۲۱ مرداد ۱۳۹۴

من از طرز خرامت می‌شناسم

اشرف غنی و راحیل شریف در کابل
اشرف غنی احمدزی و داکترعبدالله عبدالله که به زعم خودشان ناجیان این ملت اند، حالا به دلیل بی‌کفایتی و رسوایی‌های روز افزون شان با خشم و نفرت گسترده‌ی مردم مواجه شده اند. غنی و عبدالله اکنون که تخت و بخت شان را در پرتگاه سقوط و در حال از دست رفتن می‌بینند، در تلاش اند که از هر راه ممکن، آبی روی این خشم مردم بریزند.
یکی از بهترین و کوتاه‌ترین راه‌های جوگیر شدنِ مردم ما، دشنام دادن پاکستان و غُریدن علیه آن کشور است.
برخی از صفحات انترنتی پی‌هم پیام‌هایی از زبان غنی و عبدالله نشر می‌کنند که حوادث اخیر کشور را به نحوی به سیاست‌ها و برنامه‌های پاکستان ربط داده و هشدارهای مبنی بر عواقب بدتر این رویکردها به آن کشور داده اند. حالا که شعار مرگ به پاکستان و نفرین فرستادن به آی.اس.آی توسط ارگ‌نشینان این‌قدر مصرف داخلی دارد که می‌تواند خشم مردم را از یاد شان برد، باید اندکی در این مورد تامل کنیم.
حامدکرزی زمانی در مورد مداخله‌ی پاکستان و سایر کشورها در امور افغانستان گفته بود: هر کشور قدرتمندی علاقه دارد در امور دیگران دخالت کند، اگر ما هم قدرت می‌داشتیم در امور واشنگتن و کاخ سفید دخالت می‌کردیم.
غنی و عبدالله که اندکی فرصت و حوصله‌ی دقت را ندارند تا ببینند که این یک سال بر در و دیوار ارگ و قصر سپیدار چه گندهای ریخته اند.
درست است که پاکستان بخشی از سیه‌روزی‌های این ملت را رقم می‌زند، اما این کاملاً اشتباه و احمقانه است که همه گندها و تبه‌کاری‌های این مملکت را بریزیم پای آی.اس.آی و خود مان را فرشته‌ی این اوضاع تلقی کنیم.
غنی و عبدالله اگر واقعا می‌خواهند به پاکستان بفهمانند که انتقام مردم شان را می‌گیرند، جرات کنند و مانند راحیل شریف _که اندکی پس از حادثه با چوب دست داشته اش بدونِ اطلاع قبلی به کابل آمد_بروند اسلام آباد و در همان‌جا به پاکستانی‌ها هشدار بدهند که دست از کشتار مردم شان بردارند ورنه خون پاکستانی‌ها رنگین‌تر از خون مردمان کابل نیست.

