۱۲ مرداد ۱۳۹۹

افغانستانی‌ها در ایران با چه مسائلی روبرو می‌شوند؟

سال ۱۹۹۵ میلادی، در حالی که افغانستان در آتش جنگ داخلی و شورش طالبان می‌سوخت، خانواده‌ی عمویم افغانستان را به قصد ایران ترک کرد. من نیز دوازده سال بعد و در حالی که چهارده سال سن داشتم، در پی اتفاقاتی که برایم افتاد، به تنهایی راهی ایران شدم. پس از دو هفته طی کردن راه، زمانی که به اصفهان رسیدم، خانواده عمویم را دیدم که کاملاً متحول شده بود. اوضاع اقتصادی‌شان نسبتاً روبراه می‌نمود و فرزندانش نیز بیشتر شده بودند. وقتی به خانه‌ی عمویم در حاشیه‌ی شهر فلاورجان رسیدم، اندکی پس از رفع خستگی، عمویم به پسرش سکندر گفت که مرا به سلمانی ببرد. موهایم بلند بود و بی‌ریخت.
سلمان در حالی‌که موهایم را قیچی می‌زد، پرسید: «بچه‌ کجایی؟». قبل از این‌که من چیزی بگویم، سکندر گفت: «بچه‌ مشهد.» من تعجب کردم که چرا سکندر دروغ گفت. سلمان پرسید: «کجای مشهد؟» سکندر نام یک محله را گفت و سلمان دیگر سوالی نپرسید.
وقتی به سمت خانه بر می‌گشتیم، از سکندر پرسیدم که چرا دروغ گفتی؟ سکندر با لبخندی گفت: «ایرانی‌ها همیشه ما را مسخره می‌کنند، اگر بگوییم بچه افغانستان، هزار سوال توهین‌آمیز دیگر را ردیف می‌کنند».
گفتم: «خوب تو گفتی من بچه مشهد هستم، می‌دانند که دروغ گفتی».
گفت: «نه نمی‌دانند، چون لهجه و چهره‌ی مشهدی‌ها تا حدی به افغانستانی‌ها شباهت دارد».
گفتم: «دروغ‌گو دشمن خداست».
گفت: «شنیدی که گفته‌اند دروغ مصلحت‌آمیز بِه از راست فتنه‌انگیز است؟».
دوازده سال از آن روز می‌گذرد و حالا که با دوستان و خانواده‌های مهاجر افغانستانی در ایران صحبت می‌کنم، هنوز تغییری در نگاه جامعه و حکومت ایران نسبت به مهاجران افغانستان اتفاق نیافتاده است.
من نزدیک به یک‌سال در ایران زندگی کردم و در این مدت تنها چیزی که مُدام ذهن مرا آشفته و روحم را ویران می‌کرد، نگاه‌های تحقیرآمیز و نادیده گرفته شدن کرامت انسانی‌ام توسط «ارباب»های ایرانی بود. من در اثر اجباری که پیش آمد، روزها در مزارع و بلندمنزل‌های اصفهان کارگری می‌کردم و به ندرت اتفاق می‌افتاد که مرا به اسم خودم و یا اسمی به غیر از «افغانی» که واحد پول افغانستان است صدا بزنند.
«در مدرسه به ما می‌گفتند که افغانی‌ها کثیف و بچه دزد اند»
شگوفه علی‌نژاد ۳۹ سال دارد و در گیلان که یکی از استان‌های ممنوعه برای افغانستانی‌ها است بزرگ شده است. او تا یک‌سال قبل نیز فکر می‌کرد که افغانستانی‌ها موجودات کثیف، عقب‌مانده و بچه دزد هستند. او می‌گوید که این طرز فکر را در مورد افغانستانی‌ها از کودکی‌اش با خود داشته است. شگوفه زمانی که کودک بود، کارگران افغانستانی را می‌دید که همه روزه در اگوهای فاضلاب شهر مشغول تخلیه آب فاضلاب بودند. این کارگران از لحاظ ظاهری لباس‌های ژنده و کثیفی بر تن داشتند و معمولاً با چهره‌های خسته و چشمان حیران به کودکان ایرانی نگاه می‌کردند.
از شگوفه پرسیدم که چه چیزی باعث شد تا ذهنیت منفی نسبت به افغانستانی‌ها در ذهنش شکل بگیرد؟ شگوفه گفت: «در مدرسه و محیط خانه به همه ما دانش‌آموزان می‌گفتند که در راه مدرسه به خانه مواظب افغانی‌ها باشید که بچه دزد اند. از نزدیک شدن به آنان خودداری کنید چون کثیف هستند و ممکن است وبا یا طاعون بگیرید».
شگوفه می‌گوید که عوامل مختلفی از جمله شغل‌های رایجی که افغانستانی‌ها درگیر آن‌ها بودند، ظاهر ژولیده آنان و نگاه عموم جامعه به آن‌ها به عنوان بچه‌دزدها و آدم‌های کثیف که والدین همیشه در این مورد به بچه‌ها می‌گفتند، باعث شد تا ترس‌هایی در ذهن او نسبت به افغانستانی‌ها جا بگیرد.
شگوفه در رشته روانشناسی تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده است و از چندین سال بدین سو در تهران زندگی می‌کند. او معترف است که تا یک‌سال قبل نیز در مورد افغانستانی‌ها، همان نگاهی را داشته که در کودکی به خورد او داده شده بود.
یک‌سال قبل، زمانی که شگوفه در اینستاگرام آهنگ یکی از آوازخوان‌های جوان افغانستانی را شنید و در پی آن با شماری از افغانستانی‌ها در اینستاگرام آشنا شد، متوجه شد که هم‌وطنان آن موجودات ترسناک که از کودکی‌اش تا حالا از آنان هراس داشت، لباس‌های آراسته بر تن دارند و در رفاه زندگی می‌کنند. شگوفه می‌گوید که با دیدن افغانستانی‌ها در شبکه‌های اجتماعی و آنچه من از کودکی در مورد شان در ذهنم داشتم دچار شکاف ذهنی و دوگانگی شدم. شگوفه حالا معتقد است که تنها لباس و مسایل ظاهری است که تعیین می‌کند به آدم‌ها چگونه نگاه کنی، چون یک ایرانی که دارای چنین دیدگاهی است، اگر به حاشیه‌های فقیرنشین تهران برود و با یک تهرانی اصیل که فقیر و کارتن خواب است مواجه شود، همان نگاه و برخوردی را با او خواهد داشت که با یک کارگر ژنده‌پوش افغانستانی دارد.

