جنازه‌های ۱۷ اسد را هنوز دفن نکرده‌ایم

-مختار وفایی ‌
«طالبان چون طوفانی این روستا را جارو کردند و حدود 70نفر اهالی روستا را به قتل رسانیدند. بعضی‌ها را سر بریدند و بعضی‌ها را زنده زنده پوست کردند.»*
در یک  ظهر گرم تابستان همه‌چیز به‌خوبی جریان داشت، پدرم آبیاری می‌کرد، من و بچه‌های قریه در جوی آب کنار حویلی‌مان مصروف آب‌بازی بودیم. قریه از صمیمت و آرامش لبریز بود. برخی‌ها زیر سایه‌های درختان به قصه‌پردازی مصروف بودند و برخی‌ها در مزارع‌شان بیل می‌زدند. هوا نسبتاً گرم بود، حوالی چاشت بود که صدای تیراندازی از آن‌سوی قریه به گوش ما رسید. بی‌خیال به آب‌بازی‌مان ادامه دادیم. لحظاتی نگذشت که مادرم سراسیمه رسید، مرا از جوی آب کشید و داخل حویلی رفتیم. هنوز نمی‌دانستم چرا چشم‌ها همه نگران‌اند. قریه در سکوت وحشتناکی فرو رفته بود. زنان همسایه به خانۀ ما گردآمده بودند. وحشت از چشم‌ها و صورت همه می‌بارید. اما من به آب‌بازی فکر می‌کردم و اینکه صدای تیراندازی، ممانعت مادرم از آب‌بازی، نگرانی و اضطراب زنان روستا که در خانه‌ی ما جمع شده بودند چه ربطی باهم دارند؟
مادرم نگرانِ پدرم بود. می‌گفت او در ‌مزرعه آبیاری می‌کرد، نکند طالبان او را با خود برده‌اند!
من نمی‌دانستم طالبان کیستند و از ما چه می‌خواهند؟ مادرم با زنان همسایۀمان از نگرانی‌های‌شان می‌گفتند، سرم روی پای مادرم بود. ناگهان مرد خشمگینی با ریشی انبوه و چوبی در دست وارد حویلی شد. به تعقیبش مردان مسلحی که راکت و پیکا به شانه‌های‌شان بودند نیز وارد حویلی شدند. همه از ترس می‌لرزیدند. زنان همه به زمین می‌نگریستند تا مبادا چشم‌شان به چشم‌های آن جلادان چوب‌به‌دست خشمگین بیافتند.
پرسیدند: مرد‌های‌تان کجاست؟ همگی سکوت کردند...سوال بی‌پاسخ ماند. مرد سوالش را با خشم تکرار کرد، بازهم کسی پاسخ نداد. مردی چوب بدست با ریش انبوه که رنگ حنایی داشت و تا روی سینه‌اش کشال شده بود  نزدیک‌تر آمده و بلندتر پرسید: مرد‌های‌تان کجاست؟ مادرم با صدای لرزان و شکننده جواب: بازار رفتند مرد چوبش را تکان داد و فریاد زد: شما دروغ می‌گویید، در بازار هیچ‌کس نیست، آن‌هایی که بودند را دستگیر کردیم... سربازانش همه‌جا را بازرسی کردند و رفتند تا چند روز از پدرم و بسیاری از مردان دیگر روستا خبری نبود.
همه نگران بودیم، نگران اینکه پدرم به جرم‌های نکرده‌اش تیرباران نشده باشد... پدرم دو روز بعد، در نیمه‌های شب به خانه رسید و برایم از طالبان، وحشت، قتل، خون و چرایی کشتار‌ها توضیح داد.‌ من شش سال بیش نداشتم، تاهنوز گفته‌های پدرم را به یاد دارم که می‌گفت: همین‌که شنیدم طالبان به قریه نزدیک شدند، به طرف کوه‌ها فرار کردم، چون طالبان دنبال شیعه‌ها و هزاره‌ها می‌گشتند‌. پدرم می‌گفت: بیچاره هزاره‌ها، طالبان هزاره‌ها را قتل عام می‌کنند‌، در خانه بمانید و با کسی در این مورد حرف نزنید. بعد‌ها قصه‌هایی در مورد قتل عام هزاره‌ها در چمتال، قزل‌آباد و دیگر نقاط شهر مزارشریف در ۱۷ اسد شنیدم‌.
