۰۷ آذر ۱۳۹۸

یک روز در حلب

شام‌گاه دیروز چهارشنبه در ختم کارگاه آموزشی در مکتب رسانه‌یی فوجو در شهر یون‌شوپنگ سویدن، سالن تاریک شد و همه آماده‌ی تماشای یک مستند از فیلم‌ساز سوری بنام علی‌آل‌ابراهیم شدیم.
One day in Aleppo
مستند سه سال قبل و در اوج بمباران شهر حلب ثبت شده و ماجراهای تلخ و تکان‌دهنده‌یی را به تصویر کشیده است.  حلب از بزرگ‌ترین شهرهای سوریه و پایتخت تجاری این کشور است بصورت بی‌رحمانه با بارانی از بمب‌ها ویرانی می‌شود و مردمانش زیر آوارهای از خاکستر می‌میرند. در مستند دیدیم که سقف خانه‌های این کهن‌ترین شهر خاورمیانه روی اعضای خانواده‌ها می‌ریزند و کودکان میان سیم‌ها و خشت‌ها لِه می‌شوند. پدر در مقابل چشم کودک و کودک در مقابل چشم مادر در اثر خمپاره تکه‌پاره و صدای غُرش هلیکوپترها و جت‌های جنگی شهر و مردمان بی دفاعش را در وحشتی وصف ناپذیری فرو می‌برد...من در لحظه‌ی که دیدم ساختمانی در اثر انفجار یک بمب که از هوا پرتاب شد فروریخت و کودکی میان سیم‌ها و خشت‌ها گیر مانده و برای زنده ماندن دست و پا می‌زد گریستم...شاید بخاطری گریستم که یک پدر هستم، چون دیدنِ هیچ صحنه‌ی به اندازه مرگ یک کودک و خشونت بر یک کودک مرا آزار نمی‌دهد.
مستند ۲۵ دقیقه‌یی با ریزش بمب‌ها بر روی شهر و افتادن جنازه‌ها تمام شد و در حالی که موزیک ویدیو هنوز می‌نواخت  سالُن در سکوت عمیقی فرو رفته بود. لحظه‌ی بعد همه چک چک کردند... با وجودی که همه غمگین بودند و شاید برخی‌ها در تاریکی اشک نیز ریخته باشند. اما  در صف نخست متوجه دو بانوی خبرنگار عرب که یکی با حجاب و دیگری با پوشش آزاد نشسته بودند  شدم. با دستمال اشک‌های شان را که بی امان می‌ریختند پاک می‌کردند. بقیه مصروف صحبت در مورد مستند و مستندساز شدند، اما این دو تن همچنان در سکوت می‌گریستند و صداهای شان را در گلو خفه کرده بودند...
شعر الیاس علوی یادم آمد که گفته: ما می‌میریم تا عکاس "تایمز" جایزه بگیرد...
Photo: UN News


۰۶ آذر ۱۳۹۸

ما قصاب نیستیم، قانون قصاب است


تکسی به آرامی جاده‌ها و کوچه‌های زیبای شهر "یون‌شوپنگ" را به مقصد محل تجمع روزنامه‌نگاران که همه برای شرکت در یک برنامه دعوت هستیم طی می‌کند. در سکوتی که داخل تکسی حکم‌فرماست از پنجره، به ابرهای تیره، آسمان تاریک و جاده‌های خلوت و زیبایی‌های شهر خیره شده‌ام.
دوستی که بغل‌دستم نشسته سکوت را شکست و گفت: "راننده همه کوچه‌های شهر را دور می‌زند تا پول بیشتری بگیرد."
 گفتم: چطور؟
گفت: "این‌ها براساس هر ثانیه‌ی که مسیر را طی می‌کنند پول می‌گیرند و به همین دلیل از راه‌های دورتر می‌روند تا پول بیشتری بگیرند."
دوست دیگر با تایید این حرف گفت: "ها ولا، راننده‌ تکسی در سویدن مثل قصاب‌ است، چنان بی‌رحم که تا گوشت در استخوان‌ داشتی باشی آن‌را می‌کَند و نوش جان می‌کند."
من که به جز یکی دو بار آن‌هم در هنگام ناچاری و عجله، تکسی استفاده نکرده ام از هزینه و کرایه تکسی در سویدن چندان آگاهی ندارم.
راننده که مرد میان‌سال، با موهای مِشکی و لباس‌های شیک بود، از آیینه عقب‌نمای تکسی به ما خیره شد و به سویدنی پرسید: از افغانستان هستید؟
- بله از افغانستان هستیم.
گفت: "من از عراق هستم و فارسی کم کم می‌فهمم."
- عالی‌ست، دوستان زیادی از عراق می‌شناسم که فارسی صحبت می‌کنند.
گفت: "شما گفتید راننده‌ های تکسی قصاب استند. ما قصاب نیستیم، قانون قصاب است که مالیه‌ی سنگین بر ما وضع کرده..."
بقیه حرفش را به زبان سویدنی توضیح داد و همین‌قدر فهمیدم که گفت: "این‌جا در سویدن از قصابی و بی‌رحمی و فریب دادن خبری نیست، شاید در کشورهای دیگر راننده‌های تکسی قصاب باشند، اما این‌جا نیستند."
چنان این واژه قصاب حالش را بهم زده بود که تا پیاده شدیم در مورد قوانین و مالیات در سویدن توضیح داد.

