۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳

مشارکت سیاسی، جوانان و مسن‌سالاری

مشارکت سیاسی از مولفه‌های مهمی است که دمُکراسی با آن معنی پیدا می‌کند.از پیش‌شرط‌های یک نظام مردم‌سالار این است که شهروندان آن با درک و پذیرش فضیلت و مسوولیت شهروندی، در پروسه‌های ملی و سیاسی کشورشان سهم فعالانه داشته و با مشارکت در نظام سیاسی کشور، سنگ‌بناهای آن نظام را مستحکم‌تر سازند.
فقدان مشارکت در نظام سیاسی کشور، مرگ دمُکراسی و مردم‌سالاری است. در افغانستان که جامعه‌ی مدنی هنوز شکل نگرفته و جامعه‌ی توده‌یی نقش تعیین کننده در سرنوشت ما دارد، مشارکت سیاسی از کاستی‌های زیادی در نظام نوپای حاکم که ادعای تمثیل دمُکراسی را دارد رنج می‌برد.
در گفتمانی که دیروز با حضور نخبگان بلخ برگزار کردیم، در مورد اهمیت مشارکت سیاسی در یک نظام مردم‌سالار و چالش‌ها و سدهایی که مانع حضور گسترده‌ی جوانان در سطوح مدیریتی و ساختارهای سیاسی کشور می‌شود صحبت کردیم.
در این گفتمان بیست تن از نخبگانِ دانش و خرد، از مراجع علمی و دانشگاهی بلخ، گزینش و دعوت شده بودند که با شناسایی چالش‌ها و فرصت‌ها، راه‌کاری را طرح کردیم که جهتِ گسترش حضور جوانان در ساختارها و پروسه‌های سیاسی کشور، آن‌را با نهادهای ملی و بین‌المللی شریک ساخته و با بدست آوردن حمایت آنان، این روند را تا مرگ مسن‌سالاری در نظام کشور ادامه خواهیم داد.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳

رانش زمین در بدخشان، خشم طبیعت یا خشم خداوند؟


این‌جا گویا عروسی در جریان بوده و نزدیک به 300 تن از مردم محل، برای بَهم رسیدنِ دو عاشق دهاتی جشنی برپا کرده بودند که شانه‌های کوه در برابر معصومیت آنان لغزید و همه را بلعید...
این یک حادثه‌ی طبیعی است و هیچ ربطی به ریش و پشم ملایی که بر دختر 10 ساله تجاوز می‌کند و بروت قوماندانی که آدم می‌کشد ندارد.
یک عضو احمق پارلمان افغانستان، این حادثه را ناشی از گناهان مردم این منطقه دانسته و دیگری قهر و غضب خداوند در جواب بی‌نمازی مردم.
آخر احمق‌های بی‌شعور! خداوندی که شما آن‌را می‌پرستید، آنقدر ضعیف و بیچاره است که زور اش در شانه‌های لرزان یک کوه نهفته باشد و آن‌را بر سرِ مردمی به این بی‌گناهی بریزد!؟

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

تقدیم به محمدیونس‌های سرزمین ام

43 سال دارد و تنها زندگی می‌کند. از گذشته‌هایش می‌گوید  و از آرزوهای که برباد رفته است.
پدرش از بزرگان و زمین‌داران زادگاه اش بوده و مُلک و مالِ فراوانی داشته است.
جنگ‌ها، برادرکُشی‌ها و فتواهای جهادگران طی چند دهه‌ی گذشته، زندگی و روزگاراش را تلخ کرده و هست و بود شان را به فنا سپرده است. او سال‌هاست خانه اش در شانه اش، از این شهر به آن شهر و از این دِه به آن دِه سرگردان است. زندگی اش به بُقچه‌یی خلاصه می‌شود که پر از آهن و ابزار مورد نیاز یک کارگر است.
از 43 سال زندگی اش، هرچه می‌پالد، روزی را عنوان «روز خوب» نمی‌یابد. می‌گوید همیشه و همه‌جا رنج دیده است. در ایران و پاکستان مهاجرت کرده و تیرباران شدنِ نزدیکان اش را « باهمین چشم‌های گناه‌گار» اش دیده است.
کم حرف می‌زند و با نگاهی به درخت‌های باغچه، اندوه ناداری، تنهایی و در ظلمت زیستن را می‌کشد...بعد می‌گوید: «چقه خوب اس که آدم ثروت داشته باشه و راحت زندگی کنه، آسودگی بسیار خوبه، مَچم که مردم اوغانستان روی آسودگی خات دید یا نه؟...»
نام اش محمدیونس است و  در آق‌کُپرک بلخ زاده شده و تاهنوز که بیش از 43 سال دارد عروسی نکرده است.
وقتی از او دلیل عروسی نکردن اش را می‌پرسم، با همان لهجه‌ی دهاتی و صمیمانه اش توضح می‌دهد: خودم نخواستم زن بگیرم. چون زنگرفتن مسوولیت داره، مه نخاستم که یک زن بیچاره کد مه بد بخت شوه، و نخاستم که پیش یک زن خجالت باشم. با ای وضعیت که مه دارم بهتر اس تنا باشم تا یک کسی دگه هم بامه بد بخت شوه. مه هم دلم میخایه که سنت پیامبره بجا کنم، اما نمیشه دگه، روزگار یاری نمی‌کنه...»
محمد یونس سرگرم بیل زدن است و «بای - ارباب» اش، صبحانه‌ی  با طعم یک قطعه نان، بوره و چای سبز برایش آماده کرده است. با مبایل از او عکسی می‌گیرم و می‌گویم اگر اجازه بدهی عکس ات را به مناسبت روز کارگر که چند روز قبل بود در انترنت نشر می‌کنم...بعد از اندکی سکوت گفت: ها راستی او روز «بای» ما می‌گفت که روز کارگر اس، مه خو نفامیدم که چه قسم اس...نشر کو نشر کو آزاد استی...
حالا که چند روز از روز کارگر گذشته است، این را به محمدیونس‌های سرزمین ام که از بی‌عدالتی روزگار رنج می‌برند تقدیم می‌کنم...

