۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

لغو قرنتین، تصمیم‌عاقلانه است


پس از یک‌ماه، قرنتین در شماری از شهرها از جمله مزارشریف شکست. شکستن قرنتین، اقدام به جا و موثر در جهت جلوگیری از قحطی و مرگ در گرسنگی است. بی‌معناترین کار در افغانستان وضع قیودات و اعلام قرنتین برای جلوگیری از مصاب شدن به کرونا است. 
بسیاری از دانشمندان و مسئولان کشورها به این نتیجه رسیده اند که گریزی از مصاب شدن به کرونا نیست و این ویروس به این زودی‌ها نیز یخن بشریت را رها نمی‌کند. تولید انبوه واکسن هم مشخص نیست چند ماه یا سال دیگر را در بر می‌گیرد.

فکر می‌کنم بهتر است که به زندگی با کرونا عادت کنیم و خود مان را بیشتر از این در خانه زندانی نسازیم.
قرنتین طولانی‌مدت اگر امکان هم داشته باشد فقط برای پول‌دارهاست. آن‌هایی که همه احتیاجات شان را آنلاین سفارش می‌دهند و یا کارگرانی دارند که همه نیازهای شان را در لحظه برآورده می‌کنند.
تجربه کردیم که در هیچ یک از شهرهای افغانستان، قرنتین رعایت نشد. نماز جمعه برپا ماند، بازارها پر از مردم بودند و جاده‌ها همچنان پر از وسائط. در برگزاری جلسات سیاسی، دینی و مردمی  هم چندان تغییری مشاهده نشد.
تحقیق و آزمایش وزارت صحت نیز نشان داد که از ۵۰۰ تن دست‌کم ۲۶۰ در کابل به کرونا مبتلا شده اند. این یعنی از جمعیت شش میلیونی کابل، دست‌کم  دو میلیون انسان به کرونا مبتلا شده اند.
از سوی دیگر قرنتین و وضع قیودات، به گسترش فقر و بیکاری دامن زد و دست پولیس را برای اخاذی از کسبه‌کاران باز گذاشت.
بهتر است قرنتین به صورت کامل پایان یابد و به جای آن حکومت مردم را به رعایت نکات بهداشتی تشویق کند.
 پولی که برای تطبیق قرنتین مصرف می‌شود، در زمینه بهبود وضع شفاخانه‌ها و ارزان ساختن مواد بهداشتی هزینه شود.
ذهن شمار زیادی از مردم در افغانستان، گرفتار توهم و شایعه و دروغ است.
لغو قرنتین و برداشتن قیودات، به این شایعات نیز پایان می‌دهد.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

قصه های اولیاقل، ملنگ مشهور مزار

مردی است خانه به دوش که نه ثروتی در اختیار دارد و نه کاخ و بارگاهی. با این که خاک نشین است و زندگی را ملنگ‌وار اختیار کرده است، اما در هر کوچه و پس کوچه‌ی بلخ، مورد احترام است و هیچ‌کس سلامش را بی پاسخ نمیگذارد   دوستدارانش می‌گویند که او از این جهانِ پر از نیرنگ و فریب دل بریده و دردنیای خودش که صمیمیت و عشق و اخلاص است بسر می‌برد.

 او اولیاقل است، از مشهورترین ملنگ های مزار که دوستدارانش او را بنام «سنگچل سخی جان» و یا «پیر جان» نیز می شناسند. او هم‌نشین صوفی‌ها و همراز پیرهای خانقاه است و عده‌یی او را به نیت احترام «اولیاقلِ مبارک» صدا می‌زنند. اولیاقل خانه‌ی بنام خودش ندارد، اما انگار دروازه همه خانه‌های بلخ بروی او باز است. او همچون یک آواره‌ی بی قرار عمری در کوچه های بلخ پرسه زده است و سینه ی دارد پر از رازها. صدا میدیا در این گزارش، گِرهی از رازهای زندگی اولیاقل می‌گشاید.

اولیاقل

بخش اول:

https://www.youtube.com/watch?v=XnL0gE1uW4A&t=3s

بخش دوم:

https://www.youtube.com/watch?v=YoKk5Pm_vXI&t=8s

بخش سوم:

https://www.youtube.com/watch?v=dzTD1AYm3HI&t=16s

آوارگی مرگ

درقبرستانی قدم می‌زدم که چشمم به گورنوشته‌ی خورد: «کاش خاک ایران آرام‌گه‌ من می‌شد».

 به یاد حرفی از غلام‌حسین ساعدی افتادم.

«مرگ در آوارگی، مرگ دربرزخ است. مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.»

دنیای آواره‌هارا مرزی نیست. چه در رودخانه هریرود دفن شوی و چه درقبرستان‌های باشکوه اروپا.