 #Jönköping

۲۰ آبان ۱۳۹۸

مولانا عبدالله مدیر مرکز ملی شمارش آرا در کمیسیون انتخابات را توهین نژادی و تهدی به مرگ کرده است


 ترجمه نامه نماینده خاص سرمنشی ملل متحد برای افغانستان به رئیس کمیسیون مستقل انتخابات


هیئت معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان (یوناما)
دفتر نماینده خاص دبیر کل ملل متحد
10 نوامبر 2019

محترم خانم نورستانی،
هدف این نامه ابراز رسمی نگرانی شدید سازمان ملل متحد در مورد رفتار کمیشنر مولانا عبدالله در جلسه ای که اخیرا در تاریخ 5 نوامبر 2019 برگزار گردید می باشد. در این جلسه تعدادی از مشاوران تخنیکی پروژه حمایت از انتخابات ملل متحد (UNESP) و همچنین دو تن کمیشنران بین المللی که حق رای ندارند، بعلاوه شخص شما و دیگر کمیشنران کمیسیون مستقل انتخابات و مقامات ارشد درالانشای کمیسیون مستقل انتخابات اشتراک داشتند.
مشاروان تخنیکی پروژه حمایت از انتخابات و کمیشنران بین المللی هنگام برگزاری این جلسه شاهد اظهارات کمیشنر مولانا عبدالله علیه آقای بشیرعلی، مدیر دیتابیس مرکز ملی شمارش آرا، بودند که شامل تهدید مستقیم به مرگ و همچنین اشاراتی موهن درباره مذهب و قومیت آقای علی بود. سازمان ملل متحد این نوع رفتارها را کاملا غیرقابل قبول و شدیدا مغایر با ماده 17 قانون انتخابات، که بیان می دارد اعضای کمیسیون انتخابات ملزم به احترام به عالیترین منافع کشور و مفاد قانون اساسی در تصمیم گیری های خویش هستند می داند: و هرگونه تبعیض و تعصب براساس نژاد، قومیت، دین، حزب، زبان، مذهب و جندر را نفی می کند. قانون انتخابات همچنین تصریح می کند که مطابق ماده 16 (1)(8)، یک عضو کمیسیون در شرایط ذیل می تواند خلع وظیفه گردد: (8) عدم رعایت مفاد ماده 17 این قانون.
درک ما این است که این اولین باری نیست که کمیشنر مولانا عبدالله چنین رفتار اهانت آمیز را در جلسات و تعاملات در داخل کمیسیون مستقل انتخابات انجام داده است اما این اولین بار است که کارکنان ملل متحد شاهد چنین رویدادی بوده اند. بنابراین ما از کمیسیون درخواست می کنیم تا عاجلا اقداماتی را به منظور رسیدگی به رفتار کمیشنر عبدالله با رویکردی که وی را پاسخگو سازد روی دست گیرد. 
در حالی که سازمان ملل متحد کاملا متعهد به حمایت از کار کمیسیون مستقل انتخابات و همکاری با دیگر کمیشنران است، نگرانی کارکنان ما و همچنین کارمندان کمیسیون مستقل انتخابات به دلیل فضای کاری مسموم به وجود آمده توسط رفتار کمیشنر مولانا عبدالله ما را ناچار به بازبینی تعاملات روزانه ما با کمیشنر مولانا کرده است. بدین منظور، ما این حق را محفوظ می داریم تا اقدامات محتمل بعدی را براساس تصامیم کمیسیون مستقل انتخابات در پاسخ به این رویداد انجام دهیم.
ما امیدواریم که کمیسیون مستقل انتخابات اقدام مناسب و به موقع را برای رسیدگی به این مسئله جدی در مطابقت با قانون انتخابات و دیگر لوایح و مقررات حاکم بر فعالیتهای کمیسیون مستقل انتخابات روی دست گیرد.

