شکیبِ بلخِ دلم پایمال چنگیز است


 
 مختار وفایی
 مثلِ احوالِ جهان، سومین مجموعه‌ی شعری استاد صادق عصیان روز پنج‌شنبه در تالار دانشگاه بلخ رونمایی شد. من که مدت‌هاست پایم ردِ پای محافل ادبی را حد اقل در بلخ گم کرده؛ دیروز فرصتی فراهم شد و لحظه‌یی از استاد عصیان شنیدم و کیف بردم. محفلِ خوبی بود. تعداد اشتراک کنندگان بیشتر از تصور ام بود. دیزاین و تشریفات محفل هم در حد توان در نظر گرفته شده بود. شور و اشتیاق برای گرامی‌داشتنِ عظمتِ ادبی استاد عصیان در همه چهره‌ها موج می‌زد. دانشجویان با عشق و علاقه‌ی سرشاری مصروف پذیرایی مهمانان، ترتیب و تنظیم محفل و مدیریت برنامه بودند. در «بنرِ» محفل نوشته شده بود، «نقد و رونمایی». من هم خرسند از اینکه، امروز در کنار اینکه از شعرها و شعرخوانی‌های استاد عصیان لذت می‌برم، حتما از بزر گوارانی که معلمانِ نسل ادبی بلخ در دانشگاه بلخ هستند نیز نقد و نظرهای محکمی راجع به ادبیات و کتاب تازه‌ی استاد عصیان خواهم شنید. پوهنوالان، پوهنملان و پوهندویان زیادی تشریف داشتند، چندتای شان در جایگاه تشریف بردند، اما چیزی بنام نقد ارایه نشد و رونمایی به بهترین وجه آن صورت گرفت. من خلاقیت، استعداد، توانایی و مهارت دانشجویان دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه بلخ را که میزبان این محفل بودند، در دندان زدن سیب‌ها، شکستن کوزه، چیدن شمع‌ها، انتخاب موزیک، تلاوت کلام‌الله مجید و گرفتن عکس‌های یادگاری با استاد عصیان و مجموعه‌ی شعری اش می‌ستایم، اما آرزو داشتم تا در زیر سقفِ به عظمت نامِ «تالار دانشگاه بلخ»، شاهد آنچه دیروز از آدرس این دانشگاه در مورد نقد و رونمایی شعرهای استاد عصیان بودم، نمی‌بودم. آنچه را دیروز تالار دانشگاه بلخ شاهد بود، دهن‌کجی‌ی بود به ادبیات، شعر، هنر و عظمتی بنام بلخ که در تنِ خونینی بنام افغانستان آویزان است. حرف‌هایی که از زبان برخی پوهن‌داران بجای نقد ارایه شد، سندِ محکمی برای ثبوت بی‌سوادی و فقر فکری در جامعه‌ی ادبی، و اکادمیک‌ترین مکان ی بلخ است. بدون شک که حرف‌های خوب و نقدهای در حدِ توان نیز از سوی برخی دوستان در محفل ارایه شد، اما شانِ دانشگاه بلخ و عظمتِ ادبی استاد عصیان درک بیشتر و حرف بیشتر می‌طلبد که اکنون از آن بی نصیبیم. در یک‌جایی از محفل بشدت شرمیدم و احساس کردم، باید گوینده نیز بعداً از آنچه گفته است احساس شرم کرده باشد. با چند پسوند و پیشوند علمی، نام‌اش را گرفت و به جایگاه دعوت‌اش کرد. با کف زدنِ حضار آمد به جایگاه، ورقی از جیب بغلی اش کشید، عینک‌هایش را جابجا و خود را روی مایک خم کرد. گفت: امروز میوه‌یی را که کاشته بودم حاصل اش را می‌چینم. بعداً متوجه شدم که ایشان خود را در جایگاه آموزگار استاد عصیان قرار داده و عظمتِ عصیان را حاصلِ ندانستگی خودش می‌داند.
گفت: من شعر عصیان را نقد نمی‌کنم، چون می‌دانم شعر او کامل است و در تمام جاها اول شده است. عصیان خوب شعر می‌سراید و من شعرهایش را می‌خوانم. او را همه به عنوان شاعر خوب می‌شناسند و در تمام جاها شعرهایش است. من می‌خواهم خود عصیان را نقد کنم، نه شعرهایش را، چون شعرهایش به همه معلوم است. احساس کردم ایشان از صحنه پرت است و باشد که لحظه‌یی بخندیم. ادامه داد: شخصیت عصیان را نقد می‌کنم. او در کنار اینکه یک شاعر است، یک تحلیل‌گرِ بسیار خوب است. یک آدم بسیار خوب است. برخورد اش، اخلاق‌اش، رفتار و کردارش به یک آدم خوب می‌ماند. عصیان را همه رسانه‌ها خوش دارد، چون او یک لهجه و بیانِ شیوا دارد. عصیان همچنان یک کارشناس و سخنگوی خوب است. او بسیار خوب تحلیل می‌کند. ایشان در اخیر به حضار منت گذاشت و گفت: من تمام مجموعه شعری و شخصیتِ استادعصیان را در چند بیت خلاصه می‌کنم.
در قسمتی از بیت‌های ایشان واژه‌های «آراسته» و «آمیخته» قافیه شده بود. خودش در همین قسمت مکثی کرد و گفت: فلان دانشجو بمن می‌گوید که این دو واژه باهم قافیه نمی‌شود. من خو این دو را قافیه ساخته ام، می‌شود نمی‌شود بمن ربطی نداره. عینک‌هایش جابجا کرد و ادامه داد... مرد بزرگی از اهالی ادبیات در کنارم نشسته بود. بمن نگاه معناداری کرد و گفت: این‌هم از دانشگاهِ ما، جایی که باید مغز ادبیات، علم، هنر و فرهنگ از آن تغذیه شود... ما چقدر فقیریم... و سر انجام به گفته‌ی استاد عصیان:
 هراتِ حوصله ام برج برج می‌ریزد
 شکیبِ بلخِ دلم پایمالِ چنگیز است.
 ------------------
عصیان را غنیمتِ بزرگی برای بلخ و جامعه‌ی ادبی‌مان می‌دانم. ضمن این‌که نشر مثلِ احولِ جهان را به جامعه‌ی ادبی مان مبارک‌باد می‌گویم، آرزو دارم
روزی دانشگاه بلخ، از این شلختگی و بی‌مفهومی شرم‌آور که درک شان از بزرگانِ مانند عصیان و دکتر برزین‌مهر، "تحلیل‌گر و سخنگوی خوب" است بیرون آید.

Post a Comment

0 Comments