نقش رسانه‌های ایرانی در سیاه‌نمایی علیه مهاجران
با این حال در میان بیش از دو میلیون مهاجر افغانستانی در ایران که بیشتر در حال دامداری، کشاورزی، کارهای ساختمانی و بقیه شغل‌های شاقه هستند، شمار زیادی از نویسنده‌ها، فعالان فرهنگی و شاعران نیز حضور دارند.
در همایشی که سالانه به نام «دیدار شعرا با رهبر انقلاب» برگزار می‌شود، هرساله یک یا دو شاعر از میان شاعران افغانستانی مقیم ایران نیز حضور دارند و معمولاً مورد تشویق رهبر جمهوری اسلامی قرار می‌گیرند.
سرور احمدی نویسنده و شاعر افغانستانی است که ساکن ایران است و در دانشگاه شهید بهشتی در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده است. احمدی می‌گوید که نگاه غالب در جامعه ایرانی نسبت به مهاجران افغانستانی این است که این‌ها یک جماعت بی‌سواد، قاچاقچی، آدم‌کُش، بچه‌دزد، کثیف و همیشه آواره هستند، و رسانه‌های ایران در ایجاد چنین نگاه زشت و تحقیرآمیز نقش برجسته‌ای ایفا کرده‌اند. احمدی می‌افزاید که رسانه‌های ایران برخی از جرم و جنایت‌هایی را که عاملان آن مهاجران افغانستانی هستند با آب و تاب خاص و واژه‌های هدفمند پوشش می‌دهند و ذهن مخاطب نیز این اتفاقات را به عموم جامعه مهاجر تعمیم می‌دهد. این سیاه‌نمایی و بدبینی ضمن این‌که طی سال‌های اخیر و با وجود گسترش شبکه‌های اجتماعی کاهش نیافته، بلکه در اثر تنش‌های دیپلماتیک میان کابل و تهران و برخورد سیاسی جمهوری اسلامی با مهاجران افزایش نیز یافته است.
احمدی که یک نویسنده و شاعر است و در برنامه‌های متعدد ادبی و فرهنگی در ایران شرکت کرده، می‌گوید که کارگر افغانستانی فقط دغدغه‌ی یافتن کار روزانه‌ و نان شبانه‌اش را دارد، اما نویسنده و فعال فرهنگی افغانستانی اگر بخواهد در ایران زندگی کند، باید حُسن نیت خود را نسبت به رژیم ایران و دستگاه ولایت فقیه نیز ثابت کند، در غیر آن با موانع زیادی از جمله اخراج اجباری مواجه خواهد شد. این در حالی است که هیچ‌ بستری به صورت رسمی برای کارهای فرهنگی مهاجران افغانستانی در ایرن وجود ندارد. محمد کاظم کاظمی از شاعران مشهور افغانستان که بیشتر از سه دهه است در ایران زندگی می‌کند هنوز نمیتواند به نام خودش یک سیم‌کارت بخرد و مطمئن نیست که تا یک‌سال دیگر در ایران می‌تواند زندگی کند یا خیر.
احمدی از سرنوشت قنبرعلی تابش شاعر مشهور افغانستان یاد می‌کند که در ترم سوم مقطع دکترا، از دانشگاه علامه اخراج شد و مسئولان دانشگاه برایش گوشزد کرده بودند که «حُسن نیت شما نسبت به جمهوری اسلامی ثابت نشده و باید برگردید به کشورتان». قنبرعلی تابش پس از سه دهه زندگی در ایران، در حالی که با پول شخصی‌اش تحصیل می‌کرد، در سال ۲۰۱۳ از ایران اخراج شد.
با این حال به نظر می‌رسد که هیچ دریچه‌ی امیدی برای بهبود اوضاع مهاجران افغانستانی در ایران و تغییر نگاه جامعه میزبان به این جماعت وجود ندارد. به باور احمدی، تا زمانی که رژیم حاکم در ایران، به مهاجران افغانستانی نگاه ابزاری و پروژه‌ای داشته باشد، نگاه تحقیرآمیز جامعه ایرانی به آنان تغییر نخواهد کرد.


