۰۶ خرداد ۱۳۹۳

مُرده بودم، زنده شدم


پشت پرده‌ی یک فاجعه از زبان شهید زنده‌ای که از سه رگبار مسلسل طالبان زنده مانده است.
مختار وفایی _ روزنامۀ جامعۀ‌باز
(گزارش ویژه)

اشاره:
شامگاه ۱۲ حمل سال جاری، رسانه‌ها خبری را مبنی بر تیرباران شدنِ حسین نظری، نامزد شورای ولایتی سرپل ‌همراه نُه تن از همراهانش منتشر کردند. رسانه‌ها گزارش دادند که حسین نظری در حالی به چنگ طالبان افتاده است که به‌منظور کمپین انتخاباتی از مرکز ولایت سرپل راهی ولسوالی بلخاب بوده است. حسین نظری، نامزد جوان و مستقل شورای ولایتی سرپل بود که پس از سه شبانه‌روز اسارت به دست طالبان، ‌همراه نه‌ تن از همراهانش تیر‌باران شدند. هرچند این رویداد در نفس خود یک جنایت عظیم انسانی و هولناک است، اما رسانه‌ها به دلیل روزهای گرم انتخابات، کمتر به آن توجه کردند.

اکنون که نزدیک به دوماه از این رویداد می‌گذرد، روزنامة جامعة باز، از زبان یکی از این ده تنی که توسط طالبان تیرباران شدند، این رویداد را ‌بازگو می‌کند.

احساس کردم مرده‌ام، همه‌چیز تمام شده، دارم دنیا‌ی مرگ را می‌بینم، چشمانم بسته و همه‌جا تاریک بود، صداهای وحشتناکی را احساس می‌کردم، بدنم در کنار رفقای آغشته به خونم افتاده بود؛ در آن لحظه به یاد حرفی ملا افتادم که گفته بود: وقتی آدم می‌میرد، روحش در کنار جسد‌ش می‌ایستد و به‌زودی جسد‌ش را ترک نمی‌کند. احساس کردم این حسی که دارم روح من است و حالا جسد خودم را می‌بینم که میان خون‌هایم افتاده باز‌هم باورم نشد، دستم را آرام روی بدنم دواندم، چشمانم را با نا‌امیدی باز کردم، ستاره‌ها را دیدم که روی آسمان تیت و پراکنده‌اند، باور کردم که هنوز نفس در بدنم باقی‌ است و شاید زنده بمانم. دیدم حاجی کریمی در کنارم افتاده، صدایش کردم، حاجی! حاجی! حاجی همه‌چیز تمام شده بود، فقط کوتاه صدای «خِت‌خِت»گلوی حاج کریمی را شنیدم که آخرین نفس‌هایش را می‌کشید. بقیة رفقایم در همان رگبار اول‌ شهید شده بودند، گلوله‌ها به‌ سر، سینه‌ و چات «خصیه‌ها»ی‌شان اصابت کرده بودند. در سه رگبار پنج گلوله به بدنم اصابت کرد، بازو، قسمت‌هایی از گُرده و زانویم شدیداً زخم داشت و از خون‌ریزی نزدیک بود هر‌لحظه بمیرم دیدم خون‌های ریخته‌شده از بدن من و رفقایم در ‌نقطه‌یی از جاده به هم وصل شده و ساحة وسیعی را رنگین کرده است. دستان حاج کریمی که با صورتش در کنارم افتاده بود را به‌زحمت باز کردم، دستانی که دیگر از آنان کاری ساخته نبود‌.

ظریف کریمی، پدرِ ۵ فرزند است و ۳۸ سال دارد. این روزها ظریف روی بسترِ بیماری در یک خانة فقیرانه در حومه‌های شهر مزار شریف، دور از آغوش زن و فرزندانش توسط یک مرد جوان که از وابستگانش است، پرستاری می‌شود. او به زخم‌هایش می‌بیند و به یاد می‌آورد که چگونه از میان نه تن از همراهانش که توسط طالبان تیرباران شدند، چانس دوباره زنده‌شدن برایش داده شده است.

او به یاد می‌آورد که طالبان چگونه عصر ۱۰ حمل سال جاری درست چهار روز قبل از برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری و شوراهای ولایتی، او و همراهانش را که همراه با حسین نظری، نامزد جوان شورای ولایتی سرپل، به خاطر کمپین، در مسیر سرپل‌ـ‌‌بلخاب، در منطقة شیعه‌نشینِ بوغاوی هنگامی که برای ادای نماز توقف کرده بودند، گرفتار و پس از سه شبانه‌روز به رگبار می‌بندند.

احساس کردم مرده‌ام، همه‌چیز تمام شده، دارم دنیا‌ی مرگ را می‌بینم، چشمانم بسته و همه‌جا تاریک بود، صداهای وحشتناکی را احساس می‌کردم، بدنم در کنار رفقای آغشته به خونم افتاده بود؛ در آن لحظه به یاد حرفی ملا افتادم که گفته بود: وقتی آدم می‌میرد، روحش در کنار جسد‌ش می‌ایستد و به‌زودی جسد‌ش را ترک نمی‌کند

ظریف کریمی را، که به گفتة خودش «شهید زنده» است، در حالی که هنوز زخم‌هایش بهبود نیافته و در وضعیتِ صحی نسبتاً قناعت‌بخش به سر می‌برد، در ‌قریه‌یی در حومة شهر مزارشریف در یک روز آفتابی و نسبتاً گرم ملاقات کردم.

از او خواستم، ماجرای‌ به دام‌افتادن و شهادتِ حسین نظری نامزد جوان و مستقل شورای ولایتی سرپل را با نه تن از همراهانش به دست طالبان که وی نیز جزئی از این گروه کمپین بوده است‌، برایم بازگو کند. این‌که او چگونه با رگبارهای پی‌همِ طالبان به روی رفقایش هنوز‌هم زنده است و راز به اشتباه رفتنِ گلوله‌های طالبان بر او که مهارت خاصی به قتل و انسان‌کُشی دارند چه بوده است!؟

او با پیشانی باز، بدون مقدمه در حالی که روی بستر افتاده و چشمانش را به سقف دیوار دوخته بود، صحبت می‌کرد: روزهای کمپین انتخابات بود، حسین نظری با جمعی از دوستانش که من جزء گروه کمپین آنان بودم، روزانه مصروف کمپین‌های انتخاباتی در محلات ولایت سرپل بودیم.

آخرین کمپین ما در سوزمه‌قلعة ولایت سرپل بود که حسین نظری در میان گروهی از جوانان که در حال بازی فوتبال بودند، به سخنرانی و تشریح برنامه‌های انتخاباتی‌اش پرداخت.

قرار شد به اتفاق هم طرفِ بلخاب حرکت کنیم، عکس‌های تبلیغاتی را به خاطرِ متوجه‌نشدنِ طالبان از موتر برداشتیم. در مسیر راه به منطقة شیعه‌نشین به نام بوغایی رسیدیم. ساعت اطراف چهار عصر بود، برای ادای نماز در این منطقه توقف کردیم.