سلطان‌زوی چگونه جیت میگ۲۱ را به پاکستان انتقال داد؟

«ترجمه گزارشی که در اکتبر 1986، در وب‌سایت معتبر «لاس‌انجلس تایمز» منتشر شده است.»
یک خلبان نیروی هوایی افغانستان، روز پنج‌شنبه، جنگندۀ «MIG-21» را به یک پایگاه هوایی پاکستان منتقل کرد و خواستار پناهنده‌گی در این کشور شد. حکومت با نشر بیانیه‌یی این خبر را تأیید کرده بود و گفته بود که یک جنگندۀ ساخت شوری متعلق به نیروی هوایی افغانستان در پایگاه هوایی کوهات نشست کرده است.
این پایگاه در 100 مایلی شهر اسلام‌آباد موقعیت دارد و حدود 40 مایل با مرز افغانستان فاصله دارد. مقام‌های حکومتی گفته‌ بودند که این خلبان خواستار پناهنده‌گی شده و درخواست وی در حال بررسی است.
آنان گفته بودند که این جنگنده برای گشت‌زنی بر مناطق شرقی افغانستان از کابل برخاسته بود و بعداً مسیرش را به مقصد پاکستان تغییر داد. به گفتۀ مقام‌ها، این جنگنده در پایگاه کوهات زیر نظارت قرار داشته و خلبان آن نیز مورد بازپرسی قرار گرفته است.
سفارت افغانستان برای اسلام‌آباد از اظهار نظر در این زمینه خودداری کرده بود.
این خبر ابتدا توسط یک سخنگوی حزب یونس خالص، رهبر یکی از گروه‌هایی که علیه حکومت کمونیستی افغانستان مبارزه می‌کرده، افشا شده است. او این خلبان را «محمدداوود» معرفی می‌کند که در پایگاه هوایی بگرام، در شمال کابل مشغول ایفای وظیفه بوده است.
این سخنگو که نمی‌خواهد هویتش فاش شود، گفته است، محمدداوود در کابل با افراد این حزب در تماس بوده و طرح انتقال هواپیما به گونۀ محتاطانه انجام شده است. به گفتۀ او، این خلبان می‌خواست به یونس خالص بپیوندد.
پیش از این نیز نظامیان افغانستان، هواپیماهای این کشور را به پاکستان فرار داده و در این کشور درخواست پناهنده‌گی داده و بعداً به شورشیان پیوسته‌اند، با این حال گروه‌های شورشی اعتبار فراری‌دادن این هواپیماها را به خودشان نسبت داده‌اند.
شماری از خلبانان و خدمه‌های هواپیمای افغانستان پیش از این نیز هواپیماهای این کشور را به پاکستان آورده بودند که آخرین آن‌ها انتقال دو فروند چرخ‌بال با اسلحۀ MI-24 در جولای سال 1985 بود.
از زمان کودتای کمونیستی ماه اپریل سال 1978 که طی آن سلطنت مشروطه از این کشور برچیده شد و راه برای ورود نیروهای شوری در دسامبر سال 1979 در این کشور هموار شد، نیروهای مسلح افغانستان دچار فرسوده‌گی و اختلاف نظر شده‌اند.

داوود سلطانزوی

برگردان: علی احمدی، سایت سلام وطندار


۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

تقصیر کیست؟


اگر تحصیل‌کرده‌یی بیکار است یا دست به گدایی می‌زند اصلا عجیب نیست. اگر خانواده‌ی فرزند نوزادش را بخاطر گرسنگی به فروش می‌گذارد اصلا عجیب نیست.
نه از تحصیل در دانشگاه‌ها چنان دانا و توانا می‌شویم که بازار کار جهانی به ما نیاز داشته باشد و نه کسی به ما جبر کرده که با زندگی در زیر خط فقر، ده تا فرزند را ردیف کنیم.
به نظر من، پدر یا مادری که نوزادشان را می‌فروشند تا شکم ده فرزند دیگر شان را سیر کنند جنایت‌کار استند.
 البته فرزندفروشی جزئی از فرهنگ غنی و هزاران ساله ماست. 
پدر و مادرها اگر فرزندان دخترشان را در نوزادی نفروشند، در نوجوانی حتما در بدل پول یا رمه گوسفند می‌فروشند.
پدر من ۸ فرزند دارد. در حالی که کُل سرمایه‌ و عاید سالانه‌اش برای برآورده ساختن نیازهای حتی یک فرزند -آن‌هم براساس معیارهای جامعه افعانستان - کافی نیست.
از میان ۸ فرزند پدرم، تنها من توانستم یک برگه‌ی بی‌ارزشی از یک دانشگاه بدست آورم که آن هم به درد هیچ کاری نمی‌خورد. پول آن‌را هم خودم از کوه و کمر تامین کردم، در غیر آن شاید مثل هزار کارگر دیگر در مرز ایران تیر می‌خوردم و خوراک کلاغ‌ها می‌شدم. روزی اگر بیکار بمانم، اصلا کسی را ملامت نمی‌کنم، هرچند سیستم در این زمینه مقصر است.
از بحث دور نشوم؛ می‌خواستم این‌را بگویم که پدرم یکی از میلیون‌ها "مرد افغانی" است که با ردیف کردن فرزندان، زندگی را بر خود و فرزندان شان تلخ می‌کنند.
به آن‌هایی که فرزندان شان را بخاطر قحطی کرونا می‌فروشند کمک کنید تا کودکی از آغوش پدر و مادرش دور نشود.
ففط لطف کنید و هنگام کمک، به پدر خانواده‌ توصیه کنید که بس است کاکا!!
اگر این توصیه را نفهمید، یک‌ بسته کاندوم در جیبش بگذارید.