نویسنده: مختار وفایی

نشر شده در مجله خط صلح

۰۶ مرداد ۱۳۹۹

مبارزه را فراموش نکنید


انا 55 سال و مادرش تیکا 95 سال سن دارد. انا و مادرش آلمانی استند  و در شهر رادولفسل که جنوبی‌ترین شهر آلمان و در سرحد با سویس است زندگی می‌کنند. دیروز شام، من و رفیق نصرت اقبال مهمان انا و مادرش بودیم. از کوه‌ها و دامنه‌ها و دریاچه‌های شهر تا افغانستان و مهاجران و چگونگی مواظبت از مادر 95 ساله‌اش صحبت کردیم. تیکای 95 ساله نمی‌تواند به انگلیسی صحبت کند و در حالی که زیر سایه‌بان کشتی نشسته بودیم و به دامنه‌های شگفت سویس و آلمان نگاه می‌کردیم، به زبان آلمانی به من گفت: چه دندان‌های قشنگی داری. رفیق نصرت برایم این حرفش را ترجمه کرد و چند کلمه دیگر را به سختی به همدیگر فهماندیم.
اَنا کارمند شرکت بزرگی به نام SAP (شرکت تولید نرم‌افزار آلمان) بوده و اکنون تقاعد کرده است.
در افغانستان بارها شنیده بودم که در کشورهای غربی (ملک‌های کفری)، مردم، پدر و مادرهای پیر شان  را از کوه پایین می‌اندازند تا از شر شان خلاص شوند. از اَنا پرسیدیم که مادرش دوست ندارد در خانۀ سالمندان زندگی کند؟ انا گفت، مادرم در خانه با خودم زندگی می‌کند، چون در خانۀ سالمندان رسیدگی چندانی به سالمندان وجود ندارد. رسیدگی به سالمندان در کشورهای اروپایی، شاید آخرین حد رفاه و رسیدگی به یک انسان در جهانِ کنونی باشد. آخرین تولیدات تکنولوژی در عرصۀ رفاه در اختیار سالمندان است و هر روز به این امکانات افزوده می‌شود. با این حال، اَنا دوست دارد خودش به مادرش رسیدگی کند و این برای من حس خوب و قشنگی داد.
اَنا فعال اجتماعی و سیاسی است و به مهاجران زیادی کمک کرده است. صفحۀ فیسبوک‌اش پر  است از خبرهای در مورد مهاجران و کشورهای افغانستان، عراق، کردستان و ایران.
با این هم، اَنا از شماری از مهاجران  خصوصاً فعالان مدنی، روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی که از کشورهای مانند افغانستان به دلایلی از جمله تهدیدات امنیتی به اروپا می‌آیند و این‌جا مبارزه و تلاش برای مردم و کشورشان را فراموش می‌کنند گلایه دارد. اَنا می‌پرسد، اگر این افراد واقعاً اهل مبارزه و تلاش استند و زیر تهدیدات و مشکلات سنگین در کشورهای شان فعال بوده، چرا در آرامش و امنیتی که در اروپا برای شان فراهم است و مبارزه هم آسان‌تر، تعهد شان را فراموش می‌کنند؟

با اَنا و مادرش دریاچۀ بودنزی را گشت زدیم و از منظره‌های قشنگ تپه‌های سویس و روستاهای آلمان لذت بردیم. اَنا برای من الگوی از یک انسان متعالی و الهام‌بخش است.

۲۲ تیر ۱۳۹۹

سگ‌بازِ مشهورِ مزارشریف: آدم‌های شوقی زود پیر نمی‌شوند

اگر مسافرِ شاهراه مزار-کابل هستید، این نکات را در نظر بگیرید

طالبان اکنون قدرتمندتر از هر زمان دیگر، بر نقاط مختلف شاهراه مزارشریف-کابل تسلط دارند. هیچ تضمینی وجود ندارد که جنگجویان مسلح این گروه، هر لحظه در کنار شاهراه در مقابل مسافران سبز شوند و دست به تلاشی و یا تیراندازی بزنند.

طالبان از یک هفته بدینسو بر قسمت‌هایی از شاهراه در چشمۀ شیر شهر پلخمری، دشت خواجه الوان و رباطک حضور دارند و ایست‌های بازرسی و اخاذی ایجاد کرده اند.

اگر شما از مزارشریف عازم کابل و یا برعکس آن هستید، باید این نکات را در نظر بگیرید.

یک: طالبان مبایل تان را بررسی می‌کنند. عکس با رهبران سیاسی، اعضای پارلمان، کارمندان مشهور دولتی و یا شماره تماس‌های از فرماندهان ارتش، پولیس، پولیس محلی و هر نشانه‌ی که طالبان با آن دشمنی دارند، جان شما را به خطر می‌اندازد. جنگجویان طالب دنبال یافتنِ بهانه و نشانه‌یی استند تا شما را به رگبار ببندند. مواظب حافظه مبایل تان باشید.

دو: اگر هزاره هستید، عبور از این شاهراه، برای شما دشوارتر شده است. در تازه‌ترین مورد، جنگجویان طالبان، دنبال مسافران هزاره نیز بوده اند. اگر هزاره هستید و می‌خواهید از این مسیر عبور کنید، دقت و احتیاط بیشتر نیاز است. من نمی‌دانم چه چیزی از یک هزاره در مقابل طالبان حفاظت می‌کند. توصیه‌یی در این مورد ندارم.

سه: اگر کارمند حکومت، نهادهای بین‌المللی و یا ارگان‌های امنیتی هستید، به هیچ وجه، کارت هویت، برگه‌ رسمی و یا نشانه‌های از محل کارتان را با خود نداشته باشید.

چهار: مواظب شرکت‌های مسافرتی باشید. راننده‌ها و مسئولان شرکت‌های مسافربری در هر شرایطی دنبال قاپیدن پول شما استند و احتیاطی برای حفاظت از جانِ مسافران در نظر نمی‌گیرند. حتی اگر طالبان همه شاهراه‌ را ماین فرش کنند، راننده‌ها می‌گویند: «اوضاع ظاهرشاهی است بیا برویم.»

پنج: با این همه، هیچ تضمینی در هیچ ساعتی و هیچ مکانی برای امنیت و مصئونیت جانِ شما در این مسیر وجود ندارد.

اگر پول بلیط هواپیما را ندارید، مواظب حافظه مبایل، جیب‌های تان و لباسی که به تن دارید باشید.

ممکن است عملیات نظامی علیه طالبان راه اندازی شود و اوضاع بهتر شود، اما از یک هفته بدینسو اوضاع چنین است.