ظریف کریمی می‌گوید، هنگامی که آنان برای ادای نماز در این منطقه توقف کرده بودند، استخبارات طالبان از میان قریه، به فرماندهان‌شان از حضور حسین نظری خبر داده بودند. ظریف کریمی ادامه می‌دهد: نماز را تمام کردیم و رانندة ما باعجله دوید به طرف موتر و صدا زد که طالبان می‌رسند ما هم داخل موتر شدیم و چند قدم حرکت کردیم که نزدیک به ۳۰ مرد مسلح موترسایکل‌سوار اطراف ما را محاصره کردند. ظریف کریمی به حافظه‌اش فشار وارد کرده و به یاد می‌آورد که چهرة فرماندهِ این گروه برایش آشنا بوده است. وی می‌گوید که مردی با قد میانه، چهرة تاریک و خشن، چشمان بزرگ و خال سیاه در پیشانی‌اش برای وی آشنا به نظر رسیده است. ظریف می‌گوید که بعدها در سه شبی که نزد طالبان با همراهانش اسیر بودند، برای‌شان مشخص شد که فرمانده این گروه که چهره‌‌اش برای ظریف آشنا به نظر می‌رسیده، دادگُل؛ یعنی کسی بوده است که همزمان با فرماندهی یک گروه خطرناک طالبان، کارمند برحال ریاست معارف ولایت سرپل نیز است!

دادگل
ظریف می‌گوید، وی و همراهانش زمانی دادگُل را شناخته و یقین پیدا کردند که فرمانده گروه بازداشت‌کنندة آنان دادگُل بوده است که در جریانِ اسارت، زندانبان و تحقیق‌کنندگانِ طالبان به آنان می‌گفتند: شما را دادگل بازداشت کرده است، در صورتی که دادگل موافقت کند، شما آزاد خواهید شد، اما دادگل این کار را نخواهد کرد.

ظریف کریمی می‌گوید که وقتی آنان را بازداشت کردند، توسط موترخودشان در حالی که به‌شدت تحت نظارت موترسایکل‌سواران مسلح بودند، در میان دره‌ها و راه‌های پرپیچ و خم برده شدند که شام در یک قریة کوچک رسیدند که هیچ‌یک از همراهان‌شان آن‌جا را قبلاً ندیده بودند.

حسین نظری، نامزد مستقل شورای ولایتی، حاجی فاضل کریمی، موسی کربلایی، کاظم کریمی، رسول دانش، غلامرضا محمدی، مهدی نظری؛ رضا صادقی و ظریف کریمی پس از این‌که عصر ۱۰ حمل توسط طالبان بازداشت شدند، پس از دوشب اسارت به جرم حمایت از دموکراسی و حضور در انتخابات، به رگبار بسته شدند که از این میان داستان زنده ماندن ظریف کریمی از سه رگبار پی‌ هم، به خیال‌پردازی و صحنه‌سازی در فلم‌های هندی می‌ماند.

ظریف کریمی می‌گوید شبِ اول اسارت آنان به‌آرامی و بدونِ هیچ پرسش و پاسخی گذشت.

ظریف به یاد می‌آورد که بامداد ۱۱حمل آنان را به سوی قریة نیَمدان از حومه‌های شهر سرپل بردند که در آن‌جا طالبان قاضی، زندانبان، فرمانده، و تشکیلات منظمی داشتند. همان روز تا شام نیز آنان در یک اتاق گِل‌آلود حبس بودند که خبری از لت‌و‌کوب و تحقیق نبوده است.

ظریف می‌گوید، ‌دوشب را آنان در اسارت طالبان بدون لت‌و‌کوب به سر بردند. اما در این جریان ملاهای با قدها و موهای بلند، عمامه‌های سفید چرک‌آلود، در حالی که به زبان فارسی به‌سختی صحبت می‌کردند و شماری از آنان اتباع پاکستان بودند، آنان را پی‌هم مورد تحقیق و بازجویی قرار داده و آنان را به همکاری با کفار، «نیروهای خارجی» و «دولت فاسد» رییس‌جمهور کرزی متهم کرده و می‌گفتند که شما باید قبل از وارد‌شدن در انتخابات با طالبان مشوره می‌کردید.

ظریف کریمی می‌گوید که از افتادنِ آنان به دست طالبان، خانواده‌های‌شان و نیروهای امنیتی آگاه شده بودند؛ اما از دست نیروهای امنیتی کاری ساخته نشد، چون محل اسارت آنان در منطقه‌یی بود که طالبان به‌طور کامل حاکمیت دارند و امکان تماس به بیرون نیز برای آنان ناممکن شده بود.

ظریف کریمی می‌گوید که یکی از همراهانش مبایلش را از تلاشی طالبان پنهان کرده بود که در زندان آن را همراه خود داشت. به گفتة ظریف کریمی، آخرین امید آنان که تماس‌گرفتن توسط این مبایل با خانواده و نیروهای امنیتی بود، به دلیل قطع‌بودن و عدمِ پوشش شبکه‌های مخابراتی در آن مناطق، به یأس تبدیل شد.

ظریف کریمی می‌گوید، ‌ساعت ۱۲ ظهر روز سوم، یک فرمانده طالبان وارد زندان شده و نوید آزاد‌شدنِ آنان را در بدل «ده لگ افغانی» داد. ظریف می‌گوید که این فرمانده طالبان گفت: ما با بزرگان‌تان صحبت کردیم، شما در بدلِ ده لگ افغانی آزاد می‌شوید؛ اما ما قبل از انجام این معامله یک شرط گذاشتیم که سرنوشت شما وابسته به آن بسته است:

ظریف می‌گوید که این فرمانده طالبان با تأکید گفت که شما در صورتی در بدلِ ۱۰ لگ افغانی آزاد می‌شوید که مسألة اسارت شما به دست ما، رسانه‌یی نشده و منابع امنیتی و رسانه‌یی از این مسأله آگاه نشوند.

ظریف ادامه می‌دهد که هرچند من و همراهان‌مان، تاحدی روحیةمان را حفظ کرده بودیم و با این‌که می‌دانستیم سرنوشت ما مرگ است، این خبر ما را امیدوار به آزادی ‌و رسیدنِ دوباره به آغوش خانواده و زندگی ساخت.

ظریف می‌افزاید که آنان قبلاً با برخوردهای زشتی که از سوی فرماندهان طالبان در جریان تحقیق با آنان صورت می‌گرفت برداشت کرده بودند که مرگ آنان حتمی است. او از جریان این تحقیقات می‌گوید که آنان همواره به خاطر شیعه‌بودن و اعتقاد به ۱۲ امام مورد لت‌و‌کوب و توهین قرار می‌گرفتند که در یک مرحله، حاجی فاضل کریمی از همراهانش در جریان بحث روی مسایل مذهبی با یک فرمانده طالبان مورد خشم آن فرمانده قرار گرفت که دستور خالی‌کردنِ شاجور به دهنِ حاجی فاضل توسط این فرمانده صادر شد، که با پا در میانی صاحب حویلی‌ِ که آنان در آن زندانی بودند، حاجی فاضل از مرگ نجات یافت.

ظریف هم‌چنین می‌گوید که فرماندهان طالبان، پس از این‌که درک کردند ما باشنده‌های اصلی ولسوالی بلخابیم، واکنش‌شان شدیدتر شده و می‌پرسیدند‌: چرا شما مردم بلخاب با مجاهدان «طالبان» همکاری نکرده و طالبان را در آن مناطق راه ندادید؟ ما تمام نقاط افغانستان را فتح کردیم، اما شما مانع آمدنِ ما در بلخاب شدید ما با شما تصفیه حساب داریم

ظریف هم‌چنین می‌گوید که در جریان تحقیقات چندین‌بار حسین نظری، به طالبان یادآور شد که: نامزد شورای ولایتی منم و هر‌بلایی که می‌آورید بر سرِ من بیاورید، همراهانم بی‌گناهند و آنان را رها کنید.‌

ظریف می‌گوید که طالبان به این گفته‌های حسین نظری، اهمیت نمی‌دادند و همه را در این گناه شریک می‌دانستند.