نی، اوضاع حقوق بشری را در نُه ولایت شمال بررسی می‌کند



مسوولان دفتر نی، حمایت کننده‌ی رسانه‌های آزاد افغانستان خبر داده اند که این دفتر، برنامه‌یی را روی دست دارد که بر اساس گفت وگو با ۹۰۰ تن از شهروندان ولایات شمال، بیشتر از یک‌دهه تلاشِ سازمان‌های حقوق بشری را در این ولایات بررسی می‌نماید. نورآغا شریفی، مسوول دفتر ساحوی نی در شمال افغانستان می‌گوید که این سروی در ولایات بلخ، جوزجان، سمنگان، سرپل، تخار، بدخشان، بغلان، فاریاب و کندز صورت می‌گیرد که از هر ولایت صد نفر از گروه‌های مختلفی همچون دانشجو، روزنامه‌نگار، داکتر، فعال مدنی، فعال سیاسی، دوکاندار، تاجر، معلم و ...به پنج پرسشِ پژوهشگران این دفتر برای دسترسی به چگونگی اوضاع حقوق بشر در این ولایات پاسخ خواهند داد.
تلاش‌ها برای اعاده‌ی حقوق شهروندی و دسترسی به حقوق بشری افراد پس از سقوط رژیم طالبان و  استقرار نظام دمکراسی در افغانستان توسط صدها نهاد مدنی و حقوق بشری در سراسر افغانستان آغاز شد که تاکنون میلیون ها دالر کمک‌های بیرونی و داخلی در این راستا به مصرف رسیده است. هرچند  موثریت تطبیق این پروژه‌ها را در راستای آموزش حقوق بشری برای مردم و بهبود اوضاع نمی‌توان نادیده گرفت، اما انتقادهایی نیز بر چگونگی و موثریت این پروژه ها وارد است که دفتر نی تلاش دارد با پرسش از 900 تن شهروند ولایات شمال، به نتیجه ی ممکن در این راستا دست یابد. آقای شریفی مسوول ساحوی دفتر نی در شمال ابراز داشته است که این بررسی توسط کارآگاهانِ باشگاه فارغان نی انجام می‌شود و نتایج آن طی یک کنفرانس مطبوعاتی به مردم ابلاغ خواهد شد.
پنج پرسش عمده که پاسخِ 900 تن از شهروندان ولایات شمال به آن ها، می‌تواند بیانگر اوضاعِ حقوق بشری در این ولایات، پس از یک و نیم‌دهه تلاش و مصارف هنگفت توسط نهادهای مدنی و حقوق بشری باشد.
*
از شرایط حقوق بشری در شمال افغانستان راضی هستید؟
*
به نظر تان بزرگترین دستاورد حقوق بشری در شمال چیست؟
*
چی راهکارهای برای تقویت ارزش های حقوق بشری پیشنهاد می کنید؟
*
بیشترین موارد نقض حقوق بشری که در ولایت شمال اتفاق می افتد کدام ها اند؟
*
اگر از 1 تا 10 امتیاز بدهید کدام یک از ولایت شمالی بهترین وضعیت حقوق بشری را دارد؟

فقر و بیکاری، دلیل مرگ حامد نیست...