مختار وفایی


۱۸ تیر ۱۳۹۹

عاید روزانه طالبان از شاهراه بغلان-مزار چند است؟


گروه طالبان از روز شنبه گذشته تاکنون در ساحه چشمۀ شیر شهر پلخمری و دشت خواجه الوان شاهراه بغلان-مزار، ایست‌های اخاذی و بازرسی ایجاد کرده و از موترهای باربری مالیات سنگین جمع‌آوری می‌کند.
روزانه از 200 تا 300 عراده موتر باربری که حامل اموال تجارتی استند از این مسیر عبور می‌کنند.
طالبان از هر موتر باربری به شمول محموله‌های مواد خوراکی، نفت‌کش، گاز و بقیه اقلام تجارتی، 35000 (سی و پنج هزار افغانی) به نام مالیات اخاذی می‌کنند. هرکسی که از پرداخت این پول سرکشی کند، توسط طالبان در روی جاده تیرباران شده و موترش به آتش کشیده می‌شود.
تاجرانی که اموال شان در شهرهای ایبک و پلخمری گیر مانده اند می‌گویند که نیروهای دولتی هیچ اقدامی برای برچیدن ایست‌های بازرسی و اخاذی طالبان انجام نداده اند.
حدود 700 عراده موتر باربری تنها در منطقه رباتک گیر مانده و منتظر برچیده شدن ایست‌های اخاذی طالبان در دشت خواجه الوان و منطقه چشمۀ شیر استند.
در صورتی که جلو اخاذی طالبان گرفته نشود، تاجران برای محافظت از محموله‌های تجاری شان، با این گروه وارد معامله شده و پول‌های هنگفتی به جیب فرماندهان طالبان ریخته می‌شود.



۱۷ تیر ۱۳۹۹

اعترافات آدم‌کُش‌های که توسط سیدحسن شریفی استخدام شده بودند

فهیمی به رئیس جمهور: شریفی بلخابی برای ترور من قاتل استخدام کرده بود


نامه سرگشاده محمدحسین فهیمی نماینده پیشین مجلس به رئیس جمهوری اسلامی افغانستان
جلالتمآب محمد اشرف غنی رئیس جمهور جمهوری اسلامی افغانستان!

     ضمن ادای احترام و آرزوی صحت و توفیقات مزید جناب‌عالی؛ از آنجایی‌که یکی از شعارهای اصلی جناب شما، مبارزه با فساد اداری و مقابله با زورگویی می‌باشد، بدین وسیله به استحضار میرساند، من پس از دو دور نمایندگی مردم در پارلمان، دوباره در میان مردم خود به ولسوالی بلخاب ولایت سرپل رفتم تا در کنار آنها در حد توان برای فراهم آوری زندگی بهتر کار کنم و مصروف فعالیت‌های عام‌المنفعه بودم.
     تاریخ 30 حمل 1399 خورشیدی، نیمه‌های شب، دو نفر بنام‌ های سید داوود و سید عبدالله باشندگان فعلی کابل، بالای خانه مسکونی‌ام واقع قریه «دوشاخ» ولسوالی بلخاب ولایت سرپل، حمله مسلحانه تروریستی انجام دادند. خوشبختانه خودم از این حمله تروریستی جان بسلامت بردم، متاسفانه عبدالرحیم کارگرم شهید و مهدی پسر نوجوانم با اصابت چندین گلوله به شدت زخم برداشت. حمله کنندگان پس از انجام حمله تروریستی‌شان، از ساحه فرار نمودند که بعد از اطلاع‌دادن به پولیس در اثر دستور کتبی قوماندان امنیه ولسوالی بلخاب به مردم برای دستگیری آنها، مظنونین تروریستی از سوی بسیج مردمی دستگیر و به پولیس تسلیم گردیدند.
     پس از تحقیقات توسط نهادهای عدلی و قضایی محلی از مظنونین مذکور، معلوم و مشخص گردید که این دو فرد از سوی سیدمحمدحسن شریفی نمایندۀ فعلی ولایت سرپل در ولسی جرگه و سید شاه حسین حسنی دستیار و سید احمد راننده ایشان در مقابل پرداخت ۳۰۰۰ دالرآمریکایی، ۶۰۰ هزار افغانی، یک عراده موتر هایلکس و دو میل سلاح کلاشنکوف از کابل اجیر، استخدام و توظیف شده و در بلخاب برادر سیدمحمدحسن شریفی(سیدعلی) اسلحه و مهمات را آماده و آنها را تجهیز نموده تا مرا ترور نمایند.
    اسناد و مدارک رسمی که قضیه را کاملاً روشن ساخته است:
الف) موجودیت ویدیو ۱۷ دقیقه‌ای اعتراف مظنونین مبنی بر ترور من در مقر قوماندانی امنیه ولسوالی بلخاب در حضور ولسوال، ثارنوال، مدیر تروریزم، آمریت جنایی، پرسونل قوماندان امنیه و تعدادی از نمایندگان و محاسن سفیدان مردم.
ب) اظهارات کتبی و رسمی مظنونین در نزد پولیس و حارنوالی مبنی بر ترور من.
ج) وثیقه اقرار خط شماره ۱۰ بر ۱۷ مورخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ خورشیدی مرتبه محکمه ابتدائیه ولسوالی بلخاب مبنی بر استخدام‌شدن مظنونین فوق‌الذکر برای ترور بنده از سوی سیدمحمدحسن شریفی بلخابی و مابقی شرکای جرمی‌اش.
     شواهد و اسناد موجود نشان می‌دهد که عمل تروریسی علیه بنده از سوی «سیدمحمدحسن شریفی بلخابی » با انگیزه سیاسی طراحی و عملی گردیده است. اما فرد مذکور، دستیار، راننده و برادرش تا اکنون تحت تحقیق و بازپرس نهادهای عدلی و قضایی قرار نگرفته است. زیرا ریاست ثارنوالی استیناف ولایت سرپل «سید یحیی احمدیار»از تبار و افراد وفادار و مورد حمایت خودش میباشد.
     جناب آقای رئیس جمهور!
     طی این مدت به مقام محترم معاونیت دوم ریاست جمهوری، وزارت محترم داخله، ریاست محترم امنیت ملی، شورای امنیت ملی، ولسی جرگه، مجلس سنا، کمیسیون مستقل حقوق بشر و مهم‌تر از همه به اداره عالی لوی ثارنوالی شکایت خود را تقدیم نمودم، با توجه به دلایل مطروحه و وخامت اوضاع، خواستار انتقال دوسیه از ولایت سرپل به کابل و رسیدگی قانونی به آن از سوی لوی ثارنوالی شدم. زیرا؛ یک، فاعلین و عاملین اصلی درکابل در مقام قدرت قرار دارند. دو، حارنوالی ولایت سرپل به لحاظ موضوعی صلاحیت و توان بررسی این قضیه را ندارد. سه، حارنوالی ولایت سرپل بی‌طرفی خویش را در قبال قضیه حفظ نکرده/نمی‌کند. چهار، افراد و اشخاص معلوم و مشخص را که در قضیه به انواع مختلف مسئولیت دارند تحت جلب و تحقیق قرار نداده/نمی‌دهد. پنج، حارنوالی استیناف سرپل تحقیق همه‌جانبه و بی‌طرفانه را در قبال موضوع انجام نداده اند. شش، اسناد و اوراق دوسیه را که به لحاظ قانونی حق ماست بعنوان متضرران جرم در اختیار داشته باشیم، به دسترس ما قرار ندادند/ نمی‌دهند و معلومات را از ما پنهان می‌سازند. اما با کمال تأسف تا این‌دم که این نامه را می‌نویسم، بیشتر از دو و نیم ماه از این حمله تروریستی می‌گذرد، هیچ نهادی «بخصوص لوی ثارنولی» به شکایت ما توجه نکرده و هیچگونه اقدام عملی و قانونی و بموقع را در راستای رسیدگی به موضوع انجام نداده است.
     با این‌حال امکان رسیدگی بی‌طرفانه و تأمین عدالت در نهادهای محلی ولایت سرپل وجود ندارد و نگرانی از تضیع حقوق متضرران جرم (یکی از اصول محاکمه عادلانه، حضور متضرران در پروسۀ عدلی میباشد) متصور است؛ جهت رسیدگی بی‌طرفانه و همه‌جانبه به موضوع، کوتاه کردن دست‌های پیدا و پنهان که جریان پروسه تحقیق و رسیدگی به قضیه را مختل می‌سازند، جلب و احضار و دستگیری شرکا و معاونین این جرم تروریستی (سیدمحمدحسن شریفی

