۰۷ مهر ۱۳۹۸

دندان‌های که به جان عطامحمد نور خلید

شمارش ابتدایی آرا در بلخ نشان می‌دهد که داکتر عبدالله حتی در ولسوالی‌های خُلم و تاشقرغان که زادگاه و پایگاه عطامحمدنور و متحدان سیاسی‌اش است بیشترین رای را از آن خود کرده است.
بیشترین هزینه و بیشترین همایش‌ انتخاباتی در ولایت بلخ توسط ستاد انتخاباتی اشرف‌غنی صورت گرفت.
امرالله صالح، سرور دانش، یوسف غضنفر و اشرف‌غنی بصورت جداگانه در همایش‌های بزرگ مردمی در #مزارشریف شرکت کردند. در حالی که به نمایندگی از داکتر عبدالله، تنها  یک همایش انتخاباتی با حضور جنرال دوستم در این ولایت برگزار شد.
 نور همه افراد تاثیرگذار از تاجر تا وکیل، از مدیر تا مادون را به حمایت از غنی بسیج کرد. یک شب قبل از انتخابات در یک جلسه در کابل به فرماندهان و متحدان‌اش گفته بود: "هرکس به عبدالله رای بدهد بمن خیانت کرده."
نور در دوسال اخیر بارها عبدالله را عزت‌فروش، خائن، مار آستین و بی‌کفایت خوانده و گفته بود که "دندان‌هایت را به جان ما تیز کردی، دندانت به جان ما نمی‌خله، دندان‌ته می‌شکنانم."
عبدالله که به خوبی از دندان‌هایش مواظبت کرد، توانست از داخل خانه عطامحمد نور رای بگیرد. حالا عبدالله رئیس‌جمهور شود یا غنی فرقی نمی‌کند؛ عطامحمدنور در هر دو صورت باخته است.
این شاید پایان یک داستان پر ماجرا و جذاب به نام "امپراتور شمال" باشد.

۱۷ شهریور ۱۳۹۸

بخش‌های از ولسوالی استراتیژیک شولگره به طالبان واگذار می‌شود

اطلاعات منابع محلی نشان می‌دهد که مسوولان امنیتی در حال معامله سرنوشت مردم ولسوالی شولگره ولایت بلخ با طالبان استند. منابع موثق می‌‌گویند که مسوولان امنیتی دستور عقب‌نشینی یک پاسگاه نیروهای امنیتی را از روستای «سیاه آب» به روستای «خاکباد» داده که با این کار، چندین روستای امن در تیررس طالبان قرار می‌گیرند و ساحات تحت سلطه این گروه بصورت عمدی گسترش داده می‌شود.
طالبان فعلاً تنها در روستاهای رحمت‌آبادُ سیاه آب و برخی ساحات کوهستانی ولسوالی شولگره حضور دارند، اما عقب‌نشینی نیروهای دولتی از «سیاه آب»، به معنای کشانیدن جنگ در مناطق وسیعی از شرق ولسوالی شولگره است.  شولگره در مسیر شاهراه مهم و عایداتی مزار-دره صوف واقع شده و سقوط این ولسوالی بدست طالبان، منجر به قطع شدن یکی از شاهرگ‌های اقتصاد کشور می‌شود.
فعلاً جنگ از ساحه «سیاه آب» بیرون کشانیده شده و قرار است موج بعدی نا امنی، روستاهای خاکباد، ناقلین، زوارها، خواجه سکندر  و تمام ساحات در شرق ولسوالی شولگره را ببلعد. مردم این ساحات نه تنها رابطه‌ی  با طالب و داعش ندارند، بلکه به دلیل فقر و زندگی مسالمت‌آمیز، برای ایجاد گروه‌های مسلح نیز طی سال‌های اخیر اقدام نکرده اند. باشندگان این روستاها در برابر عقب‌نشینی پاسگاه نیروهای دولتی از سیاه‌آب خشمگین اند و می‌گویند که مسوولان بصورت عمدی جنگ را در روستاهای آنان می‌کشانند.
جنرال ولی محمد احمدزی فرمانده قول اردوی 209شاهین، مصروف کمپین انتخاباتی است و توقعی از ایشان نمی‌رود. از دگرجنرال یاسین ضیاء معاون اول وزارت دفاع که اکنون در بلخ بسر می‌برد، تقاضا داریم که این طرح خونین و شرم‌آورِ واگذاری بخشی از ولسوالی شولگره به طالبان را خنثا کرده و به مردم اطمینان دهد که در امنیت و آرامش می‌مانند.


