‏نمایش پست‌ها با برچسب هنر و ادبیات. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب هنر و ادبیات. نمایش همه پست‌ها

۰۸ خرداد ۱۳۹۳

بیداری که خوابیده...

بلخ زمانی روزنامه‌ی بیدار را داشت. روزنامه‌یی که در سال 1300 خورشیدی آغاز به نشرات نمود و زمانی با ده‌هزار تیراژ، بلخیان در مغازه‌های شهر و کتاب‌فروشی‌ها، دنبال آن سرگردان بودند.
رازق فانی، عبدالقادر قادری، محمد حسن احسان، توریالی رزاقیار و ...از جمله شخصیت‌های جامعه‌ی روزنامه‌نگاری افغانستان بودند که مدیریت مسوولی این روزنامه را به عهده داشته اند. بیدار، زمانی پاتوق انسان‌های با ارزشی چون هلال‌الدین بدری، محمد عمر فرزاد، تیمورشاه پاییز، اکرام کمال، عبدالواسع نیازی،وفای نجفی، محمدطاهر قاید، غنی برزین مهر، اسحاق دلگیر، سمیع حامد،ژکفر حسینی، نور اکبر پایش،عبدالجمیل ظریفی و ده‌ها شاعر و نویسنده‌یی بود که در باروری ارزش‌های فرهنگی و انسانی این سرزمین نقش داشتند. برگ‌های این روزنامه زمانی محلی بود برای گفت‌وگو میان روشن‌فکران و مردم. در تاریخ بیدار ثبت است که این روزنامه در جهت دادنِ افکار عامه و روشن‌گری در میان توده‌ها نقش بزرگ‌تری نسبت به یک مسجد داشته است!
امروز اما، بیدار زخمی است و حرفی به گفتن ندارد.
بیدار رسانه‌ی وابسته به دولت است که هر دو هفته بعد، 500 شماره در چهار صفحه منتشر می‌شود. محتوای کنونی بیدار، ملاقات‌ها و بیانیه‌های مقام ولایت بلخ و مزایده‌های دفاتر دولتی است که هیچ خواننده‌ی بجز از ویرایش‌گران اش ندارد.
دولت افغانستان، طی بیشتر از یک‌دهه‌ی گذشته، کم‌ترین توجه را به رسانه‌های دولتی نکرده و اکنون وضعیت تلویزیون ملی و روزنامه‌های وابسته به دولت افتضاح‌ و تاسف‌بار است!
نمی‌دانم این چه راضی نهفته است که جهان از خواب بطرف بیداری می‌رود و ما از بیداری بطرف خواب!؟

۱۶ اسفند ۱۳۹۲

نتایج هفتمین جشنواره قند پارسی

 هفتمین جشنواره قندپارسی روزهای سه شنبه، چهارشنبه و پنج‌شنبه هفته گذشته، با حضور صدها شاعر و داستان‌نویس افغانستانی و ایرانی برگزار شد.
نتایج مسابقات این دوره:
شعر سنتی:
نفر اول: سید حسین فصیحی (قم) / نفر دوم: سیدعلی رضا جعفری (قم)، مهتاب ساحل (کابل) / نفر سوم: جعفر عزیزی (کابل)، رامین عرب نژاد (هرات)
شایستگان تحسین: نجمه احمدی (اصفهان)، سیدموسی ابراهیمی (بلخ)، مختار وفایی (بلخ)، سیدروح الله رضوی (تهران)
شعر آزاد :
نفر اول: معصومه موسوی (استرالیا) / نفر دوم: محمد حبیبی (تهران)، هادی هزاره (کابل) / نفر سوم: ریحانه آخوند زاده (مشهد)، مریم احمدی (تهران)
شایستگان تحسین: بلقیس فیضی (تهران)، مهدی سرباز (بلخ)، تهمینه امینی (تهران)، مریم حسینی (قم)، حسن ابراهیمی (کابل)
داستان:
نفر اول: امید حق بین (کابل) / نفر دوم: هادی مروج (کابل)، رسول سیمیا جعفری (اصفهان) / نفر سوم: فضه فکوری (اصفهان)، امین فارسی (بلخ)
شایستگان تحسین: هدایت روشن (سمنان) ، حکیمه اخلاقی (اصفهان) ، فاطمه موسوی (تهران) ، خداداد حیدری (تهران)

۰۳ بهمن ۱۳۹۲

از روز مره‌گی‌ها...