ظریف کریمی می‌گوید، آنان در حالی که شب گذشته و ساعت‌ها قبل از شنیدنِ آزادی آنان در برابر ده لگ افغانی، در مورد این‌که چگونه به دست طالبان کشته خواهند شد، می‌اندیشیدند. به گفتة ظریف کریمی، برخی از همراهانش در اندوه این‌که خانواده و فرزندان آنان پس از مرگ‌شان چه خواهند شد، فکر می‌کردند و برخی‌ها در مورد این‌که پس از کشته‌شدن با اجساد آنان چگونه برخورد خواهد شد.‌

پس از شنیدنِ خبر آزادی، ظریف کریمی و همراهانش برای چند ساعت روی نگرانی‌ها و صحبت در مورد مرگ و پایان زندگی‌شان آب پاشیدند و لحظاتی برای رهایی و زندگی دوباره فکر می‌کردند.

در حالی که یگانه شرط طالبان برای آزادی این گروه، رسانه‌یی‌نشدنِ اسارت آنان قبل از آزادی بود، در آغازین لحظاتِ رضایت طالبان بر این معامله، عبدالجبار حقبین، والی سرپل در حضور رسانه‌ها، از بازداشت حسین نظری، نامزد مستقل شورای ولایتی سرپل و هشت تن از همراهانش توسط طالبان خبر می‌دهد.

این خبر در همه‌جا پخش می‌شود و طالبان نیز از طریق رادیو آن را می‌شنود.

لحظاتی بعد، به گفتة ظریف کریمی، مرد‌ مسنی با ریش بلند و انبوه در حالی که چوب درازی در حالت شمشیر در دست داشت وارد اتاق شد و از اجرای حکم مرگ آنان به دستور ملاعمر خبر داد.

ظریف می‌گوید که این پیام‌آور مرگ از اتباع پاکستان بود و به‌دشواری به زبان فارسی سخن می‌گفت.

به گفتة ظریف، این مرد مسن، مسئولیت زندان را به عهده داشت و خبر داد که شرط ما که رسانه‌یی‌نشدنِ این رویداد بود، عملی نشد و رهبران ما در پاکستان از اسارت شما ‌آگاه شده و حکم اعدام‌تان را صادر کرده، دیگر هیچ‌چیز در اختیار ما نیست و حکم اعدام شما نیز از دفتر امیرالمؤمنین ملاعمرصادر شده است.

ظریف در حالی که گاهی از ناحیة زخم عمیق زانویش آه کشیده و نا‌آرام می‌شود، ادامه می‌دهد که ساعاتی بعد یک فرمانده طالبان آمد و آنان را به دو گروه تقسیم کرد. حسین نظری را با چهار تن از همراهان‌شان از اتاق بیرون ‌و تسلیم یک گروه مسلح کرد که آنان را با خودشان بردند. ظریف می‌گوید، درک کرده بودیم که این آخرین جدایی ما خواهد بود؛ برای همین از فرمانده طالب پرسیدیم که آیا ما بار دیگر همدیگر را می‌بینیم، اما او جواب درست نداد. ما همدیگر را در آغوش کشیدیم و از هم خداحافظی کردیم وگفتیم، در این مورد هیچ‌کدامِ ما مقصر نیستیم، چون بر اساس تصمیم جمعی این سفر انجام شد.

ظریف آخرین لحظاتی را به یاد می‌آورد که حسین نظری و چهار تن از همراهانش را یک گروه مسلح، سوارِ موترسایکل‌ کرده و به سوی محل شهادت بردند. ظریف می‌گوید: از شکاف پنجره به همراهانم خیره شدم و لحظاتی چشمانم رفتنِ آنان را مشاهده کرد. در هر موترسایکل دو مرد مسلح سوار بود که در وسط دوستان ما را می‌نشاندند. من تا آخرین نقطه‌‌ای که چشمم کار می‌کرد، دنبال‌شان کردم، آن‌ها رفتند پشت تپه‌ها ظریف هنوز نمی‌داند که پس از صادر‌شدنِ حکم مرگ آنان، طالبان چرا آنان را به دو گروه تقسیم کردند. او می‌گوید که در میان طالبان چهره‌هایی بودند که ما همدیگر را می‌شناختیم و حتا از مردمان محل خود ما نیز با آنان در تماس بودند.

ظریف و همراهانش حاج فاضل کریمی، کاظم زوار، عوض نظری و موسی کربلایی پس از خداحافظی با حسین نظری و چهار تن از همراهانش، حالا پی ‌برده‌اند که سرنوشت آنان «اعدام به دست طالبان» است؛ چیزی که به گفتة ظریف، هرگز فکر‌ش را نمی‌کرده‌اند!

ظریف می‌گوید که می‌دانستیم طالبان خون‌آشام، جنایتکار و ضد انسانیت است؛ اما حسین نظری همواره می‌گفت: کار من بشردوستانه است، با هیچ گروه و حزبی نیستم، فقط با مردمم؛ طالبان نیز به ما کاری ندارند.

ظریف با لبخند آرام و شکننده‌یی از آخرین نفس‌هایی یاد می‌کند که با همراهانش در اتاق خاکی و نم‌آلود طالبان در قریة نیَمدان‌ از مناطق تحت حاکمیت طالبان یاد می‌کند.

او می‌گوید: ساعاتی بعد یک گروه مسلح موظف شد ما را تیر‌باران کنند. چشمان ما را بستند و دست‌های ما را نیز محکم با دستمال‌های خودمان ‌در پشت بستند. سوار بر موترِ جیپ، در میان کوچه‌ها و خانه‌های محل ما را می‌گرداندند، چندین‌بار که در نقاط مختلف قریه موتر توقف کرد، مردم محل اطراف موتر جمع می‌شدند و بعضی‌ها تأسف می‌خوردند. از این میان چندین صدای دلخراشی را شنیدم که می‌گفتند: بکُشید این‌ها را، چرا این‌سو و آن‌سو می‌گردانید. بکُشید، زودتر بکُشید، پسرِ من در زندان است و آزاد نمی‌شود، باید این‌ها را همین حالا تیرباران کنید.

ظریف با چشمان و دست‌های بسته در حالی‌که توسط ده مرد مسلح همراهی می‌شود، به حسین نظری و همراهان دیگرش که آن‌سوی تپه‌ها برده شدند، می‌اندیشد. او می‌گوید در مسیر راه، چندین‌بار تلاش کرده است که دستانش را باز کرده و با «توکل بر خدا» بر طالبان مسلح حمله کند، اما موفق نشده است.