از بغض‌های فروخفته


چیزهای زیادی را باید بنویسم. بغض‌های زیادی را باید بیرون بدهم. در مورد اتفاقات زیادی باید حرف بزنم. گوشه‌های تاریک و خاک خورده ذهنم را که گاهی یادآوری از آن ها مرا آتش می‌زنند باید باز کنم. باید آن تکه‌های سیاه را از ذهنم، از دلم و از اعماق وجودم بیرون بکشم. چگونه می‌توانم این کار را بکنم؟ با کسی در این مورد حرف بزنم؟
در گوشه‌ی بنشینم و بلند بلند حرف بزنم... با خودم، با درخت‌ها و دیوارها...
بنویسم؟ در وبلاگم یا کتابچه خاطراتم؟ یا هم در فیسبوک و توییتر که چندتا جارچی لایک و کامنت کنند...نمی‌دانم...
اما گاهی که به یاد کودکی‌ام می‌افتم، آنروزهای تباه آزارم می‌دهند. کودکی و نوجوانی...چرا من سزاوار آن همه رنج و تنهایی بودم؟
نه. نباید در این مورد شکوه کنم. بیهوده است. میلیون‌ها تنِ دیگر در شرایط بدتر از من بودند...
من باید سخت و مقاوم بمانم!
سخت و شکست ناپذیر!
هرچند ناچیز و ناتوانم.

۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

فئودال روستای ما درگذشت

 حاجی رستم بای، فئودال روستای ما بود. نام او با زمین، زمین‌داری و عیاری گِره خورده بود. همیشه خنده‌ی بر لب داشت که واقعی‌ بود. مرد دسترخوان‌دار و سخی که با تهی‌دست و ثروتمند یک‌سان حرف می‌زد.
پدرم او را ماما صدا می‌زد و او همه ما را خواهرزاده صدا می‌زد. من هیچ‌گاه نپرسیدم که چه رابطه‌ی میان این ماما و خواهرزادگی وجود دارد، چون اوج احترام و صمیمیت را در  زبان و رفتارش می‌دیدم.
آن سال‌های نه چندان دور که او هنوز به خانه خدا مشرف نشده بود و " رستم بای" بود را به یاد دارم.
او اسب‌های داشت برای بُزکشی، کارگرانی داشت برای شخم‌زدن زمین‌های حاصل‌خیزش و پسرانی که در روستا به ذکاوت و هوشیاری شهره بودند.
کودک بودم که اولین‌بار چشمم  صفحه رنگی تلویزیون را دید. در خانه رستم‌بای بودیم و در عروسی یکی از پسرانش.
سال‌های بعد که به شهر کوچید بیشتر می‌دیدمش.
یک روز به من زنگ زد و گفت خواهرزاده زود بیا خانه کارت دارم.
خانه‌اش که رسیدم گوشه‌یی نشسته بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. گفت: او خواهرزاده حرامزاده،(همیشه مزاح و شوخی می‌کرد) در حق وکیل...چه کار کردی که از دستت فغانش برامده؟
گفتم: حاجی ماما من کاری نکردم، اتفاقی افتاده؟
گفت: وکیل...(یک نماینده بلخ در پارلمان) با من تماس گرفت و گفت خواهرزاده‌ات چیزهای در مورد من در رسانه‌ها منتشر کرده و باید جلوش را بگیری...
یکی از گزارش‌هایم واکنش سخت یک عضو پارلمان را در پی داشت که آن نماینده با حاجی رستم بای مرحوم رابطه تجاری و رفاقت داشت.
نمی‌دانم چگونه دانسته بود که این مرد بزرگوار می‌تواند مرا به تعبیر وی "اصلاح" بسازد.
پس از آن هربار که مرا می‌دید می‌گفت: او خواهرزاده باز فِغان کدام وکیل را کشیدی؟

باورم نمی‌شود که آن مرد تنومند و آن زمین‌دارِ سخی به زمین افتیده باشد.
سال گذشته حاجی ملُک‌بای درگذشت. مردی که به صلح و مصالحه شُهره آفاق بود. در پی آن جمادار کاکا درگذشت. مردی که همیشه حرفی برای خنداندن دیگران داشت. هفته گذشته حاجی ملامحمد حمیدی درگذشت. پیر خرد مند و شاعر آوارگی‌ و غربت ما.
احساس می‌کنم روستای ما برای همیشه خالی شده است. خالی از مردانی که در حرف و عمل یک سر و گردن از دیگران بالا بودند و پیش‌قدم در همه کارهای خیر و صلح.