- سلام داکتر صاحب!
- والیکم، بگو بچیم!
-
می‌بخشین داکتر صاحب، مختار وفایی استم روزنامه‌نگار...
-
خوووب...بگو...می‌شنوم...
-
غرض از مزاحمت این‌که، من گزارشی در مورد وضعیتِ شفاخانه‌های خصوصی و چگونگیِ‌ی فعالیت‌های آنان، می‌نویسم و در این رابطه خواستم، با شما به عنوان مسوول یکی از شفاخانه‌های خصوصی بین‌المللی صحبت کنم...اگر لطف نموده فرصتی فراهم کنید، من خدمت می‌رسم...
-
خوووووبببب گفتی روزنامه‌نگار استی ها؟
-
بلی صایب روزنامه‌نگار استم...
-
با کدام تلویزیون کار می‌کنی؟
-
با تلویزیون کار نمی‌کنم، روزنامه‌نگار استم، با یک آژانس خبری و روزنامه‌های چاپی کار می‌کنم...
-
خوووووب...بسیار خوب...
راستی شما که گزارش ما را نشر می‌کنین...باز...چه رقم اس...منظورم این‌که...باز یک چیزی...یعنی چه مقدار پول از ما میخایین ها؟
- ..
نخیر جناب دکتر! من روزنامه‌نگارم و وظیفه ام تهیه‌ی گزارش است نه اعلانات بازرگانی که در بدلِ نشر آن از شما پول بگیرم. من فقط به صحبتِ شما نیاز دارم.
-
فامیدم، اما رفیقای تان د افتتاح شفاخانه ما که آمده بودند تا برِ شان پاکتِ پول توزیع نکدیم گزارش ما ره نشر نکدن...
-
خووووب جناب دکتر...شاید...من نمی‌دانم...
...
این‌جا بود که دکتر، سرم را به دیوار کوبید و به روی هرچه اهل رسانه بود تُف کرد...
شاید مهم نیست، چون این‌جا افغانستان است و قرار نیست، هیچ چیزی و هیچ مسلکی مقدس بماند.
وقتی رسانه در اختیارِ چندتا آدمِ شهوت‌‌زده و بی‌سواد قرار می‌گیرد، گناه دیگران نیست که با رسانه‌ها چگونه باید برخورد کنند...
اگر برای تان، پرونده‌ی رویدادهای پشت میزِ رییسِ یکی از شبکه‌های تلویزیونی محلیِ بلخ را بازگو کنم، حتماً شما هم میلِ ایجاد یک شبکه‌ی تلویزیونی را خواهید کرد...