حامد مقتدر دوست من بود. هم‌دیگر را خوب می‌شناختیم و گاهی باهم شعر می‌خواندیم و حرف می‌زدیم. او هیچ‌گاه از سوی من و دیگران جدی گرفته نمی‌شد. آن هم به دلیل پرداخت‌های نوگرایانه‌اش در شعر و هنر بود. نقاشی می‌کرد و حرف‌های زیادی در مورد نقاشی‌ها و شعرهایش داشت که هیچ‌گاه کسی جدی نگرفت.
در نشست‌های ادبی، وقتی نوبت می‌رسید به خوانش شعر مقتدر، متوجه می‌شدم که همگی یا می‌خندیدند و یا بی اعتنا با مبایل و خودشان مصروف می‌شدند، به استثنای یکی دو تا که گاهی چیزهای در مورد شعرهایش می‌گفتند و آخر هم جنگ شان می‌شد.
او همیشه معترض بود و شور عجیبی در درونش نسبت به پیرامونش داشت.
آخرین بار او را نزدیک به یک‌ماه قبل در یکی از چاپ‌خانه‌های مزار دیدم. من مصروف هفته‌نامه هویدا بودم که آنجا دنبال مجله‌ی دیبورا آمده بود.
باهم حرف زدیم و چندتا مجله بدستم داد و گفت این را به اطفالی که خواندن بلد اند بده. تازه ایجادش کردیم. من و ریحان خانمم باهم کار می‌کنیم و تصمیم داریم از طریق همین مجله برای کودکان روی جاده شعر بنویسیم، مطلب منتشر کنیم و بدست همان‌ها به دیگران بفروشیم...اسم مجله دیبورا بود. گفتم چه اسم و طرح قشنگی. گفت آره.. طرح از خودم است و .دیبورا هم اسم یکی از فرزندانم...
حامد مقتدر شاعر و نویسنده که دو روز قبل خودکشی کرد
مطلب اصلی یادم رفت. می‌خواستم بگویم که مقتدر را فقر نکشت. فقر اگر آدم بکشد، باید نیمی از جمعیت افغانستان بمیرند و حلق آویز شوند. مرگ او اعتراض به وضعیت موجود است. مرگ او از نبود نان نیست از نبود اوضاعی است که او را در درونش حل می‌کرد.کسی از بستگانش که هیچ درک و فهمی از او و کارهایش ندارد، در کنار جسد اش در شفاخانه، به رسانه‌ها گفته است که مقتدر به دلیل بیکاری و فقر خودکشی کرد. خُب از او گله‌یی نیست، چون آن‌ها باید به مردم و قبیله‌ی شان دلیلی داشته باشند و به گفته‌ی خود مقتدر، مرگی با پایانِ باز را آنان هیچ گاه درک نخواهند کرد...
رسانه‌ها و دوستان خبرنگار هم بجای این که بروند سراغ دوستان نزدیک مقتدر و روانشناسان تا دلیل این خودکشی واکاوی شود، رفته اند از ملا پرسیده اند که اسلام در مورد خودکشی چه دستوری دارد...واضح می‌خواهم بگویم که مقتدر خیلی داراتر از ماهایی بود که با شنیدن خبر مرگ‌اش، به بیکاری و فقر او تاسف می‌خوریم.
او را فقر نکشت...