ظریف و همراهانش به گفتة خودش توسط یک گروه مسلح که توسط «حسین افتخاری بلوچ» کسی که در دور قبل انتخابات کارمند کمیسیون مستقل انتخابات و رییس ستاد یکی از نامزدان شورای ولایتی در همان منطقة تحت حاکمیتش بود، فرماندهی می‌شد، تیرباران شدند.
حسین افتخاری بلوچ
  
او آخرین دقایق ۳۸ سال زندگی‌اش را چنین قصه می‌کند:

هوا تاریک شده بود، ابری بود، تقریباً شام شده بود، ‌باران بهاری آرام و نم‌نم می‌بارید، زمین تر و سبزه‌های بهاری نیز با آب باران شسته شده بودند، از دهکدة دور و نزدیک خیابان رسیدیم، حسین افتخاری بلوچ، فرمانده این گروه مسلح، به ما می‌گفت آن‌طرف‌تر موسفیدان محل‌تان آمده و شما را تحویل آنان می‌دهیم. اما این حرف او آخرین شوخی و دروغی بود که در آخرین لحظات زندگی‌مان می‌شنیدیم. به خیابان رسیدیم، ما را کنار خیابان کنارهم چیدند. حسین افتخاری بلوچ دورتر از ما ایستاد و سربازانش را به اطراف تپه‌های محل برای تأمین امنیت فرستاد. دو تن را که کلاشینکوف در دست داشتند، موظف رگبار ما کردند.

ما پنج‌تن در کنار هم در روی خیابان دو زانو نشسته و اصلاً به یادم نمی‌آید که به چه فکر می‌کردیم دو مرد مسلح روبه‌روی ما قرار گرفتند و کلاشینکوف‌های‌شان را آمادة رگبار کردند. «کلمةتان را بخوانید»، این آخرین جمله‌‌ای بود که از آنان شیندیم. به هم‌دیگر خیره شدیم و اولین نفر با ضربة گلوله با صورتش به زمین افتاد.

من در آخر صف بودم، تا گلوله به من برسد، خودم را جلو انداختم، یک گلوله در زانوی چپم اصابت کرد و به اندازه‌ا‌ی درد داشت که همه‌جا برایم تاریک شد. من صداها را می‌شنیدم، احساس می‌کردم، اما چشمانم را بستم‌ و خودم را در میان اجساد رفقایم انداختم. ناله‌ها بلند شد، یکی فریاد می‌زد، یکی در همان رگبار اول خاموش شد؛ دیگری دست تکان می‌داد. تا این دم مطمئن بودم که من نمرده‌ام، صدای حسین بلوچ افتخاری را شنیدم که دستور داد بار دیگر گلوله‌باران شویم. سرباز آمد و روی اجساد ما ایستاد، به سینه، سر و شکم‌های‌مان «ضربه» کردند. این‌بار نیز گلوله‌ها در دست و جاهای سطحی شکمم اصابت کرد.

صدای فیرگلوله خاموش شد، احساس می‌کردم هنوز زنده‌ام، اما باورم نمی‌شد. بار دیگر دستور تیرباران صادر شد تا مطمئن شود که کسی زنده نمانده است. مرد مسلحی نزدیک آمد و با پایش مرا و دیگر همراهان به خون‌خفته‌ام را تکان داد. بار دیگر ما را به گلوله بست و این‌بار نیز به پاها و زانویم اصابت کرد.

لحظاتی مطمئن شدم که مرده‌ام، اما به مرگ و زندگی مشکوک بودم، چشمانم بسته و همه‌جا تاریک بود.

حسین افتخاری آمد و اجساد را از نزدیک بررسی کرد تا مطمئن شود که گلوله‌های سربازانش هدف را دقیق نشانه رفته است.

ظریف هم‌چنین می‌گوید که اگر نیروهای امنیتی به زندگی آنان اهمیت می‌دادند، امکان داشت، آنان در بدلِ رهایی فرزند یکی از فرماندهان طالبان که در جوزجان زندانی است، رها شوند

از ظریف در مورد این‌که در آن‌شب در میان اجساد آغشته به خونِ همراهانش چه گذشت بیشتر وضاحت می‌خواهم. او در حالی که از پرستار جوان که درکنار بسترش نشسته و از زخم‌هایش مواظبت می‌کند می‌خواهد که پایش را آرام‌آرام ماساژ دهد، چشمانش را به دیوارهای کاه‌گِلی اتاق دوخته و با آه بلند می‌گوید: شبِ وحشتناکی بود، زیاد خون‌ریزی کرده بودم، وقتی طالبان دورتر رفتند، چشمانم را باز کردم و اولین چیزی که با دیدنِ‌شان باور کردم زنده‌ام، ستاره‌های آسمان بود. از بدنم خون جاری بود، جریان‌های خون من و همراهانم یک جویچة خون را که در روی خیابان در حرکت بود، تشکیل داده بود. همة خون‌ها به یک سمت در حرکت بودند، خودم را لم دادم و همراهانم را دیدم. همه ساکت و آرام افتاده بودند، فقط توانستم دستان حاج فاضل کریمی را که در کنارم افتاده بود به زحمت باز کنم. آن شب بی‌نهایت دراز شده بود، درازتر از ۳۸ سال عمری که تاهنوز سپری کرده‌ام. در طول شب دوبار افراد مسلح آمدند و اجساد ما را دیدند. مطمئنم که طالبان بودند و برای این‌که از مردنِ ما مطمئن شوند، آمده بودند. من خودم را هم‌چنان آرام میان اجساد انداخته بودم تا زنده بودنم را نفهمند. ظریف آبِ درگلویش را قورت داده و از شدتِ تشنگی‌اش در جریان شب یاد می‌کند. او می‌گوید، لحظات برایش آنقدر طاقت‌فرسا و سخت می‌گذشت که نزدیک بامداد دعای مرگش را می‌کرد. او ادامه می‌دهد: باورم نمی‌شد که تا بامداد زنده بمانم، دعا می‌کردم کاش طالب مسلحی بیاید و جانم را بگیرد تا راحت شوم. از ظریف که حالا در وضعیتِ نسبتاً خوبی به سر می‌برد، در مورد این حرفش می‌پرسم که آیا واقعاً اگر طالب مسلحی در آن لحظات می‌آمد، ازش طلبِ مرگ می‌کرد؟ می‌گوید: بله، چون آن لحظات به‌شدت دشوار بود و درد‌ش تحمل‌ناپذیر و از سوی دیگر، با آن‌همه خون‌ریزی امید زنده‌ماندن نداشتم. می‌خواستم شبیه دیگر رفقایم راحت شوم، اما دیگر از هیچ طالبی خبری نشد‌.

او می‌گوید چند ساعت بعد که هوا روشن‌تر شد، مردم محل اطراف ما جمع شدند و به پولیس خبر دادند. پولیس اجساد را انتقال دادند و ظریف را نیز در حالی که خانواده‌اش به زنده‌بودنش باور نداشت به شفاخانة شهر سرپل بردند.

ظریف به یاد می‌آورد لحظاتی را که او را از میان اجساد همراهانش به سوی شفاخانه انتقال دادند. او می‌گوید، وقی او را از زمین بلند کردند، اطراف سرش در روی جاده، از شدتِ گلوله‌ها سوراخ سوراخ شده بود، اما جای سرِ او ثابت و بدون ضربة هیچ گلوله‌‌ای باقی مانده بود.

آن‌طرف‌تر یک دوست ظریف که از روز نخست تاحال از او در بستر مواظبت می‌کند، از ماجرای دیگری که قرار بود جان ظریف کریمی را بگیرد، سخن می‌زند. او می‌گوید چندساعت بعد از ‌انتقال ظریف در شفاخانه، در حالی که او در داخل خیمه در صحن شفاخانه بستری بود و ما در بیرون از خیمه مواظب آن؛ آن‌طرف‌تر صدای مردی را شنیدیم که با مبایل صحبت می‌کرد و به طرف با دشنام می‌گفت:

«چرا این یکی را زنده مانده‌اید، حالا این را چه‌کسی بکُشد؟»

این دوست ظریف که حسن نام دارد می‌گوید، آن شخص دادگل، فرمانده گروهی بود که ظریف و همراهانش را دستگیر کرده بودند و اکنون برای بستنِ این پرونده، سراغ مرگ ظریف آمده بود.

