پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۴

اعتراض در برابرِ استبداد محلی!

تصویر
 خبرنگاران و فعالان مدنی کندز، در برابر استبداد حکومت محلی این ولایت اعتراض کردند . بتازگی اداره‌ی ثارنوالی کندز، در مخالفت با قانون رسانه‌های همگانی، چندین خبرنگار از جمله مسوول دفتر میدیوتیک را به اتهام توهین به مقام ولایت کندز احضار کرده است. حاجی غلام سخی بغلانی مرد فیودالی است که از نزدیک به هفت ماه بدینسو والی کندز است و دیده شده است که مسایلِ همچون مدنیت، آزادی بیان، حقوق شهروندی و آرامش مردم کندز، برایش چندان اهمیت ندارد . من یک‌سال قبل زمانی که انور جگدلگ والی کندز بود، به آن ولایت سفر کردم و با همه خبرنگاران آن از نزدیک صحبت کردم . وقتی کندز و کار رسانه‌یی در آن ولایت را دیدم، دلم به اوضاع اطلاع‌رسانی و خبرنگارانِ از هم پاشیده‌ی بلخ سوخت. بلخ با تمامِ شور و غوغایی که نام اش دارد، درون‌اش تهی از ارزش‌های در حد بلخ بودن است. بلخ فاقد یک روزنامه‌ی معیاری و فعال است، اما کندز یک روزنامه دارد. بلخ فاقد یک مرکز همگانی که همه خبرنگاران خود را در آیینه‌ی آن ببیند است، اما کندز یک مرکز فعال رسانه‌یی دارد که به عنوان یک محل امن برای همه خبرنگاران کندز مطرح است. سخنگویان پولی

صدای سرپل شوید!

نزدیک به چهل تن سربازان ارتش و پولیس در سرپل، به خاک و خون افتیده اند . مسوولان بی‌کفایت و عیاشِ حکومت محلی سرپل، یا در سفرهای خارجی بسر می‌برند و یا خودشان را در چهاردیواری‌های سمنتی قفل کرده اند . روز یک‌شنبه یک کاروان بزرگ ارتش و پولیس در منطقه‌ی علف‌سفید سرپل به محاصره‌ی صدها طالب درآمد و پس از ساعت‌ها نبرد، نزدیک به 40 سرباز ارتش و پولیس به خون افتیدند . گفته می‌شود رهبری جبهه‌ی طالبان را در این جنگ، ملا نادر شخصی که چند روز قبل از زندان پل‌چرخی آزاد شد به عهده داشته است . متاسفانه که رسانه‌ها نیز با بی‌توجهی از کنار این فاجعه می‌گذرند. آنانی که قلم، مایک و کمره در دست دارند، بیشتر دنبالِ شکار لقمه‌های آماده و جاروکشیدن به ریشِ‌های پشم‌آلود اربابان شان است تا جستجوی حقایق ! نمی‌دانم این سرپل ولایت درجه چندم است که این‌گونه همگی بی هیچ سرتکان دادنی از کنار بزرگ‌ترین جنایت بشری می‌گذرد . رییس جمهور غنی که این‌قدر هیاهوی اصلاحات و تحول برپا کرده، باید ذره‌بینِ تخصص‌گرایی اش را طرف سرپل نیز چرخ دهد، تا فاجعه‌ی افتادنِ این ولایت را بدست مافیاهای قومی و حزبی ببیند

چریکِ آرژانتاینی در خیابان‌ها و مغازه‌های بلخ

تصویر
  مختار وفایی / روزنامه جامعۀباز در آن لحظه که «ماریو تران» افسر ارتش بولیوی و مامور اعدام ارنستو چه‌گوارا، پس از سرکشیدنِ جرعه‌ی ویسکی، تیرهای مسلسلی را به بدنِ «چه» وارد کرد و یکی از این تیرها قلب او را شکافت، شاید به ماجرایی می‌اندیشید که گلوله‌های تفنگ وی نقطه‌ی انجامش را نشانه گرفته بود. افسران ارتش بولیوی که با جسدِ بی جانِ چه گوارا عکس‌های یادگاری گرفتند، شاید نمی‌دانستند که این مرگ نه تنها پایان ماجرایی بنام چه گوارا نیست، بلکه این مرگ به زندگی او معنی بیشتر می‌بخشد. ارنستو دلاسرنا چه‌گوارا، در سال 1928 در آرژانتین در یک خانواده‌ی روشنفکر و ثروتمند زاده شد. او رشته‌ی پزشکی را خواند، اما هیچ‌گاه یک طبیب خوب نشد. سلیا مادرش از تاثیرگزارترین اشخاص در زندگی اش بوده و چنانچه خودش در خاطرات اش نوشته، تا قبل از آشنایی با فیدل کاسترو در سال 1955در مکزیک، مادر روشنفکر اش، حامی و همکار سرسخت برنامه‌ها و زندگی اش بوده است. او در زمانی که دانشجوی طب بود، با دوست‌اش آلبرتو گرانادو توسط موترسایکیل، از کشورهای آمریکای لاتین دیدن کرد و شورِ انقلاب و شورش، از همین سفر در ذهن آرمان