اکنون در کنار مردی نشسته‌ام که شاهد به‌رگبار‌بستنِ ۶۲ تن از آشنایان، دوستان و همسایه‌هایش در روز ۱۷ اسد، در قریۀ خَلَچی ولسوالی چمتال ولایت بلخ بدست طالبان بوده و با ساعت‌ها زیستن در میان اجساد غرقه‌به‌خون و گذراندن ۴۷ روز در زندان مرگ‌آفرین طالبان در جوزجان، جان سالم به‌در برده است.
داکتر ویس ارزگانی از باشندگان اصلی چمتال و از جمله خوشبخت‌هایی است که از دمِ تیغ قتل عام طالبان در قریۀشان جان ‌سالم‌ به‌در برده است. او به گفتۀ خودش با وجودی که یادآوری از ۱۷ اسد برایش آزار‌دهنده است، حاضر شد برایم از آن‌روز‌ها، دیده‌ها و شنیده‌هایش صحبت کند.
ارزگانی می‌گوید، هنوز ولایت بلخ آرامی بود و حرفی از آمدنِ طالبان روی زبان‌ها نبود. گرمای مزارشریف باعث شد تا برای تفریح به قریۀمان در ولسوالی چمتال برویم.
او می‌افزاید که مردم قریه حوالی ساعت ۱۱ از طریق «رادیو شریعت» آگاه شدند که خطوط مجاهدین در مزار شکست خورده و طالبان این شهر را تصرف کرده‌اند. چون مردمان ولسوالی چمتال مسلح نبودند، گمان نمی‌رفت که طالبان با مردمان بی‌گناه و غیر‌جنگجو کاری داشته باشند. به همین سبب، هیچ‌کس برای فرار تلاش نکردند و همه منتظر اتفاقات بعدی بودند.
او به یاد می‌آورد که طالبان با ورود به قریه‌های هزاره‌نشین ولسوالی چمتال، چگونه وحشیانه ده‌ها مرد جوان و مسن را با دست‌های بسته جلوِ چشم همگان به گلوله بستند. او از نخستین‌باری که چشمش به موجوداتی به نام طالب افتاد چنین می‌گوید:
در خانه با خانواده نشسته بودیم که دروازۀ حویلی‌مان یکباره با لگدِ محکمی باز شد و متعاقباً چندین تن از طالبان در حالی که راکت و پیکا در شانه داشتند، با دشنام‌دادن به قوم هزاره و بزرگان مذهبی، دستانم را بستند و با لت‌و‌کوب مرا بیرون کشیدند.
او می‌گوید که طالبان پس از چندین ساعت بازرسی خانه‌ها و بازداشت مردمان قریه، نزدیک به صد تن را با دستان بسته در یک محل در قریۀ خَلَچی جمع کردند و به‌جز از چندتا نوجوان و مرد مسن همه را جلوِ چشمان‌مان به رگبار بستند.
او می‌افزاید که بنابر آمار منتشر‌شده و شاهدان رویداد، طالبان در روز نخست ورودشان به چمتال در (17 اسد1377)، در دو محل مردم را جمع کرده و قتل عام کردند. یک گروه ۶۲ را نفری را در قریۀ خَلَچی و یک گروه دیگر که آماری از آن در دست نیست را در قریۀ پالوزاولی به رگبار بستند. ویس ارزگانی می‌گوید که در میان ‌کشته‌شده‌هایی‌ که با چشم‌هایم دیدم، چهار کاکا، پسر عمه، دو نواسۀ عمه و شماری دیگری از بستگانم نیز بودند.

بر اساس آمار منتشر‌شده، طالبان در جریان ۱۷، ۱۸ و ۱۹ اسد، تنها در ولسوالی چمتال ۳۶۰ تن را کشته و صد‌ها خانه را به تاراج بردند. طالبان با عقده‌هایی کورکورانۀ مذهبی و دستورات کفرخواندنِ هزاره‌ها توسط ملاعمر، یکی از وحشتناک‌ترین صحنه‌های قتل عام و جنایات ضد بشری را در مزارشریف خلق کردند که نمونۀ آن را فقط می‌توان در تاریخ ستمِ عبدالرحمان خان مشاهده کرد.  آمارهای رسمی که توسط نهادهای خارجی و داخلی در مورد ابعاد جنایت ضد بشری توسط طالبان در نخستین روزهای تسلط شان بر مزارشریف نشر شده است نشان می‌دهند که بیشتر از پنج هزارتن که اکثریت آنان افراد ملکی و از قوم هزاره بودند توسط این گروه در گوشه و کنار مزارشریف سلاخی شدند.
