۱۵ تیر ۱۳۹۹

مدارس دینی یا ماشین‌های تولید نیرو برای جنگ؟

عربستان قصد دارد صد باب مدرسه دینی و یک دانشگاه اسلامی در افغانستان بسازد. در کنارش وعده کرده که یک باب شفاخانه نیز می‌سازد.
در یک‌سال اخیر حاکمان عربستان در داخل آن کشور دست به اصلاحات و تغییرات چشم‌گیری زدند که باعث حیرت همگان شد. در چند قدمی مکه، مَی‌خانه‌های باز شدند که در آن الکول و انواع شراب سرو می‌شود و دختران زیبارو برای مردان ثروتمند عرب می‌رقصند. زیباترین آوازخوان‌های موطلایی نیز از کشورهای غربی دعوت می‌شوند تا برای زنان و مردان مست عرب آواز بخوانند و برقصند. این یک حرکت به جلو به است و اگر اصلاحات محمدبن سلمان چنین ادامه یابد، زنان و مردان عرب به آزادی‌های نسبی در داخل عربستان دست پیدا می‌کنند.
با این حال حاکمان عربستان برای ما در ماه رمضان خرما کمک می‌کنند و حالا هم قصد دارند صد باب مدرسه و یک باب دانشگاه اسلامی بسازند.
دانشگاه را قرار است در ننگرهار بسازند‌. محلی که نخستین‌بار اسامه بن‌لادن در آن فرود آمد و جهادی‌های عرب را برای جنگ علیه حکومت کمونیستی افغانستان بسیج کرد. جایی که زادگاه داعش و پایگاه کنونی "دولت اسلامی خراسان" است. دانشگاه دولتی ننگرهار پر است از اعضای جریان‌های تندرو و افراطگرای مانند حزب التحریر، طالبان و داعش.
عرب‌ها محل ساخت این دانشگاه را با دقتِ تمام انتخاب کرده اند و از این سرمایه‌گذاری را برای سال‌های طولانی بهره خواهند برد.هنوز مشخص نیست مدارس در کدام ولایات ساخته می‌شوند اما حدس می‌زنم که در هرجا ساخته شود در کنترل نیروهای وهابی و افراطی خواهند بود.
موضع عربستان در قبال افغانستان واضح و روشن است. عرب‌ها پشتیبان سال‌ها جهاد و ترور در افغانستان بوده اند و حالا نیز در پی رقابت‌های منقطوی، تلاش دارند ماشین‌های تولید نیرو برای جنگ‌های آینده را در افغانستان مستقر کنند.
همه می‌دانیم نیازهای اساسی مردم افغانستان در اوضاع تیره و تار کنونی چی است. نان، سرپناه و ختم جنگ. با این حال حاکمان عربستان با نیت خیرخواهانه برای ما مدرسه و دانشگاه اسلامی می‌سازند؟! این مدارس و دانشگاه در چه عرصه‌یی استفاده خواهند شد؟
یقین من این است که تحفه این مدرسه‌ها و دانشگاه برای ما همان چیزی خواهد بود که از مدارس دینی مستقر در پاکستان دریافت کردیم.


۱۲ تیر ۱۳۹۹

درۀگز باستان؛ شناس‌نامه ولسوالی شولگره

جای تاریخ نگاری و ثبت احوال جمعی، در فرهنگ و زندگی مردم افغانستان بیشتر از هر چیز دیگری خالی بوده است. به همین دلیل وقتی بخواهی در مورد یک شهر، یک قبیله و یا سرگذشت یک گروه اجتماعی مطالعه کنی، دشوار است که به منابع موثق و دقیق دست پیدا ‌کنی.

وقتی تصمیم گرفتم در مورد درۀ‌گز اطلاعاتی جمع‌آوری کنم، منابع قابل اتکا اندک بودند. سراغ مردم رفتم تا روایت‌های شفاهی و حال و احوال کنونی را بنویسم. نکاتی را هم به کمک یک دوست دانشمند از لابلای کتاب های قطور تاریخی یافتم که در متن می خوانید. درۀ‌گز جغرافیای با اهمیت در شمال افغانستان است، اما وقتی من جستجو کردم حتی یک برگة معلوماتی هم در مورد این جغرافیا و مردمی که در آن زیست دارند در کتابخانه ها و انترنت وجود نداشت. یعنی هیچ‌کسی به خود زحمت این را نداده تا یک صفحه در مورد اینکه بر مردمان این جغرافیا چه رفته است چیزی بنویسید.

