گرسنه کلمات

یکی از روزنامه‌های جنوب سویدن، با من و نیلوفر مصاحبه کرد و آن‌را دیروز شنبه، با عکس‌های سه تایی ما منتشر نمود.

مصاحبه نسبتاً طولانی و با چهار قطعه عکس، در دو صفحه منتشر شده است. من بعد از ظهر دیروز شنبه، رفتم تا یکی دو نسخه از این روزنامه را بخرم، چون در سایت روزنامه اشتراک ندارم و نمی‌توانم به جز از عنوان، بقیه متن را بخوانم. تقریباً به هفت فروشگاه بزرگ شهر سر زدم. در برخی از فروشگاه‌ها، روزنامه تمام شده بود، چون ساعات آخر روز بود. در برخی دیگر از فروشگاه‌ها، زمان فروش روزنامه پایان یافته بود و روزنامه‌های باقی‌مانده را جمع کرده بودند. بلاخره پس از نزدیک به دو ساعت جستجو، دست خالی به خانه برگشتم و در راه به یاد روزهایی افتادم که در مزارشریف روزنامه‌فروشی می‌کردم. فروش که نه، چون کسی نمی‌خرید، رایگان توزیع می‌کردم.

صبح زود، خورجین کوچک دوچرخه‌ام را حدود 500 نسخه روزنامه پر می‌کردم و به سمت ادارات دولتی می‌رفتم. محافظان برخی از ادارات مرا برای رساندن روزنامه به دفاتر روسا و مسئولان، راه نمی‌دادند و در برخی ادارات محافظان و کارگران، روزنامه را می‌گرفتند و آن را طیاره‌گک ساخته به هوا پرتاب می‌کردند. برخی هم می‌گرفتند و با شوخی می‌گفتند، برای بخاری زمستان به این کاغذها نیاز داریم. به ندرت کسی در بدل دریافت روزنامه پول می‌پرداخت. اگر احیاناً کسی در وسط شهر از من روزنامه می‌گرفت و پنج افغانی می‌داد، با خودم می‌گفتم: چه مردمان با فرهنگ و متمدنی داریم، در وسط شهر روزنامه می‌خواهند و پنج افغانی هم می‌پردازند، خوش به حال ما.

حالا، متاسفانه اوضاع بدتر شده و حتی یک روزنامه، در شهر بزرگی مانند مزارشریف فعال نیست.

در این‌جا، روزنامه خواندن، جزئی از ضروری‌ترین کارهای روزانه آدم‌هاست. بسیاری از آدم‌ها، از هر کاری اگر بگذرند، از خواندن نمی‌گذرند.

این‌گونه است که قفسه روزنامه، زودتر از بقیه قفسه‌ها در فروشگاه‌ها خالی می‌شود و هیچ روزنامه‌یی، قبل از خواندن دور انداخته نمی‌شود.

کوچک‌ترین فروشگاه در دورترین نقطه‌ی شهر، قفسه‌های پر از روزنامه و مجله دارد. مجله‌هایی در مورد سیاست، هنر، زندگی، زراعت، باغ، پرنده، اقتصاد، زمین، کهکشان و ...

این‌گونه است که این مردم، راه مفید زندگی کردن و آینده‌ را یافته اند.

از هیاهو و خیال‌پردازی و توهم که جامعه ما در آن غرق است، کاری ساخته نمی‌شود.



عکس از وبسایت روزنامه

Skånska Dagbladet

 

Foto: Nickolai Manfrinato

 

Post a Comment

0 Comments