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

همای رحمت!



برادرم را با چنکگ‌ِ ماهی‌گیری به رودخانه فرستاده، خواهرم شیر و آرد و شکر را آماده کرده و خودش در اجاق و تنور آتش افروخته تا غذاهای دل‌خواه پسر اش که هیچ‌گاه بویی از «مهربانی و بزرگی مادر» نبرده است را بپزد.
 دیروز دفتر و سرگرم کار بودم، بیش از پنج‌بار زنگ زد، حوصله نداشتم جواب بدهم...شب دوباره زنگ زد...همین که صدایم را شنید، گفت: الهی شکر که خوب استی، نگرانت بودم، روز هرچه زنگ زدم جواب ندادی، گفتم اتفاقی برایت نیافتاده باشد، امام ضامن پشت و پناهت باشه بچی«پسرِ» گُلم!
من با همان لهجه‌ی احمقانه و مردانه ام،  گفتم: خوب..مصروف بودم، دفتر سرِ کار بودم...خوب استم نگران نباش...گفت: امروز غذاهایی دل‌خواهت را برایت پختم، فردا صبح زود می‌فرستم، نوش جان کن!
امروز صبح زود، راننده‌ی برایم بقچه‌ی تحویل داد و گفت: این‌را از قریه برایت فرستاده...
شیربرنج، ماهی، بولانی، فتیر...دست‌پخت‌هایی مادرم؛ فرشته‌یی که یک عمر، خودش خشم و خاک طبیعت شولگره را چشید و برای من، خواهر و برادرانم شیرین‌ترین آرزوهای جهان را پخت.
دستان چروکیده ات را می‌بوسم مادر!

۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

بدمستی‌های تفنگ‌داران در شمال!

ولایت فاریاب این‌روزها به شدت گواه حملات سنگین نیروهای طالبان و لشکرکشی‌ تفنگ‌داران غیر مسوول است. از آغاز هفته‌ی جاری تا کنون، چندین حمله‌‌ی تهاجمی طالبان در ولسوالی قیصار این ولایت بالای پوسته‌های نیروهای امنیتی صورت گرفته است که هم اکنون نیز درگیری ادامه دارد.
هم‌چنان گزارش‌ها از ولسوالی قوش‌تپه این ولایت می‌رساند که در اثر درگیری میان تفنگ‌‌داران غیرمسوول در این ولسوالی، 16 تن کشته و صدها تن آواره گردیده اند.
ترکستانی رییس شورای ولایتی فاریاب با تایید این که در میان کشته شده‌ها، علمای دینی، محاسن‌سفیدان و کودکان نیز دیده شده اضافه کرد: اجساد شماری از کشته شده‌ها به دار آویخته شده و تاهنوز به خانواده‌ها شان تسلیم داده نشده است.
آقای ترکستانی هم‌چنان تایید کرد که یکی از تفنگ‌داران غیر مسوول، چهار عراده رنجر و تانک زرهی نیروهای امنیتی را در اختیار دارد که تاهنوز 40 منزل رهایشی را در قریه‌ی «قلعه نیاز بیک» به آتش کشیده است.
درگیری میان تفنگ‌داران غیر مسوول زمانی اوج گرفت که عصر روز یک‌شنبه، عطامحمد رحمانی، از جنگ‌سالاران برجسته‌ی ولایت فاریاب در ولسوالی قوش‌تپه، در اثرِ حمله‌ی افراد مسلح ناشناس به قتل رسید.
فاریاب از ولایت‌های مهم و استراتیژیک شمال است که سقوط و یا گسترش اغتشاش در آن، منجر به شکاف عمیق در امنیت ولایات شمال خواهد شد.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...