پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۲۰

امپراتور و مِشر به همدیگر لبخند می‌زنند

تصویر
عطامحمد نور و جمعه خان همدرد سال‌های زیادی را در دشمنی و زدنِ همدیگر سر کردند.  عامل اصلی این دشمنی، تسلط بر بلخ و منابع عایداتی این ولایت بود. با مسلط شدن نور بر بلخ، همدرد برای سال‌های زیادی از بلخ متواری شد. گاهی در لوگر و پکتیا، گاهی در جوزجان و فاریاب وظیفه اجرا کرد. هرچند همیشه در تلاش نشستن بر کُرسی مقام ولایت بلخ بوده است. نه کرزی و حکمتیار او را در رسیدن به این رویا یاری کرد و نه اشرف غنی. خانۀ همدرد در شهر مزارشریف از سال‌ها بدینسو تحت ترصد ۲۴ساعته نیروهای استخباراتی عطامحمد نور بود.   باری در سال ۲۰۱۴ برای مصاحبه با همدرد به خانه‌اش در مزارشریف رفتم. وقتی از خانه‌اش بیرون شدم، در حالی که به سمت دفتر رانندگی می‌کردم، متوجه شدم که توسط مردان مسلح موترسایکیل سوار تعقیب می‌شوم.   با دستیار همدرد تماس گرفتم و گفتم تحت تعقیب هستم، آیا این افراد مربوط شماست؟ گفت، نه این یک روند عادی است و   افراد عطامحمدنور رفت و آمدها نزد «مشرصاحب همدرد» را تحت نظر دارند. من به وحشت افتادم و به سختی توانستم از تعقیب فرار کنم. آن‌ها تا چهارراهی سیدآباد مرا تعقیب کردند و شاید خودشان خواستند از تعق

قتل فجیع مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا به دست طالبان

تصویر
ذبیح‌الله فرهمند مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا جلال الدین محمد بلخی، به دست اعضای گروه طالبان و به صورت بسیار فجیع به قتل رسیده است. طالبان، دو روز قبل فرهمند را از ساحات مربوط به دشت شور و شهرک کمپیرک شب‌هنگام بازداشت کرده و دو روز در اسارت نگهداشتند. امروز پنج شنبه، جسد فرهمند از ساحه شهرک افغانیه که طالبان در آن نفوذ دارند پیدا شده است. طالبان به شکل فجیع، این کارمند امنیت ملی را شکنجه کرده، اعضای بدنش را بریده، چشم‌هایش را کشیده و تیربارانش کرده اند. ذبیح‌الله فرهمند در زمان ماموریت در میدان هوایی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، چندین بار از سفر اعضای طالبان از طریق میدان هوایی مولانا جلوگیری کرده و محموله‌های تریاک آنان را نیز کشف و ضبط کرده بود‌. ظاهراً او از مدت‌ها بدینسو تحت تعقیب طالبان بوده است. بازداشت، شکنجه و قتل ذبیح‌الله فرهمند نشان می‌دهد که طالبان از قدرت عملیاتی بالایی در شهر مزارشریف برخوردار است. ذبیح‌الله فرهمند، قبلاً دستیار جنرال عبادالله عباد رئیس پیشین امنیت ملی بلخ بود.

جارچی‌های بازار نفرت

در سال ۲۰۱۷، قمندان گلاب از افراد تحت امر جنرال نذیراحمد نیازی که به ستمگری و غارت در بدخشان شُهره آفاق بود، از پروژه سرک‌سازی فیض‌آباد -بهارک اخاذی می‌کرد. مسوولیت این پروژه را یک شرکت راه‌سازی مربوط به عباس ابراهیم‌زاده به عهده داشت و کارگران آن عمدتاً از اقوام هزاره‌، اُزبیک‌ و تاجیک‌ بودند.   قمندان گلاب به دستور جنرال نذیراحمد، مسئولان شرکت راه‌سازی را تهدید می‌کرد که افرادمورد نظر او را به کار بگمارند و همچنان پول هنگفتی باید به نذیراحمد بپردازند. مسوولان شرکت راه‌سازی به این خواست جنرال نذیراحمد و قمندان گلاب تن ندادند. مهندس عزت‌الله معاون شرکت راه‌سازی به تاریخ اول دسمبر ۲۰۱۷، حین بازگشت از بهارک به شهر فیض‌آباد، آماج حمله قمندان گلاب قرار گرفت و زخم برداشت. قمندان گلاب قصد اختطاف او را داشت اما موفق به این کار نشد. پس از آن‌که مسئولان شرکت از باج‌دهی به جنرال نذیداحمد و قمندان گلاب سر باز زدند، سه بار تجهیزات شرکت شبانه به غارت رفت.   هیچ‌کس در آن زمان به جنرال نذیر احمد و یاغی‌های تحت امرش چیزی نگفت. و همچنان هیچ‌کس آنان را متهم به ستیز با هزاره‌ها نکرد. در حالی هم