۱۷ مرداد ۱۳۹۸

پشت پرده ماجرای قتل رییس دیوان امنیت عامه محکمه ابتدایی ولایت بلخ

مختار وفایی
صبح امروز پنج‌شنبه قاضی نجیب الله حسامی رییس دیوان امنیت عامه محکمه ابتدایی ولایت بلخ، در حالی که از خانه به طرف دفترش در حرکت بود، در ناحیه دهم شهر مزارشریف توسط افراد مسلح به قتل رسید.
نجیب الله حسامی از یکسال بدینسو در تلاش به محکمه کشانیدن قاتلان برادرش رشاد حسامی بود که در 5سپتامبر 2018 در ولایت سمنگان به قتل رسیده بود. رشاد حسامی فرمانده یک گروه خیزش های مردمی در ولایت سمنگان بود که به گفته خانواده اش و منابع موثق، توسط محمد آصف عظیمی سناتور پیشین سمنگان در مجلس سنا و مشاور پیشین ریاست اجراییه به قتل رسیده است.
قاضی نجیب الله حسامی سال گذشته و پس از کشته شدن برادرش رشاد حسامی، به سمنگان رفته و برای به دادگاه کشانیدن آصف عظیمی تلاش می کرد. نجیب الله حسامی سال گذشته در صحبت مفصل به من گفت: «هرکس از اعضای خانواده ام کشته شود، مسوول آن سناتور آصف عظیمی است، چون او تلاش دارد خانواده ما را نابود کند.»
قاضی نجیب آن زمان در مورد قتل برادرش گفت: «برادرم روز یکشنبه ۱۱ سنبله (1397) با شماری از اراکین دولتی، اعضای شورای ولایتی و نیروهای امنیتی برای جنازه یکی از بستگان یک عضو شورای ولایتی به ولسوالی خرم و سارباغ رفته بود، هنگام برگشت در منطقه قچندره مربوط به دره زندان، توسط آصف عظیمی و افراد مسلحش به قتل رسیده است.. نخستین گلوله را آصف عظیمی به صورت حاجی رشاد حسامی شلیک کرده و بعد محافظانش او را تیرباران کرده اند.»
یک مقام محلی سمنگان که نخواست از او نام گرفته شود نیز تایید کرد که حاجی آصف عظیمی و افراد تحت امرش در مسیر برگشت آنان از ولسوالی خرم و سارباغ کمین کرده و شخصاً به سر رشاد حسامی با تفنگچه شلیک کرده است. این مقام محلی همراه با رشاد حسامی جهت مراسم جنازه یک متنفذ محلی آن زمان به ولسوالی خرم و سارباغ سفر کرده بود.
جریان صحبت های قاضی نجیب الله حسامی و قتل برادر، بصورت مفصل در یک گزارش در چندین رسانه نشر شد. پس از تلاش های قاضی نجیب الله حسامی برای کشانیدن پای سناتور آصف عظیمی به دادگاه، وی از شهر ایبک متواری شده و در منطقه دره زندان در یک قرارگاه نظامی مربوط به افراد مسلح تحت امرش به سر می بُرد.
حاجی خالد عظیمی پسر آصف سناتور که به تاریخ 22 اپریل سال جاری کشته شد، در آن زمان به من گفته بود که حاجی رشاد حسامی را دوتن از محافظان پدرش کشته است. حاجی خالد افزوده بود که پدرش در این قتل دست نداشته و دشمنی شخصی میان حاجی رشاد و محافظان پدرش عامل این قتل شده بود. اما قاضی نجیب‌الله حسامی و یک مقام محلی تاکید می کردند که آصف عظیمی شخصا به رشاد حسامی شلیک کرده و سپس از محافظانش دستور تیرباران کردن او را داده است.
قاضی نجیب الله حسامی صبح امروز پس از آن توسط افراد مسلح ناشناس به قتل رسید که ترور حاجی خالد عظیمی پسر سناتور آصف عظیمی در مرکز شهر ایبک (چهارماه قبل)، دشمنی میان سناتور آصف عظیمی و خانواده نجیب الله حسامی را شدت بخشیده بود. عطامحمدنور پس از کشته شدن خالد عظیمی در یک پیام تسلیت که در صفحه فیسبوکش نشر شده بود گفته بود که حاضر است برای ختم قتل های زنجیره یی که در اثر دشمنی میان بزرگان سمنگان رخ می دهد پادرمیانی کند.
براساس روایت های که قاضی نجیب الله حسامی به من گفته بود، عامل قتل وی مشخص است.
سناتور آصف عظیمی به عنوان یک قاتل زنجیره یی در دست‌کم 20 پرونده قتل، آدم‌ربایی و راه اندازی انفجار و انتحار از جمله ترور احمدخان سمنگانی متهم است، اما تاکنون نهادهای عدلی و قضایی موفق نشده اند او را برای پاسخگویی در برابر این اتهامات به محکمه بکشانند.