امضاء شده توسط
تادامیچی یاماموتو
نماینده خاص سرمنشی ملل متحد برای افغانستان


      به: حوا علم نورستانی
                                                                رئیس کمیسیون مستقل انتخابات افغانستان                                                                  

از کافه‌های مالمو


دختر سوئدی، دلتنگ پسری در کابل است
مختار وفایی
 در گوشه‌ی یکی از کافه‌های دنج و آرام شهر مالمو که دیوارهای آن پر است از نقاشی، شعار و عکس‌های از مردمان و روزگاران قدیم، نشسته‌ایم.
آخرِ هفته است و من مثل همیشه خسته و نیازمند یک چرت طولانی هستم. او قهوه‌اش را می‌نوشد و پشت سرهم از من سوال می‌پرسد. عذرخواهی می‌کند که قهوه من هنوز نرسیده و او با شتاب به سمت طرح پرسش‌هایش رفته است. پس از لحظاتی، کارگر کافه، قهوه را می‌آورد و با لبخند جلوی من می‌گذارد.
 کسی که در مقابلم نشسته، یک روزنامه‌نگار سوئدی است و روی یک تحقیق در مورد زندگی مهاجران اخراج شده از سوئد کار می‌کند. بی وقفه در مورد امنیت، اجتماع و تحولات افغانستان می‌پرسد و گاهی هم در مورد کارهای خودم و اوضاع رسانه و آزادی‌بیان. باری هم از من می‌پرسد که آیا خبرنگار بودن در افغانستان خطرناک است؟ زن بودن خطرناک است؟ می‌گویم خبرنگار بودن و زن بودن شاید در همه جای جهان در یک حدی خطرناک باشد، اما در افغانستان بیشتر از بقیه جاها خطرناک است.
می‌پرسد: جوانانی که از افغانستان به اروپا پناهنده شدند و دوباره از این جا برگشت داده شدند، سرنوشت‌شان چه می‌شود؟ تا حالا کسی را می‌شناسی که از کشورهای اروپایی برگشت داده شده و از سرنوشت‌اش آگاه شده باشی؟ می‌گویم: بله، من با شماری از جوانانی که در سال ۲۰۱۷ از آلمان به کابل برگشت داده‌ شدند، دیدار و مصاحبه کردم. یکی از آنان دچار تنش‌های روانی شده بود، یکی در حمله انتحاری زخمی شد و دیگری خودکشی کرد. نگرانی در چشم‌هایش موج میزند، گیلاس قهوه را کنار می‌گذارد و دست راستش را زیر چانه‌اش ستون می‌کند و اندکی به فکر فرومی‌رود.
بعد خودش را جابجا کرده و می‌پرسد: اوضاع کابل چگونه است؟ می‌گویم: خبرهای بد زیاد است، هر از چندگاهی اتفاقات خونینی می‌افتد و فعلاً هم اوضاع سیاسی پیچیده و نگران کننده است.
می‌گوید: من یک برادر دارم که در کابل زندگی می‌کند. تعجب می‌کنم و می‌گویم: واقعا؟ برادر شما در کابل؟ ممکن است کمی توضیح بدهید؟ ادامه میدهد: بله برادر من، اسم‌اش صمیم است و ۱۹ سال دارد. سال ۲۰۱۵ به سوئد آمد و پدر و مادرم او را به‌حیث فرزندشان پذیرفتند. اما دولت سوئد پس از چندی، او و جمعی دیگر از جوانان پناهجوی افغانستانی را اخراج کرد. من دلتنگ برادرم هستم. می‌خواهم هرچه زودتر ببینم‌اش...
