۰۹ بهمن ۱۳۹۸

شاه آمد و شاه آمد


دیروز چهارشنبه، دو مامور حکومتی به شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب سفر کردند. سفرشان کاری بود و به منظور بررسی اوضاع امنیتی و حکومتداری صورت گرفت. این سفر اما چنان با هلهله و هیاهو همراه شد که از والی تا جوالی مصروف چک چک و هیاهو شدند.
تصاویری که از جریان ورود این دو مامور حکومتی به میمنه منتشر شده نشان می‌دهند که از چاپ‌انداز تا بایسکیل‌سوار و از کودک تا کهن سال دست به سینه به احترام این دو کارمند حکومت در جاده‌ها صف کشیده اند. واضح است که این همه تدابیر توسط والی فاریاب که مامور درجه‌یک حکومت در آن ولایت است گرفته شده . داکتر نقیب‌الله فایق شخص زحمت‌کش، با انگیزه و پر انرژی است، اما ظاهراً درک نکرده که انرژی خود و مردم را بیجا هزینه کرده است.

دو مامور حکومتی که به میمنه سفر کردند حمدالله محب مشاور شورای امنیت ملی و متین بیگ رئیس اداره ارگان‌های محلی بودند. این‌ها وظیفه شان است که از نقاط مختلف کشور دیدن کنند و هر روز سراغ یک شهر و یک ولایت را بخاطر تطبیق فرامین حکومتی و بقیه برنامه‌های دولتی بگیرند. بیک و محب نه رهبران جریان‌های سیاسی استند که هواداران شان برای شان هوورا بکشند و نه لازم است که در جریان سفر کاری، با چنین هلهله‌ی استقبال شوند.
شهر میمنه در محاصره طالبان است و سربازان زیادی از کمبود مهمات، محاصره و آب و نان شکایت دارند. در چند قدمی دفتر والی فاریاب، صدها خانواده که خانه و دارایی شان را در جنگ از دست داده اند شب‌ها گرسنه می‌خوابند. در شهر پر از آدم‌های گرسنه و گیرمانده در محاصره دشمن چه نیاز است که از دو مامور حکومت به رسم «شاه آمد و شاه آمد» استقبال صورت گیرد؟
همین چهره‌های جوان ادعا می‌کنند که ما سمبول مبارزه با فساد هستیم و حکومت اگر به نسل جوان سپرده شود نظم و عدالت برقرار خواهد شد!! این نمایش می‌تواند بخشی از همین ادعای مبارزه با فساد  باشد!

خانه گرگ

نقش جنرال دوستم در تعیین اوضاع سیاسی هنوز پابرجاست. هرچند همقطاران او که گاهی در محور او ائتلاف ایجاد می‌کنند میدان را باخته اند.
به نظر می‌رسد که صحبت با جنرال دوستم، قبل از اعلان ابتدایی و نهایی انتخابات ریاست جمهوری، شرط اساسی است. غنی هم با درک این موضوع، همین کار را کرد.
دوستم چندی قبل در حین بلندپروازی‌های اشرف غنی هشدار داد که «خانه گرگ بی استخوان نیست». در پی این هشدار، از جنرالان ناتو تا کابینه اشرف غنی پشت قطر شاهی شبرغان صف کشیدند.
تا زمانی که خانِ ترکستان زنده است، کسی نمی‌تواند نقش خانه گرگ را در معادلات سیاسی نادیده بگیرد.
General Abdulrashid Dustom



وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است

حتماً ترا غمِ سنگینی در بر گرفته و حتماً تلاش می‌کنی روی شانه‌ی بکتاش به آرامش برسی. شاید دوست داری به تنهایی در دیواری تکیه بزنی و به سنگینی اندوهی که شانه‌های استوارت را خم کرده لعنت بفرستی. به مادر «پیچه سفید» و غصه‌دار، به خواهران قشنگ‌تر از گل‌های مریم، به خواهری که نزد بابا رفته و به خوشی‌های که  از کنار آن پنجره آفتابی و روشن پریده است...آه چه ویران‌گر است این اندوه... این رفتن، این پریدن...
 از این راه دور، این شهر غریب و از این روزهای سخت،  به تو، به آن مادر مهربان با نگاه‌های نافذ و صدای همیشه محزونش، به روح زخم‌دیده و قلب ناآرامش، به خواهرانِ گیسو پریشان و به بکتاش عزیز  که کنارت استوار ایستاده فکر می‌کنم... به اندوه عمیقی فرو می‌روم و این احساس که در این روزگار غریب کاری از دستم ساخته نیست، مرا در تهِ دره‌ی سیاه نا امیدی و پوچی پرتاب می‌کند.
وقتی شنیدم حُسنای نازنین؛ آن قدبلند شهر، آن زیبای مغرور و آن انسانِ باشکوه، راه سفر گرفت و نزد بابی جان رفت، احساس اینکه دور  هستم و نمی‌توانم شریک این اندوه سنگین باشم مرا در خودش فشرد. شرمنده ام ساخت و نا امیدم کرد.
روزهای عبث و باطلی است سینا جانم. امیدوارم مرا ببخشی...این همه وقت، مرا برادر صدا زدی، اما من اندک‌ترین کاری برای ادای این مسوولیت نتوانستم... چه کنم که « شادی به دمِ بادبادکی بند است» و ما انسان‌ها در مقابل اتفاقاتی که برای ما رقم می‌خورد عاجز و بیچاره می‌مانیم. چند روز قبل خودت همین حرف را گفتی و پرسیدی که چرا این جزاها را می‌بینی؟ گفتی پس از رفتن «بابی» فقط چند شادمانی کوچک و بار دیگر این اندوه بزرگ... من هم نمی‌دانم آدم‌ها تاوان چه چیزی را باید پس بدهند. اما رنج رنج رنج جزئی از سرشت ما آدم‌هاست. شادی‌های کوچک، رنج‌های عظیم. فرقی نمی‌کند کجا زندگی می‌کنی و چگونه زندگی می‌کنی. رنج همراه همیشگی و شادی گمشده دایمی همه ماست. هر کدام ما به نحوی...اما اندوه این رفتن، با هیچ اندوه دیگری شاید قابل قیاس نیست...
از لحظه‌ی که خبر سفر حُسنای نازنین را بسوی آغوش پدر شنیدم، تا این لحظه که نیمی از شب است در ترس و اضطراب هستم. ترس از این‌که ممکن است تو نتوانی مواظب خودت، مادر و خواهران باشی. اضطراب و نگرانی از اینکه چگونه می‌شود با اندوهِ به این بزرگی کنار آمد؟  حال مادر چه خواهد شد؟ مادری که نَفس‌های خسته‌اش بسته به لبخند «هفت دختر» است. اکنون که یکی از این میان رفته تا بر نگردد او چه خواهد کرد؟ با شانه‌ی که موهایش را نقش می‌داد، با آیینه‌ی که خودش را هر صبح در آن می‌دید و با پنجره‌ی که رو به آن به آفتاب سلام می‌کرد چه خواهد کرد...
کاش‌ها مرا می‌آزارد...کاش‌های که اگر کابل می‌بودم شاید حل می‌شدند. نمی‌دانم اگر می‌بودم کاری از من ساخته بود یا خیر... شاید هیچ کاری، اما حداقل می‌توانستم خودم را تسلا دهم...
سیناگل عزیزم، بکتاش نازنین... چقدر باهم خندیدیم، خطر کردیم و در کوچه‌های خاکی کابل قدم زدیم. تصور اینکه شما شب ناراحت بخوابید، شب کابوس ببینید و یا صبح اندوهگین و سرخورده بیدار شوید برایم سخت است. شما را دوست دارم از اعماق وجود و به این دوست داشتن حرمت می‌گذارم، چون آگاهانه، صادقانه و حتی عاشقانه است.
شما استوار بمانید، مادر و خواهران اندوهگین را نگذارید بیشتر از این اذیت شوند. هرچند این حرف شاید احمقانه به نظر برسد؛ اما استواری شما به آنان جرات و امید می‌دهد، حتی اگر امیدی باقی نمانده باشد.
مرا ببخشید که بیهوده نوشتم...راه دیگری برای اینکه احساس کنم شما را در آغوش گرفته و باهم حرف زده‌ایم نداشتم...به یاد حُسناجان، آن بانوی بالابلند و آن انسانِ باشکوه...روحش شاد و در آرامش ابدی باد! روح بلند بابی جان شاد و غریق آرامش باد!

بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چو سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.

شعر: «غلام‌رضا بروسان»


۰۶ بهمن ۱۳۹۸

سفره‌های خالی قبیله واخی در بام دنیا


واخان دور افتاده ترین ولسوالی بدخشان در شمالشرق افغانستان است که تا مرز چین امتداد دارد.
این دره زیبا که اکنون پارک ملی افغانستان نام گذاری شده، بیشتر از دوهزار و پنجصدسال است که محل سکونت بومی‌ها، خصوصاً اعضای قبیله واخی است. واخی قبلیه‌ی مهمان نواز، سختکوش و مهربان است که از  روزگاران دور میزبان جهانگردان و تاجران بوده است. مارکوپولو، میرزا محمد حیدر، بنتو گوئیس و ده‌ها  سیاح دیگر از نقاط مختلف جهان که روزگاری از این دره بازدید کرده اند، از مردم واخی به عنوان انسان‌های مهربان و مهمان نواز و از واخان به عنوان تکه‌ی از بهشت یاد کرده اند.
قبلیه واخی حدود ده هزار عضو دارد که دامداری تنها گزینه برای تامین نیازهای زندگی شان است. گاومیش در این قبیله نقش اساسی را در حمل و نقل دارد و از وسایل نقلیه مانند موتر، موترسایکیل و حتی بایسکیل در محل سکونت این قبیله خبری نیست.
واخان بخش مهمی از جاده تجارتی راه ابریشم  بود. این دره در جریان «بازی بزرگ» و در اواخر قرن نوزدهم برای حل جدال انگلیس و روسیه بر سر آسیای مرکزی، به عنوان منطقه‌ی حائل تعیین گردید. این دره محل تلاقی هندوکش، قراقروم و پامیر سه مرتفع‌ترین کوهستان‌های جهان است. به همین دلیل باشندگان این کوهستان از همه اتفاقات دنیای جدید دور مانده و در سال‌های اخیر، در فقر شدید گرفتار استند.
اعضای قبیله واخی به تلویزیون، مبایل و انترنت دسترسی ندارند و حتی واحد پول افغانستان را نمی‌شناسند. خبرنگاران و سیاحانی که از این قبیله بازدید کرده اند می‌گویند که آنان از تحولات چهل سال اخیر در افغانستان بی اطلاع استند و طالبان، حامدکرزی، اشرف غنی و داعش را نمی‌شناسند.
تلخ‌ترین خاطرات سیاحان از بازدید از این دره، مرگ و میر مادران و نوزدان در اثر سرما و نبود ادویه، معتاد بودن اکثریت زنان، مردان و کودکان به مواد مخدر که اکثراً به هدف درمان استفاده می‌شود و عدم امکانات آموزشی برای کودکان است.

نعیم رحیمی یکی از خبرنگاران اخیراً به دره واخان سفر کرده و از قبیله واخی بازدید کرده است.

۰۳ بهمن ۱۳۹۸

چگونه بر دشواری‌های مهاجرت غلبه کنیم؟

او یکی از میلیون‌ها مهاجر افغان است که با عبور از چالش‌های نفس‌گیر در مسیر مهاجرت، به الگو و نمونه‌ی الهام‌بخش برای مهاجران تبدیل شده است. او دانش‌آموخته طب در دانشگاه بلخ است و در سال 2001 افغانستان را ترک کرد و به یونان پناه برد. او زمان طولانی را با هزاران مهاجر دیگر در پارک‌های شهر آتن سر کرد و با گرسنگی، بی پناهی، فقر و آوارگی خو گرفت. در اوج این مشکلات نفس‌گیر، آموخت که چگونه می‌توان مهاجرت و چالش‌هایش را به یک فرصت جدید برای یک زندگی جدید بدل کرد.
او یونس محمدی، رئیس مجمع مهاجران یونان، نامزد انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا در سال 2019 و برنده چندین جایزه معتبر بین‌المللی است.