۱۵ مرداد ۱۳۹۴

سرانجامِ بیش از یک‌دهه شعار برای دمکراسی

مرحوم داوودخان زمانی گفته بود که دمکراسی در کشورهای توسعه نیافته شانس کامیابی ندارد. به باور من، هرچندکه دم از دمکراسی‌خواهی و مدنیت می‌زنیم، جدا از این‌که ما قطعاً دمکراسی پذیر نیستیم، سزاوار چنین نظامی با رفتارهای متعالی و انسانی نیز، نیستیم. روح و ظرفیت و منطق زندگی ما با نسخه‌ی که آمریکا برای ما پیچیده ناسازگار است. من جداً در اوضاع کنونی طرفدار یک حکومت با رویکرد سرکوب‌گرایانه در افغانستان هستم. چون وحشت و بربریتِ که اکنون در پوست این جامعه تزریق شده است، به هیچ‌وجه با نسخه‌ی دمکراسی و تلاش‌های نمادین دمکراسی‌خواهی قابل علاج نیست، نبوده و نخواهد بود. اکنون بیش از یک‌دهه تلاش و مصرف هزینه‌های هنگفت، دمکراسی‌خواهی بسوی افتضاح بیشتر کشانیده شده و ثابت می‌شود که یکی از فاحش‌ترین اشتباهات ما سر دادن داعیه‌ی دمکراسی در چنین زمانی بوده است. اکنون نهادهای مدنی و سایر موسساتی که میزان دریافت پول شان از سفارت‌خانه‌ها و نهادهای بین‌‌المللی کاهش یافته و یا قطع شده است، در حال لیلام کردن اجناس و وسایل شان استند. همزمان با این، بی‌باوری به تلاش‌ها و شعارهای مدنی و دمکراسی‌خواهی و حقوق بشر در میان مردم نیز افزایش یافته و این مقوله‌ها
تبدیل به جزیی از دشنام‌ها و تمسخر روزمره‌ی شان شده است؛ فاصله‌ی ارگ با مردم در حال گسترش، روند مسلح شدنِ مردم در دره و دهات و حتی شهرها، به سرعت در حال انجام شدن است و در این میان، باور به این که افغانستان با یک سناریوی خطرناک دیگر روبرو خواهد شد نیز در حال شکل‌گیری است. با این همه آشفتگی اوضاع، نقش نهادی که بیشترین کمک‌های جهانی صرف آن شده و به یگانه نهاد مورد اعتماد مردم افغانستان شهرت یافته چه خواهد بود؟ نهادی که بر اساس تجارب جهانی، در بیشترین کشورهای توسعه نیافته، در چنین اوضاعی ابتکار عمل را بدست گرفته و با طرح‌ریزی یک کودتا به نا امیدی مردم و بی‌کفایتی رهبران ارگ پایان می‌دهد. اکنون که اوضاع در افغانستان به نفع مردم نیست و در یک قدمی فاجعه قرار داریم، با چه سناریویی روبرو خواهیم شد؟ هرچند پاسخ دقیق به این پرسش دشوار است، اما آنچه را به عنوان یک «احتمال قوی» نمی‌توان نادیده گرفت این‌جا مطرح می‌کنم: ساموئیل فاینر دانشمند علوم سیاسی معتقد است که بهترین زمان برای راه اندازی یک کودتا، هنگام جنگ و یا وضعیت اضطرار ملی است. منظور از وضعیت اضطرار ملی آن است که کشور غرق در بحران و دولتِ غیرنظامی غرق در فساد و بی‌کفایتی و مورد نفرت روز افزون مردم قرار داشته و نظامیان محبوب و مورد اعتماد مردم باشند. در این وضعیت است که نظامیان کارآزموده و با دانش، ابتکار عمل را بدست گرفته و کشور را از افتادنِ در چاله‌ی بدبختی نجات می‌دهند. حکومت نظامی از قدیمی‌ترین نوع نظام‌های بشری است که افغانستان نیز آن را تجربه کرده است. اکنون که دمکراسی نوپای افغانستان، دارد به رسوایی و افتضاح کشانیده می‌شود، احتمال این که افغانستان در درازمدت با یک کودتا روبرو شود، را افزایش می‌دهد. به باور منتقدین دمکراسی افغانستان، در درازمدت بزرگ‌ترین خطر به دمکراسی افغانستان، طالبان، داعش و یا القاعده نه، بلکه ارتش نیرومند و مقتدری است که اکنون دارد به پختگی و توانایی لازم برای بدست‌گیری و کنترل اوضاع می‌رسد. آنچه می‌تواند تلاش نمادین دمکراسی‌خواهی‌ نزدیک به دو دهه را در افغانستان با چالش سقوط و ناکامی مواجه ساخته و این اشتباه را برای ما ثابت سازد، ارتش نیرومندی است که در حال افزایش توانایی و محبوبیت در میان مردم افغانستان است. نظرسنجی‌های انجام شده تاکنون نشان داده است که ارتش، یگانه نهاد مورد اعتماد مردم افغانستان است. در مقابل، بی‌باوری و فاصله‌ی روز‌افزون مردم از دولتِ غیرنظامی بیانگر این است که اگر روند قدرت، توانایی، ظرفیت و دانش نظامیان «سیر صعودی»، و محبوبیت، جایگاه و رضایت از رهبران دولتی در میان مردم «سیر نزولی» داشته باشد، سرانجام فضا برای انجام یک کودتا آماده شده و برپایی حکومت نظامی را شاهد خواهیم بود  .
مختار وفایی