۳۰ آبان ۱۳۹۲

غربتِ هنرِ نقاشی و رویاهای یک نقاش

مختار وفایی

دختری با آرزوهای بزرگ، رویاهای شیرین، فردای روشن و آینده‌ای مطمین، جاده‌های شهر را از خانه تا مکتب، از مکتب تا کورس و برعکس همه روزه قدم می‌زند. او گام‌هایش را بدونِ وقفه بر می‌دارد و باور دارد که گام‌های کوچک‌اش روزی سرزمین‌های بزرگ آرزوهایش را فتح می‌کند و شاهدِ ثمر زحمات و گام‌های استوارِ این روزهایش می‌باشد.
فقر، بیکاری و مشکلات اجتماعی یگانه دیواری است که مانع رسیدن، بسیاری از فرزندان این سرزمین به آرزوهای شان می‌شود، تعدادی به دلیل نداشتن امکانات مالی از نشستن به چوکی مکتب و گوش دادن به حرف‌های امیدبخش معلم محروم می‌شوند و تعدادی هم به دلیل جزمیت‌های موجود در جامعه‌ی واپس‌گرای افغانستان که متاسفانه دیدگاه‌های مردسالارانه‌ و بدور از فرهنگ انسانیت، زنان را به حاشیه رانده و «جنس دوم» می‌دانند.
با همه‌ی نابسامانی‌ها؛ هستند پدرانِ این سرزمین که شجاعانِ شبیه رابعه، سودابه و بی‌بی مهرو را به دنیا بخشیده اند؛ از بلخ، هرازگاهی به عنوان جایگاه و خواست‌گاهِ این شجاعان نام‌برده شده است. در واقع، در وضعیت و جوِ فرهنگی حاکم بر افغانستان، تنها نسلِ شجاعان است که می‌توانند، از سدهای آهنین اجتماعی  و فرهنگیِ ناروا که بر ذهن و روحِ جامعه‌ای ما حاکم است، بگذرند.
تنها نام اش را می‌دانم و چند اثرِ از نقاشی‌هایش را باخودم دارم. نقاشی‌هایش را در دفترم آویخته ام، هر مهمانی، برای نخستین بار به نقاشی‌های آویخته شده در دفترم خیره می‌شود، در حاشیه‌ای این نقاشی‌ها بطور معمول و به رسم سایرِ نقاش‌ها باخط ظریف و خیره‌ای نوشته است: « فرشته‌تابش لاحوری».
نقاشی‌‌های فرشته، از ظرافت‌های زیادی هنرِ نقاشی برخوردار است، روح هنر و زیبایی را بخوبی می‌توان در این نقاشی‌ها دید. در ادبیات و بخصوص شعر، باورِ من این است که: شاعر، ذاتاً شاعر است، کسی که بخواهد شاعر شود، هرگز نمی‌تواند شاعر باشد، چون شعر خواستنی نیست، شعر سرودنی است و این شعر است که باید آدم را بسراید!. این باور شاید برای همه و در همه موارد قابل قبول نباشد، اما حد اقل در مورد هنر و نقاشی، که قدامت آن شش برابر زبان نوشتاری است صدق می‌کند.
نقاشی، از پر طرف‌دارترین هنرهای زیبا است که در افغانستان از طرف‌دارانِ زیادی برخوردار است. برخی‌های معتقد اند که گذشته‌ی نقاشی در افغانستان به سال‌های 1419 میلادی بر می‌گردد و برخی‌ها گفته اند که غلام محمد مصور میمنه‌گی که در زمان حکومت امیر عبدالرحمن خان می‌زیسته است، پیش آهنگ هنرنقاشی در افغانستان بوده است.