"اِلسا" وقتی در مورد برادرش صحبت می‌کرد، هیچ واژه‌ی در مورد این‌که برادرش از یک پدر و مادر افغان زاده شده و بحیث مهاجر در وطن او پناه گرفته و یا بابت نیاز و مجبوریتی که داشته عضو خانواده‌شان شده‌است، اشاره ‌نکرد. هیچ واژه‌ی در صحبت‌هایش نیافتم که نشانه‌ای از تفاوت میان این خواهر و برادری با رابطه‌های خونی باشد. او صاف و صادقانه و صمیمانه در مورد برادری حرف می‌زد که انگار کودکی‌های‌شان را باهم سپری کرده‌اند، در یک کودکستان و مکتب درس خوانده و در آغوش یک پدر و مادر بزرگ شده‌اند.
من از صمیمیت و صداقت اِلسا غافلگیر و از حجم دلتنگی‌اش غمگین شدم. گفت "هرکاری کردیم که مانع اخراجش به افغانستان شویم، اما دولت سوئد بلاخره این کار را کرد. پدر و مادر صمیم در جنگ‌های افغانستان کشته شده‌اند و اکنون او در یک خانه کرایی در کابل زندگی می‌کند."
در حالی که چشم‌هایش به نقاشی‌ها و تصاویر روی کافه دوخته شده بود، مرا با پرسش دیگری غافلگیر کرد: می‌خواهم کابل بروم، مشوره شما برای این‌که در امنیت باشم چه است؟ گفتم: برای دیدن صمیم؟ گفت: بله، دلیل دیگری برای رفتن ندارم، من دلتنگ برادرم هستم و فکر می‌کنم باید بروم و ببینم‌اش.
 من نکاتی را که برای امنیت یک شهروند خارجی در کابل تا حدی کمک می‌کند برایش توضیح دادم و گفتم: تهدید و خطر در کابل قابل پیش‌بینی نیست و در واقع منطقه‌ی امن و نا امن وجود ندارد. شاید شما را کسی شما را هدف قرار ندهد، اما وقتی می‌روید رستورانت یا خرید ممکن است آن‌جا یک انفجار یا حمله انتحاری صورت بگیرد که اصلاً قابل پیش‌بینی نیست. فقط باید احتیاط کنید. وقتی در مورد زندگی و امنیت در کابل با همین کلمات با دوستان ایرانی، هندوستانی و یا اروپایی‌ام صحبت می‌کنم، همه آنان «اوه مای گاد» یا نشانه‌های تعجب از خود بروز می‌دهند، اما اِلسا فقط حرف‌هایم را یاد داشت می‌کرد و بدون هیچ تعجب و ترس می‌گفت: حتما این نکات را در سفر به کابل رعایت می‌کنم. او گفت: پدرم چندی قبل برای دیدن برادرم به کابل رفته بود و یک هفته آنجا باهم بودند، اما من هم دلتنگ‌اش هستم و می‌خواهم ببینم‌اش.
 از اِلسا و مهربانی‌اش چند نکته را آموختم و مهم‌ترینِ آن فکرکنم این باشد که سوئدی‌های مهربان تا پای جان در برابر تعهد و مسوولیت‌های‌شان می‌ایستند. جدای از سیاست‌های حکومت‌ها و احزاب ضد مهاجرت، دلتنگی اِلسا برای دیدن برادرش و مبارزه خانواده او برای برگشتاندن صمیم به سوئد یکی از عالی‌ترین نمونه‌های حمایت و مهربانی این مردم از مهاجرانی است که وطن شان طعمه جنگ شده و به این‌جا پناه گرفته اند.