این نوشتار حاصل جستجوی من در کتاب‌های تاریخ و ضبط روایت‌های شفاهی از زبان کهنسالان است.

در این نوشتار به خاطر زنده نگهداشتن و احترام به روح تاریخِ کهنِ سرزمین ما، به جای بوینه‌قره و شولگره، درۀ‌گز به کار برده شده است.

من هر سه نام را می‌پسندم، به دلیل این‌که درۀگز فارسی، بوینه‌قره اُزبیکی و شولگره پشتو است. فعلاً ساکنان درۀگز به هر سه زبان صحبت می‌کنند و این تنوع که از تاریخ و سرگذشت زادگاه من می‌آید، به زیباییِ طبیعی و کم‌نظیرش می‌افزاید.

نسخه چاپی این اثر در سال 2014 در مزارشریف منتشر شد. نسخه پی.دی.اف را بازبینی کردم و حالا در اختیار همگان قرار می‌دهم تا همه بتوانند آنرا بخوانند. این در واقع یک شناسنامه است که با خواندن آن، تصویر واضحی از درۀگز، مردمانش و سرگذشت آنان بدست می آورید. با  یک کلیک روی عکس، کتاب را دانلود کنید و بخوانید.

                                                                                             👇



۱۰ تیر ۱۳۹۹

امپراتور و مِشر به همدیگر لبخند می‌زنند

عطامحمد نور و جمعه خان همدرد سال‌های زیادی را در دشمنی و زدنِ همدیگر سر کردند. عامل اصلی این دشمنی، تسلط بر بلخ و منابع عایداتی این ولایت بود. با مسلط شدن نور بر بلخ، همدرد برای سال‌های زیادی از بلخ متواری شد. گاهی در لوگر و پکتیا، گاهی در جوزجان و فاریاب وظیفه اجرا کرد. هرچند همیشه در تلاش نشستن بر کُرسی مقام ولایت بلخ بوده است. نه کرزی و حکمتیار او را در رسیدن به این رویا یاری کرد و نه اشرف غنی.

خانۀ همدرد در شهر مزارشریف از سال‌ها بدینسو تحت ترصد ۲۴ساعته نیروهای استخباراتی عطامحمد نور بود. باری در سال ۲۰۱۴ برای مصاحبه با همدرد به خانه‌اش در مزارشریف رفتم. وقتی از خانه‌اش بیرون شدم، در حالی که به سمت دفتر رانندگی می‌کردم، متوجه شدم که توسط مردان مسلح موترسایکیل سوار تعقیب می‌شوم.  با دستیار همدرد تماس گرفتم و گفتم تحت تعقیب هستم، آیا این افراد مربوط شماست؟ گفت، نه این یک روند عادی است و  افراد عطامحمدنور رفت و آمدها نزد «مشرصاحب همدرد» را تحت نظر دارند. من به وحشت افتادم و به سختی توانستم از تعقیب فرار کنم. آن‌ها تا چهارراهی سیدآباد مرا تعقیب کردند و شاید خودشان خواستند از تعقیب من دست بردارند.

در آن مصاحبه من از همدرد دلیل دشمنی دیرینه‌اش با نور را پرسیدم. همدرد گفت من ادعایی علیه شخص عطامحمدنور  ندارم، فقط گاهی در مورد بی عدالتی در حکومت محلی بلخ انتقاد می‌کنم و تلاش ما این است که انکشاف و توزیع قدرت در این ولایت متوازن باشد.

چند روز بعد از آن مصاحبه، در حالی که همدرد مزارشریف را به قصد کابل ترک می‌کرد، در دروازه خروجی شهر، با نیروهای پولیس شاهراه درگیر شد. در آن درگیری 2 محافظ همدرد کشته شدند و خودش به شدت تحقیر گردید. فرماندهی نیروهای پولیس شاهراه را سمونوال آصف خالمراد از افراد نزدیک و مورد اعتماد عطامحمدنور به عهده داشت. همدرد نیروهای شاهراه را ملیشه‌های عطامحمدنور خواند و در آن درگیری را یک حمله به جان خودش عنوان کرد.

در انتخابات پارلمانی 1389، گلرحمان همدرد پسر جمعه خان همدرد از حوزه بلخ نامزد بود و رای نیاورد. همدرد در کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد که ساحات تحت نفوذ او توسط «طالبان ساختگی عطامحمدنور» در روز انتخابات نا امن شدند و به همین علت هوادارانش از رای دادن محروم گردیدند.