به هرحال آنچه در تاریخ افغانستان دیده شده است، این است که جنگ‌، فقر، بی‌سوادی و عدمِ دسترسی مردم به امکانات، زمینه‌ی رشد هنر و بخصوص هنرِ نقاشی را گرفته است.
متاسفانه ادبیات و هنر، در افغانستان غریب و بیگانه مانده است، هرکسی که در زندگی اش یکی از این دو رشته را پیش‌ گیرد، به نان و نامی چندانی نمی‌رسد، این بخاطری است که ادبیات و هنر به عنوان یک ارزش در میان مردم مطرح نیست و جامعه به این دو پدیده به عنوان یک تفریح و بازیچه‌ می‌نگرد. به هرحال...
دوست خوبم محمد احمدی مسوول آموزش‌گاه افغان لمر، هرازگاهی از یک نقاش گم‌نام که فعلاً در جاده‌ی کانکور به امید راه یافتن در دانشگاه که آرمان‌شهرِ دوره‌ی دانش‌آموزی است یاد می‌کند و همواره از سخت‌کوشی، تلاش‌ها و آرزوهای بزرگ‌اش سخن می‌زند. احمدی، نقاشی‌های این نقاش را برایم بطور امانت داده است و من هم آنان را بروی دیوار دفترم آویخته ام، تا، چند روزی از زیبایی آفریده شده در دستان یک هنرمند، به زیبایی‌های اطراف‌ام ایمان بیاورم.آقای احمدی مسوول آموزش‌گاه افغان لمر، چند روز قبل ورقی که در آن، فرشته تابش لاحوری، این نقاش گم‌نام با آرزوهای بزرگ، مختصری از زیست‌نامه اش را نوشته است برایم داد.
واژه‌های زیست‌نامه‌ی فرشته تابش لاحوری به قلم خودش و با خطِ نستلیق، عروس خط‌های جهان، زیبا و خوانا نوشته شده است است، برای آشنایی شما با این نقاش،  خلاصه‌ی آن‌را برای تان می‌نویسم: فرشته تابش لاحوری، فرزند غیاث بیک، در سال 1374 در شهر مزارشریف تولد گردید. در سال 1380 ه.ج، و در سن شش سالگی در لیسه عالی مولاناجلال‌الدین محمدبلخی، شروع به آموختن نمود. در سن 9 سالگی، به هنرِ خطاطی، رسامی، و نقاشی پرداخت.
همچنان چندسالی از دانش‌آموزشی اش را تاصنف دهم، در لیسه محمدیوسف خیرخواه سپری شده است.
بیشترین اوقات خود را در هنرهای زیبا، رسامی، نقاشی و نوشتن پرداخت و علاقه‌ی خاص به نقاشی دارد و با داشتن سنِ خٌرد، آرزوهای بزرگی را با خود دارد. به دلیل ضعف اقتصاد، تاهنوز نتوانسته است به آرزوهای بزرگ و هنری اش برسد.
فرشته تابش لاحوری، اکنون دانش آموز سال اخیر لیسه فاطمه بلخی شهر مزاشریف است و برای راه‌یافتن در دانشگاه از طریق کانکور که یگانه آرزویش دانسته می‌شود در آموزش‌گاه افغان لمر به طور رایگان، روند آموزشی آمادگی کانکور را فرا می‌گیرد.
فرشته همانند دیگر فرشته‌های این سرزمین آرزو دارد، روزی بر قله‌های موفقیت و رویاهای رنگارنگی که دارد، برسد و با استفاده از دانش و توانایی‌هایش خدمت‌گذار مردم زجردیده و فقیر اش باشد.

