۲۶ اسفند ۱۳۹۳

27 حوت

بنا بر روایتی 27 حوت روز خبرنگار است.
سال گذشته در چنین روزهایی به جرمِ اطلاع‌رسانی و بیانِ حقِ آزادی ام، از سوی یک جنایت‌پیشة جنگ‌سالار مورد حملة مسلحانه قرار گرفتم.  حوالی هشت شب بود و از دانشگاه بسوی خانه بر می‌گشتم. چهار موترسایکیل‌سوار اطرافم را گرفتند و میل تفنگچة را بر پیشانی ام گذاشتند...در آن لحظه نمی‌دانم به چه فکر می‌کردم... فقط بیاد دارم که چندبار اطرافم دیدم که شاید کسی به کمک‌ام بیاید...با صورتِ خون‌آلود به زمین خوردم و در خیابان بجز تاریکی و تنهایی کسی بسویم دست دراز نکرد.
من از کودکی تا یک‌سال قبل بروی بستر شفاخانه نیافتاده بودم. افتیدن بروی بستر شفاخانه با صورت و پیراهنِ خون‌آلود و بی‌آنکه پدر، مادر، برادر و خواهری در کنارت داشته باشی دشوار است...اما من در آن لحظه موجی از حمایت و همراهی هم‌مسلکان و دوستان‌ام را داشتم...نیرو گرفتم و تا امروز هم‌چنان استوار در این راه ایستاده و برای هر روز بهتر از دیروز بودن تلاش می‌کنم!
هرچند پس از رویداد، به مسوولان محلی عرض مان را رسانیدیم، اما کاری از دست آنان ساخته نشد. یک‌سال از آن شبِ ظلمت می‌گذرد، من تمامی نشانه‌ها و مشخصات عاملین حمله بجانم را به مسوولان دست اول امنیتی داده بودم، اما آنان کاری نکردند و من هنوز نمی‌توانم از این جنایت‌پیشة خون‌آشام نام ببرم، چون هنوز اسلحه بدست دارد و قدرت‌مندتر از دیروز است.
رحیمی در آن زمان فرمانده امنیه بلخ بود، مرا به تنهایی در حضور طلبید و برایم گوشزد کرد که: دنبال این قضیه نگرد، آن شخص پیش ما چندین دوسیه دارد. بارها جلب کرده‌ایم اما زور ما به او نمی‌کشد...فقط مواظب جان و زندگی‌ات باش.
غرض از عرضِ این دردنامه این بود که بگویم، سال گذشته در آستانة 27 حوت تنها پیشانی و پیراهنم خونین بود، اما ام‌سال مسلک، حق و آزادی همه خبرنگاران خونین است. سال گذشتة میلادی و سال جاری خورشیدی،خونین‌ترین سالِ خبرنگاران در افغانستان بود و این‌روزها نیز، دشواری‌ها، محدودیت‌ها و خشونت‌ها علیه خبرنگاران به شدت در حال گسترش است. حکومت وحدت ملی، با چند ماهی که از آن می‌گذرد، تیشه‌های محکمی تاکنون  بر ریشة آزادی بیان کوبیده است.
با این همه؛
راهی را که تاکنون آمده ایم، هم‌چنان استوار و محکم ادامه می‌دهیم!
مختار وفایی