۱۳ مرداد ۱۳۹۴

کاين راه به عقل مختصر نتوان رفت

ملاعمر رهبر اسبق گروه طالبان
ملاعمر، نمادِ حاکمیت جهالت، ستم دینی، تعصب مذهبی  و طاعون مرگ در تاریخ معاصر افغانستان است.
او که در اوج برادرکشی و جنگ بر سرِ قدرت میان مجاهدین، از مغاره‌های کهنه‌ی بنام مسجد در قندهار قیام اش را آغاز کرد، سر انجام به باور خود و سربازانش، به مقام امیرالمومنین و رهبر مسلمانان جهان نایل شد.
ملاعمر با پوشیدنِ خرقه‌ی پیامبر اسلام در قندهار، قسم یاد کرد که امارت اسلامی را در افغانستان تاسیس نموده و ملت مسلمان را از تباهی و گمراهی نجات خواهد داد. این ملای تک‌چشم که جانشینی محمد ابن عبدالله را یدک می‌کشید، هیچ‌گاه همه را به یک چشم  ندید و همچون عبدالرحمان خان با پشتوانه و تعصب دینی و قبیلوی علیه غیرخودش قدعلم کرد  و روی ستم‌پیشگانی که با  قتل عام و تجاوز و غارت و خیانت حکومت کرده بود را سیاه نمود. این ملا که عروسکِ دست ساخت همسایه‌ی سفاک ما پاکستان بود، نمی‌دانست که با پوشیدنِ خرقه‌ی پیامبر و یدک کشیدنِ عنوان خودساخته‌ی امیرالمونین نمی‌تواند به راهی برود که به رهبری موفقانه‌ی یک ملت بیانجامد. او با عقل ناقصِ دینی و عطش میراثی خون‌آشامی اش، چنان مشتی بر تقدیر کشور کوبید که ما را به صدها سال قبل برگشتاند.  پایه‌های امارت او که استوار بود بر شانه‌های دستگاه خون آشام استخبارات پاکستان، بلاخره توسط بمب افگن‌های امریکا و سرداران این سرزمین به خاک نشست.
این فرزند وفادار آی.اس.آی که پیروانش او را چهره‌ی تابناک تاریخ افغانستان می‌دانند، در آغوش متعهدترین دشمن مردم افغانستان در چنان حقارت، پستی و زذالت مُرد و دفن شد که مرگ هیچ درنده‌یی در هیچ بیابانی به چنان حقارت اتفاق نمی‌افتد.
اکنون که امیرِ جغرافیای جهالت دینی و تعصب قبیلوی مُرده و بازماندگانش برای رسیدن به جایگاه او در جانشینی پیامبر اسلام باهم می‌جنگند، فرصتِ جدیدی برای حکومت افغانستان در رسیدن به صلح مهیا شده است.
از هم‌پاشیدگی در صفوف طالبان و نپذیرفتنِ مقام رهبری اخترمنصور، می‌توانند فرصتی باشد برای جلب توجه گروه‌های جدا شده از صفوف رهبری طالبان که در این فرصت با حکومت افغانستان یک‌جا شده و دست از کشتار مردم بردارند.
هرچند حکومت افغانستان ضعف‌ها و دشواری‌هایی خودش را دارد که مشروعیت اش را نزد طالبان از دست داده،اما اگر اراده‌ی برای صلح و رسیدن به آن وجود داشته باشد، یکی از فرصت‌هایی که دیگر بدست نخواهد آمد، فضای ایجاد شده‌ی کنونی با وقوع مرگ ملاعمر در صفوف طالبان است.
با وجودی که بی‌باوری به رهبران حکومت در اراده‌ی واقعی برای رسیدن به ثبات نیز بی‌بنیاد نیست اما برگزاری فاتحه برای قاتل مردم افغانستان و شخصی که خرقه‌ی دینی‌اش باعث ریختنِ خونِ هزاران بی‌گناه و آوارگی‌های بی‌شمار در این سرزمین شد، بیانگر موجودیت تفکر عمیق طالبانی و وحشت در این سرزمین است که در صورت غفلت، بار دیگر آن خرقه‌ی خون و خیانت بر شانه‌های ملاعمرهای خون آشام افراشته خواهد شد.
برگزاری فاتحه برای ملاعمر در کابل، با لوگوی حکومت و با حضور افراد نزدیک به حکومت، بیانگر این مساله است که طالبان و جنایت کارانِ ملاعمری، موجودات خارجی نیستند و در بیخ گوش رهبران ارگ، برنامه‌ی کشتار و تداوم حاکمیت جهل و تعصب را پی می‌ریزند.
با وجود این همه، شکافِ عمیقی که اکنون مرگ ملاعمر در میان طالبان بجا گذاشته است، فرصت خوبی است برای حکومت افغانستان که طالبان متلاشی شده را به صفوف دولت جا زده و گروهک‌های ناراض آنان را توسط اراده‌ی آهنین ارتش قلع و قم نموده و ثبات و امنیت را به خانه‌های مردم افغانستان بیاورد.
مختاروفایی

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...