حسن می‌گوید، هرچند آن لحظه، پولیس دادگل را بازداشت کرد، اما بعدتر شنیدیم که به ضمانت یکی از مقامات ولایت آزاد شده است.

ظریف کریمی که از سرنوشت حسین نظری و چهارتن از همراهانش که با او برده شدند، چیزی نمی‌داند، اما حسن می‌گوید که حسین نظری را پس از شکنجه‌های زیاد به قتل رسانده بودند. به گفتة حسن، در بدنِ حسین نظری، آثار چاقو، ضرب و شتم زیاد دیده می‌شد. اجساد حسین نظری و چهارتن از همراهانش که توسط یک گروه دیگری از طالبان به شهادت رسیده بودند، بامداد همان ۱۳ حمل از منطقه‌ا‌ی در نزدیکی شهر سرپل به دست آمدند.

ظریف کریمی می‌گوید که او دادگُل و حسین افتخاری بلوچ و شماری از همدستان آنان را که طراحان اصلی این فاجعه‌اند، به‌خوبی می‌شناسد و به ارگان‌های امنیتی نیز این را گفته است؛ اما هنوز هیچ اقدامی در بازداشت این افراد صورت نگرفته است. ظریف می‌گوید این پرونده که اکنون نزدیک به دوماه از آن می‌گذرد، به فراموشی سپرده شده و حاکمیت و قدرت طالبان در سرپل نیز رو به افزایش است.

ظریف هم‌چنین می‌گوید که اگر نیروهای امنیتی به زندگی آنان اهمیت می‌دادند، امکان داشت، آنان در بدلِ رهایی فرزند یکی از فرماندهان طالبان که در جوزجان زندانی است، رها شوند. هم‌چنین اگر والی سرپل این موضوع را به رسانه‌ها نمی‌کشاند، آنان در یک معاملة پولی آزاد می‌شدند، اما پس از رسانه‌یی‌شدن، صلاحیت مرگ و زندگی آنان به دست سران طالبان در پاکستان افتاد، تا حکم مرگ آنان توسط ملاعمر رهبر طالبان صادر شد.

در این مورد خواستم با مقامات ولایت سرپل و به‌خصوص آقای حقبین، والی این ولایت که کنفرانس مطبوعاتی او به‌مثابه‌‌ اعلان حکم اعدام این ده تن اجرا شد، صحبت کنم؛ اما جناب والی در سفر خارجی به سر برده و معاون ایشان نیز از صحبت خود‌داری کرد. در این مورد تنها خداداد حیدری، آمر امنیت‌ فرماندهی ولایت سرپل کوتاه جواب داد:
«تاهنوز کسی در این مورد بازداشت نشده و تحقیقات و تعقیب پولیس برای عاملین این حادثه جریان دارد
منبع:
http://dailyopensociety.com/fa/مُرده-بودم،-زنده-شدم/

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

همه بچه‌های ارتش احساس وطن‌دوستی دارند، خدا حفظ شان کند!



برادرم، در ولسوالی گرشک ولایت هلمند - یکی از نا امن‌ترین نقاط افغانستان- در ارتش خدمت می‌کند. او تازه به خانه برگشته است و از خاطرات اش در ارتش و نبرد با طالبان سخن می‌زند.
او روایت‌هایی جالبی دارد. از جمله می‌گوید که: ما در یک ستاد 80 نفری ارتش هستیم که همه با صمیمیت یک خانواده باهم کار می‌کنیم. او از تقویت روحیه‌ی ضد طالبانی و موفقیت‌های ارتش در نبردها با طالبان می‌گوید. او هم‌چنان با گلوی بغض گرفته از شهادت همراهان اش سخن می‌زند که شاهد آخرین نفس‌های زندگی شان بوده است. او که به شدت از شهادت همراهانش به دست طالبان اندوهگین است، از شهادت دردآور یک همراهش بنام عین‌الله سخن می‌زند. او می‌گوید: عین‌الله پسرِ شجاع و کاکه بود که در زندگی فقط یک خواهر داشت. عین‌الله بخاطر تامین زندگی خودش و خواهرش به ارتش پیوسته بود و معاش ماهانه اش را برای خواهرش در ولایت تخار می‌فرستاد. برادرم می‌گوید که من و عین‌الله در میان 80 تن از همراهان مان صمیمی‌تر از همه بودیم. او سرنوشت غم‌انگیز عین‌الله با اندوه سنگینی که در درون اش احساس می‌کنم روایت می‌کند. او می‌گوید عین‌الله در یکی از عملیات‌ها و نبرد رویارویی با طالبان، در ناحیه‌ی شانه اش زخم برداشت. یک هفته بعد اندکی صحت‌مند شد و از فرمانده ستاد خواست به او اجازه‌ی حضور در عملیات را بدهد. برادرم با چشم‌ها ودلِ اندوه‌ناک می‌گوید: عین‌الله در همان روز اول در حالی که در شانه اش زخم داشت تفنگ برداشت و می‌خواست انتقام خودش و هموطنان اش را از طالبان بگیرد، اما در اثر اصابتِ گلوله‌ی طالبان شهید شد...برادرم می‌گوید عین‌الله و خواهرش همدیگر را بی‌نهایت دوست داشتند...او آرام و آهسته با گلوی بغض‌آلود ادامه می‌دهد...او پسرِ خوش‌ اخلاق، خوش‌اندام، کاکه و جوانمرد بود...
برادرم می‌گوید با تمام این صحنه‌های دردناک که دلِ آدم را از زندگی سیاه می‌کند، هربار که از تلویزیون‌ها و رادیو‌ها می‌شنویم که مردم افغانستان از فعالیت‌ها و نبردهای ارتش حمایت در گردهم‌آیی‌ها تقدیر می‌کنند، بچه‌های اردو به خود شان می‌بالند و غرور و افتخار در وجودمان موج می‌زند...
وقتی قصه‌هایی برادرم را از زحمات، جان‌فدایی‌ها و خون‌ریزی‌های ارتش در برابر طالبان و دهشت‌افگنان می‌شنوم تا مردم در آرامی زندگی کنند، بیاد کارکردهای رییس جمهورم می‌افتم که طالبان برادر خوانده و فرماندهان شان را ا زندان پل‌چرخی برای رضایت باداران اش آزاد می‌سازد...
با تمام این ناروایی‌ها، برادرم می‌گوید:همه بچه‌های ارتش احساس وطن‌دوستی دارند، خدا حفظ شان کند!

