سال‌ها کسی از وضعیت گنجینه طلای باختر چیزی نداند.

یکی از افراد که حدود ۴۰ سال در موزه ملی افغانستان کار کرده است و سرگذشت گنجینه طلای باختر را از نزدیک زیرنظر داشته و در حفاظت از آن نقش کلیدی داشته است، جزئیاتی را در مورد این گنجینه با ایندیپندنت فارسی به اشتراک گذاشت.

این منبع که با شرط محفوظ ماندن نام خود صحبت کرد، گفت در ۴۴ سال گذشته، شایعات زیادی در مورد گنجینه طلای باختر میان مردم پخش شد و بارها گفته شد که این گنیجه را روس‌ها، طالبان، مجاهدین و مقام‌های دولت جمهوری غارت کرده‌اند، اما چند کارمند پیشین موزه ملی افغانستان، با تیزهوشی و حفظ اصرار، توانستند سال‌ها از این گنجینه حفاظت کنند.

به گفته این منبع، آخرین بار او در سال ۲۰۲۱ از گنجینه طلای باختر دیدن کرد و از درستی و حفاظت دقیق آن مطمئن شد. گنجینه طلای باختر، برای درآمدزایی از طریق برگزاری نمایشگاه، از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۸ به چند کشور دنیا از جمله کانادا، ایالات متحده آمریکا، فرانسه، چین و استرالیا فرستاده شد.

گنجینه طلای باختر در آخرین کشوری که به نمایش گذاشته شد، چین بود. این گنجینه پس از بازگشت از چین به کابل، با فهرست آثار تطبیق داده شد و در جای معینی که برای حفاظت از آن در نظر گرفته شده بود قرار گرفت.

 اواخر سال ۱۳۹۹ و در پی مطرح شدن شایعاتی در مورد ناپدید شدن گنیجه باختر، دولت وقت افغانستان، نمایشگاهی در ارگ [کاخ ریاست جمهوری افغانستان] برگزار کرد. در این نمایشگاه، شماری از فعالان مدنی، خبرنگاران، مقام‌های دولتی و باستان‌شناسان دعوت شدند تا نگرانی‌های مطرح شده در مورد مفقود شدن و یا به غارت رفتن این آثار برطرف شود.

با سلطه طالبان بر افغانستان، بار دیگر خبرهایی پخش شد که گویا گنجینه طلای باختر، به ایران قاچاق شده و در بازارهای غیرقانونی به فروش رفته است. طالبان در دوسال گذشته، از سخن گفتن در مورد گنجینه طلای باختر خودداری کرده و در این مورد سکوت کرده‌اند.

منبع مطلع که آخرین بار در دی‌ماه ۱۳۹۹ از این گنجینه بازدید کرده است، گفت: «تا پیش از سقوط کابل، گنجینه طلای باختر در جای امن قرار داشت و همه دست‌اندرکاران موزه ملی از امنیت گنجینه مطمئن بودند، اما در دوسال گذشته، خبری از وضعیت آن نداریم.»

با وجود این‌که هیچ اطلاعات دقیقی از وضعیت گنجینه طلای باختر وجود ندارد، این منبع می‌گوید که به دلیل دیجیتالی شدن آرشیو موزه ملی افغانستان، در صورتی که یکی از اشیای این موزه ناپدید شود، امکان ردیابی آن وجود دارد.

منبع افزود: «آثار موزه ملی، به کمک دانشگاه شیکاگو، دیجیتالی شدند و هر کدام از آثار یک کد برای ردیابی دارند و در صورتی که اثر سرقت و ناپدید شود، می‌توان آن را پیدا کرد. این کار همچنین از کپی‌شدن آثار موزه ملی جلوگیری می‌کند.»

 

سکوت؛ تنها ابزاری که سال‌ها از گنجینه طلای باختر حفاظت کرد

گنجینه طلای باختر پس از کشف در سال ۱۳۵۷، به کابل منتقل شد و به موزه ملی افغانستان تحویل داده شد. مسئولان این موزه در سال ۱۳۶۸ و زمانی که جنگ احزاب جهادی با دولت دموکراتیک سوسیالیستی افغانستان به داخل شهرها کشانده شد، در مورد مصونیت گنجینه طلای باختر نگران شدند. مسئولان موزه ملی، به دکتر نجیب‌الله، رئیس جمهوری وقت افغانستان پیشنهاد کردند که گنجینه طلای باختر را به مکان دیگری غیر از ساختمان موزه منتقل کنند. نجیب‌الله در زیرزمین ساختمان بانک مرکزی که در جوار کاخ ریاست جمهوری افغانستان قرار دارد، اتاقی را برای قرار دادن گنجینه طلای باختر اختصاص داد که این آثار شامل شماری دیگر از آثار به دست آمده از بامیان، بگرام، آی‌خانم و مندی‌گک، در گاوصندوق‌هایی جابجا شدند و در آن اتاق قرار گرفتند.

این منبع افزود که با خروج نیروهای شوروی از افغانستان، برخی رسانه‌ها شایعاتی را در مورد ناپدید شدن گنجینه طلای باختر پخش کردند و نوشتند که‌ مقام‌های دولت وقت شوروی این آثار را غارت کرده‌اند. نجیب‌الله، رئیس جمهوری وقت افغانستان، در سال ۱۳۷۰ خورشیدی (۱۹۹۱ میلادی)، آثار گنجینه طلای باختر را در نمایشگاه یک‌روزه در «کوتی باغچه» کاخ ریاست جمهوری به نمایش گذاشت تا نگرانی‌ها در این مورد برطرف شود.