بلخابی، سیدعلی، سید شاه حسین حسنی، سید احمد و سید)، تأمین عدالت و هدر نرفتن خون و حقوق قربانیان جرم و مجازات عاملین و مرتکبین آن، مستلزم رسیدگی به قضیه از سوی لوی حارنوالی در کابل میباشد.
     امید است که شخص جناب‌عالی با هدایت به نهادهای مسئول (لوی ثارنوالی) در جهت تطبیق قانون و تأمین عدالت و پیگرد عدلی فاعلین و عاملین اصلی قضیه تروریستی، عطف توجه نمایند.

                                                                             با تجدید احترام
محمدحسین فهیمی
نمایندۀ دوره‌های پانزدهم و شانزدهم ولسی جرگه از ولایت سرپل
۱۳۹۹/۴/۱۶


۱۶ تیر ۱۳۹۹

کاش از آسیای مرکزی می‌آموختیم


پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و هم‌زمان با استقلال جمهوری‌های آسیای مرکزی، عربستان و ایران محموله‌های بزرگی از قرآن و حدیث را با ترجمه به زبان‌های اُزبیکی، فارسی(تاجیکی)، قزاقی و ترکمنی به آن کشورها صادر کردند. انجمن‌های خیریه از عربستان، قطر، امارات، ایران و حتی پاکستان فعالیت‌های به ظاهر خیرخواهانه را در آن کشورهای آغاز کردند و در مدت کوتاهی مساجد زیادی ساخته شدند و مبلغان مذهبی موج موج در جامعه پاگذاشتند. حاصل این فعالیت‌ها، شکل‌گیری گروه‌های جهادگرا در همه کشورهای آسیای میانه بود که نمونه‌های بارز آن، تحریک اسلامی اُزبیکستان به سرکردگی طاهریولداشف و یوسف نمنگانی و احزاب اسلام‌گرا در تاجیکستان بودند. این گروه‌ها به حمایت نهادهای خیریه کشورهای عرب، شعار برپایی حکومت‌های اسلامی را جار زدند و اندکی بعد دست به ماشه علیه حکومت‌های شان وارد جنگ شدند.
حاکمان جمهوری‌های آسیای میانه با درک این تهدید، قدرتمندانه علیه نیروی مخرب اسلام‌گرایی اقدام کردند. 
جهادگرایان آسیای میانه یا تسلیم شدند و یا به افغانستان و پاکستان پناه بردند. حاکمان کشورهای آسیای میانه جلو فعالیت نهادهای به ظاهر مددرسان عرب و ایرانی را گرفتند و اکنون در آسایش و آرامش به سر می‌برند.
هرچند افغانستان از دست رفته است، اما هنوز امیدهای ما کاملاً خاکستر نشده اند. هرکس در حد توان، علیه این موج سیاه بیایستیم. نگذاریم کشور به کارخانه تولید تروریست بدل شود.

