مختار وفایی
دختری با آرزوهای بزرگ، رویاهای شیرین، فردای روشن و آیندهای مطمین، جادههای شهر را از خانه تا مکتب، از مکتب تا کورس و برعکس همه روزه قدم میزند. او گامهایش را بدونِ وقفه بر میدارد و باور دارد که گامهای کوچکاش روزی سرزمینهای بزرگ آرزوهایش را فتح میکند و شاهدِ ثمر زحمات و گامهای استوارِ این روزهایش میباشد.
فقر، بیکاری و مشکلات اجتماعی یگانه دیواری است که مانع رسیدن، بسیاری از فرزندان این سرزمین به آرزوهای شان میشود، تعدادی به دلیل نداشتن امکانات مالی از نشستن به چوکی مکتب و گوش دادن به حرفهای امیدبخش معلم محروم میشوند و تعدادی هم به دلیل جزمیتهای موجود در جامعهی واپسگرای افغانستان که متاسفانه دیدگاههای مردسالارانه و بدور از فرهنگ انسانیت، زنان را به حاشیه رانده و «جنس دوم» میدانند.
با همهی نابسامانیها؛ هستند پدرانِ این سرزمین که شجاعانِ شبیه رابعه، سودابه و بیبی مهرو را به دنیا بخشیده اند؛ از بلخ، هرازگاهی به عنوان جایگاه و خواستگاهِ این شجاعان نامبرده شده است. در واقع، در وضعیت و جوِ فرهنگی حاکم بر افغانستان، تنها نسلِ شجاعان است که میتوانند، از سدهای آهنین اجتماعی و فرهنگیِ ناروا که بر ذهن و روحِ جامعهای ما حاکم است، بگذرند.
تنها نام اش را میدانم و چند اثرِ از نقاشیهایش را باخودم دارم. نقاشیهایش را در دفترم آویخته ام، هر مهمانی، برای نخستین بار به نقاشیهای آویخته شده در دفترم خیره میشود، در حاشیهای این نقاشیها بطور معمول و به رسم سایرِ نقاشها باخط ظریف و خیرهای نوشته است: « فرشتهتابش لاحوری».
نقاشیهای فرشته، از ظرافتهای زیادی هنرِ نقاشی برخوردار است، روح هنر و زیبایی را بخوبی میتوان در این نقاشیها دید. در ادبیات و بخصوص شعر، باورِ من این است که: شاعر، ذاتاً شاعر است، کسی که بخواهد شاعر شود، هرگز نمیتواند شاعر باشد، چون شعر خواستنی نیست، شعر سرودنی است و این شعر است که باید آدم را بسراید!. این باور شاید برای همه و در همه موارد قابل قبول نباشد، اما حد اقل در مورد هنر و نقاشی، که قدامت آن شش برابر زبان نوشتاری است صدق میکند.
نقاشی، از پر طرفدارترین هنرهای زیبا است که در افغانستان از طرفدارانِ زیادی برخوردار است. برخیهای معتقد اند که گذشتهی نقاشی در افغانستان به سالهای 1419 میلادی بر میگردد و برخیها گفته اند که غلام محمد مصور میمنهگی که در زمان حکومت امیر عبدالرحمن خان میزیسته است، پیش آهنگ هنرنقاشی در افغانستان بوده است.
به هرحال آنچه در تاریخ افغانستان دیده شده است، این است که جنگ، فقر، بیسوادی و عدمِ دسترسی مردم به امکانات، زمینهی رشد هنر و بخصوص هنرِ نقاشی را گرفته است.
متاسفانه ادبیات و هنر، در افغانستان غریب و بیگانه مانده است، هرکسی که در زندگی اش یکی از این دو رشته را پیش گیرد، به نان و نامی چندانی نمیرسد، این بخاطری است که ادبیات و هنر به عنوان یک ارزش در میان مردم مطرح نیست و جامعه به این دو پدیده به عنوان یک تفریح و بازیچه مینگرد. به هرحال...
دوست خوبم محمد احمدی مسوول آموزشگاه افغان لمر، هرازگاهی از یک نقاش گمنام که فعلاً در جادهی کانکور به امید راه یافتن در دانشگاه که آرمانشهرِ دورهی دانشآموزی است یاد میکند و همواره از سختکوشی، تلاشها و آرزوهای بزرگاش سخن میزند. احمدی، نقاشیهای این نقاش را برایم بطور امانت داده است و من هم آنان را بروی دیوار دفترم آویخته ام، تا، چند روزی از زیبایی آفریده شده در دستان یک هنرمند، به زیباییهای اطرافام ایمان بیاورم.آقای احمدی مسوول آموزشگاه افغان لمر، چند روز قبل ورقی که در آن، فرشته تابش لاحوری، این نقاش گمنام با آرزوهای بزرگ، مختصری از زیستنامه اش را نوشته است برایم داد.
واژههای زیستنامهی فرشته تابش لاحوری به قلم خودش و با خطِ نستلیق، عروس خطهای جهان، زیبا و خوانا نوشته شده است است، برای آشنایی شما با این نقاش، خلاصهی آنرا برای تان مینویسم: فرشته تابش لاحوری، فرزند غیاث بیک، در سال 1374 در شهر مزارشریف تولد گردید. در سال 1380 ه.ج، و در سن شش سالگی در لیسه عالی مولاناجلالالدین محمدبلخی، شروع به آموختن نمود. در سن 9 سالگی، به هنرِ خطاطی، رسامی، و نقاشی پرداخت.
همچنان چندسالی از دانشآموزشی اش را تاصنف دهم، در لیسه محمدیوسف خیرخواه سپری شده است.
بیشترین اوقات خود را در هنرهای زیبا، رسامی، نقاشی و نوشتن پرداخت و علاقهی خاص به نقاشی دارد و با داشتن سنِ خٌرد، آرزوهای بزرگی را با خود دارد. به دلیل ضعف اقتصاد، تاهنوز نتوانسته است به آرزوهای بزرگ و هنری اش برسد.
فرشته تابش لاحوری، اکنون دانش آموز سال اخیر لیسه فاطمه بلخی شهر مزاشریف است و برای راهیافتن در دانشگاه از طریق کانکور که یگانه آرزویش دانسته میشود در آموزشگاه افغان لمر به طور رایگان، روند آموزشی آمادگی کانکور را فرا میگیرد.
فرشته همانند دیگر فرشتههای این سرزمین آرزو دارد، روزی بر قلههای موفقیت و رویاهای رنگارنگی که دارد، برسد و با استفاده از دانش و تواناییهایش خدمتگذار مردم زجردیده و فقیر اش باشد.
3 Comments
من محمدعلی طغرلی هستم از ایران
وبلاگ زیبای شما را خواندم و چیزهای زیادی از ان آموختم .
مطلب هنر نقاشی شما بسیار زیبا و قابل توجه بود و همچنین مطلبی که درباره شاعر عزیز ازادیخواه پرتو نادری نوشته بودید و اظهار تاسف میکنم برای کسانی که با ازادی قلم وبیان مبارزه می کنند .
قلم و بیان زبان دردهاست .
آدرس وبلاگ من :http://esfanderaneman.persianblog.ir
با آمئن و نظر دادن در وبلاگ من مرا خشنود کنید.
با تشکر طغرلی
محمدعلی طغرلی هستم از ایران