یک نخود کله و یک من دستار، (نگاهی به یک طغیان در مقابل خانِ ترکستان)
مختار وفایی نظام الدین قیصاری، یکی از صدها جنگجوی شجاع و نترسی است که در دامن یک مادر ازبیک زاده شده است. مادران ازبیک هنوز جنگجو میزایند. جنگجوهای که به لطف این خاک خونین، بی هیچ آموزش و امکاناتی، با تفنگ و خون و مرگ همدم میشوند. قیصاری یکی از همین افراد است که براساس تصادف روزگار و بی هیچ دورنما و فکری برای آینده، در یک محدوده زمانی کوتاه و براساس اتفاقات فلمی که برایش افتاد، به چهره محبوب ازبیکها و مخالف طالبان در شمال افغانستان تبدیل شد. او را از زمانی که فرمانده گروه کوچکی از مردان مسلح موترسایکلسوار در ولسوالی قیصار بود می شناسم . من از آنزمان، تا وقتی که به زندان امنیت ملی افتاد، با او در تماس بودم. او با حمایتهای بیدریغ جنرال دوستم از روستای در ولسوالی قیصار پا پیش نهاد و نماینده دوستم در فاریاب شد. پس از انتخابات ریاست جمهوری 2014، در یک روز سرد زمستان، قیصاری را در حومه شهر مزارشریف در یک حویلی که پر بود از تفنگداران ازبیک ملاقات کردم. او به تازگی از کابل آمده بود و به که دیواری تکیه داد بود، یک میل تفنگ امریکایی ام16 بالای سرش آویزان بود. گفت به دیدا