گلرحمان همدرد در انتخابات پارلمانی 2018 بار دیگر از حوزه بلخ نامزد شد و اینبار به یاری جنرال ولی محمد احمدزی فرمانده قول اردوی 209شاهین، توانست از نا امن ترین روستاهای پشتون نشین نیز رای بیاورد. عطامحمدنور این اقدام جنرال احمدزی را که باعث برنده شدن گلرحمان همدرد در انتخابات شد محکوم کرد.

حالا جمعه خان همدرد در بلخ یک آدرس مشروع و نسبتاً توانمند دارد. پسر تحصیلکرده و تجارت‌پیشه‌اش صدای او و متحدان سیاسی اش را از بلندگوی مجلس نمایندگان بلند می‌کند. در این وضعیت، عطامحمدنور نیز در غم و شادی با او ابراز همدردی و همراهی می‌کند.

اگر قرار باشد کسی شمار درگیری‌های مسلحانه میان عطامحمدنور و جمعه خان همدرد و افراد کشته شده میان این دوتن را بشمارد، شاید باور به این‌که آنان شمشیر کین را کنار گذاشته و لبخندهای شان صادقانه و از روی مهر و دوستی است سخت باشد.                                                       مختار وفایی

۰۵ تیر ۱۳۹۹

قتل فجیع مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا به دست طالبان

ذبیح‌الله فرهمند مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا جلال الدین محمد بلخی، به دست اعضای گروه طالبان و به صورت بسیار فجیع به قتل رسیده است.

طالبان، دو روز قبل فرهمند را از ساحات مربوط به دشت شور و شهرک کمپیرک شب‌هنگام بازداشت کرده و دو روز در اسارت نگهداشتند. امروز پنج شنبه، جسد فرهمند از ساحه شهرک افغانیه که طالبان در آن نفوذ دارند پیدا شده است.

طالبان به شکل فجیع، این کارمند امنیت ملی را شکنجه کرده، اعضای بدنش را بریده، چشم‌هایش را کشیده و تیربارانش کرده اند.

ذبیح‌الله فرهمند در زمان ماموریت در میدان هوایی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، چندین بار از سفر اعضای طالبان از طریق میدان هوایی مولانا جلوگیری کرده و محموله‌های تریاک آنان را نیز کشف و ضبط کرده بود‌.

ظاهراً او از مدت‌ها بدینسو تحت تعقیب طالبان بوده است. بازداشت، شکنجه و قتل ذبیح‌الله فرهمند نشان می‌دهد که طالبان از قدرت عملیاتی بالایی در شهر مزارشریف برخوردار است. ذبیح‌الله فرهمند، قبلاً دستیار جنرال عبادالله عباد رئیس پیشین امنیت ملی بلخ بود.



جارچی‌های بازار نفرت

در سال ۲۰۱۷، قمندان گلاب از افراد تحت امر جنرال نذیراحمد نیازی که به ستمگری و غارت در بدخشان شُهره آفاق بود، از پروژه سرک‌سازی فیض‌آباد -بهارک اخاذی می‌کرد.

مسوولیت این پروژه را یک شرکت راه‌سازی مربوط به عباس ابراهیم‌زاده به عهده داشت و کارگران آن عمدتاً از اقوام هزاره‌، اُزبیک‌ و تاجیک‌ بودند. قمندان گلاب به دستور جنرال نذیراحمد، مسئولان شرکت راه‌سازی را تهدید می‌کرد که افرادمورد نظر او را به کار بگمارند و همچنان پول هنگفتی باید به نذیراحمد بپردازند.

مسوولان شرکت راه‌سازی به این خواست جنرال نذیراحمد و قمندان گلاب تن ندادند.

مهندس عزت‌الله معاون شرکت راه‌سازی به تاریخ اول دسمبر ۲۰۱۷، حین بازگشت از بهارک به شهر فیض‌آباد، آماج حمله قمندان گلاب قرار گرفت و زخم برداشت. قمندان گلاب قصد اختطاف او را داشت اما موفق به این کار نشد.

پس از آن‌که مسئولان شرکت از باج‌دهی به جنرال نذیداحمد و قمندان گلاب سر باز زدند، سه بار تجهیزات شرکت شبانه به غارت رفت. هیچ‌کس در آن زمان به جنرال نذیر احمد و یاغی‌های تحت امرش چیزی نگفت.

و همچنان هیچ‌کس آنان را متهم به ستیز با هزاره‌ها نکرد. در حالی هم شرکت راه‌سازی از یک هزاره بود و هم بیشتر کارگران از قوم هزاره بودند.

