امشب كمي بمن ز غم و درد قصه كن
از روزهاي رفتهي نامرد قصه كن
شبهاي بي چراغي و بي ناني و سكوت
دنیا هر آنچه بر سرت آورد قصه كن
پاييز در بهار ترا تكه تكه كرد
همسايه هرچه در حق تو كرد قصه كن
اندوه خفته در تنِ آوارهگیت را
با شامهاي بيكسي و سرد قصه كن!
اي يادگار حضرت يعقوب در جهان
از يوسف و برادر نامرد قصه كن
فرزندهای ناخلف و دشمن ذلیل
از ماتمی که در تو بپا کرد قصه کن
شبهاي بي چراغي و بي ناني و سكوت
دنیا هر آنچه بر سرت آورد قصه كن
پاييز در بهار ترا تكه تكه كرد
همسايه هرچه در حق تو كرد قصه كن
اندوه خفته در تنِ آوارهگیت را
با شامهاي بيكسي و سرد قصه كن!
اي يادگار حضرت يعقوب در جهان
از يوسف و برادر نامرد قصه كن
فرزندهای ناخلف و دشمن ذلیل
از ماتمی که در تو بپا کرد قصه کن
مختار وفایی
0 Comments