۲۰ شهریور ۱۳۹۱

کاروان سه هزار جلد کتاب آرمان شهر در مزار شریف


نود و یکمین برنامه ی (گفتمان پلی میان نخبه گان و شهروندان)و کاروان سه هزار جلد کتاب بنیاد آرمان در شهر در شهر مزار شریف با حضور گسترده ی از فرهنگیان؛ادیبان، استادان و دانشجویان دانشگاه های این شهر عصر روز چهارشنبه در دانشگاه ابن سینا برگزار گردید.
جواد دروازیان به نمایندگی از بنیاد آرمان شهر گفت:
بنیاد آرمان شهر که از شش سال بدینسو فعالیتش را آغاز نموده؛هم اکنون دفتر مرکزی آن در کابل و چندین نمایندگی در ولایات کشور دارد که فعالیت های حقوق بشری؛مدنی ؛فرهنگی و نشراتی از فعالیت های عمده ی آن می باشد.
به گفته ی دروازیان تاکنون بنیاد آرمان شهر صد عنوان کتاب را در حوزه های حقوق بشری؛ادبی؛سیاسی و مدنی منتشر نموده است.
در این محفل صالح محمد خلیق نویسنده و رییس اطلاعات و فرهنگ بلخ؛استاد عفیف باختری از شاعران معاصر؛تقی واحدی داستان نویس و فرخنده رجبی نویسنده و دانشجوی دانشگاه بلخ روی موضوعات،کتاب؛کتابت و کتاب خوانی که عنوان بحث های این گفتمان تعیین شده بود بحث کردند.
صالح محمد خلیق در مورد فرهنگ کتاب خوانی و کتاب نگاری در بلخ گفت: از زمانه های دور، بلخ شاهد فرهنگ غنی کتاب خوانی و کتاب نگاری بوده است؛اگر به تاریخ مراجعه نماییم؛بلخ اولین سرزمینی است که در کشورهای منطقه شاهد نخستین جرقه های کتاب نگاری و کتاب خوانی بوده است.
به گفته ی آقای خلیق هم اکنون در بلخ 50 کتابخانه ی فعال وجود دارد و در این کتابخانه ها عناوین مختلف کتاب ها در دسترس مراجعین قرار دارد.
تقی واحدی یک تن از داستان نویسان با بیان اینکه فرهنگ مطالعه و کتاب خوانی در کشور ضعیف و ترویج نگردیده است گفت: سایه حکومت های استبدادی در افغانستان سایه ی بالندگی و رشد استعدادها و جویندگان علم و فرهنگ را از آنان گرفته و این سرکوب ها باعث گردیده تا امروز یک نسل دور از کتاب و کتاب نگاری داشته باشیم.
همچنان فرخنده رجبی نویسنده و از دانشجویان دانشگاه بلخ،عدم توجه دانشگاه ها را به فرهنگ کتاب خوانی ، کتاب نگاری و روشنگری از دلایل عمده ی فقر فرهنگی و نبود فرهنگ مطالعه در میان جامعه دانسته گفت: هم اکنون در سراسر افغانستان 71 کتابخانه ی عمومی وجود دارد که 3 کتابخانه ی عمده ی آن در بلخ موجود می باشد که به دلایل مختلف این کتابخانه ها به خانه ی های سرد و بی مخاطب مبدل گردیده است.
همچنان کارشناسان در این گفتمان فرهنگی نا آشنایی استادان دانشگاه ها و مراکز تعلیمی و فرهنگی را با علوم جدید و معاصر از دلایل عمده ی رشد فرهنگ کتاب خوانی دانسته یاد‌ آور شدند که در دانشگاه ها و مراکز علمی در برابر کتاب های جدید حساسیت نشان داده شده و آن ها را نمی پذیرند.
به گفته ی تعدادی از اشتراک کنندگان این گفتمان، هم اکنون حتی دانشجویان و افراد باسواد؛ با مطالعه و کتابخوانی عادت ندارند.
بیشتر اشتراک کنندگان این گفتمان که دانشجویان و استادان دانشگاه ها می باشند خوشبین هستند که اجرای برنامه های این چنینی روی گسترش و رشد فرهنگ کتاب خوانی و کتاب نگاری تاثیر مثبت دارد.
مختار وفایی/ روزنامه عصرنو/ مزارشریف  

۱۷ مرداد ۱۳۹۱

گفت و گوی ویژه با؛ بانو نیلوفر لنگر،شاعر جوان بلخی


نیلوفر لنگر:
اگر شعر ننویسم اضطرابی در درونم از فوران می ایستد!