روح تان قرین آرامش باد.
برای بازماندگان آرزوی صبوری و شکیبایی دارم.

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

روزهای سختی در پیش است

فکر می‌کنم در این روزهای پر از مرگ، وظیفه ما تنها این نیست که در خانه بمانیم و مُرده‌ها را حساب کنیم. ما باید خودمان را آماده‌ی کار و زندگی در جهانی بسازیم که شکل و شمایل آن به میل کرونا تغییر می‌کند.
جهانی که رویاها، موقعیت‌ها، ظرفیت‌ها و توانایی‌ها در آن متفاوت خواهد بود. در آن جهان شاید تنها کسانی پیروز باشند که طرح نو در اندازند.
من حداقل کاری که می‌توانم این است که تلاش می‌کنم خودم را از لحاظ ذهنی آماده‌‌ بسازم تا از تغییراتی که در راه است نترسم.
روزهای سختی در پیش است.
باید قوی بمانیم!

دریغ از یک گیلاس آب، امیرمحمد چگونه به کرونا مبتلا شد و چگونه جان داد؟


مختار وفایی
امیرمحمدنوری مرد ۵۳ ساله بود که  ساعت هشت صبح روز چهارشنبه در شفاخانه ویژه مراقبت از بیماران کوید۱۹ در شهر مزارشریف فوت نمود. امیرمحمد تا هفت ساعت قبل از مرگ، با دوستان و خانواده‌اش تماس تلفنی داشت و نیز با یکتن از خبرنگاران بصورت تصویری صحبت کرده بود.
جریان صحبت تصویری امیرمحمد با حسن سرداش خبرنگار در فاریاب نشان می دهد که امیرمحمد تا هفت ساعت قبل ازمرگ می توانست بدون دستگاه آکسیجن صحبت کند. او در این تماس ویدیویی، پیهم از نارسایی مسوولان شفاخانه می‌گوید و می‌افزاید که در بیست و چهارساعت فقط یکبار به او سر زده اند.
همسرِ امیرمحمد کارمند جمعیت هلال احمر در شمال افغانستان است و خود امیرمحمد در بخش ترانسپورت این اداره کار می‌کند. او از یک ماه بدینسو گروه سیار این اداره را برای بررسی مسافران در کمربند ورودی شهر مزارشریف همراهی می‌کرد. این گروه سیار مسوولیت دارد تا کسانی را که وارد شهر مزارشریف می‌شوند از لحاظ صحی بررسی کنند تا افراد آلوده به کرونا شناسایی شوند.

رسول باور(مستعار) یکی از دوستان نزدیک امیرمحمد که تا ساعات پایانی آخرین شب زندگی‌اش با او در تماس بوده می‌گوید که امیرمحمد در آخرین شب به شدت تشنه بود، اما مسوولان شفاخانه به او یک گیلاس آب نداده اند. به گفته رسول باور، مسوولان شفاخانه مراقبت از بیماران کوید۱۹ در مزارشریف، در بیست و چهار ساعت، فقط نصف یک قرص نان برای امیرمحمد داده بود و امیرمحمد به دلیل اوضاع نابسامان شفاخانه و رفتار غیر انسانی داکتران موظف، به شدت از لحاظ روحی آسیب دیده بود.
امیر محمد در پیام صوتی که به این دوست خود فرستاده می‌گوید که در جریان بررسی مسافران در کمربند ورودی شهر مزارشریف به کرونا آلوده شده است. باوجودی که امیرمحمد کارمند صحی نبود و در بخش ترانسپورت اداره جمعیت هلال احمر کار می‌کرد، اما داکترهای موظف در گروه سیار این اداره، او را موظف کرده بودند که مسافران را بررسی کنند. این برخورد غیرمسلکی داکتران موظف توسط جمعیت هلال احمر نه تنها جانِ امیرمحمد را گرفت، بلکه باعث شد تا افراد دیگری نیز به این ویروس مصاب شوند. طغرول باجه امیرمحمد که با او تماس داشته نیز به کرونا مصاب شده است. ممکن است افراد دیگری از جمله اعضای خانواده و همکارانش نیز به این ویروس مصاب شده باشند که هنوز تحت بررسی و آزمایش قرار نگرفته اند.
دفتر جمعیت هلال احمر در شمال افغانستان با پخش خبرنامه‌یی تایید کرده است که امیرمحمد در کمربند ورودی شهر مزارشریف در جریان بررسی مسافران به کرونا مصاب شده است. این اداره وضاحت نداده است که چگونه مسوولیت یک داکتر و یک کارمند صحی را به یک راننده واگذار کرده است؟ کاری که زندگی امیر محمد را به کام مرگ کشاند و عاملان آن باید مورد مواخذه قانونی قرار بگیرند.
امیرمحمد پس از آلوده شدن به ویروس کرونا، پنج روز در قرنطینه خانگی بود و پس از بدتر شدن وضعیت تنفسی‌اش به شفاخانه مراقبت از بیماران کوید۱۹ منتقل شد. او پنج روز دیگر را در این شفاخانه سپری کرد و یک روز پس از آن‌که نتایج آزمایش‌هایش مثبت اعلام شد فوت کرد.
امیرمحمد تا آخرین شبی که زنده بود، به خانواده و دوستان نزدیکش گفته بود در مورد اینکه او در جریان کار در کمربند ورودی مزارشریف به کرونا آلوده شده چیزی نگویند. همکاران امیرمحمد در جمعیت هلال احمر، از او خواسته بودند که در این مورد چیزی نگویند، چون ممکن است به دلیل تهدید کرونا، کار آنان تعطیل شده و آنان از امتیازات محروم شوند.
در فایل‌های صوتی که امیرمحمد به دوستانش در مسنجر فیسبوک فرستاده به وضوح دیده می‌شود که او از همکارانش بابت اینکه او را وادار به بررسی مسافران کرده عصبانی است. او حتی ابتدایی‌ترین سواد در بخش مراقبت‌های صحی را نداشت، اما داکتران موظف در کمربند ورودی مزارشریف از او در این زمینه استفاده کرده است.
اعضای خانواده امیرمحمد از مرگ مشکوک او و عدم رسیدگی کارکنان شفاخانه مراقبت از بیماران کوید۱۹ در مزارشریف ناراحت استند.
مرگ امیرمحمد اعتراض و نگرانی گسترده‌ی باشندگان شهر مزارشریف از بی توجهی مسوولان صحی و کارکنان شفاخانه مراقبت از بیماران کوید۱۹ را در پی داشته است.
مسوولان صحت عامه بلخ و دفتر جمعیت هلال احمر در شمال، تاکنون هیچ پاسخ قناعت‌بخشی در این مورد نداده اند.