۲۴ اسفند ۱۳۹۳

در شهر فرزند دانای میهن چه می‌گذرد؟



اشاره: بلخ در چهره‌ی طناز، لباس شیک و واژه‌های عیارانه‌ی استاد عطا خلاصه نمی‌شود. این‌جا تراژیدی‌های نا انسانی زیاد است که شاید از چشم این عیار خراسانی پنهان نگهداشته می‌شوند.
به عنوان یک شهروند از آقای نور که کارهای نیکی در کارنامه‌اش ثبت است، می‌خواهم دوربین‌های نظارت‌اش را بر ادارات مهمی هم‌چون صحت‌عامه و شهرداری بیناتر ساخته و اجازه ندهد، غفلت، بی‌توجهی، بی‌کفایتی و مردم‌آزاری این نهادها، کارنامة‌اش را لکه‌دار سازد.
« این شخص را که می‌بینید قطب‌الدين نام دارد. از ساعت ده بجه امروز شنبه 23حوت در شفاخانه ملکی مزار شریف بخاطر عملیات اپندیکس بستر می‌باشد. شخصی بنام داکتر اسدالله شارق نوکری می‌باشد اما در شفاخانه حاضر نیست و شاگردانش بخاطر تکمیل معاینات از قبیل معاینات تلویزیونی، اکسری، خون و غیره چندین مراتبه مریض مذکور را بیرون از شفاخانه در جاهای مشخص سرگردان نمودند و هریک شان شفاخانه مشخص شخصی را آدرس می‌دهند. سرانجام داکتران حاضرمریض را ساعت 3بجه روز داخل عملیات‌خانه بردند اما بدون عملیات بیرون آوردند. چراکه داکتر شارق از طریق تلفون اجازه عملیات را نداد برای داکتران. گفته درختم معاینه‌خانه خودم میایم و عملیات می‌کنم تا اینکه روده اپندیکس مریض کفید!!!
خلاصه ساعت 9 بجه شب مریضانی که به داکترها پول وعده می‌دادند بدون نوبت عملیات می‌شدند. این بی عدالتی را به ریس شورای ولایتی و حاجی صاحب عبده شکایت کردیم گپ های سختی برای داکتران گفت اما همو درک وهمو خرک بود. چرا که حس بشر دوستی وجود نداشت سر انجام ساعت 11بجه شب از داکتر انستیزی بنام دگروال سوال کردیم که مریض را به عملیات خانه بیاریم با لحن رکیک دشنام داد سرانجام مریض را دریکی از شفاخانه‌های شخصی انتقال دادیم فعلاً تحت عملیات جراحی قرار دارد خلاصه کلام در شفاخانه ملکی مزار شریف اصلا دلسوزی وجود ندارد، یاغی گری ، بی مسئولیتی وفساد بی داد میکند مردم بیچاره حیران است که شکایت خود را به کجا بکند...»
از صفحه Noor Mohd Tapish

۲۳ اسفند ۱۳۹۳

خط قرمز اطلاع‌رسانی در شمال



خودکامگی حاکمان محلی، بی‌رحمی و خشم دهشت‌گران، زورگویی و ستمِ جنگ‌سالار، نفهمی و کج‌فهمی مسوولان ادارات و مردم، کار اطلاع‌رسانی را در افغانستان به شدت دشوار ساخته است.
شمال که بسوی ناآرامی‌ و تک‌تازی‌های بیشتر در حرکت است، این‌روزها خط قرمز اطلاع‌رسانی شمرده می‌شود.
ولایت شمالی سرپل از ولایات نا آرامی است که چند زورمند محلی بنام والی و فرمانده امنیه، در آن‌جا حکومت ملک‌الطوایفی ایجاد کرده اند. هرچند لاف حمایت از رسانه و خبرنگار را می‌زنند، اما در کنار دیگر تهدیدات آنان نیز خشم شان هر ازگاهی از قنداق تفنگ و سیلی به خبرنگاران حواله می‌کنند.
با تاسف امروز شنیدم که آقای آتیلانوری خبرنگار آریانانیوز و یعقوب علی مدنی روزنامه‌نگار آزاد، توسط افراد وابسته به پولیس نظم عامه ولایت سرپل، به شدت لت و کوب شده اند.
یعقوب علی مدنی و آتیلانوری
هرچند علت این جنایت هنوز معلوم نشده، اما این بار نخست نیست که مسوولان ولایت سرپل علیه خبرنگاران و رسانه‌ها‌ دست به ماشة تفنگ می‌زنند. بارها چنین جنایتی رخ داده، اما مسوولان ولایتی و مرکز، با بی‌توجهی و بی‌کفایتی از کنار آن گذشته اند.
من از تمامی هم‌مسلکان عزیزم تقاضا دارم، این عزیزان مان را در سرپل تنها نگذاشته و با تهیة گزارش در مورد اوضاع و دشواری‌ اطلاع‌رسانی در ولایت سرپل، مسوولان را متوجه عملکرد‌های ناشیانة شان بسازیم.
27 حوت روز خبرنگار است و به همین مناسبت می‌توانیم با نشر برنامه‌ها و گزارش‌های متعدد از بیشتر شدنِ ستمِ زورمندان در عرصة کار رسانه‌ها جلوگیری نماییم!
مختار وفایی