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

همۀ ملاهای تأثیرگذار با من متحد اند

گفت‌وگویی اختصاصی روزنامه جامعۀباز با مولوی سید اکبرآغا رهبر گروه «راه نجات افغانستان»
گفت‌وگو از مختار وفایی
اشاره: از پشتون‌های قوم سادات ولسوالی ارغنداب ولایت قندهار است و از چهره‌های تاثیرگذار رژیم طالبان بوده است. او زمانی یک جبهه‌ی بزرگ طالبانی را در قندهار رهبری می‌کرد که پس از سقوط رژیم طالبان و واردشدنِ قوای ایتلاف در افغانستان، در مخالفت علیه نیروهای خارجی برخاست و گروه جیش‌المسلمین را تاسیس کرد.  در گروه جیش المسلمین عمدتاً سربازان پراکنده‌ی طالبان گردهم آمدند و برای مبارزه علیه نیروهای خارجی در افغانستان، از شیوه‌های خشن و مسلحانه استفاده کرد. نام این گروه پس از اندکی فعالیت،  بر سرِ زبان‌ها افتاد و از سید اکبرآغا، به عنوان رهبر این گروه در همه‌جا نام‌برده می‌شد.
سید اکبر آغا که در محافل رسمی از وی الحاج مولوی سید اکبرسادات نیز نام‌برده می‌شود، مرد خوش‌قیافه با ریش انبوه سیاه و قد میانه می‌باشد. او تعلمیات دینی دارد و در سال‌های قبل از طالبان یک مدرسه‌ی دینی را در شهر قندهار با هزاران طلبه‌ی دینی اداره می‌کرده است.
سید اکبر آغا که از بمب‌‌های نیروهای خارجی که پس از یازده سپتامبر بر موضع‌ و پناه‌گاه‌های طالبان در افغانستان ریخت جان سالم بدرد برد و در سال2005در حالی که گروه جیش‌المسلمین را رهبری می‌کرد، توسط ماموران آی.اس.آی پاکستان بازداشت و به نیروهای امریکایی تحویل داده شد. نیروهای امریکایی، سیداکبرآغا را به زندان پل‌چرخی انداخت و پنج‌و نیم سال در آن زندان حبس بود. با آغاز روند مذاکرات صلح میان دولت افغانستان و طالبان، رییس جمهورکرزی به رهایی سران طالبان و فرماندهان تاثیرگزار آنان که گمان می‌رفت این گفت‌وگوها را به ثمر برسانند دست زد و در این  میان سیداکبر آغا را نیز از زندان آزاد ساخت.
اما اکنون سید اکبر آغا، از پروسه صلح تحت رهبری حکومت افغانستان کمتر حرف می‌زند و حکومت افغانستان را حکومت ناکام و برنامه‌های صلح آن را «بی‌ثمر» می‌داند.
در یک صبح آفتابی، نزدیک به صد تن از ملاهای مطرح شهرهای کندهار، لوگر، میدان وردک، تخار، پکتیا و بلخ، به رهبری سید اکبر آغا در مسجد روضه‌ی منسوب به حضرت علی (ع) در شهر مزارشریف گردهم آمده و خطبه‌های پی‌هم ایراد می‌گردد. در این میان، اما از مقامات حکومتی و سایر باشندگان این شهر خبری نیست.
نزدیک به یک ساعت از گردهم‌آیی می‌گذرد اما کمتر اشتراک کنندگان در مورد بحث اصلی نشست آگاهی دارند و باچندین تن که من صحبت کردم و در مورد محتوای نشست این ملاها،پرسیدم،می‌گفتند نمی‌دانم، شاید بحث در مورد صلح باشد. دقایقی بعد سیداکبرآغا با جمعی از علما وارد شدند و فضای مجلس قاطعانه و جدی‌تر شد. با آغاز سخنرانی‌های رسمی و سخن‌پردازی سیداکبرآغا، آشکار شد که علما از چندین ولایت افغانستان گردهم آمده و می‌خواهند تحت رهبری سید اکبر آغا گروه «راه نجات افغانستان» را تاسیس کنند.
صحبت‌‌هاو سخنرانی‌ها در کل، روی وضعیت و دشواری های افغانستان بود. محور همه سخنرانی‌های وحدت و برادری بود، چیزی که مردم همواره از منابر و مساجد آن را شنیده  و کمتر شاهد عملی شدن آن بوده اند.
در حاشیه‌ی این نشست، فرصتی فراهم شد و چند دقیقه‌یی با سیداکبر آغا در مورد کارکرد اش، برنامه‌های  گروه راه نجات و این‌که او در مورد پروسه صلح، طالبان، حکومت افغانستان و حضور نیروهای خارجی چگونه می‌اندیشد صحبت کردیم. در جریان صحبت اما، چندین بار از سوی دستیاران و همراهان سیداکبر آغا بمن تذکر داده شد که در مورد پروسه صلح، طالبان و حکومت رییس جمهورکرزی هیچ پرسشی نباید داشته باشم. من چندین بار برای وضاحت و یافتنِ دیدگاه سید اکبرآغا پرسش‌هایی را در این موراد مطرح کردم که جواب درستی نگرفتم.
س: نیازِ ایجاد گروه جیش المسلمین چه بود و چرا برای مبارزه در برابر نیروهای خارجی این گروه را تاسیس کردید؟
ج: ما برای اسلام و استقلال افغانستان جهاد کردیم و شهید دادیم. وقتی طالبان سقوط کرد  و امریکایی‌ها وارد افغانستان شدند، می‌خواستیم امریکایی ها بیرون شوند و افغانستان در دست اشغال نباشد. بخاطر استقلالیت کشور عزت افغانستان این گروه را ایجاد کردیم و بخاطر همین هدف اسلامی خود زندانی شدم.می‌خواهیم امریکایی‌ها سالم و بدون ناراحتی افغانستان را ترک کنند و به خانه‌های شان برگردند.
س: آیا آرمان و اهدافی را که در زمان رهبری جیش‌المسلین داشتید هنوز هم دارید؟
ج: من همیشه خواهان افغانستان مستقل بوده ام، همان وقت نیز می‌خواستم افغانستان استقلال و شرف داشته باشد حالا نیز همین را می‌خواهم. ما مسلمان هستیم و هدف ما واحد است. اما با آن هم تنها حضور خارجی‌ها چالش نیست. دیگر عوامل نیز است که ما می‌خواهیم این عوامل را شناسایی نموده و از بین ببریم تا افغانستان مستقل و آزاد بسازیم. ما همیشه می‌خواهیم مملکت اسلامی، استوار و آزاد داشته باشیم.
س: جیش‌المسلمین چرا با این اهداف اسلامی که شما می‌گویید از هم پاشید؟
ج: در افغانستان هرکس حق دارد حرکت‌هایی را ایجاد کند بدون این‌که در دولت ثبت شود. جیش‌المسلمین یک گروه سیاسی نیست و دنبال راه صلح و آرامش مردم است. فعلا که راه نجات را ساختیم نیز دنبال حمایت مردم و سایر تنظیم‌ها و گروه‌ها هستیم. حرکت خود را در دولت ثبت نکردیم، چون اگر ثبت کنیم یک‌طرفه و طرفدار دولت می‌شویم. ما می‌خواهیم از تمام اقوام مردم  در کنار ما باشد. جیش‌المسلمین سقوط نکرده، هنوز هم فعال است، اما رشد نکرده. از وقتی که مرا آی.اس.آی بازداشت و تحویل امریکایی‌ها داد، جیش‌المسلمین نیز در همان نطقه ماند. پس از آن نه رشد کرد و نه سقوط کرد.
س: یعنی فعلا جیش المسلمین فعال است؟
ج: هرچند فعلا زیاد فعال نیست  ، اما با تمام افراد جیش المسلمین در تماس هستیم و همه منتظر است که مشکلات افغانستان توسط انتخابات حل شود، اما اگر معضلات توسط انتخابات حل نشد، بزودی می‌توانم همه اعضا را جمع نموده و دنبال یک راه حل خوب باشیم. فعلا که نتیجه‌ی انتخابات مشخص نشده است جیش‌المسلمین فعال اما بدون برنامه است.
س: جیش المسلیمنی را شما رهبری می‌کردید و می‌گویید هنوزهم فعال است، در زمانی که بیشتر فعال بود چگونه تامین مالی می‌شد؟
ج: ما خودما وقتی یک گروه ایجاد می‌کنیم، توانایی تامین مالی اش را داریم، هیچ نیازی به دیگران نداریم. من یک آدم مستقل هستم و وابسته به هیچ گروه و دولتی نیستم و توانایی تامین گروه خود را نیز دارم.
س: بنظرتان کلید حل چالش‌های کنونی افغانستان در دست کی است؟
ج: افغانستان بحران‌های ریشه دار دارد. مشکلات ما زیاد است اما من نمی‌خواهم که مشکل افغانستان توسط یک تنظیم و گروه مشخص حل شود. می‌خواهم همه افغان‌ها گردهم بیایند و مشکلات را تنظیم‌ها و گروه‌های تاثیرگزارمردمی و بزرگ کنند. یعنی مشکل افغانستان در دست خود مردم افغانستان است. کلید حل این مشکل در دست یک گروه و یک قوم نیست. همچنان خارجی‌ها نیز توانایی حل این مشکل را ندارند. فقط مردم می‌توانند مشکلات شان را باوحدت و برادری حل کنند.
س: اگر انتخابات افغانستان کارساز واقع نگردد و با خروج نیروهای خارجی چالش‌ها و هرج و مرج‌ها زیاد شود، آیا نیاز می‌بینید که جیش‌المسلمین دوباره فعال گردد؟
ج: حل چالش‌های افغانستان تنها کار جیش المسلمین نیست، این کار مربوط گروه «راه نجات افغانستان» می‌شود که ما در این مورد برنامه داریم و از این طریق برای حل مسایل کار می‌کنیم. جیش‌المسلمین با زندانی شدن من ایستادشد و رشد نکرد. من هم دیگر رویش کارنکردم و همان‌جا ماند. فعلا همان آدم‌های فعال جیش‌المسلمین در گروه راه نجات افغانستان با ما هستند. همه‌ی شان در قالب این گروه فعالیت می‌کنند. تلاش می‌کنیم پس از این، همه را در راه نجات گردهم بیاوریم و مشکلات را از این طریق حل کنیم. ما نی طرف دولت هستیم و نی طرف طالبان. ما مربوط ملت هستیم و می‌خواهیم از طریق ملت مشکلات را  حل کنیم.