۱۲ فروردین ۱۳۹۹

سلام همسایه


ویروس کرونا همان‌گونه که مرز جغرافیایی نمی‌شناسد، آدم‌ها را نیز بدون تفکیک جنسیت، قوم، سن یا هر ویژگی دیگر، می‌بلعد. در این میان اما کهن‎‌سالان به دلیل ناتوانی جسمانی و ضعف در سیستم دفاعی بدن‌ شان، بیش‌تر از بقیه گروه‌ها در معرض افتادن به دام این بیماری مهلک استند.
من از یک‌سال به این سو در سویدن زندگی می‌کنم. با گسترش شیوع کرونا در اروپا و وضع قیودات در برخی از کشورها، سویدن نیز قیوداتی نه چندان جدی را ابتدا بر کهن‎‌سالان و سپس بر بقیه مردم وضع کرد.
کهن‎‌سالان از حضور در اجتماعات منع شدند و همه برنامه‌های از قبل تنظیم شده که در آن کهن‎‌سالان شرکت می‌کردند، لغو شد؛ از جمله من و همسرم نیلوفر لنگر، قرار بود در نزدهم مارچ برنامه‌ای با شماری از دانش‌آموزان و کهن‎‌سالان علاقه‌مند به ادبیات و رسانه در کتاب‌خانه‌ی مرکزی شهر مالمو داشته باشیم. این برنامه در جریان وضع قیودات برای جلوگیری از مصاب شدن به کرونا لغو شد.
نهادهای صحی سویدن توصیه‌های لازم را برای در امان ماندن از مصاب شدن به کرونا اعلام کرده اند که از جمله، به ماندن در خانه تأکید می‌کنند. هرچند قیودات قرنطینه شبیه ایتالیا و برخی کشورهای دیگر هنوز در سویدن وضع نشده است؛ اما برگزاری اجتماعات بیش‌تر از ۵۰ نفر در سراسر سویدن ممنوع اعلام شده است.
در میان توصیه‌های نهادهای صحی، به کهن‎‌سالان گوش‌زد شده است که در خانه بمانند؛ چون بیش‌تر از بقیه گروه‌ها در معرض مصاب شدن به ویروس کرونا استند. در سویدن تا امروز دوشنبه، ۱۲۳ تن در اثر ابتلا به کرونا فوت کرده اند و ۳۸۰۰ تن دیگر بستری استند. ۹۰ درصد افراد فوت شده و تحت مراقبت بالای ۶۰ سال سن دارند.
من در ساختمان پنج طبقه‌ای و در یکی از ساحات دنج شهر مالمو در جنوب سویدن زندگی می‌کنم. در یکی از آپارتمان‌های این ساختمان، یک زن کهن‌سال سویدنی که احتمالا حدود ۸۰ سال سن دارد همسایه‌ی من است.
با گسترش آمار افراد مبتلا به کرونا در سویدن، در برخی از مناطق، گروه‌های  رضاکار شکل گرفته اند که برای کهن‎‌سالان مواد مورد نیاز شان را از بازار خرید کرده و به دروازه‌ی خانه‌های شان تحویل می‌دهند. این گروه‌ها خیلی گسترده و پر سروصدا نیستند. در هر ساختمان و هر محله، مردان و زنان به صورت خودجوش و برای حفاظت از کهن‎‌سالان این کار را می‌کنند.
به دنبال افزایش نگرانی از گسترش کرونا، من و نیلوفر همسرم نیز به یاد همسایه‌ی کهن‌سال مان که گاهی می‌بینیم لرزان و آرام از پله‌ها بالا و پایین می‌رود، افتادیم. به همسرم پیشنهاد کردم که به همسایه‌ی مان اطلاع بدهیم که اگر نیاز به کمک از جمله خرید مواد غذایی داشت، ما را در جریان بگذارد که این کار را برایش انجام بدهیم؛ چون اگر خودش از خانه خارج شود، بیش‌تر از ما در معرض مصاب شدن به ویروس کرونا است.
سرانجام تصمیم گرفتیم با خط شکسته و ریخته، نامه‌ای به زبان سویدنی بنویسیم و در صندوق پُستی‌اش بگذاریم.
«سلام همسایه،
من مختار استم و در منزل سوم زندگی می‌کنم.
اگر به کمک نیاز داشتی، از جمله خرید مواد خوراکی، با من تماس بگیر و من این کار را انجام می‌دهم.
شماره تماس من
با احترام»
همسایه‌ام دو روز بعد تماس گرفت. با لهجه‌ی مخصوص و غلیظ سویدنی‌اش گفت: «سلام همسایه، هزار بار تشکر از لطف تان. من دو تا پسر دارم که در همین شهر زندگی می‌کنند و گاهی به من سر می‌زنند. باز هم ممنون، اگر کمکی نیاز شد تماس می‌گیرم
یک‌سال است که با این زنِ کهن‌سال همسایه استیم؛ اما به جز یک سلام و وقت بخیر یا این‌ که هوا چقدر بد یا خوب است، کلمات بیش‌تری میان ما رد و بدل نشده است. شهروندان سویدن شاید «تنهاترین» آدم‌های روی زمین باشند. ساختار جامعه در این کشورِ مرفه طوری است که بافت‌های خانوادگی و اجتماعی خیلی محکم و بهم‌پیوسته نیست. چهار ماه قبل جسد یک مرد که سه سال قبل در آپارتمانش در شهر مزدحم استکهلم فوت کرده بود، پیدا شد. در این سه سال هیچ‌کس حتا یک همسایه‌ به دروازه‌ی او نگاهی نینداخته بود. این فکر ما را وا داشت تا به همسایه‌ی کهن‌سال‌ مان نامه‌ی بنویسیم تا اگر نیازی به کمک داشته باشد، مسؤولیت‌ مان را ادا کنیم.
  در افغانستان  شاید کم‌تر کهن‌سالی به دور از خانواده زندگی کند؛ اما خانواده‌های بی‌شماری در این روزها نیاز به حمایت و هم‌دلی دارند. تحملِ این روزهای دشوار و عبور از این بحرانِ  مرگ‌بار، آسان‌تر می‌شود اگر ما رنجِ ناشی از آن ‌را تقسیم کنیم و دست هم‌دیگر را بگیریم.