کارتة زراعت، سیدآباد، دشت شور، حاجت‌روا، قزل‌آباد و سایر نواحی هزاره‌نشین در شهر مزارشریف و قریه‌های خَلَچی و پالوزاولی ولسوالی چمتال، از جمله مناطقی‌اند که بیشترین قتل عام‌ها را در جریان سه روز اول کشتار در این شهر شاهد بودند.
در روز نخست تصرف ولسوالی چمتال توسط طالبان، پس از چندین ساعت قتل عام و به رگبار بستنِ گروه‌های بازداشت‌شدۀ مردمی، صد‌ها تن دیگر را با لت‌و‌کوب شدید به زندان‌ها فرستادند. زندان‌های ولایت بلخ، دیگر ظرفیتِ پذیرایی زندانیان را نداشتند. در روز دوم قتل عام، موترهای کانیتینری سربسته برای انتقال زندانیان به ولایت جوزجان اقدام کردند. از شدت گرمای تابستان، گرسنگی، تشنگی و نبود هوای آزاد در داخل کانتینیر‌ها، ده‌ها تن در مسیر مزارشریف‌ـ‌جوزجان، جان باختند. در این میان شخصی که روایتگرِ این تلخ‌کامی است، می‌گوید که مو‌تر حاملِ ما دارای ترپال بود و با شکاف‌کردنِ ترپال و واردشدن هوا، از مرگ نجات یافتیم.
از او می‌پرسم که آیا طالبانی که به قریه‌های چمتال هجوم بردند، محلی بودند یا از دیگر شهر‌ها‌؟
او چیزی به یاد ندارد، چون در آن‌زمان جوان ۱۷ ساله‌یی بوده است که بیشترین سال‌های عمر‌‌ش را در شهر مزارشریف و به‌دور از هم‌روستایی‌هایش سپری کرده بود. آن‌سو‌تر از ما، مردی مسنی از باشندگان چمتال نشسته است که خودش را سید امیر مشهور به «شَکراَو» معرفی می‌کند. او می‌گوید که شاهد همة رویداد‌ها و جنایات طالبان در چمتال بوده است. او ادامه می‌دهد: من شاهد بودم، ملا غوث‌الدین، ملا روزی دین، ملا نصرالدین و ملا تاج‌محمد از پشتون‌های ولسوالی چمتال بودند که فرماندهی جنگجویان چمتال را به عهده داشته و دستور قتل و تاراج قریه‌های هزاره‌نشین را در این ولسوالی صادر کرده بودند.
این پیرمرد که او را طالبان به خاطر مسن‌بودن و به قول خودش «بیکاره‌بودن» و پر‌بودنِ اتاق زندانیان‌‌ رها کرده و از مرگ نجات یافته است، می‌گوید: سه روز تمام قتل عام شدیم، خانه‌های ما را چور کردند. حتا یک ترازوی قصابی داشتم در خانه پنهان کرده بودم،‌‌ همان را نیز بردند.
این شاهد می‌گوید که، پس از تخلیه‌شدنِ قریه‌های هزاره‌نشین در جریان سه روز قتل عام از وجود مردان، زنان و اطفال باقی‌مانده، برخی از جنازه‌ها را که به‌طور پراکنده در گوشه و کنار افتاده بودند، دفن کردند.
او می‌گوید که در دو محلِ قتل عام، طالبان پس از به رگبار بستن مردم، جنازه‌ها را به‌شکل دسته‌جمعی زیر خاک کرده و روی جنازه‌ها مو‌تر دواندند که تاهنوز آن جنازه‌ها، به‌طور رسمی، با نماز جنازه و حضور بستگان دفن و کفن نشده اند؛ چون دیگر تفکیک آن‌ها از همدیگر ناممکن شده بود.
آقای «شکَراَو» به یاد دارد که: طالبان در جریان سه روز، در ولسوالی چمتال یک‌سره قتل عام کردند و خون هزاره‌ها را نوشیدند. او سرش را به نشانی بغض و افسوس تکان داده آرام با خودش می‌گوید: خداوند همه را از شّر طالبان نجات دهد.
*مصاحبه‌ی رستم از بازماندگان قتل عام روستای قزل‌آباد در کتاب «طالبان» نوشته احمدرشید.
* این نوشته دوسال قبل در ویژه نامه روزنامه جامعه‌باز منتشر شده بود.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مولوی حیات الدین،شیخ افراطی ی که اسلام را وارونه جلوه می دهدد

با رهبر داعش در شمال افغانستان آشنا شوید