پس از آنکه این گنجینه در سال ۱۳۸۲ از مخفی‌گاهی در زیرزمین بانک مرکزی افغانستان بیرون آورده شد، گزارش‌هایی پخش شد که گویا محل نگهداری این گنجینه،  هفت کلید محافظتی دارد که تنها راه باز کردن آن، دسترسی همزمان به این هفت کلید است. در گزارش‌ها آمده بود که با قرار گرفتن گنجینه در گاوصندوق‌های بانک مرکزی، هفت کلید به هفت شخص مورد اعتماد رئیس جمهوری نجیب‌الله سپرده شد و به همین دلیل دولت مجاهدین (برهان‌الدین ربانی) و طالبان، نتوانستند به این گنجینه دست پیدا کنند.

منبعی که با ایندیپندنت فارسی صحبت کرد، یکی از مردانی است که در حفاظت از این گنجینه نقش داشت و در جریان حاکمیت دولت دموکرات سوسیالیستی، مجاهدین و طالبان از آن حفاظت کرده است. منبع در مورد این گزارش‌ها گفت: « شایعات و افسانه‌های زیادی در مورد گنجینه طلای باختر وجود دارد و یکی از آن‌ها همین داستان جعلی هفت کلید و هفت شخص است. این مساله کاملا شایعه و نادرست است، چون گروهی از مسئولان موزه ملی که در جابجایی گنجینه طلای باختر در زیر زمینی بانک مرکزی نقش داشتند، تنها با سکوت در برابر شایعات، توانستند نگاه‌ها را از این گنجینه دور نگهدارند و سال‌ها از آن محافظت کنند.»

این منبع علاوه کرد که یک‌بار در جریان حاکمیت برهان‌الدین ربانی و یکبار در جریان حاکمیت نخست طالبان، با چند تن از مسئولان موزه به دیدن گنجینه طلای باختر به زیرزمین بانک مرکزی رفتند. منبع افزود که در هر دو مورد  در نامه‌ای به مسئولان دولت مجاهدین و طالبان نوشتند که برخی آثار موزه ملی در زیرزمین بانک مرکزی قرار دارند و آنان به خاطر اطمینان از اینکه در اثر رسوبات آسیب ندیده باشند، می‌خواهند از مکان نگهداری دیدن کنند. در هر دو مورد، به اینکه گنجینه طلای باختر، در زیرزمین بانک مرکزی نگهداری می‌شود اشاره‌ای نکردند و همین مساله باعث شد تا دولت مجاهدین و مسئولان طالبان، توجهی به این مساله نکنند.

منبع همچنین افزود زمانی که در سلال ۱۳۶۸ گنجینه طلای باختر در صندوق‌های سربسته به زیرزمین بانک مرکزی منتقل شدند، در محل نگهداری گنجینه، بسته‌های پول نقد وجود داشت، اما در دو دور دیگر در زمان حاکمیت دولت مجاهدین و طالبان که از این گنجینه دیدن کردند، پول نقد در مکان نگهداری آثار وجود نداشت. به باور منبع،  همین مساله باعث شده بود تا محل نگهداری  گنجینه طلای باختر، از مرکز توجه دولت مجاهدین و مقام‌های طالبان دور بماند.

امانت‌داری حاجی ظاهر پنجشیری

زمانی که در سال ۱۳۶۸ خورشیدی، چند نفر از مسئولان موزه ملی افغانستان تصمیم گرفتند، گنجینه طلای باختر را از ساختمان موزه به زیر زمینی حفاظت شده بانک مرکزی انتقال دهند، از این تصمیم فقط چند نفر محدود شامل رئیس جمهوری نجیب‌الله و حاجی ظاهر پنجشیری، خزانه‌دار بانک مرکزی مطلع شدند. حتی کارمندان ارشد موزه ملی، بانک مرکزی و دفتر رئیس جمهوری از ماجرا آگاهی نداشتند.

منبع افزود که حاجی ظاهر پنجشیری که کلید گاوصندوق‌های محل نگهداری گنجینه طلای باختر را در اختیار خود داشت، با امانت‌داری کامل و با سکوت در مقابل شایعات از گنجینه طلای باختر محافظت کرد.

 

پس از فروپاشی رژیم طالبان و ایجاد دولت موقت، گنجینه طلای باختر به دستور حامد کرزی، رئیس جمهوری پیشین افغانستان گاوصندوق‌های زیر زمین بانک مرکزی با حضور ویکتور ایوانویچ سریایندی، کاشف طلای باختر، حاجی ظاهر پنجشیری، خزانه‌دار بانک مرکزی، مسئولان موزه ملی و بانک مرکزی افغانستان بیرون آورده شد.

«گنجینه سالم و در جای امن است»

محمد فهیم رحیمی، رئیس پیشین موزه ملی افغانستان که در فوریه ۲۰۲۳ در این مسند کار می‌کرد، به ایندیپندنت فارسی گفت که پس از سلطه طالبان بر افغانستان، گنجینه را از نزدیک دید و مطمئن است که تمامی اجزای آن سالم است و در مکان امنی نگهداری می‌شود.