س: آیا از برنامه‌ها و دولت رییس جمهورکرزی بخصوص در زمینه صلح و مصالحه حمایت می‌کنید؟
ج: مه هیچ‌گاه طرفدار حکومت کرزی نیستم. مه طرفدار مردم استم و نمی‌خواهم مشکلات مردم بیشتر شود. اگر طالبان یا حکومت کرزی، از من مشوره‌های نیک و خوب برای ملت بخواهد در خدمتم در غیر آن با هیچ یک از گروه‌ها کاری ندارم. طرفدار حکومت کرزی نیستم و از او هیچ وقت حمایت نکردیم.                     
س: راه ‌های که حکومت رییس جمهور کرزی توسط پروسه صلح برای مصالحه و گفت‌و‌گو با طالبان پینشهادکرده بنطرتان عملی شدنی و راه‌گشا است؟
ج. نمی‌خواهم در این مورد ابراز نظرکنم، اما باید بگویم که در مساله صلح، دو نفر وقتی جنگ می‌کند، نفر سوم باید حل کننده باشد، و در عین حال باید دو طرف آماده پذیرش طرح نفر سوم باشد و علاقه‌مندی دو طرف منازعه برای صلح ضروری است. اما صلح حکومت کرزی یک‌طرفه است  و این صلح‌خواهی طریقه‌ی موثر نخواهد بود و این راهی که حکومت افغانستان و شورای صلح می‌پیماید شاید به صلح نیانجامد.
س: راه‌کار ها و برنامه‌های شما و گروه راه نجات افغانستان برای صلح، امنیت و رفاه عمومی مردم افغانستان چقدر مورد تایید طالبان قرار گرفته است؟
چ: راه  ما راه صلح نیست، چون اگر راه صلح را بگویم باید تاوان‌های زیادی بپردازم. چون آن وقت شورای عالی صلح می‌گوید که ما چه‌کاره هستیم که تو در این مورد حرف می‌زنی. من می‌خواهم با ملت کار کنم و حق خود را بدست بیاوریم.کار  ما هیچ رابطه‌ی به صلح و گروه‌های درگیر در مشکلات افغانستان ندارد.
س: انگیزه اساسی ایجاد گروه راه نجات افغانستان چیست؟
ج: هر افغانی که مسلمان باشد و به جهاد باور داشته باشد، برای این کار که ما می‌خواهیم برای ملت افغانستان انجام دهیم تلاش می‌کند.همین چالش‌های روز افزون مرا واداشت این کار را کنم.مجاهدان، متعلمین، معلمین و ملا امان را جمع کردیم و این شورا را جور کردیم. طرح می‌سازیم و طرح را برای نهادها دولتی و خارجی ارایه می‌کنیم تا افغانستان آباد شود. همه ملاهای تاثیرگزار بامن در این راه متحد شده اند. ما یک ملت مسلمان هستیم و کشور ما اسلامی است، تا وقتی که مشکلات ما توسط یک شورای بزرگ علما با طرح‌های اسلام حل نگردد، مشکلات همچنان بزرگ می‌شود.
س: مشخصاً دیدگاه حکومت افغانستان در مورد برنامه‌های شما چی است و گروه شما ازچه منابعی تمویل مالی می‌شود؟
ج: تاحالا از سوی ملت افغانستان تمویل می‌شویم و شاید حکومت برای ما وعده کمک و حمایت مالی بکند، اما هیچ‌گاه حمایت دولت را نمی‌پذیریم. تصمیم داریم در سراسر افغانستان دفاتر بازکنیم. از تجاران و مردم پول جمع‌آوری نموده و نمایندگی‌های ولایتی فعال می‌کنیم. ملت ما را حمایت می‌کند و با جمع آوری پول از مردم این راه مان را ادامه می‌دهیم.
س:شما در سفرتان به بلخ با کی‌ها ملاقات کردید و دیدگاه عطامحمد نور والی بلخ در این مورد چه بود؟
ج:  ما با گروه‌های زیادی ملاقات کردیم و حمایت شان بدست آوردیم. آقای عطامحمدنور والی بلخ نیز از ما خوب مهمان‌نوازی کرد و  حمایت اش را از ما اعلان کرد و گفت راه نجات افغانستان از چالش‌ها همین کار شما است و با شما همکاری می‌کنیم. او نخواست عضو شورای ما شود و ما هم اعضای دولت و طالبان را هیچ وقت در گروه ما نمی‌پذیریم.
س: گفتید گفتگوهای صلح یکجانبه بوده است، شما از طالبان شناخت خوب دارید، بنظرتان طالبان در این مورد چه فکر می‌کنند، آیاد نبرد مسلحانه شان را ادامه می‌دهند یا بلاخره در صورت دوام حضور خارجی ها تسلیم خواهندشد؟
ج: اگر نیت تان صلح باشد، صلح تامین نمی‌شود مگر در صورت خروج کامل خارجی‌ها، اما بنظرمن طالبان هم نیت خوب در مورد صلح ندارند. صلح خواهی حکومت افغانستان نیز یک‌طرفه است و این کار را دشوارتر کرده است.
س: طالبان تا حال در گفت‌و‌گوهای ابتدایی که صورت گرفته، تعدیل در برخی از ماده های قانون اساسی و خروج کامل نیروهای خارجی را از اساسی‌ترین شرایط شان گفته اند، بنظرشما  آنان روی همین دو شرط شان خواهند ایستاد و یا در صورت حاضرشدن دور میزمذاکره تغییر جهت خواهند داد؟ و آیا این خواسته‌های شان را شما نیز تایید می‌کنید؟
ج: ما برای اسلام جهادکردیم و می‌خواهیم اسلام ما را کسی آسیب نرساند و  ما یک کشور اسلامی و مستقل داشته باشیم. ما علیه روس‌ها بخاطری جهادکردیم که روس‌ها، بخارا، سمرقند، تاشکند و سایر نقاط اسلامی را گرفته و اسلام را خراب کردند، مابرای حمایت اسلام جهادکردیم و بدون شک می‌خواهیم نظام اسلامی داشته باشیم تا در ملت ما در سایه‌ی دین مبین اسلام زندگی کنند. من با اسلامی شدنِ کامل نظام موافقم و شرایط یادشده‌ی  طالبان و سایر گروه ها نیز معقول است، اما اگر آنان واقعا خواهان اسلام باشند.
س:  به عنوان کسی که با برنامه‌های دولت و طالبان آشنایی دارید، چه راه‌کاری برای برداشتنِ سدهای فرا راه صلح در  کشور دارید؟
ج: بنطرمن صلح افغانستان وابسته به خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان است. همین که خارجی‌ها از ملک ما برود، انشاءالله که صلح تامین می‌شود. اگر خارجی‌ها در ملک ما نباشد، افغانستان آباد می‌شود و وضعیت بهتر می‌شود. اگر خارجی‌ها بماند، صلح و آبادی ناممکن است.
س:  در صورتی که خارجی‌ها از افغانستان تا دراز مدت خارج  نشود، آیا راه‌های مبارزه‌ی طالبان و سایرگروه‌های که برای خروج این نیروها  مبارزه می‌کنند از دیدگاه شما معقول است؟
ج: شما می‌خواهید که من بگویم، طالبان کار خوب می‌کند، یا بد! یا این‌که می‌خواهید بگویم طالبان چه می‌کنند و  چه نمی‌کنند. من در این مورد هیچ دیدگاهی ندارم و یک آدم مستقل هستم و هیچ رابطه‌ی با طالبان، خارجی‌ها و دولت افغانستان ندارم. اما یک چیز را می‌دانم که صلح در افغانستان توسط افغان‌ها، در صورت خروج خارجی‌ها بدست می‌آید.
صلح نه به طالب، نه به خارجی‌ها و نه به حکومت تعلق دارد. صلح مال مردم افغانستان است و از طریق مردم ممکن است. تاوقتی افغان‌ها مستقل و متحد نشود، صلح ناممکن است.
س: به عنوان یک فرد مستقل بگویید که آیاطالبان مستقل است، یا مورد حمایت دیگران؟
ج: شمابازهم تلاش می‌کنید این بحث را خراب کنید، من در این مورد معذرت می‌خواهم، هیچ دیدگاهی ندارم و نمی‌خواهم با ابراز نظر در این مورد روندی را که راه اندازی کرده ام به خطر بیاندازم. من یک آدم بی‌طرف هستم و فقط می‌خواهم با کمک و حمایت مردم برای صلح و رفاه مردم تلاش کنم.
س: به اساس گفته‌های برخی منابع، شما نماینده ی آغاجان معتصم هستید و به نمایندگی آقای معتصم در راستای اهداف و برنامه های وی فعالیت می‌کنید، آیا چنین است؟
ج: من آغاجان معتصم را خوب نمی‌شناسم. کارمن مستقل و بزرگتر از کار آغاجان معتصم است. در مخالفت آغاجان معتصم نیستیم و برنامه‌های من هیچ ربطی به او ندارد.
س: در اخیر بازهم کوتاه در مورد گروه راه نجات افغانستان معلومات دهید که تاحال چقدر مورد حمایت مردم و علما قرار گرفته است؟
ج: در سراسر افغانستان با علما دیدار کردیم و حمایت شان را بدست آوردیم، در بلخ هم ملاقات‌های زیادی داشتیم و همه از ما حمایت کردند. تاکنون نزدیک به 5 هزار عالم دین و موسفیدان کشور به ما پیوسته اند و قرار است یک شورای بزرگ سراسری علما را بوجود آورده و از طریق آن راه حل مشکلات افغانستان را پیدا نماییم.
-        تشکر جناب مولوی صاحب، از این‌که فرصت این صحبت را فراهم کردید!
-        از شما هم تشکر!