۱۵ تیر ۱۳۹۹

مدارس دینی یا ماشین‌های تولید نیرو برای جنگ؟

عربستان قصد دارد صد باب مدرسه دینی و یک دانشگاه اسلامی در افغانستان بسازد. در کنارش وعده کرده که یک باب شفاخانه نیز می‌سازد.
در یک‌سال اخیر حاکمان عربستان در داخل آن کشور دست به اصلاحات و تغییرات چشم‌گیری زدند که باعث حیرت همگان شد. در چند قدمی مکه، مَی‌خانه‌های باز شدند که در آن الکول و انواع شراب سرو می‌شود و دختران زیبارو برای مردان ثروتمند عرب می‌رقصند. زیباترین آوازخوان‌های موطلایی نیز از کشورهای غربی دعوت می‌شوند تا برای زنان و مردان مست عرب آواز بخوانند و برقصند. این یک حرکت به جلو به است و اگر اصلاحات محمدبن سلمان چنین ادامه یابد، زنان و مردان عرب به آزادی‌های نسبی در داخل عربستان دست پیدا می‌کنند.
با این حال حاکمان عربستان برای ما در ماه رمضان خرما کمک می‌کنند و حالا هم قصد دارند صد باب مدرسه و یک باب دانشگاه اسلامی بسازند.
دانشگاه را قرار است در ننگرهار بسازند‌. محلی که نخستین‌بار اسامه بن‌لادن در آن فرود آمد و جهادی‌های عرب را برای جنگ علیه حکومت کمونیستی افغانستان بسیج کرد. جایی که زادگاه داعش و پایگاه کنونی "دولت اسلامی خراسان" است. دانشگاه دولتی ننگرهار پر است از اعضای جریان‌های تندرو و افراطگرای مانند حزب التحریر، طالبان و داعش.
عرب‌ها محل ساخت این دانشگاه را با دقتِ تمام انتخاب کرده اند و از این سرمایه‌گذاری را برای سال‌های طولانی بهره خواهند برد.هنوز مشخص نیست مدارس در کدام ولایات ساخته می‌شوند اما حدس می‌زنم که در هرجا ساخته شود در کنترل نیروهای وهابی و افراطی خواهند بود.
موضع عربستان در قبال افغانستان واضح و روشن است. عرب‌ها پشتیبان سال‌ها جهاد و ترور در افغانستان بوده اند و حالا نیز در پی رقابت‌های منقطوی، تلاش دارند ماشین‌های تولید نیرو برای جنگ‌های آینده را در افغانستان مستقر کنند.
همه می‌دانیم نیازهای اساسی مردم افغانستان در اوضاع تیره و تار کنونی چی است. نان، سرپناه و ختم جنگ. با این حال حاکمان عربستان با نیت خیرخواهانه برای ما مدرسه و دانشگاه اسلامی می‌سازند؟! این مدارس و دانشگاه در چه عرصه‌یی استفاده خواهند شد؟
یقین من این است که تحفه این مدرسه‌ها و دانشگاه برای ما همان چیزی خواهد بود که از مدارس دینی مستقر در پاکستان دریافت کردیم.


۱۲ تیر ۱۳۹۹

درۀگز باستان؛ شناس‌نامه ولسوالی شولگره

جای تاریخ نگاری و ثبت احوال جمعی، در فرهنگ و زندگی مردم افغانستان بیشتر از هر چیز دیگری خالی بوده است. به همین دلیل وقتی بخواهی در مورد یک شهر، یک قبیله و یا سرگذشت یک گروه اجتماعی مطالعه کنی، دشوار است که به منابع موثق و دقیق دست پیدا ‌کنی.

وقتی تصمیم گرفتم در مورد درۀ‌گز اطلاعاتی جمع‌آوری کنم، منابع قابل اتکا اندک بودند. سراغ مردم رفتم تا روایت‌های شفاهی و حال و احوال کنونی را بنویسم. نکاتی را هم به کمک یک دوست دانشمند از لابلای کتاب های قطور تاریخی یافتم که در متن می خوانید. درۀ‌گز جغرافیای با اهمیت در شمال افغانستان است، اما وقتی من جستجو کردم حتی یک برگة معلوماتی هم در مورد این جغرافیا و مردمی که در آن زیست دارند در کتابخانه ها و انترنت وجود نداشت. یعنی هیچ‌کسی به خود زحمت این را نداده تا یک صفحه در مورد اینکه بر مردمان این جغرافیا چه رفته است چیزی بنویسید.

این نوشتار حاصل جستجوی من در کتاب‌های تاریخ و ضبط روایت‌های شفاهی از زبان کهنسالان است.

در این نوشتار به خاطر زنده نگهداشتن و احترام به روح تاریخِ کهنِ سرزمین ما، به جای بوینه‌قره و شولگره، درۀ‌گز به کار برده شده است.

من هر سه نام را می‌پسندم، به دلیل این‌که درۀگز فارسی، بوینه‌قره اُزبیکی و شولگره پشتو است. فعلاً ساکنان درۀگز به هر سه زبان صحبت می‌کنند و این تنوع که از تاریخ و سرگذشت زادگاه من می‌آید، به زیباییِ طبیعی و کم‌نظیرش می‌افزاید.

نسخه چاپی این اثر در سال 2014 در مزارشریف منتشر شد. نسخه پی.دی.اف را بازبینی کردم و حالا در اختیار همگان قرار می‌دهم تا همه بتوانند آنرا بخوانند. این در واقع یک شناسنامه است که با خواندن آن، تصویر واضحی از درۀگز، مردمانش و سرگذشت آنان بدست می آورید. با  یک کلیک روی عکس، کتاب را دانلود کنید و بخوانید.

                                                                                             👇



۱۰ تیر ۱۳۹۹

امپراتور و مِشر به همدیگر لبخند می‌زنند

عطامحمد نور و جمعه خان همدرد سال‌های زیادی را در دشمنی و زدنِ همدیگر سر کردند. عامل اصلی این دشمنی، تسلط بر بلخ و منابع عایداتی این ولایت بود. با مسلط شدن نور بر بلخ، همدرد برای سال‌های زیادی از بلخ متواری شد. گاهی در لوگر و پکتیا، گاهی در جوزجان و فاریاب وظیفه اجرا کرد. هرچند همیشه در تلاش نشستن بر کُرسی مقام ولایت بلخ بوده است. نه کرزی و حکمتیار او را در رسیدن به این رویا یاری کرد و نه اشرف غنی.