دنبال هر غوغایی نرویم

روز جهانی دختر، یازدهم اکتبر است. این مناسبت در سال ۲۰۱۲ ثبت سازمان ملل شد و هدف آن تلاش برای برابری جنسیتی، گسترش خدمات آموزشی و نجات دختران زیر سن ۱۸ از ازدواج‌های اجباری است. کشورهای عضو سازمان ملل این مناسبت را تایید کرده اند و همه ساله تلاش می‌کنند وضعیت زندگی دختران بهبود یابد.   سالانه حدود ۱۰میلیون دختر به جبر ازدواج می‌کنند و تا کنون ۲۰۰ میلیون دختر ختنه شده اند. آنچه امروز بنام روز دختر در برخی صفحات مجازی تجلیل می‌شود گرفته شده از تقویم جمهوری اسلامی ایران است. ایران مناسبت‌های مذهبی را که پشت آنان مرام‌های سیاسی نهفته است به افغانستان و کشورهای پیرامون خود صادر می‌کند. دنبال هر غوغایی نروید.

یاد آنروز پر درخت بخیر

تصویر
دلم به آن روزهای خوب تنگ است. آن‌روزهای سبز و صمیمی. من و نیلوفر پس از یک رزم جانانه و پس از پیروزی بر اهریمنِ جاهل و خیال باطل نامزد شده بودیم. خوشحال بودیم؛ و جهانی به این بزرگی در مشت ما بود. جهان را مچاله می‌کردیم و به دهن هر بدخواه و بداندیش و بدکردار می‌زدیم. سرشار از عاطفه و بی‌خیال از هر بدی و زشتی که در پیرامون ما جولان می‌داد. هنوز هم سرشاریم از آن عاطفه. گاهی در یک لحظه و بدون هیچ برنامه‌ی از قبل، راه روستا را در پیش می‌گرفتیم. نیلوفر دختر شهر بود و روستا را ندیده بود. اولین باری که به روستای ما رفت، چشم‌های بی‌نظیرش از درخت‌ها و ستاره‌های آسمان دور نمی‌شد. هیجانش را هنوز به یاد دارم. می‌گفت آیا ممکن است این‌قدر ستاره در آسمان چشمک بزنند؟ شب بر پشت بام خوابید و صبح با صدای پرنده‌ها که بر برگ و شاخ‌های درختان توت و سپیدار می‌چرخیدند بیدار شد. هنوز گاهی که به آسمان‌های دلگیر هندوستان و آلمان و سویدن خیره می‌شود به یاد آسمان روستا آهی می‌کشد. من که در آن روستا بزرگ شده ام معنی آهِ نیلوفر را خووووب می‌فهمم. دوستان زیادی دارم که از روستای ما خاطراتی دارند. از آن مزارع و از آن گند