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

عفیف باختری و تحفه‌یی از جنس غزل

عفیف باختری، کسی که نگاه‌اش، حرف‌اش،لبخند اش، گریه‌اش و تنهایی‌اش شعر است. کسی که پناه‌گاه شاعران دلتنگ بلخ است و شاعری که غزل را با خون اش می‌نویسد و بخاطر ادبیات، شعر و دنیایی پر از صمیمیت و صداقت اش، دست از همه پستی و رذالت‌هایی که رجاله‌های ادبی شهر گرفتار آن اند، کشیده است. من به این‌که عفیف باختری به تمام معنی و ذاتاً شاعر است و هیچ‌گاه او شعر را نسروده بلکه شعر او را سروده است، باور دارم. عفیف غنیمت بزرگی در دنیای ادبیات و شعرمعاصر حوزه زبان فارسی‌دری است.
حتی یک غزل از استاد خوانده باشی و یا ازش شنیده باشی، نمی‌شود دلتنگ خودش و شعرهای پر از زندگی و صمیمت‌اش نشوی. من که مدت‌ها بود دلتنگ اش بودم، امروز بر حسب اتفاق  گذر اش به دفترم افتاد.
با تمام خستگی‌ِ که داشت، همین که یک نفس عمیق کشید، گفتم: استاد، دلتنگ‌تان بودم، دلتنگ شعرهای تان، دلتنگ حرف‌ها و صحبت‌های تان...
پس از چند حرف و حدیث، برایم یکی از سروده‌های تازه‌اش را خواند.
مختار وفایی، استاد عفیف باختری و شایان فریور-تابستان 1392
برایش وعده دادم که این غزل را در «وبلاگ» می‌گذارم، تا تحفه‌یی از طرف خودش به دوستانی که دلتنگ اش شده اند باشد.

مردیم و ما هنوز، گمانم که زنده ام
آنقدر زنده ام که گرفته ست خنده ام
دیوانه‌وار، عاشقِ لِه کردنِ منی
در زیر زیرِ مغزِ تو کِرمِ خزنده ام
روزی که تازه چشم گشودم به زندگی
داداند شست‌وشو به کدام آب گنده ام؟
مادر چه فکر می‌کند، آیا من آدمم؟
از گاو بدتر است، دو شاخِ درنده ام
بنزینم و تو در پیِ کبریت رفته‌یی
پیچیده در اتاق تو بوی زننده ام
ای عشق در قمار تو، بازی به نفع کسیت؟
افتاده روی میز، سه برگِ برنده ام
بیرون مان کنند اگر از جوِ زمین
بشقاب می‌شوم که بسازی پرنده ام.

عکس از تابستان سال 1392


پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...