خانۀ همدرد در شهر مزارشریف از سال‌ها بدینسو تحت ترصد ۲۴ساعته نیروهای استخباراتی عطامحمد نور بود. باری در سال ۲۰۱۴ برای مصاحبه با همدرد به خانه‌اش در مزارشریف رفتم. وقتی از خانه‌اش بیرون شدم، در حالی که به سمت دفتر رانندگی می‌کردم، متوجه شدم که توسط مردان مسلح موترسایکیل سوار تعقیب می‌شوم.  با دستیار همدرد تماس گرفتم و گفتم تحت تعقیب هستم، آیا این افراد مربوط شماست؟ گفت، نه این یک روند عادی است و  افراد عطامحمدنور رفت و آمدها نزد «مشرصاحب همدرد» را تحت نظر دارند. من به وحشت افتادم و به سختی توانستم از تعقیب فرار کنم. آن‌ها تا چهارراهی سیدآباد مرا تعقیب کردند و شاید خودشان خواستند از تعقیب من دست بردارند.

در آن مصاحبه من از همدرد دلیل دشمنی دیرینه‌اش با نور را پرسیدم. همدرد گفت من ادعایی علیه شخص عطامحمدنور  ندارم، فقط گاهی در مورد بی عدالتی در حکومت محلی بلخ انتقاد می‌کنم و تلاش ما این است که انکشاف و توزیع قدرت در این ولایت متوازن باشد.

چند روز بعد از آن مصاحبه، در حالی که همدرد مزارشریف را به قصد کابل ترک می‌کرد، در دروازه خروجی شهر، با نیروهای پولیس شاهراه درگیر شد. در آن درگیری 2 محافظ همدرد کشته شدند و خودش به شدت تحقیر گردید. فرماندهی نیروهای پولیس شاهراه را سمونوال آصف خالمراد از افراد نزدیک و مورد اعتماد عطامحمدنور به عهده داشت. همدرد نیروهای شاهراه را ملیشه‌های عطامحمدنور خواند و در آن درگیری را یک حمله به جان خودش عنوان کرد.

در انتخابات پارلمانی 1389، گلرحمان همدرد پسر جمعه خان همدرد از حوزه بلخ نامزد بود و رای نیاورد. همدرد در کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد که ساحات تحت نفوذ او توسط «طالبان ساختگی عطامحمدنور» در روز انتخابات نا امن شدند و به همین علت هوادارانش از رای دادن محروم گردیدند.

گلرحمان همدرد در انتخابات پارلمانی 2018 بار دیگر از حوزه بلخ نامزد شد و اینبار به یاری جنرال ولی محمد احمدزی فرمانده قول اردوی 209شاهین، توانست از نا امن ترین روستاهای پشتون نشین نیز رای بیاورد. عطامحمدنور این اقدام جنرال احمدزی را که باعث برنده شدن گلرحمان همدرد در انتخابات شد محکوم کرد.

حالا جمعه خان همدرد در بلخ یک آدرس مشروع و نسبتاً توانمند دارد. پسر تحصیلکرده و تجارت‌پیشه‌اش صدای او و متحدان سیاسی اش را از بلندگوی مجلس نمایندگان بلند می‌کند. در این وضعیت، عطامحمدنور نیز در غم و شادی با او ابراز همدردی و همراهی می‌کند.

اگر قرار باشد کسی شمار درگیری‌های مسلحانه میان عطامحمدنور و جمعه خان همدرد و افراد کشته شده میان این دوتن را بشمارد، شاید باور به این‌که آنان شمشیر کین را کنار گذاشته و لبخندهای شان صادقانه و از روی مهر و دوستی است سخت باشد.                                                       مختار وفایی

۰۵ تیر ۱۳۹۹

قتل فجیع مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا به دست طالبان

ذبیح‌الله فرهمند مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا جلال الدین محمد بلخی، به دست اعضای گروه طالبان و به صورت بسیار فجیع به قتل رسیده است.

طالبان، دو روز قبل فرهمند را از ساحات مربوط به دشت شور و شهرک کمپیرک شب‌هنگام بازداشت کرده و دو روز در اسارت نگهداشتند. امروز پنج شنبه، جسد فرهمند از ساحه شهرک افغانیه که طالبان در آن نفوذ دارند پیدا شده است.

طالبان به شکل فجیع، این کارمند امنیت ملی را شکنجه کرده، اعضای بدنش را بریده، چشم‌هایش را کشیده و تیربارانش کرده اند.

ذبیح‌الله فرهمند در زمان ماموریت در میدان هوایی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، چندین بار از سفر اعضای طالبان از طریق میدان هوایی مولانا جلوگیری کرده و محموله‌های تریاک آنان را نیز کشف و ضبط کرده بود‌.

ظاهراً او از مدت‌ها بدینسو تحت تعقیب طالبان بوده است. بازداشت، شکنجه و قتل ذبیح‌الله فرهمند نشان می‌دهد که طالبان از قدرت عملیاتی بالایی در شهر مزارشریف برخوردار است. ذبیح‌الله فرهمند، قبلاً دستیار جنرال عبادالله عباد رئیس پیشین امنیت ملی بلخ بود.



جارچی‌های بازار نفرت

در سال ۲۰۱۷، قمندان گلاب از افراد تحت امر جنرال نذیراحمد نیازی که به ستمگری و غارت در بدخشان شُهره آفاق بود، از پروژه سرک‌سازی فیض‌آباد -بهارک اخاذی می‌کرد.