۱۰ فروردین ۱۳۹۹

سلطنت دزدها، چه کسانی بر مزار حکم می‌راند؟


هیولای عالم‌گیر و وحشت فراگیرِ کرونا همه کشورها به شمول جامعه افغانستان را در بر گرفته. این وحشت در جوامع تحصیلکرده و مرفه که بنای زندگی مردم روی مولفه‌های مدنیت استوار است، با همدلی و همکاری اندکی مهار شده، اما در جامعه‌ی واگرا و مسلحِ افغانستان، این وحشت بیشتر از آنچه هست نمایان شده است.
با افزایش آمار مبتلایان و فوت شدگان در اثر ویروس کرونا در کشورهای مختلف جهان، بهای مواد خوراکه، شوینده و تجهیزات صحی در بازار افغانستان افزایش یافت. شمار زیادی از تاجران دست به احتکار زدند تا پولی از تهی‌دست‌ترین قشر جامعه را به جیب بزنند. در این میان شماری از تاجران به نیت خیر و بر خلاف احتکارگران، مواد خوراکه را در سطح شهرها با همان قیمت عادی به فروش گذاشتند.
در مزارشریف تاجرانی مانند کمال نبی‌زاده و حاجی مایل پیشتازان این عرصه بودند که باعث خلق امید در میان مردم شدند.
دیروز شنبه سه شرکت تجارتی که در عرصه واردات آرد و گندم در شمال افغانستان فعالیت می کنند نیز صدها بسته گندم را به قیمت عادی در نقاط مختلف شهر مزارشریف به فروش گذاشتند. این شرکت‌ها هر بوری آرد را به قیمت یک‌هزار و پنج‌صد افغانی اعلان کردند در حالی که مغازه‌های شهر هر بوری را تا سه هزار افغانی به فروش می رسانند.
شرکت تجارتی عبدالودود طاهری، یکی از این شرکت‌ها است که در ولایات بلخ، سرپل و فاریاب مصروف توزیع آرد به قیمت عادی برای خانواده‌ها می‌باشد. این شرکت محموله‌های آرد را دیروز در چهارراهی سیدآباد شهر مزارشریف به فروش گذاشته بود. فروشندگان این شرکت نزدیک به 500 بوری آرد را به مردم فروختند و همچنان برای شماری از خانواده‌های بی بضاعت آراد را بصورت رایگان توزیع کردند.
حوالی ساعت یازده قبل از ظهر، زمانی که محموله‌های آرد شرکت عبدالودود طاهری تمام شد، راننده‌ها آمادگی داشتند تا به گُدام‌ها بروند و آرد بیشتر برای خانواده‌های که جهت خرید تجمع کرده بودند بیاورند. در این هنگام افراد مسلح سوار بر وسایط قیمتی نوع فورتینر، در حالی که نقابی نیز نداشته اند، با خیالِ راحت و در مقابل دیدگان ده‌ها تن مشتری، پول را از نزد فروشندگان آرد گرفته و از محل متواری شده اند.
غفار طاهری یکتن از مغازه‌داران محل و شاهد رویداد می‌گوید که دزدان مسلح هفت نفر بودند و همه شان کلاشنکوف در دست داشتند. به گفته طاهری، دزدها سوار بر وسایط قیمتی بودند و از رفتارشان مشخص می‌شد که هراسی از پولیس و نیروهای امنیتی ندارند.