رئیس پیشین موزه ملی افغانستان تصریح کرد که موزه ملی دارای ذخایر و مکان‌های حفاظتی ویژه است که در آن گنجینه‌هایی با ارزش تاریخی شامل گنجینه طلای باختر نگهداری می‌شوند و در دوسال سلطه طالبان، هیچ تهدیدی متوجه این انبار نبوده است.

چند ماه بعد از فروپاشی دولت جمهوری و سلطه طالبان بر افغانستان، خبرهایی در برخی رسانه‌ها پخش شد که گنجینه‌ طلای ۱۰ کیلویی از افغانستان به ایران قاچاق شده و احتمال دارد آن گنیجه طلای باختر باشد. محمد فهیم رحیمی گفت پس از انتشار این شایعات، عکس‌هایی از طلاهایی که وارد ایران شده بودند دریافت کرد و پس از بررسی ثابت شد که هیچ یک از اجزای آن مجموعه به سرقت رفته، از گنجینه طلای باختر نبوده است.

رحیمی افزود گنجینه طلای باختر به دلیل ظرافت‌هایی که دارد در جهان بی همتا است و به همین دلیل امکان کپی‌برداری از آن وجود ندارد و اگر این کار انجام شود، به سرعت شناسایی می‌شود.

محمد فهیم رحیمی افزود که موزه ملی افغانستان، در دوسال سلطه طالبان بر افغانستان، دو بار نمایشگاه برگزار کرده است که یک‌بار به مناسبت روز جهانی موزه و بار دیگر برای نمایش آثار مس عینک برگزار شد. این نمایشگاه‌ها در حالی برگزار شد که طالبان در دور نخست سلطه بر افغانستان، بخشی از مجسمه‌های موزه ملی را تخریب کردند. طالبان همچنین به فرمان ملا عمر، بوداهای بامیان را با کاشت بمب و شلیک آر‌پی‌جی نابود کردند.

با این حال رحیمی معتقد است که در سلطه طالبان بر افغانستان، هیچ تهدیدی متوجه گنجینه‌های با ارزش تاریخی افغانستان به شمول گنجینه طلای باختر نیست. هرچند مسئولان رژیم طالبان در دوسال گذشته در مورد گنجینه طلای باختر سکوت کرده‌اند، اما رئیس پیشین موزه ملی باور دارد که هیچ دستبردی به گنجینه‌ها زده نشده و با فروپاشی دولت جمهوری و بازگشت طالبان به قدرت « حتی یک قلم از اموال موزه ملی به سرقت برده نشده است.»


مختار وفایی

۲۲ خرداد ۱۴۰۲

برای گل‌اندام از مذهب خود گذشتم؛ روایت زوج هزاره و پشتون از زندان طالبان

نویسنده: مختار وفایی، ایندیپندنت فارسی

یک روز آفتابی در ماه جوزای ۱۴۰۱، در میان شلوغی ایستگاه خودروها، رجب و گل‌اندام با چهار کودک خود به‌آرامی روی صندلی‌های تاکسی نشستند تا پس از ۱۸ سال تعقیب و گریز، به جای امنی برسند، اما پیش از آنکه خودرو راه بیفتد، افرادی مسلح اطراف خودرو ظاهر شدند و به رجب دستور دادند پیاده شود. گل‌اندام در وحشت عمیقی فرو رفت؛ چون می‌دانست که برادرانش به کمک طالبان همچون سایه او و رجب را تعقیب می‌کنند. مردان مسلح که ماموران حوزه پنجم پلیس طالبان در شهر کابل بودند، کیسه سیاهی روی سر رجب کشیدند و گل‌اندام، کودکان و خاله کهنسال گل‌اندام را که قصد داشت با آنان به پاکستان برود، سوار خودرو نظامی کردند و با خود بردند.

رجب و گل‌اندام زوجی از قوم هزاره و پشتون‌اند که سال ۱۳۹۰ پس از پنج سال زندان و کشمکش در محاکم، موفق شدند با هم ازدواج کنند. رجب ۵۰ سال و گل‌ اندام ۳۸ سال دارد. هر دو اصالتا اهل شهرستان دولت‌آباد در استان بلخ‌اند

رجب و گل اندام
 و از ۱۸ سال پیش که تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند تاکنون همچنان بی‌وقفه تحت تعقیب و تهدیدند و بخشی از عمرشان را در فرار سپری کرده‌اند. 

سال ۱۳۸۵، رجب و گل‌اندام در دو روستای همجوار به نام‌های النگ و دورمن افغانیه در شهرستان دولت‌آباد استان بلخ زندگی می‌کردند. ساکنان روستای النگ هزاره‌های پیرو مذهب تشیع و ساکنان رستای دورمن افغانیه اعضای قبیله علی‌زی از قوم پشتون و پیرو مذهب حنفی‌اند. خانواده‌های رجب و گل‌اندام از حدود ۵۰ سال پیش با هم روابط نزدیکی داشتند و به دلیل همجوار بودن زمین‌های کشاورزی ساکنان دو روستا، میان خانواده‌های هزاره و پشتون در این دو روستا روابط نزدیکی برقرار بود.