۱۸ اسفند ۱۳۹۳

رهبری خفته در آغوش غربت

مختار وفایی
در این شهر رهبری خفته است که میلیتی احیای هویت اش را مدیون او می‌داند. رهبری که دوست‌دارانش او را بنیان‌گذار عدالت اجتماعی در افغانستان دانسته و همه ساله با ‌ده‌ها هزار دالر برایش محفل یادبود برپا می‌کنند. او عدالت  و برابری می‌خواست. همه را یک‌سان دانسته و جنگ را به عنوان یک راه حل مردود می‌پنداشت. این سترگ عدالت‌خواه، بیست سال قبل بدست سربازان تمامیت‌خواه ملاعمر شهید شد.
مزاری به مردم توصیه کرده بود: «هوشیار باشید کسی با سرنوشت شما بازی نکند!». توصیة که اکنون به یکی از چرب‌ترین شعارهای «بازی»‌گرانِ سرنوشت مردم هزاره تبدیل شده است.
مزاری به مردم‌اش می‌گفت: زندگی را فقط در کنار شما مردم می‌خواهم، از خدا خواسته ام که در کنار شما کشته شوم...او مردم اش را دوست داشت و شبیه آنان پشمینه پوش و صادق بود.
وقتی وارد کوچة می‌شوی که در انتهای آن مرقد شهید مزاری است، اولین چیزی که به چشم‌ات می‌خورد اعلانات شرکت‌های تجارتی یکی از دوست‌داران مزاری است که شبیه دروازه بر سرِ آن کوچه نصب شده است. اگر بخواهی مطمین شوی که آیا این جاده به مرقد مزاری منتهی می‌شود یا خیر دچار تردید می‌شوی، چون لبخند مزاری را که در گوشة از اعلانات قرار دارد آفتاب‌خورده و به دشواری می‌توان آن‌را تشخیص داد.
داخل حرم سکوت و سرمای عجیب زمستانی حاکم است. چندتا کبوتر با پنجره‌ها مصروف اند و پیر مرد 92 سالة در گوشة حرم خزیده است. دو قبر  در وسط حرم کنار هم قرار گرفته. یکی با شیشة شکسته و خورد شده پوشانیده شده و دیگری بی هیچ شیشه‌یی...به نوشتة سنگ قبرها دقت می‌کنم و می‌بینم آن‌که زیر شیشة شکسته خوابیده شهید مزاری و دیگری شهید سیدعلی از یاران نزدیک‌اش است. سر و صورت هر دو قبر نم دارد. آب از سقف می‌چکد، آبی آلوده با آشغال‌های لانة کبوتران که در بالا بی هیچ خیالی به مستی و پریدن روی هم‌دیگر مصروف اند!
این‌سو و آنسوی حرم را نگاه می‌کنم. چند قدم آن‌طرف‌تر که قرار بود برای حرم پارک و ساحة سبز ایجاد شود، زمین بطور وحشتناکی دهان باز کرده است. می‌پرسم، می‌گویند این‌جا را کسانی که ادعا می‌کنند صاحبان اصلی اش هستند، به وزن فروخته اند و هنوز هم می‌فروشند. پیر مرد آرام می‌گوید اون چهار بال حرم نیز در حال افتیدن است. حرم چهار دروازه دارد و پایه‌های هر چهار دوازه درز برداشته و تا چندبار تر شدنِ پی‌در پی احتمال دارد به زمین فرو بنشینند!
وقتی از پیر مردی که خودش را « مجاور مرقد» معرفی می‌کند، در مورد اوضاع حرم می‌پرسم، حالش بهم می‌خورد. می‌گوید هیچ کس به غصه اش نیست هیچ کس! فقط من از روی بیکاری و تنهایی می‌آیم و صبح تا شام این‌جا می‌نشینم و صلوات می‌گویم، بی هیچ مزدی!
از یک دوست‌دار شهید مزاری که زمانی مسوولیت‌های نیز در حزب وحدت داشته در مورد چرایی نارسایی‌‌ها به حرم می‌پرسم. او می گوید: حتما خودتان متوجه هستید که دلیل ويرانه ماندن حرم بابه بی پولی نبوده، بلکه حرم بابه و نامش در انحصار و اسارت آن‌هایی است که بر مردم ما و تاریخش جفا کرده و می کنند.
می‌پرسم این جفا پیشگان کی‌هایند؟ می‌گوید:
همان‌هایی  را که همه می‌شناسند و در پوشش نام مزاری برای خودشان دکان کیش شخصیت ساخته اند.
از چند دوستی که در همسایگی مرقد شهید مزاری می‌زینند در مورد اوضاع همسایة در غربت نشستة شان می‌پرسم. آنان حکایت‌های غمگنانة دارند. می‌گویند حرم  تبدیل به پناهگاهِ شبانة  و دنج خلوتِ معتادان محل تبدیل شده است. دیگری می‌گوید که با چشم‌های گناه‌کارش دیده است که ساعت 11 یکی از  شب‌ها، مرد و زن مشکوکی داخل حرم رفته و تا دیر آن‌جا مانده و این حکایت بارها تکرار شده...
هوا تاریک است و پیر مرد نیز همراه با من از حرم بیرون می‌شود. دروازة حرم قفل ندارد و نخِ نازکی دو پلة در را بهم می‌دوزد.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...