گفتگو از: مختار وفایی

هویدا:کمی از حال و هوای این روزهایت بگو؟
نیلوفر لنگر: ...  اینروزها شکسته ترم از همیشه ها
 خوب ... زندگی حادثه یی عجیبیست ، وقتی من به او سرمیزنم، حوصله ام را ندارد، وقتی او به من شبیخون میزند در من توان مقابله نیست....
اینروزها دنیا دگرگون شده، یا من فکر میکنم چیزی در حال تحولست در من، امیدی نو ، ناامیدی های نو، خوابی برای ماندن ، با تعبیری برعکس ، گلوی بسته، با کوله باری از فریاد و صدها دغدغه ی دیگر .... اما ببین ؛ این زندگی خیلی بی انصاف است ، امیدی داری و ناامیدی "هایی" ؛ یعنی برای یک امید باید مرتبه ها ناامید شد و حال من هم چنین است...
- چه چیزی میان شما ، شعر و زندگی پیوند ایجاد کرده است؟
- آها ... من ، شعر، زندگی ...
... خوب؛  مگر میشود شعر و زندگی را ازهم جدا کرد؟ یا مرا که سخت به این دو چسپیده ام، ازین وسط کنار کشید؟؟؟
نه ... ممکن نیست ، من گاهی برای شعر زنده گی میکنم و گاهی هم برای زندگی شعر میسرایم ...
میان من، شعر وزندگی، حرفی یا بهتر بگویم حروفی پیوند ایجاد میکند: ( د ی و ا ن گ ی ) بلی "دیوانگی" ؛
خوبست که منظورم را از دیوانگی کمی وضاحت دهم؛
به نظر من دیوانگی حس زیبایی ست برای زندگی کردن و دلیل خوبیست برای شعر گفتن، به نظر من دیوانگی راهیست برای رسیدن به "بزرگ مطلوب" ...
برای عاشقانه و رویای زیستن  باید دیوانه شد ، دیوانه ترین شد وآنگاهی که به دیوانه شدن پی برد، باید زندگی را حس کرد و اجزا را با عشق تحلیل نمود.
- چی نیاز بود که شعر بنویسید؟
-سوال عجیبیست ، نمیدانم چی بگویم ... اما همینقدر میدانم که اگر شعر ننویسم چیزی ، وسوسه یی ، عشقی ، اضطرابی در درونم از فوران می ایستد...  و آنگاه دردهایم تمام هستیم را منفجر خواهد کرد...
- اگر شعر نمی نوشتی چه چیز را ترجیح میدادی؟
- فکر نمیکنم که چیزی را بر شعر ترجیح دهم ،چون شعر یگانه حنجره یست که میتواند دردهایم را فریاد بزند اما ... فرض کنیم  شعری در میان نیست؛
میخواهم نقاشی کنم ... انگشتان سحر آمیز ، صفحه های سحر آمیز ، رنگ های سحرآمیز، به قول عاصی"  رنگ سرخ ، رنگ آبی  و کبود ، رنگ نیلوفری و نارنجی...." میخواهم اینها را در هم آمیزم و یک نقش کوبیزم بسازم ازشان....
- در شعرهایت بیشتر سراغ چه چیزها را میگیری و آیا شعر توانسته موجی را در تو ایجاد کند؟
- من به عشق بمعنی واقعی کلمه ، به زندگی به ساده ترین و ابتدایی ترین شکلش، به انسانها به زیباترین تعبیر، و به یک معشوق خیالی بدون مشخص کردن "کی" و "کجا" علاقمندم ؛ و این ها سوژه ها ی واقعی شعرم را شکل میدهند.
و در رابطه به موج...
آه ... موج .. تعبیر من از موج ، چیزی از جنس احساس است زمانیکه عصیان میکند و مرا به بلند ترین قله ها میکشاند... شعر ، خود برایم موجیست که گاه گاه مرا در  می نورد و به شگفت ترین شگفتی های آفرینش نزدیک میکند...
-  دوست داری بیشتر بنویسی یا بیشتر بخوانی؟
- اندیشه ها را دوست دارم، عشق های بزرگ را دوست دارم و به روح های مهربان و انسانی ارج میگذارم ... و اینکه به اینها برسم ،نیاز به خواندن است ... میخوانم و میخوانم ... و آنگاه که دلم گرفت و خواندگی ها از کثرت انتظار برای نوشتن، گلویم را تخریش کردند، قلم برمیدارم و مینویسم شان ....