یک بعدازظهر تابستان ۱۳۸۵، وقتی گل‌اندام از مراسم عروسی یکی از ساکنان روستا به خانه بازگشت، متوجه حضور چند نفر مهمان شد که با برادرانش در حال صحبت بودند. گل‌اندام سعی کرد بداند مهمانان و برادرانش در مورد چه صحبت می‌کنند. یکی از برادرانش گفت با مهمانان در مورد زمین‌های کشاورزی صحبت می‌کند و به گل‌اندام اجازه نداد برای مهمانان چای بیاورد و با آنان وارد صحبت شود. شامگاه آن‌ روز به گل‌اندام اطلاع دادند که مهمانان به خواستگاری او آمده بودند و برادرانش او را به نامزدی مردی به نام ارسلا درآورده‌اند.

ارسلا که اکنون حدود ۴۸ سال دارد، در آن زمان در ایران کارگری می‌کرد تا نیازهای خانواده‌ فقیرش را که ساکن روستای افغانیار (روستای همجوار دورمن افغانیه) بودند، تهیه کند. ارسلا بی‌سواد و از یک خانواده فقیر بود و به بیماری اعصاب و روان مبتلا بود. این خبر برای گل‌‌اندام که برادرانش با دختران موردعلاقه خود ازدواج کرده‌ بودند، ناخوشایند بود. او ارسلا را از نزدیک ندیده بود و به دلایل مشخصی نمی‌خواست با او ازدواج کند. وقتی گل‌اندام با تصمیم اعضای خانواده مخالفت کرد، بارها از برادرانش کتک خورد و شکنجه شد. حتی یک بار یکی از برادران گل‌اندام او را به مرگ تهدید کرد و گفت اگر به ازدواج با ارسلا تن ندهد، کشته خواهد شد.

آثار شکنجه برادران بر چشم، صورت و پای راست گل‌‌‌اندام هنوز باقی مانده است. چشم راست گل‌اندام در اثر این شکنجه‌ها بینایی خود را از دست داد و جای یک زخم بزرگ روی پای راست و پیشانی او هنوز دیده می‌شود. 

در این میان، گل‌اندام به رجب فکر می‌کرد؛ مردی که شاید می‌توانست ناجی گل‌اندام باشد. گل‌اندام و رجب با هم تلفنی در تماس بودند و گل‌اندام از رجب خواست او را از ازدواج با ارسلا یا کشته شدن به دست برادرانش نجات دهد. برای گل‌اندام، تفاوت سن و مذهب و قوم اهمیتی نداشت؛ او به یک چیز فکر می‌کرد: نجات از دامی که برادران برایش پهن کرده‌ بودند.

رجب و گل‌اندام سحرگاهی در سال ۱۳۸۵ از روستا فرار کردند و به مزارشریف و از آنجا به کابل رفتند. خبر فرار رجب و گل‌ اندام مانند بمبی در روستا صدا کرد و به‌سرعت دهان به دهان همه‌جا پیچید. 

رجب و گل‌ اندام از زمانی که از روستا فرار کردند، تاکنون که ۱۸ سال از آن روز می‌گذرد، بی‌وقفه در حال فرارند. در این میان، گاه از زندان، گاه از خانه امن، گاه از مرزها و گاه از شهرها سر در می‌آورند. چهار کودک این زوج نیز در این سال‌های فرار به دنیا آمده‌اند. 

رجب و گل‌ اندام که پس از سپری کردن ۹ ماه حبس در زندان طالبان، اکنون در ایران به سر می‌برند، روایت ۱۸ سال زندگی پر رنج خود را با خبرنگار ایندیپندنت فارسی در میان گذاشتند.

«تو یک هزاره‌ای، چطور جرئت کردی که با یک زن اوغان (پشتون) ازدواج کنی؟»

رجب می‌گوید وقتی روز جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱ در ایستگاه خودروهای مسافربری منطقه کمپنی کابل بازداشت شد، طالبان او، گل‌اندام، خاله گل‌اندام و کودکانشان را به قرارگاهی نظامی در همان نزدیکی بردند. رجب و گل‌اندام که با سلطه طالبان بر افغانستان، از ترس افتادن به چنگ برادران گل‌اندام در خفا زندگی می‌کردند، قصد داشتند از کابل به پاکستان بروند، اما پیش از آنکه خودرو حرکت کند، بازداشت شدند.

 رجب گفت: «وقتی طالبان مرا گرفتند و ضرب‌وشتم مرا شروع کردند، گفتم من چه گناهی کرده‌ام؟ یکی از اعضای طالبان گفت: «تو یک هزاره‌ای! چطور جرئت کردی که با یک زن اوغان (پشتون) ازدواج کنی؟»

رجب تعریف می‌کند که در قرارگاه طالبان او را در یک کانتینر از پا آویزان کردند و به نوبت او را شکنجه دادند. ساعتی بعد، رجب، گل‌ اندام، خاله گل‌اندام و کودکان به ساختمان حوزه پنجم امنیتی طالبان منتقل شدند. در آنجا گل‌اندام، خاله‌اش و کودکان در یک انبار متروک حبس شدند و رجب در اتاق دیگری تحت شکنجه قرار گرفت.