محمدی در میان انبوهی از چالش و مشقت، راهش را به عنوان یک مهاجر تا پله های بلند موفقیت پیمود و با بدست آوردن شهروندی یونان، تبدیل به یک چهره الهام‌بخش و محبوب در میان جامعه یونان شد.
یونس محمدی در همراهی با شماری از مهاجران در یونان، اتحادیه مهاجران یونان را تاسیس کرد که با فعالیت‌های موثر در عرصه حمایت از حقوق مهاجران، کودکان و ارزش‌های حقوق بشری، جوایز متعددی را بدست آورده است. او در سال 2019 از سوی «ائتلاف چپ رادیکال» که حزب حاکم در یونان است در انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا نامزد شد. هرچند رویای او برای رفتن به پارلمان اروپا محقق نشد، اما در این انتخابات به عنوان یک چهره محبوب، بیست هزار رای از جامعه میزبان بدست آورد.
یونس محمدی به تاریخ بیست جنوری سال 2020 بخاطر فعالیت‌های حقوق بشری اش در جامعه مهاجران یونان، جایزه سازمان بین‌المللی Child 10 «ده کودک» را بدست آورد. این جایزه برای او و بقیه برندگان، در یک مراسم ویژه در شهر مالمو در جنوب سویدن اهدا شد.
تصویر
واضح است که یونس محمدی راه طولانی را تا رسیدن به پله‌های موفقیت طی کرده است، خصوصاً اینکه او در یونان و در جامعه‌ی به شدت ضد مهاجر زندگی می‌کند. از او پرسیدم که چگونه توانسته راهش را به عنوان یک مهاجر در جامعه جدیدش که امکانات و فضای مناسبی برای مهاجران نیز ندارد بیابد؟
پاسخ محمدی، پیام واقع‌بینانه و آگاهانه برای بقیه مهاجران است. او گفت: «مهاجرت با چالش‌های فراوانی همراه است و مهم‌ترین آن احتمال از دست دادن امید برای پیشرفت است. یک مهاجر اگر امید به آینده را از دست ندهد، به هر امکان و فرصتی در آینده دست خواهد یافت.»

 سخنرانی یونس محمدی را در مراسم بدست آوردن جایزه سازمان «ده کودک» ببینید.

۲۹ دی ۱۳۹۸

چای‌بازی


چند سال قبل در یکی از کوچه‌های تاشقرغان قدم می‌زدم که به آشنایی از باشنده‌های بومی برخوردم. زیر درخت توت نشسته و چای می‌نوشید. از همان جایی که نشسته بود صدا زد: «اندیوال بیا که چای بازی کنیم»
این اصطلاح قشنگ سال‌هاست در ذهنم حک شده.
شما اگر دوستی را به چای نوشیدن دعوت کنید چه می‌گویید؟
چای بازی😍


کله‌پاچه، در موزیم غذاهای نفرت‌انگیز جهان


اینجا «موزیم  غذاهای نفرت انگیز» جهان است. این موزیم در شهر مالمو در جنوب سویدن فعالیت دارد.
 از کله‌پاچه گوسفند و گوساله که در افغانستان و ایران طرفداران بی‌شمار دارد تا قورمه خفاش، آلت تناسلی و بیضه گاو، کله خرگوش و ده‌ها مورد دیگر از غذاهای رایج  در کشورهای جهان در این موزیم گردآوری شده و به نمایش گذاشته شده است.
من از این موزیم دیدن کردم. مجبور شدم چندتا از این نفرت‌انگیزترین غذاها را بخورم.
این ویدیو را ببینید، شاید غذای محبوب شما، یکی از چندش‌آورترین غذاهای جهان باشد.



پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...