شمالی؛ خانه امن تبهکاران جهادی
یک روز گرم تابستان در سال ۲۰۱۶ که جمعه بود و دلتنگی، من و نیلوفر همسرم تصمیم گرفتیم تا به استالف برویم. نه من و نه همسرم قبلا استالف را دیده بودیم، اما هردو میدانستیم که "استالف مهمانخانه افغانستان است." بلاخره با یک دوست شمالیوال تماس گرفتیم و او دوست دیگری را در استالف هماهنگ کرد تا از ما پذیرایی کند. با ترس و دلهره رفتیم، اما بسیار خوش گذشت. با چنارها و درختها عکس گرفتیم. دوغ خوردیم و اسب دواندیم. با میزبان ما که یک انسان شریف و نیک است به بازار صنایع دستی استالف رفتیم و یک حاجی محترم از ما به زیبایی استقبال کرد. با تحفههای قشنگ از میان کوچههای پر درخت و با شکوه، به سمت شهر کابل حرکت کردیم. در شاهراه کابل-شمالی، در حالی که به آرامی به سمت شهر میراندیم، یکباره نیلوفر صدا زد: مختار مختار آدمهای مسلح... از آیینه عقب نما دیدم که میل یک کلاشینکوف از پنجره یک موتر به سمت ما بلند شده. سرعت را بیشتر کردم و به اسلحهام دست بردم تا اگر توانستم کاری کنم. شاهراه مزدحم بود و برای حدود دو دقیقه از آنها فاصله گرفتیم. دوباره بوق شبیه وسائط نظامی بلند شد و دو موتر کرولا مملو