۱۶ آبان ۱۳۹۸

مماتی مزار، در یک خانه غصبی قرارگاه نظامی ساخته است

«مماتی‌باش»، از چهره‌های محبوب یک سریال تلویزیونی ترکی بنام «وادی گرگ‌ها» است که در رسانه‌های افغانستان چندسال بصورت پیهم نشر ‌شد. مماتی باش، شخصیت جالبی دارد. در مقابل دوستانش مهربان و در مقابل دشمنانش بی رحم است. گاهی دچار احساسات  می‌شود و گاهی سخت‌دل و بی‌پروا. اگر کسی به اعتمادش خیانت کند، تا خط آخر برای انتقام می‌ایستد. مماتی از چهره‌های محبوب سینمای ترکیه در افغانستان است و بسیاری‌ها تلاش می‌کنند مانند مماتی باشند. البته بیشتر به خاطر توانایی‌هایش در عرصه انتقام‌جویی، جنگ و از میان برداشتن رقبا.
اخیراً یک باند خرابکار از ولسوالی سالنگ بازداشت شد که توسط شخصی بنام مستعار «مماتی سالنگ» رهبری می‌شد. مماتی سالنگ ظاهراً دغدغه سیاسی داشت و گاهی برای تامین نیازهای مالی اش از مردم اخاذی می‌کرد. او برای خودش کابینه و تشکیلات مشخصی داشت و حتی یک تن را بحیث سخنگو منصوب کرده بود. مماتی سالنگ پس از آنکه بخاطر اخاذی از شرکت برق، یکی از پایه‌های برق وارداتی را در سالنگ منفجر کرد و کابل در تاریکی فرو رفت، توسط ماموران ویژه امنیت ملی بازداشت و زندانی شد.
هرچند هیچ شباهتی میان مماتی‌باش و مماتی سالنگ وجود ندارد، اما نام مماتی‌باش، فعلاً با بدماشی، زورگویی و بی رحمی گِره خورده است و تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان نیز خیلی شبیه به اتفاقاتی است که در سریال وادی گرگ‌ها دیدیم.
حرف اصلی در این‌جا روی نظام‌الدین قیصاری است. کسی که داستان‌ها، عکس‌ها و رفتارهایش خیلی شبیه به تصویری است که مردم از مماتی دارند. شاید بی‌جا نباشد که او را «مماتی مزار» بنامیم. کسی که علیه ارباب خود طغیان کرده و گاهی احساساتی و گاهی ظاهراً منطقی در مورد رویدادهای امنیتی و سیاسی موضع می‌گیرد. از روزی که قیصاری وارد مزارشریف شد، در محاصره تفنگدارانی که معلوم نیست جواز فعالیت شان از کجا صادر شده، عکس می‌گیرد و در فیسبوک اعلامیه سیاسی منتشر می‌کند.
اخیراً تصاویری از قیصاری منتشر شد که او را در میان تفنگدارانی که با راکت، پیکا و کلاشنکوف مجهز استند نشان می‌دهد. این تصاویر در حویلی مربوط به خانواده منشی عظیم گرفته شده که دو هفته قبل توسط قیصاری به زور اسلحه غصب شده است. هرچند داستان این زمین غصبی طولانی است اما بصورت فشرده به آن اشاره می‌کنم. 
در دهه ۷۰خورشیدی زمانی که مزارشریف مرکز اقتدار حزب جنبش ملی بود، رسول پهلوان فرمانده فرقه ۵۱۱ نظامی، زمین های زیادی را در مزارشریف غصب و به فرماندهان مسلح این حزب توزیع کرد. در این میان ۹۰۰ متر زمین از جایدادهای منشی عظیم به یک فرمانده حزب جنبش بنام یعقوب تعلق گرفت. یعقوب روی این زمین غصبی خانه آباد کرد و سال‌ها در آن زندگی کرد.
 پس از فروپاشی اقتدار حزب جنبش و سپس سقوط طالبان، خانواده منشی عظیم برای پس گرفتن جایدادشان در محاکم افغانستان علیه یعقوب دعوا باز کردند. محاکم دولتی اخیراً فصیله کردند که خانواده منشی عظیم باید بابت ساخت و سازی که روی این زمین صورت گرفته،  ۴۵هزار دالر امریکایی به یعقوب بپردازند و زمین شان تحویل بگیرند.
دو هفته قبل، یعقوب ۴۵هزار دالر امریکایی را از خانواده منشی عظیم دریافت کرد و خانه غصبی را ترک نمود. ساعتی پس از کوچ‌کشی یعقوب، نظام الدین قیصاری با افراد مسلح تحت امرش در این خانه مستقر شد و تصاویر خود را روی دیوارهای آن آویزان کرد. قیصاری این خانه را قرارگاه نظامی ساخته و به اعضای خانواده منشی عظیم هشدار داده است که به این محل به عنوان ملکیت شان نبینند.
قیصاری اکنون ادعا دارد که رهبر حزب جنبش ملی است و به همین بهانه ده‌ها فرد مسلح در مزارشریف او را همراهی می‌کند. او در حالی با درآوردن اداهای مماتی در مزارشریف مانور می‌دهد که جرات رفتن به فاریاب را ندارد.