لطیف طاهری رئیس شرکت تجارتی عبدالودود طاهری می‌گوید که دزدان مسلح بیشتر از شش‌صدهزار افغانی حاصل فروش آرد را از نزد کارمندان این شرکت تجارتی ربوده اند.
طاهری می‌گوید که پولیس حوزه هفتم شهر مزارشریف و ارگان‌های امنیتی تا کنون هیچ اقدامی در مورد نکرده اند و تنها وعده داده اند که پیگیری می‌کنند.
لطیف طاهری نیز از این‌که دزدها سوار بر وسایط قیمتی بوده اند و بدون نقاب و با خیال آرام، در مقابل چشمان مقابل ده‌ها شاهد، پول را از نزد فروشندگان آرد ربوده اند متعجب است. او می‌گوید که این اقدام باعث ایجاد ترس  میان تاجران شده، اما شرکت او فعالیت‌اش برای فروش آرد را به قیمت عادی و منصفانه ادامه می‌دهد.
به دنبال این رویداد، برخی از شهروندان مزارشریف گمانه‌زنی می‌کنند که ممکن است این اقدام از سوی تاجرانی که دست به احتکار آرد زده اند صورت گرفته باشد. وقتی از طاهری در این مورد پرسیدم گفت: «در افغانستان همه چیز ممکن است. ما هنوز دزدها را شناسایی نکرده‌ایم، اما آنان وسایط قیمتی سوار بودند و در شیشه وسایط شان عکس یکی از رهبران جهادی نصب بود. »
این تنها نمونه از سرقت مسلحانه که باعث تعجب و وحشت در شهر مزارشریف شده نیست. هر ماه، ده ها رویداد قتل، آدم‌ربایی و سرقت در داخل شهر مزارشریف اتفاق می‌افتد که مسوولان فرماندهی پولیس بلخ، با ناتوانی و غفلت، تنها به وعده‌ی پیگیری و اقدامات شعاری اکتفا می‌کنند.
شهر مزارشریف اکنون به سلطنت و قلمروِ دزدهای چراغ به دست تبدیل شده است. دزدهای که دیگر نه ابایی از مردم دارند و نه ترسی از ارگان‌های امنیتی.
با این حال اگر وحشت کرونا بیشتر از این فراگیر شده و واردات مواد خوراکی از بنادر شمال متوقف شود، احتمال این‌که این دزدها شهر را تاراج و زندگی را بر مردم تار بسازند دور از تصور نیست.
شاید این نمونه برای بقیه ولایات افغانستان نیز صدق کند، اما مزار یکی از بدترین نمونه‌ها در این زمینه است.

۰۷ فروردین ۱۳۹۹

عملیات پولیس برای انتقال بیمار به شفاخانه ناکام شد

مرد مشکوک به ابتلا به کرونا که از ایران به شهر میمنه برگشته است، با خودداری از مراجعه به شفاخانه،  در خانه‌اش مخفی شده بود.
او بار بار تقاضای داکتران موظف را برای انجام معاینات رد کرد، چون از شفاخانه و بستری شدن هراس دارد.
پولیس ولایت فاریاب نیز چندین بار جهت انتقال او به شفاخانه اقدام کرد اما او هربار از ساحه متواری می‌شد.
بلاخره، نقیب‌الله فایق والی فاریاب به دیدن او رفته و با دادن مقداری پول به خانواده‌اش، او را جهت معاینه به شفاخانه مرکزی شهر میمنه آورده است.
چه مردمان عجیبی هستیم.
تصور کنید با این وضعیت چه تعداد افراد به ویروس  کرونا آلوده شده باشند.