کاش از جنرال نذیراحمد قبل از کشته شدنش در مورد جنایات بی شماری که مرتکب شد بازخواست می‌شد.حالا هم اگر شمشیر علی‌پور دخالتی در شکنجه کارگران بدحشانی در بهسود دارد، باید بدون درنظرداشت قوم و تبار و مذهبش مورد مواخذه قرار گیرد‌. یک‌عده که عاشق غوغا و غب‌غب استند، بدون اندیشیدن به پیامد بد نفرت‌پراکنی قومی، همه‌چیز را از عینک دودی تعصب می‌بینند.

این‌ها که جارچی‌های بازار نفرت و تعصب استند، فقط دوست دارند با بلندگوهای مفت و رایگان، هیاهو برپا کنند و چک چک دریافت کنند.


دنبال هر غوغایی نرویم

روز جهانی دختر، یازدهم اکتبر است. این مناسبت در سال ۲۰۱۲ ثبت سازمان ملل شد و هدف آن تلاش برای برابری جنسیتی، گسترش خدمات آموزشی و نجات دختران زیر سن ۱۸ از ازدواج‌های اجباری است.

کشورهای عضو سازمان ملل این مناسبت را تایید کرده اند و همه ساله تلاش می‌کنند وضعیت زندگی دختران بهبود یابد.

 سالانه حدود ۱۰میلیون دختر به جبر ازدواج می‌کنند و تا کنون ۲۰۰ میلیون دختر ختنه شده اند.

آنچه امروز بنام روز دختر در برخی صفحات مجازی تجلیل می‌شود گرفته شده از تقویم جمهوری اسلامی ایران است. ایران مناسبت‌های مذهبی را که پشت آنان مرام‌های سیاسی نهفته است به افغانستان و کشورهای پیرامون خود صادر می‌کند.

دنبال هر غوغایی نروید.

۰۴ تیر ۱۳۹۹

یاد آنروز پر درخت بخیر

دلم به آن روزهای خوب تنگ است. آن‌روزهای سبز و صمیمی. من و نیلوفر پس از یک رزم جانانه و پس از پیروزی بر اهریمنِ جاهل و خیال باطل نامزد شده بودیم. خوشحال بودیم؛ و جهانی به این بزرگی در مشت ما بود. جهان را مچاله می‌کردیم و به دهن هر بدخواه و بداندیش و بدکردار می‌زدیم. سرشار از عاطفه و بی‌خیال از هر بدی و زشتی که در پیرامون ما جولان می‌داد. هنوز هم سرشاریم از آن عاطفه.
گاهی در یک لحظه و بدون هیچ برنامه‌ی از قبل، راه روستا را در پیش می‌گرفتیم.
نیلوفر دختر شهر بود و روستا را ندیده بود.
اولین باری که به روستای ما رفت، چشم‌های بی‌نظیرش از درخت‌ها و ستاره‌های آسمان دور نمی‌شد. هیجانش را هنوز به یاد دارم. می‌گفت آیا ممکن است این‌قدر ستاره در آسمان چشمک بزنند؟
شب بر پشت بام خوابید و صبح با صدای پرنده‌ها که بر برگ و شاخ‌های درختان توت و سپیدار می‌چرخیدند بیدار شد. هنوز گاهی که به آسمان‌های دلگیر هندوستان و آلمان و سویدن خیره می‌شود به یاد آسمان روستا آهی می‌کشد. من که در آن روستا بزرگ شده ام معنی آهِ نیلوفر را خووووب می‌فهمم.
دوستان زیادی دارم که از روستای ما خاطراتی دارند. از آن مزارع و از آن گندم‌زارها. از چشمه‌ها و رودخانه‌‌اش...من در شهرهای زیباتر و درخشان‌تر از آن روستای خاکی و گیرافتاده در فقر بوده‌ام و هستم...اما حرف من این است که آن روزها چه ساده بودم که تصور نمی‌کردم روزی سایه‌یی وحشت و مرگ بر آن سبزه‌زارها و مزارع رنگارنگ حاکم شود.
تصور نمی‌کردم که دیگر نتوانم در چشمه‌ و رودخانه‌اش بی‌خیال شنا کنم...
این واژه‌ها زوزه و مخته نیستند. این‌هایی که می‌نویسم روضه و نوحه نیستند.
این‌ها اندوه هزاران انسانی است که با سکوت و خاموشی محض، بربادی باغ و آشیان شان را تماشا می‌کنند...
امیدوارم درک کنید رفقا.


پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...