پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۴

بیداری که خوابیده...

تصویر
بلخ زمانی روزنامه‌ی بیدار را داشت. روزنامه‌یی که در سال 1300 خورشیدی آغاز به نشرات نمود و زمانی با ده‌هزار تیراژ، بلخیان در مغازه‌های شهر و کتاب‌فروشی‌ها، دنبال آن سرگردان بودند . رازق فانی، عبدالقادر قادری، محمد حسن احسان، توریالی رزاقیار و ...از جمله شخصیت‌های جامعه‌ی روزنامه‌نگاری افغانستان بودند که مدیریت مسوولی این روزنامه را به عهده داشته اند. بیدار، زمانی پاتوق انسان‌های با ارزشی چون هلال‌الدین بدری، محمد عمر فرزاد، تیمورشاه پاییز، اکرام کمال، عبدالواسع نیازی،وفای نجفی، محمدطاهر قاید، غنی برزین مهر، اسحاق دلگیر، سمیع حامد،ژکفر حسینی، نور اکبر پایش،عبدالجمیل ظریفی و ده‌ها شاعر و نویسنده‌یی بود که در باروری ارزش‌های فرهنگی و انسانی این سرزمین نقش داشتند. برگ‌های این روزنامه زمانی محلی بود برای گفت‌وگو میان روشن‌فکران و مردم. در تاریخ بیدار ثبت است که این روزنامه در جهت دادنِ افکار عامه و روشن‌گری در میان توده‌ها نقش بزرگ‌تری نسبت به یک مسجد داشته است ! امروز اما، بیدار زخمی است و حرفی به گفتن ندارد . بیدار رسانه‌ی وابسته به دولت است که هر دو هفته بعد، 500 شماره در چهار

مُرده بودم، زنده شدم

تصویر
پشت پرده‌ی یک فاجعه از زبان شهید زنده‌ای که از سه رگبار مسلسل طالبان زنده مانده است . مختار وفایی _ روزنامۀ جامعۀ‌باز ( گزارش ویژه ) اشاره : شامگاه ۱۲ حمل سال جاری، رسانه‌ها خبری را مبنی بر تیرباران شدنِ حسین نظری، نامزد شورای ولایتی سرپل ‌همراه نُه تن از همراهانش منتشر کردند. رسانه‌ها گزارش دادند که حسین نظری در حالی به چنگ طالبان افتاده است که به‌منظور کمپین انتخاباتی از مرکز ولایت سرپل راهی ولسوالی بلخاب بوده است. حسین نظری، نامزد جوان و مستقل شورای ولایتی سرپل بود که پس از سه شبانه‌روز اسارت به دست طالبان، ‌همراه نه‌ تن از همراهانش تیر‌باران شدند. هرچند این رویداد در نفس خود یک جنایت عظیم انسانی و هولناک است، اما رسانه‌ها به دلیل روزهای گرم انتخابات، کمتر به آن توجه کردند . اکنون که نزدیک به دوماه از این رویداد می‌گذرد، روزنامة جامعة باز، از زبان یکی از این ده تنی که توسط طالبان تیرباران شدند، این رویداد را ‌بازگو می‌کند . احساس کردم مرده‌ام، همه‌چیز تمام شده، دارم دنیا‌ی مرگ را می‌بینم، چشمانم بسته و همه‌جا تاریک بود، صداهای وحشتناکی را احساس می‌کردم،

همه بچه‌های ارتش احساس وطن‌دوستی دارند، خدا حفظ شان کند!

تصویر
برادرم، در ولسوالی گرشک ولایت هلمند - یکی از نا امن‌ترین نقاط افغانستان- در ارتش خدمت می‌کند. او تازه به خانه برگشته است و از خاطرات اش در ارتش و نبرد با طالبان سخن می‌زند . او روایت‌هایی جالبی دارد. از جمله می‌گوید که: ما در یک ستاد 80 نفری ارتش هستیم که همه با صمیمیت یک خانواده باهم کار می‌کنیم. او از تقویت روحیه‌ی ضد طالبانی و موفقیت‌های ارتش در نبردها با طالبان می‌گوید. او هم‌چنان با گلوی بغض گرفته از شهادت همراهان اش سخن می‌زند که شاهد آخرین نفس‌های زندگی شان بوده است. او که به شدت از شهادت همراهانش به دست طالبان اندوهگین است، از شهادت دردآور یک همراهش بنام عین‌الله سخن می‌زند. او می‌گوید: عین‌الله پسرِ شجاع و کاکه بود که در زندگی فقط یک خواهر داشت. عین‌الله بخاطر تامین زندگی خودش و خواهرش به ارتش پیوسته بود و معاش ماهانه اش را برای خواهرش در ولایت تخار می‌فرستاد. برادرم می‌گوید که من و عین‌الله در میان 80 تن از همراهان مان صمیمی‌تر از همه بودیم. او سرنوشت غم‌انگیز عین‌الله با اندوه سنگینی که در درون اش احساس می‌کنم روایت می‌کند. او می‌گوید عین‌الله در یکی از عملیات‌ها و