۱۴ آبان ۱۳۹۸

چرا هر چیزی از جنس وطنی‌اش، فاجعه است؟

سینمای بالیوود فیلمی تولید کرده بنام پانی‌پت، خیانت بزرگ. این فیلم به لشکرکشی احمدشاه ابدالی به هندوستان و مشخصاً جنگ خونینی که در سال ۱۷۶۰ میلادی میان نیروی ۶۰هزار نفری احمدشاه ابدالی و نیروی ۲۰۰هزار نفری مرهته‌ها و راجپوت‌ها رخ داد پرداخته است. پیروز این نبرد خونین نیروهای احمدشاه ابدالی بود و لشکریان مرهته‌ها و راجپوت‌ها بی‌شمار کشته شدند. احمدشاه ابدالی موسس و شاه افغانستان بود که با لشکرکشی به هندوستان، در پی تقویت حکومت مسلمان‌ها و گسترش سلطه و حاکمیت افغان‌ها بود. اکنون سانجی دات در نقش احمدشاه ابدالی این رویدادها را روی پرده سینما آورده است.
فیلم به تاریخ ۶دسمبر در سینماهای هند به نمایش می‌رود، اما تحلیلگران وطنی در جایگاه منتقدان سرسخت تاریخ و سینما، از همین حالا و فقط با دیدن پوستر فیلم، به نقد آن شروع کرده اند. راستی چرا هرچیزی از جنس وطنی اش اینقدر فاجعه است؟ حتی تحلیل وطنی!
یک عده داد می‌زنند که سانجی دات در نقش منفی، تلاش کرده از احمدشاه ابدالی چهره ظالم، بغاوت‌گر و ستمگر را به نمایش بگذارند و عده‌ی به همدیگر تبریکی می‌دهند که چهره واقعی احمدشاه که پشتون ها وی را «بابا» می‌گویند در این فیلم افشا شده است.
در حالی که هنوز هیچ چیزی واضح نیست. فیلم هنوز به نمایش رفته، فیلم نامه را کسی نخوانده و کارگردان‌های سینمای بالیوود نیز از کسی دستور نمی‌گیرند که چه چیزی را سانسور و چه چیزی را اضافه یا کم کنند.
از سوی دیگر وقتی جرات می‌کنیم و در مورد تاریخ و سینما صحبت کنیم باید توانایی درکِ تاریخ و تحلیل اندک از هنر و سینما داشته باشیم. نمی‌شود که در مورد این پدیده ها چنان نظر بدهیم که در مورد افزایش قیمت کچالو و کاهش قیمت پیاز و زردک نظر می‌دهیم.
حرف دیگر این است که در عصر احمدشاه ابدالی، ملاک اصلی قدرت و حاکمیت، لشکرکشی، بغاوت و تصرف ممالک دیگران بود. در آن عصر (۱۷۶۰ میلادی)، هر حاکمی که این توانایی را نمی‌داشت  یا باید نابود می‌شد یا زیر سایه ی دیگری روز می‌گذراند. هیچ حکومتی را در عصر احمدشاه در منطقه آسیا سراغ نداریم که مانند امروز شعارهای مدنیت، احترام به قلمرو و حاکمیت دیگران ملاک‌های حکومت‌داری و قدرت اش بوده باشد.
به هر حال فعلاً باید صبر کنیم تا فیلم به نمایش برود. آنرا به دقت ببینیم، کتاب‌های که در مورد جنگ پانی‌پت و حمله لشکریان احمدشاه به هندوستان نوشته شده را بخوانیم و بعد با دلِ جمع و ذهن آرام در این مورد بنویسیم. 
مختار وفایی

#Panipat

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...