رجب در مورد شکنجه‌ها در حوزه پنجم پلیس طالبان در کابل می‌گوید: «مرا شوک برقی دادند. شلنگ آب در دهانم می‌گذاشتند تا شکمم از آب پر شود، سپس یک نفر با لگد به شکمم می‌زد. هر یک از اعضای طالبان به نوبت با کابل مرا می‌زدند و دشنام می‌دادند.»

گل‌اندام و کودکان او نرگس ۱۰ ساله، مریم ۱۱ ساله، لیلا ۹ ساله و عباس چهار ساله، فریادهای پدر خود را زیر شکنجه طالبان می‌شنیدند.

رجب، گل اندام و کودکان شان در ایران

در این بین، ارسلا و برادران گل‌اندام از شهرستان دولت‌آباد به کابل رسیدند. آنان سعی داشتند رجب، گل‌اندام و کودکانشان را با خود به روستا ببرند و در آنجا با آنان تسویه‌حساب کنند. برادران رجب خوشحال بودند که توانسته‌اند به کمک طالبان این زوج را که در دولت پیشین افغانستان از دادگاه حکم برائت گرفته بودند و بر اساس حکم دادگاه با هم ازدواج کرده بودند، دوباره به چنگ آورند.

گل‌‌اندام می‌گوید برادرانش پیش از رسیدن به کابل، با موبایل خاله‌اش که با او در حبس بود تماس گرفتند و گفتند گل‌اندام و رجب کشته خواهند شد اما با خاله کاری ندارند. 

گل‌اندام از پشت در صدای طالبان را می‌شنید که در مورد تیرباران کردن رجب صحبت می‌کردند، اما این تصمیم بر اساس حکم محاکم و نهادهای قضایی طالبان نبود؛ بلکه به تحریک برادران گل‌اندام بود که به طالبان گفته بودند «فرمانده رجب» در زمان حاکمیت دولت پیشین خواهر آنان را فرار داده و فرزندان آن‌ها حاصل رابطه نامشروع خارج از ازدواج‌اند. رجب و گل‌اندام بارها از اعضای طالبان شنیدند که به آنان می‌گفتند فرزندانشان حرام‌زاده‌اند، چون ازدواج یک مرد اهل تشیع با یک زن اهل سنت حرام است. به همین دلیل طالبان کودکان گل‌اندام را هم اذیت می‌کردند.

گل‌اندام می‌گوید در مدتی که در حوزه پنجم پلیس طالبان کابل زندانی بودند، طالبان حتی از دادن آب به آنان دریغ کردند. یک بار پسر چهارساله‌اش عباس با فریاد بلندی پدرش را که در اتاق دیگری زیر شکنجه بود صدا زد، اما یک عضو طالبان با مشت به دهان او کوبید و دهان کودک پر از خون شد. گل‌اندام گفت: «من بارها پاهای طالبان را بوسیدم. به آنان التماس کردم و گفتم این کار را نکنید، کودکانم می‌ترسند. اما طالبان می‌گفتند کودکان شما حاصل زنا و حرام‌زاده‌اند.»

افراد طالبان در ۲۰ ماه سلطه بر افغانستان، بارها از ازدواج مردان اهل تشیع با زنان اهل سنت جلوگیری کرده‌اند. در مذهب تشیع، ازدواج مرد شیعه با زن سنی جایز دانسته شده، اما در مورد ازدواج زن شیعه با مرد سنی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. برخی فقهای شیعه مانند فاضل لنکرانی در مورد ازدواج زن شیعه با مرد سنی گفته‌اند که «بهتر است از این کار اجتناب شود»، اما برخی مانند سید علی خامنه‌ای معتقدند: «اگر بیم انحراف از مذهب نباشد، مانعی ندارد.»

وزارت امر به معروف طالبان نیز تاکنون در مورد حرام بودن ازدواج میان پیروان دو مذهب حکمی کتبی صادر نکرده‌ است، اما ماموران این وزارتخانه بارها در مورد حرام بودن ازدواج‌ میان پیروان دو مذهب صحبت کرده‌اند.

ماموران وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان بهمن ماه ۱۴۰۱، در مساجد مزارشریف به مردم ابلاغ کردند که ازدواج میان پیروان مذاهب تشیع و حنفی حرام است. پانزدهم همان ماه، فرماندار طالبان در شهرستان نسی استان بدخشان در نامه‌ای که به مساجد فرستاد، نوشت: «بنا به ملاحظات دینی و عقیدتی، به همه اقوام تحت قلمرو این شهرستان اعلام می‌شود از این پس، هیچ‌کس از اهل سنت و الجماعت حق ندارد به شیعه دختر دهد و از شیعه برای اهل سنت زن بگیرد.»



فرار از خانه

رجب و گل‌‌اندام پس از ۱۰ روز حبس و شکنجه در ساختمان حوزه‌‌های پنجم، سوم و ساختمان وزارت داخله (کشور) طالبان در کابل، به مزارشریف منتقل شدند؛ جایی که در سال ۱۳۸۵ نیز محاکمه و زندانی شده بودند. سال ۱۳۸۵ رجب و گل‌اندام ۲۵ روز پس از فرار از روستا، از خانه‌ای در منطقه دشت برچی کابل دستگیر شدند. پلیس دولت وقت افغانستان آنان را به مزارشریف منتقل کرد و در آنجا به اتهام «فرار از خانه» محاکمه شدند. دادگاه دولت وقت در بلخ در حکم نهایی، گل‌اندام را به یک‌ سال و رجب را به یک سال و نیم زندان محکوم کرد.