۰۱ مرداد ۱۳۹۸

یک نخود کله و یک من دستار، (نگاهی به یک طغیان در مقابل خانِ ترکستان)


مختار وفایی

نظام الدین قیصاری، یکی از صدها جنگجوی شجاع و نترسی است که در دامن یک مادر ازبیک زاده شده است. مادران ازبیک هنوز جنگجو می‌زایند. جنگجوهای که به لطف این خاک خونین، بی هیچ آموزش و امکاناتی، با تفنگ و خون و مرگ همدم می‌شوند. قیصاری یکی از همین‌ افراد است که براساس تصادف روزگار و بی هیچ دورنما و فکری برای آینده، در یک محدوده زمانی کوتاه و براساس اتفاقات فلمی که برایش افتاد، به چهره محبوب ازبیک‌ها و مخالف طالبان در شمال افغانستان تبدیل شد.
او را از زمانی که فرمانده گروه کوچکی از مردان مسلح موترسایکل‌سوار در ولسوالی قیصار بود می‌شناسم. من از آنزمان، تا وقتی که به زندان امنیت ملی افتاد، با او در تماس بودم.
او با حمایت‌های بی‌دریغ جنرال دوستم از روستای در ولسوالی قیصار پا پیش نهاد و نماینده دوستم در فاریاب شد. پس از انتخابات ریاست جمهوری 2014، در یک روز سرد زمستان، قیصاری را در حومه شهر مزارشریف در یک حویلی که پر بود از تفنگداران ازبیک ملاقات کردم. او به تازگی از کابل آمده بود و به که دیواری تکیه داد بود، یک میل تفنگ امریکایی ام16 بالای سرش آویزان بود. گفت به دیدار «معاون صاحب اول ریاست جمهوری» رفته بوده و منظوری اش بحیث فرمانده پولیس ولسوالی قیصار صادر شده است.
پس از انجام مصاحبه، خواستم ازش عکس بگیرم. در اتاق بغلی رفت و با لباس نظامی که به تنش درست جابجا نشده بود برگشت. کلاه فرماندهی را بر سرش گذاشت اما بی‌ریخت و تنگ بود. به هرحال من با لباس نظامی ازش عکس گرفتم. او به تفنگ ام16اشاره کرد و گفت: این را معاون صاحب اول برایم تحفه داد.
جایگاه، امکانات و توانمندی‌های قیصاری هرماه و هر سال بیشتر می‌شد تا جایی که از آدرس فرماندهی پولیس یک ولسوالی، جنرالان قول اردوی 209شاهین و والی فاریاب را در محضر رسانه‌ها به مرگ و اعدام صحرایی تهدید کرد.
وقتی تا یکسال قبل او را در میان گروهی از نظامی پوشان تا به دندان مسلح و سوار بر موتر هایلکس زرهی می‌دیدم، به یاد عکس‌های پنج‌سال قبل می افتادم که قیصاری را سوار بر موترسایکل، در حالی که دستار سیاهی بر سر داشت و در تعقیب طالبان بود نشان می‌داد.
قیصاری اما همچنان عسکر ماند و بویی از سیاست که در افغانستان بی رحم و بسیار پیچیده است نبُرد. به نفع او بود که عسکر می‌ماند، چون با طغیان در مقابل «سالار ازبیک‌ها»، نقشی که از او در دلِ مردم شکل گرفته بود برآب شد.
قیصاری پس از افتادن به دام امنیت ملی، به یک چهره ضد طالب معروف شد و محبوبیت زیادی در میان مردم بدست آورد. افغانستان سرزمین قهرمان‌های بادآورده است. یک اتفاق فلمی ممکن است ترا شبیه احمد ایشچی به سوژه خنده‌های تلخ بدل کند و اتفاق دیگری ممکن است به قهرمانی و محبوبیت تو بیانجامد. ایشچی یک سیاست‌گر چپ‌گرا و با تجربه‌ی است که حداقل به تعداد سال‌های عمر قیصاری در مورد  سیاست و سوسیالیسم و تاریخ کتاب خوانده است، اما قیصاری نه آموزش نظامی دیده و نه الفبای سیاست می‌داند.