یعنی هر دو را لازم و ملزوم همدیگر میدانم ...
- از شاعران معاصر کی ها را بیشتر دوست داری و از کی ها تاثیر پذیری؟
-  در جمع معاصران ... نمیدانم کدامشان را بگویم ، خوب کسی که بهترین رفیق تنهایی هایم و همدرد شب و روزهای دلتنگیم باشد "قهار عاصی " را میدانم و در کنارش به "سپهری" عاشقم ؛ اما از آنجاییکه از حضور این دو بزرگ در حیات فزیکی مان محرومیم ، تنهایی هایم را با صدایی از حنجره ی  جوانی عاشق ،دست پرورده ی این روزها، (سید رضا محمدی)  می آمیزم...
و در رابطه به تاثیر باید بگویم که من در اویل به نسبت عشق بی انتهای که به "عاصی" داشتم و تا هنوزهم دارم، تحت تاثیر شعرهای سپید او قرار گرفته بودم اما، اندک اندک حال و هوای شعر سپید جایش را به غزل داد و حالا که فقط غزل میسرایم فکر میکنم جدیدترین گونه های غزل بالایم تاثیر میگذارد....
- از وضعیت ادبی و شاعران جوان بلخ چه میدانی؟
-  خوب ، اگر بخواهم در مورد شعر جوان بلخ صحبت کنم شاید از حوصله بحث خارج باشد اما فقط در چند کلمه مختصر میگویم:  بلخ دارد در سیل عظیمی از شعر و ادبیات غرق میشود و اندک اندک امید برای زنده شدن  شهر فکر واندیشه "رودکی" ، "رابعه" و دیگر همسنگران شان را  در من مستحکم  میگرداند...
- اگر قرار شود بهترین غزلهایت را به بهترین دوستان یا مخاطبانت بخوانی، کدام ها را ترجیح میدهی؟
9-  به قول شاعری که نامش بیادم نیست" پیش روی تو زبانم بند میماند عزیز- زندگی در حد یک لبخند میماند عزیز"
زمانیکه در مقابل بهترین هایم بایستم فقط میخواهم برایشان لبخند بزنم، چون مطمین نیستم که آیا بیت ها میتوانند آنچه را که من میخواهم برایشان برساند؟!
اما به هر ترتیب اگر از من بخواهند که برایشان شعر بخوانم ، شاید این غزل ها سرزبانم بیایند:
- به تو....
تا باشی و به بودنت ایمان بیاورم
من میروم که با خودم انسان بیاورم
من میروم که روح مرا شستشو دهند
بعدأ برای کالبدم جان بیاورم
بعدأ برای خواندن چشمان شاعرت
با دست پاک، دفتر و دیوان بیاورم
من میروم که باز بخوانی مرا و من....
از وحی چشمهای تو قرآن بیاورم
- باید بگذرد
زنده گی در هرکجایی هست باید بگذرد
با گذشتن از بلند و پست باید بگذرد
زنده گی تنها مسیر رفتن هموار نیست
گاه از جاده گه از بن بست باید بگذرد
بیکس و تنها شدن تنها نمای عشق نیست
صد غم دیگر درین پرده ست باید بگذرد
آشنای که همه عمر آشیانش با تو بود
وقتی دربش را برویت بست باید بگذرد
از تو و از روزگارت بی خبرگردد وباز
با کسی دیگر شود پیوست باید بگذرد
- اگر این سوال کلیشه یی را بپرسم که : به عنوان حرف اخیر پیامت به دیگر شاعران و بخصوص بانوان شاعر چیست؟ چی خواهی گفت؟
- من اگر بخواهم برای شاعری و یا شاعرانی پیام دهم و بخصوص زمانیکه بخواهم به شاعر بانوان پیام دهم میگویم : زندگی زیباتر از فزیکیست که در مقابل چشمان مان میرقصد، به زندگی از مردمک چشمان عشق نگاه کنید و احساس تان را قربانی هیچ دیدگاه تعصب آمیز نکنید ، نگذارید عشق در درون تان از فوران بایستد و موجی که قرارست شما را به ساحل آرامش بکشاند، در میانه یی راه فروکش کند، به تکه تکه ی زندگی عاشق باشید و به آزادی ایمان بیاورید!!!
منبع: وب سایت هویدا

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...