ارسلا و برادران گل‌اندام به دادگاه محلی بلخ شکایت و ادعا کرده بودند که گل‌اندام با تهدید و فشار رجب ربوده شده است اما گل‌اندام در پاسخ به دادگاه وقت گفت که به خواست خود با رجب فرار کرده است، چون برادارانش او را به مرگ تهدید کرده بودند و رجب را هم دوست دارد.

ارسلا مدعی بود که گل‌اندام همسر او است، در حالی که عقدی میان آنان صورت نگرفته بود. گل‌اندام در این مورد گفت: «وقتی برادرانم بدون رضایت، مرا به نامزدی ارسلا درآوردند، ارسلا ایران بود. وقتی پلیس من و رجب را بازداشت و زندانی کرد، ارسلا از ایران آمد و شاهدان دروغین به محکمه آورد تا در مورد اینکه من همسر اویم، شهادت دهند. من در دادگاه به قاضی‌ها گفتم مرا کنار پنج دختر دیگر قرار دهید و از ارسلا بپرسید کدام یک همسر تو است. اگر ارسلا مرا شناخت و گفت این یکی گل‌اندام است، من با او می‌روم. وقتی این حرف را زدم، ارسلا فرار کرد، چون حتی چهره مرا نمی‌شناخت.»

گل‌اندام و رجب به اتهام فرار از خانه به زندان افتادند، اما سرنوشت گل‌اندام پس از سپری شدن مدت زندان نامشخص بود. او با برادرانی مواجه بود که فرار او با یک مرد هزاره را ننگ و شرمی بزرگ برای همه اعضای قبیله می‌دانستند و چنین اقدامی در افغانستان در بسیاری از موارد به مرگ زنان انجامیده است.

عبدالحمید (مستعار) فعال حقوق بشر که پرونده رجب و گل‌اندام را در سال‌ ۱۳۸۵ از نزدیک دنبال می‌کرد، گفت ارسلا به لحاظ ذهنی دچار اختلال بود و در جلسات متعددی که در دادگاه بلخ و دفتر استاندار وقت با حضور ارسلا، رجب، گل‌اندام و برداران او برگزار شد، متناقض و ناواضح صحبت می‌کرد. به گفته عبدالحمید، دروغ بودن ادعاهای ارسلا و برادران گل‌اندام در مورد عقد ارسلا و گل‌اندام نیز در نتیجه بررسی‌های دادگاه ثابت شدند.

گل‌اندام در این مورد گفت که برادرانش و ارسلا نتوانستند ادعاهای خود را در دادگاه ثابت کنند، بنابراین جرم او تنها فرار از منزل بود که به لحاظ قانونی جرم محسوب نمی‌شد. با وجودی که در قوانین دولت پیشین افغانستان فرار از منزل جرم تعریف نشده بود، صدها زن به این اتهام در زندان‌ها به سر می‌بردند. بر اساس یک گزارش دیده‌بان حقوق بشر که در مارس ۲۰۱۲ منتشر شد، حسن بانو غضنفر، وزیر امور زنان دولت وقت افغانستان، گفته بود: «عمل فرار از منزل جرم نیست، اما اگر تحت نام فرار از منزل جرائم دیگری صورت گیرد، محاکم آن جرائم را پیگیری می‌کنند.» در بیشتر موارد زنانی که از منزل فرار می‌کردند، پس از بازداشت به اتهام برقراری روابط جنسی خارج از ازدواج محاکمه می‌شدند. دیده‌بان حقوق بشر نوشت: «فرار از منزل در قانون جزای افغانستان جرم تعریف نشده است.» طالبان با سلطه بر افغانستان قانون اساسی و دیگر قوانین تصویب شده در دولت‌های پیشین افغانستان را ملغا کردند و گفتند این گروه به جای قوانین دست ساخت بشر، از قرآن و شریعت پیروی می‌کنند.

با این وصف، گل‌اندام و رجب در دادگاه دولت پیشین افغانستان به اتهام فرار از منزل محاکمه و زندانی شدند و  پس از آنکه مدت حبس گل‌ اندام در زندان تمام شد، به دلیل اینکه برادرانش او را به مرگ تهدید کرده بودند، به یک «خانه امن» که ویژه زنان و دخترانی در معرض تهدید بود، منتقل شد.

گل‌اندام از ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰ در خانه امنی در شهر مزارشریف نگهداری شد. او اواخر ۱۳۹۰ به دادگاه بلخ مراجعه کرد و گفت از از یک‌سو نمی‌تواند به خانه برگردد چون جانش در خطر است و از سوی دیگر در خانه امن بلاتکلیف مانده است. او همچنین مطلع شد که ارسلا عروسی کرده است و فرزندی نیز دارد. گل‌اندام از دادگاه خواست در مورد ازدواج او با رجب حکمی صادر کند تا او از بلاتکلیفی در خانه امن و مرگ در خانه برادرانش نجات یابد. دادگاه هم به توجه به اسنادی که در اختیار داشت، عقد گل‌اندام و رجب  را تایید کرد و پرونده حقوقی آنان رسما بسته شد.