خودسوزی مشکوک فرزند استاد نجیب مایل هروی در مشهد/ منبع: سوزانده شده

تصویر
صفحه انستاگرام منتسب به شهاب‌ مایل هروی -فرزند استاد نجیب مایل هروی پژوهشگر و نویسنده معروف افغانستان مقیم مشهد- با نشر عکسی که صورت سوخته او را نشان می‌دهد نوشته است که آقای شهاب مایل در اعتراض به مشکل اقامت و فشار حکومت بر ایشان، خود را در مقابل ریاست خارجه در مشهد آتش زده است. متنی که با عکس شهاب مایل در انستاگرام نشر شده ظاهراً از سوی همسر ایشان نوشته شده است. با این حال یک منبع از نزدیکان شهاب هروی می گوید که او خودسوزی نکرده بلکه توسط عوامل حکومتی ایران آتش زده شده است. هنوز انگیزه اصلی این کار مشخص نیست، اما منبع می افزاید که شهاب هروی قبلاً از تهدیداتی علیه خودش حرف زده بود.  به نقل از این منبع، شهاب مایل هروی دو هفته قبل به وی یادآور شده بود که " اگر خبر مرگ مرا به ص ورت ناگهانی و به دلیل سکته قلبی، سکته مغزی و یا خودسوزی دریافت کردی بدان که این‌ها کار خود را کرده اند." تاکنون هیچ یک از  رسانه های ایران در این مورد گزارش و خبری منتشر نکرده و حتی این رویداد از دوربین کاربران شبکه های اجتماعی پنهان مانده است.  پرسش اصلی این است که اگر مایل هروی به رسم اعتراض خودش را

مرگ دسته‌جمعی کبوتران سفید مزارشریف

تصویر
کودک بودم و تازه می توانستم قرآن را روان و با تلاوت بخوانم. یک روز با پدرم رفتم زیارت روضه شریف. من در داخل حرم نشستم و پدرم رفت دنبال کاری. چند جلد قرآن در یک ردیف روی میزهای کوچک چوبی گذاشته شده بودند و هرکس دلش می‌خواست می‌نشست و می‌خواند. من هم پشت یکی از آن میزک‌ها قرار گرفتم و شروع کردم به خواندن قرآن.   تقریباً یک ساعت قرآن خواندم.  در جریان این یک ساعت، چندین زائر بعد از زیارت ضریح حرم، روی میز کوچک مقابل من پول گذاشتند. هربار که کسی پول می‌گذاشت چشمانم روشن‌تر و زبانم روان‌تر می‌شد. همین‌گونه در حال خواندن بودم که یکی از «*ایشان‌های روضه» آمد و پول‌ها را جمع کرد و در جیبش گذاشت. من در حالی که هیچ واکنشی نشان ندادم، در تهِ دلم نا امید شدم. دیروز خبر تلف شدن صدها کبوتر سپید روضه را شنیدم. تاثیر این خبر روی من کمتر از شنیدن خبرهای مرگبار اخیر نبود. این کبوترها و این حرم باشکوه که بسیار دوستش دارم، صدها ملا و خانواده‌های «انصاری» را سال هاست نان و جایگاه داده است، اما این مفت‌خوارها حتی نمی توانند چند کیلو گندم به این کبوترها تهیه کنند.  تصور کنید کسانی که سال هاست از این زیارتگ

هیچ‌کسی مقدس نیست

تصویر
یک زمانی فکر می‌کردم با کشتن یک آدم می‌توانم به آرامش برسم. شب‌ها با خودم نقشه می‌کشیدم. گاهی فکر می‌کردم که به خانه‌ شان نارنجک بیاندازم. گاهی نقشه می‌کشیدم که گاو پدرم را مخفیانه بفروشم و پولش را به یک تبهکار بدهم تا او را بکشد. گاهی هم خیال می‌کردم که خودم تفنگ کوچکی بخرم و یک روز صبح زود، هنگامی که در باغچه خانه‌اش بیل می‌زند به فرقش شلیک کنم.   نقشه‌های زیادی می‌کشیدم، اما خوشبختانه جرات انجام آنرا نداشتم. آن مرد مثل یک تومور در مغزم جولان می‌داد و هر روز نفرتی که از او داشتم چاق‌تر می‌شد. وقتی نقشه‌هایم را می‌کشیدم و به عملی کردن آن فکر می‌کردم در گوشه‌ی از ذهنم به یاد کودکانش می‌افتادم و منصرف می‌شدم. دوباره نقشه می‌کشیدم. گاهی در خیالاتم او را دار می‌زدم و گاهی با بمب کوچک دستی‌ منفجر می‌کردمش. یک روز عصر، صدای انفجاری از روستای بالاتر شنیده شد. گفتند آن مرد بدکردار را یک ماین کنار جاده به هوا پرانده و خانواده‌اش رفته تا توته‌های بدنش را جمع کند. فردای آن‌روز به مراسم جنازه‌اش رفتم. وقتی کودکانش را دیدم که سینه‌چاک و پا برهنه داد می‌زنند، من هم در گوشه‌ی به درخت توت