مسوولیت این پروژه را یک شرکت راه‌سازی مربوط به عباس ابراهیم‌زاده به عهده داشت و کارگران آن عمدتاً از اقوام هزاره‌، اُزبیک‌ و تاجیک‌ بودند. قمندان گلاب به دستور جنرال نذیراحمد، مسئولان شرکت راه‌سازی را تهدید می‌کرد که افرادمورد نظر او را به کار بگمارند و همچنان پول هنگفتی باید به نذیراحمد بپردازند.

مسوولان شرکت راه‌سازی به این خواست جنرال نذیراحمد و قمندان گلاب تن ندادند.

مهندس عزت‌الله معاون شرکت راه‌سازی به تاریخ اول دسمبر ۲۰۱۷، حین بازگشت از بهارک به شهر فیض‌آباد، آماج حمله قمندان گلاب قرار گرفت و زخم برداشت. قمندان گلاب قصد اختطاف او را داشت اما موفق به این کار نشد.

پس از آن‌که مسئولان شرکت از باج‌دهی به جنرال نذیداحمد و قمندان گلاب سر باز زدند، سه بار تجهیزات شرکت شبانه به غارت رفت. هیچ‌کس در آن زمان به جنرال نذیر احمد و یاغی‌های تحت امرش چیزی نگفت.

و همچنان هیچ‌کس آنان را متهم به ستیز با هزاره‌ها نکرد. در حالی هم شرکت راه‌سازی از یک هزاره بود و هم بیشتر کارگران از قوم هزاره بودند.

کاش از جنرال نذیراحمد قبل از کشته شدنش در مورد جنایات بی شماری که مرتکب شد بازخواست می‌شد.حالا هم اگر شمشیر علی‌پور دخالتی در شکنجه کارگران بدحشانی در بهسود دارد، باید بدون درنظرداشت قوم و تبار و مذهبش مورد مواخذه قرار گیرد‌. یک‌عده که عاشق غوغا و غب‌غب استند، بدون اندیشیدن به پیامد بد نفرت‌پراکنی قومی، همه‌چیز را از عینک دودی تعصب می‌بینند.

این‌ها که جارچی‌های بازار نفرت و تعصب استند، فقط دوست دارند با بلندگوهای مفت و رایگان، هیاهو برپا کنند و چک چک دریافت کنند.


دنبال هر غوغایی نرویم

روز جهانی دختر، یازدهم اکتبر است. این مناسبت در سال ۲۰۱۲ ثبت سازمان ملل شد و هدف آن تلاش برای برابری جنسیتی، گسترش خدمات آموزشی و نجات دختران زیر سن ۱۸ از ازدواج‌های اجباری است.

کشورهای عضو سازمان ملل این مناسبت را تایید کرده اند و همه ساله تلاش می‌کنند وضعیت زندگی دختران بهبود یابد.

 سالانه حدود ۱۰میلیون دختر به جبر ازدواج می‌کنند و تا کنون ۲۰۰ میلیون دختر ختنه شده اند.

آنچه امروز بنام روز دختر در برخی صفحات مجازی تجلیل می‌شود گرفته شده از تقویم جمهوری اسلامی ایران است. ایران مناسبت‌های مذهبی را که پشت آنان مرام‌های سیاسی نهفته است به افغانستان و کشورهای پیرامون خود صادر می‌کند.

دنبال هر غوغایی نروید.

۰۴ تیر ۱۳۹۹

یاد آنروز پر درخت بخیر

دلم به آن روزهای خوب تنگ است. آن‌روزهای سبز و صمیمی. من و نیلوفر پس از یک رزم جانانه و پس از پیروزی بر اهریمنِ جاهل و خیال باطل نامزد شده بودیم. خوشحال بودیم؛ و جهانی به این بزرگی در مشت ما بود. جهان را مچاله می‌کردیم و به دهن هر بدخواه و بداندیش و بدکردار می‌زدیم. سرشار از عاطفه و بی‌خیال از هر بدی و زشتی که در پیرامون ما جولان می‌داد. هنوز هم سرشاریم از آن عاطفه.
گاهی در یک لحظه و بدون هیچ برنامه‌ی از قبل، راه روستا را در پیش می‌گرفتیم.
نیلوفر دختر شهر بود و روستا را ندیده بود.
اولین باری که به روستای ما رفت، چشم‌های بی‌نظیرش از درخت‌ها و ستاره‌های آسمان دور نمی‌شد. هیجانش را هنوز به یاد دارم. می‌گفت آیا ممکن است این‌قدر ستاره در آسمان چشمک بزنند؟
شب بر پشت بام خوابید و صبح با صدای پرنده‌ها که بر برگ و شاخ‌های درختان توت و سپیدار می‌چرخیدند بیدار شد. هنوز گاهی که به آسمان‌های دلگیر هندوستان و آلمان و سویدن خیره می‌شود به یاد آسمان روستا آهی می‌کشد. من که در آن روستا بزرگ شده ام معنی آهِ نیلوفر را خووووب می‌فهمم.
دوستان زیادی دارم که از روستای ما خاطراتی دارند. از آن مزارع و از آن گندم‌زارها. از چشمه‌ها و رودخانه‌‌اش...من در شهرهای زیباتر و درخشان‌تر از آن روستای خاکی و گیرافتاده در فقر بوده‌ام و هستم...اما حرف من این است که آن روزها چه ساده بودم که تصور نمی‌کردم روزی سایه‌یی وحشت و مرگ بر آن سبزه‌زارها و مزارع رنگارنگ حاکم شود.
تصور نمی‌کردم که دیگر نتوانم در چشمه‌ و رودخانه‌اش بی‌خیال شنا کنم...
این واژه‌ها زوزه و مخته نیستند. این‌هایی که می‌نویسم روضه و نوحه نیستند.
این‌ها اندوه هزاران انسانی است که با سکوت و خاموشی محض، بربادی باغ و آشیان شان را تماشا می‌کنند...
امیدوارم درک کنید رفقا.


پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...