اردواج گل‌اندام و رجب در جمع کوچکی در خانه خواهر رجب برگزار شد. هیچ یک از اعضای خانواده گل‌اندام در عروسی او شرکت نکردند و گل‌‌اندام و رجب نتوانستند به روستای خود در دولت‌آباد برگردند و به زندگی در مزارشریف و کابل ادامه دادند. البته برادران گل‌اندام هیچ‌گاه دست از سر آنان برنداشتند، اما به دلیل اینکه ادعایشان در دادگاه باطل اعلام شده بود، نتوانستند علیه رجب و گل‌ اندام کاری کنند.

«دادگاه دولت پیشین آمریکایی بود»

پس از آنکه رجب و گل‌اندام اواخر خرداد ۱۴۰۱ از کابل به مزارشریف منتقل شدند، ارسلا و برادران گل‌اندام با ادعاهایی علیه این زوج بار دیگر به دادگاه طالبان مراجعه کردند.

رجب و گل‌اندام در زندان طالبان در شهر مزارشریف حبس شدند، اما پرونده آنان ابتدا به شهرستان دولت‌آباد ارجاع شد؛ جایی که به گفته گل‌اندام، «از قاضی تا آشپز» از دوستان برادرانش‌اند، چون بیشتر مسئولان ارشد طالبان در دولت‌آباد از روستای دورمن افغانیه و از قبیله علی‌زی‌اند؛ قبیله‌ای که گل‌اندام و خانواده‌اش متعلق به آن است و به همین دلیل برادران گل‌اندام در میان طالبان نفوذ زیادی دارند و از این نفوذ علیه رجب و گل‌اندام استفاده کردند.

در مدارکی که ارسلا و برادران گل‌اندام پس از بازداشت آنان در کابل به ادارات امنیتی و دادگاه طالبان ارائه کردند، ادعاهای زیادی مطرح شده است؛ از جمله اینکه نیروهای آمریکایی در فراری دادن گل‌اندام دخیل بوده‌اند. حسین خان، برادر گل‌اندام، در یکی از نامه‌هایش به دادگاه طالبان از رجب به عنوان «فرمانده رجب» نام برده و نوشته که رجب در سال ۱۳۸۵، حدود شش ماه پس از آنکه گل‌اندام با ارسلا نامزد شد، او را از مسیر خانه ربود و به کابل برد. او در این نامه می افزاید: «پس از ۲۵ روز رجب و گل‌اندام در کابل بازداشت شدند و پس از طی مراحل محکمه، پرونده به نفع ما پایان یافت و گل‌اندام به ما تحویل داده شد، اما نیروهای آمریکایی او را از ما گرفتند و به خانه امن منتقل کردند.»



 حسین خان در این نامه مدعی شده که دو بار قصد داشته گل‌اندام را از مزارشریف به روستا ببرد اما نیروهای آمریکایی مانع این اقدام شدند. او همچنین نوشته که رجب تحت حمایت محمد محقق [از رهبران سیاسی هزاره‌ها] و عباس ابراهیم‌زاده، نماینده وقت مردم بلخ در مجلس نمایندگان بوده و او توان مقابله با رجب را نداشته است.

یک منبع که در جریان جلسات دادگاه طالبان برای رسیدگی به پرونده گل‌اندام و رجب حضور داشت، می‌گوید قاضی‌های طالبان با شنیدن سخنان برادران گل‌اندام در مورد مداخله نیروهای آمریکایی در این پرونده احساساتی می‌شدند و یکی از قاضی‌ها گل‌اندام را تهدید کرد که اگر می‌توانست، در صحن دادگاه او را با شلیک گلوله‌ می‎‌کشت، چون او که زنی از قوم پشتون است، آبرو و ناموس این قوم را با خاک یکسان کرده است.

با اینکه تمام جزئیات پرونده رجب و گل‌اندام از سال ۱۳۸۵ در دادگاه بلخ موجود است، قاضی‌های طالبان اصرار داشتند که دادگاه‌های قبلی آمریکایی بودند و تصمیم‌های آن نزد طالبان اعتباری ندارند. ارسلا در پاسخ به یک پرسش دادگاه طالبان در مورد چگونگی ادعای همسری‌اش با گل‌اندام نوشته است: «گل‌اندام شش ماه با من زندگی کرد. من آزادانه به خانه آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردم.» او در نامه دیگر می‌نویسد: «در مدت نامزدی با گل‌اندام، با او همبستر نشدم اما به طور آزاد نشست و برخاست داشتیم.»

او در جای دیگر در پاسخ به پرسشی که آیا پس از نامزدی با گل‌اندام، او را طلاق داده است یا خیر می‌نویسد: «گل‌اندام را در محکمه رسمی طلاق دادم. البته به واسطه زورگویی و تهدید به مرگ از سوی افراد ناشناس.» ارسلا در جریان اسارت گل‌اندام و رجب در نامه‌ای دیگر به حوزه پنجم امنیتی طالبان در کابل چنین نوشته: «گل‌اندام زن من است. می‌خواهم او را با خود ببرم.»