کرونا در پلچرخی نفوذ کرده است

#پلچرخی
در یک هفته اخیر دو تن در بلاک‌های ۳ و ۱۰ زندان پلچرخی فوت کرده اند. دو پولیس و دو زندانی هم مشکوک به ابتلا به کرونا استند و قرنطینه شده اند.
مسوولان زندان در مورد فوت شده‌ها و  افرادی که به قرنطینه رفته اند اطلاعات نمی‌دهند.

۲۴ اسفند ۱۳۹۸

آزادی زمان احمدی؛ اعتراضی که باید زودتر شنیده می‌شد


زمان احمدی، پس از هفت سال حبس در زندان پلچرخی کابل، دیروز یازده مارس آزاد شد و به خانواده‌اش پیوست. احمدی در سال ۲۰۱۲ پس از نوشتن مقاله‌یی در مورد عوامل تخریب بودای بامیان که هرگز منتشر نشد، توسط پولیس بازداشت گردید.  دادگاه ابتدایی حوزه سوم کابل، زمان احمدی را در یک حکم بدوی، به جرم ارتداد و اهانت به مقدسات اسلام به بیست سال حبس محکوم کرد. احمدی در جریان محاکمه، توسط قاضی لت و کوب شد و صدای اعتراض او نادیده گرفته شد. احمدی به دلیل این‌که به جرم ارتداد و اهانت به مقدسات اسلام راهی زندان شده بود، در داخل زندان نیز با خشم زندانیانِ عضو گروه طالبان مواجه گردید و توسط آنان شکنجه شد.
پرونده احمدی، در ماه آگست سال ۲۰۱۹ پس از آنکه یک عضو خانواده‌اش با نشر یک پیام، از خبرنگاران و فعالان مدنی خواستار حمایت شدند سرِ زبان‌ها افتاد و با اعتراض گسترده نهادهای مدنی و رسانه‌یی همراه شد.
در پی این اعتراضات دادستانی کل افغانستان اعلام کرد که حکم صادر شده برای جرم زمان احمدی را رسماً لغو کرده و آنرا مورد بازبینی قرار می‌دهد. به دلیل برگزاری انتخابات ریاست جمهوری افغانستان و تنش‌های گسترده سیاسی، پرونده زمان احمدی به فراموشی سپرده شد و نهادهای عدلی و قضایی، آنرا در زمان وعده داده شده پیگیری نکردند.
در پی آن، دادخواست زمان احمدی خطاب به دولت افغانستان تنظیم شد که توسط ده‌هاتن امضا گردید. این
نشر دادخواست کمک کرد تا روند دادخواهی برای زمان احمدی همچنان دوام کند و صدای اعتراض علیه یک حکم به فراموشی سپرده نشود. در پی امضای دادخواست توسط کسانی که خواهان آزادی زمان احمدی بودند، نمایندگان پارلمان افغانستان نیز از نهادهای قضایی خواستند تا در آزادی زمان احمدی بصورت فوری اقدام کنند.
عکس از روزنامه اطلاعات روز
با وجودی که روند پاسخ‌دهی و طی مراحل پرونده احمدی زمان‌گیر بود و به کُندی پیش رفت، اما دست به دست شدن دادخواست به حمایت از احمدی در شبکه‌های مجازی، تلاش‌های پیگیر فعالان مدنی، حمایت کمیسیون حقوق بشر افغانستان و دفاع شماری از وکلای مدافع در کابل از بی‌گناهی احمدی باعث شد تا  وی از دادگاه برائت گرفته و در نهایت از حبس آزاد شود.
اکنون که زمان احمدی آزاد شده است، فعالان مدنی افغانستان خواستار پیگیری پرونده او هستند تا عاملان اجرای حکم بدوی که او را هفت سال پشت میله‌های زندان نگهداشت به دادگاه کشانیده شوند.
 مختار وفایی

۲۱ اسفند ۱۳۹۸

نیمه‌شبی در جنگل‌های شمال


قطارِ شب، با صدای آرامی که در دل تاریکی می‌پیچد، جنگل‌ها و دریاچه‌ها را یکی پی دیگر طی می‌کند. از جنوب به شمال سویدن می‌روم. از گرما به سرما.  آفتاب به برف. 
از جنوبِ شلوغ به شمال آرام و خلوت.
 در کوپه تنهایم و گاهی روی تخت وسطی گاهی روی تخت بالایی دراز می‌کشم.  بالشتم را  گاهی کنار پنجره و گاهی برعکس می‌گذارم. اما خوابم نمی‌برد، در حالی که همه خواب اند و هیچ صدایی -جز خُرخُر یک مرد از کوپه پهلویی‌ام- شنیده نمی‌شود.
ساعت ۲ شب است و قطار در وسط یک جنگل که برف آنرا در این وقت شب روشن نگه‌داشته توقف کرده. نمی‌دانم چرا توقف کرده اما خخوش به حالی کسانی که خواب اند. خواب در وسط جنگل‌های شمال سویدن.
من بیدارم و ناچار به این صفحه لعنتی رو می‌آورم. وا به حال من که با لذت بردن از چنین موقعیتی بیگانه‌ام.
  

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...