 


 نامه‌ها و پاسخ‌های ارسلا به نهادهای طالبان ضدونقیض است. ادعاهای برادران گل‌اندام در مورد دخالت نیروهای آمریکایی و رهبران سیاسی در حمایت از رجب را هم هیچ‌یک از منابع مطلع که پرونده رجب و گل‌اندام را در دادگاه‌های دولت پیشین و طالبان پیگیری کرده‌اند، تایید نمی‌کنند. با همه این‌ها طالبان با استناد به این ادعاها و همچنین اختلاف مذهب میان رجب و گل‌اندام، آنان را ۹ ماه در زندان نگه‌ داشتند.

هزینه آزادی از زندان طالبان: از تغییر مذهب تا از دست رفتن برادر

رجب در ۹ ماهی که در زندان طالبان در مزارشریف بود، بارها در جلسات دادگاه با یک پرسش تکراری مواجه می‌شد: «یک هزاره پیرو مذهب تشیعی؛ چطور جرئت کردی با یک زن پشتون اهل سنت ازدواج کنی؟» قاضی‌های طالبان بارها گوشزد کردند که دادگاه دولت پیشین افغانستان که حکم عقد رجب و گل‌اندام را با وجود تفاوت مذهب صادر کرد، پیرو عقاید و قوانین آمریکایی بوده است وگرنه چنین حکمی جایز نیست. بارها به رجب گفته شد تنها راهی که ممکن است به آزادی او بینجامد، طلاق دادن گل‌اندام است و رجب به این نتیجه رسید که برای داشتن گل‌اندام و فرزندانش فقط یک راه دارد؛ تغییر مذهب و گرویدن به مذهب حنفی. 

رجب از دوستانش که رابط او و خانواده‌اش بودند، چند کتاب‌ آموزشی در مورد مذهب حنفی درخواست کرد. او چندین ماه این کتاب‌ها را خواند و به دادگاه طالبان اعلام کرد که پس از این پیرو مذهب حنفی است. سرانجام به رجب و گل‌اندام نوید آزادی داده شد. 

شامگاه دوشنبه دهم بهمن ۱۴۰۱، رجب و گل‌اندام که در دو زندان جداگانه حبس بودند، به جای خبر آزادی، خبر کشته شدن خلیفه حسین را شنیدند. حسین، برادر رجب، تنها کسی بود که پرونده رجب و گل‌اندام را پیگیری می‌کرد. گل‌اندام در مورد حسین گفت: «وقتی ما از کابل به مزارشریف منتقل و آنجا زندانی شدیم، خلیفه حسین سه کودک مرا نزد خود نگهداری می‌کرد و همیشه به ما سر می‌زد و کمک می‌کرد. او هر پنجشنبه به زندان می‌آمد و از ما خبر می‌گرفت.»

خلیفه حسین، برادر رجب
گل‌اندام بدون نام بردن از افراد مشخصی، گفت: «خلیفه حسین را کشتند، چون در دادگاه بی‌گناهی ما ثابت شد و دستشان به ما نرسید.»

رجب با اندوه عمیقی که از کشته شدن برادر در دل دارد، گفت: «کاش برادرم را نمی‌کشتند هرکاری که می‌خواستند با ما می‌کردند، اما کاش او را نمی‌کشتند. همه‌چیز را از دست دادم، حتی برادرم را.»

رجب در مورد چگونگی آزادی از زندان طالبان می‌گوید در آخرین جلسه دادگاه، قاضی برای اینکه مطمئن شود او به مذهب حنفی گرویده و با گل‌اندام اختلاف مذهبی ندارد، از او در مورد مسائل شرعی مذهب حنفی پرسش‌هایی کرد و پاسخ‌های رجب را که در چند ماه حبس در زندان کتاب‌های مذهبی را مطالعه کرده بود، قانع‌کننده دانست و ضمن تایید حکم دادگاه دولت پیشین در مورد عقد رجب و گل‌اندام، حکم آزادی آنان را صادر کرد.

فرزندان رجب در مسیر ورود به ایران

 آواره در ایران

رجب و گل‌اندام اواخر بهمن ۱۴۰۱ و پس از آزادی از زندان طالبان، از راه غیرقانونی به ایران پناه بردند. رجب در اثر شوک برقی و شکنجه‌هایی که در جریان اسارت نزد طالبان در کابل دیده، مشکل عصبی پیدا کرده و طی ۹ ماه حبس در مزارشریف به دیابت مبتلا شده است. دخترش نرگس در مسیر سفر غیرقانونی به ایران هنگام دویدن در یک دشت زیر دست و پای مسافران مانده و اکنون بخش‌هایی از بدنش از جمله پاها عفونت کرده و درد شدیدی دارد. گل‌ اندام هم در زندان به فشار خون مبتلا شده است و هرازگاه حالش بد می‌شود. 

گل‌اندام گفت: «رجب را دوست دارم. هر دو از این ازدواج که برای ما خیلی سنگین تمام شد راضی‌ایم، اما در این سال‌ها از دست برادرانم یک روز را هم در آرامش سپری نکردیم.»

گل‌اندام افزود که کودکانش شب‌ها کابوس می‌بینند و گاه نیمه‌شب با فریاد «ما را زندانی نکنید. پدرم را نزنید.» از خواب بیدار می‌شوند.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...