اتفاقی که برای قیصاری و ایشچی افتاد، هردو توطئه سیاسی تعبیر می‌شود، اما برای ایشچی به انزوای سیاسی و طعنه‌های تلخی انجامید که هیچ‌گاه از ذهن مردمِ قربانی‌ستیز  افغانستان پاک نخواهد شد. اما برای قیصاری منجر به محبوبیتی شد که یک پشتون در جلال‌آباد، یک تاجیک در پروان، یک بلوچ در نیمروز و یک هزاره در دایکندی از او حمایت کند.
قیصاری اما با «یک نخود کله و یک من دستار»، نفس تظاهرات مردم و محبوبیت‌اش در دلِ مادران ازبیک و هزاره و پشتون و تاجیک را اشتباه درک کرد. او تصور کرد، همه آنانی که برای آزادی او تظاهرات کردند، او را بحیث رهبر سیاسی شان قبول دارند، در حالی که چنین نیست و همه آنانی که آزادی او را می‌خواستند، مخالفان طالب و یا حامیان حزب جنبش ملی بودند.  معترضان که تصور می‌کردند حق شان تلف شده است، از او به عنوان یک ازبیک، یک سنگر ضد طالب و یک عضو حزب جنبش حمایت ‌کردند، نه به عنوان یک رهبر سیاسی که در مقابل کمره تلویزیون ارباب خود را دشنام می‌دهد.
قضاوتی در مورد کارنامه جنرال دوستم ندارم، اما بدون هیچ شکی، او سال‌هاست در مقام «خان ترکستان» و رهبر اکثریت ترکتباران افغانستان جا خوش کرده است. دوستم نیز زاده‌ی حوادث و رویدادهای تاریخ است، اما تکرار آنچه برای دوستم پیش آمده، برای دیگران ناممکن است. در میان ازبیک‌ها یک تعبیر وجود دارد که بد نیست اینجا ذکر کنم. می‌گویند: « سال‌هاست در جامعه ازبیک، آسیب و ترس از خدا زدگی و دوستم زدگی یک‌سان است.» یعنی کسی که علیه دوستم طغیان کرد و از چشم وی افتاد، جایگاهی در میان مردم و پیروانش ندارد. هرچند که نباید رفتارهای سنتی سیاسی، همچنان جلودار جامعه و سیاست در افغانستان باشد، اما حضور و کاریزمای جنرال دوستم، واقعیتی است که هیچ‌کس از آن چشم‌پوشی نمی‌تواند.

۳۰ تیر ۱۳۹۸

گزارش محرمانه از تشکیلات و تجهیزات طالبان در ولایت بلخ +عکس

نویسنده: مختار وفایی
گروه طالبان طی دوسال اخیر در اثر بی‌کفایتی مسوولان امنیتی و تنش‌های سیاسی میان قدرتمندان و مسوولان دولتی، بصورت چشم‌گیری به سمت مراکز ولسوالی‌ها و شهر مزارشریف پیشروی کرده اند.
اخیراً نفوذ جنگجویان طالبان به برخی از روستاهای اطراف شهر مزارشریف و افزایش حملات این گروه در ولسوالی‌ها، نگرانی‌های جدی شهروندان ولایت بلخ را در پی داشته است. نهادهای دولتی همواره وعده‌ی سرکوب و مهار طالبان را داده و ادعا می‌کنند که این گروه توانایی اخلال نظم عامه را ندارد. این گزارش جهت آگاهی مردم و نهادهای تصمیم‌گیرنده دولتی از اوضاع ولایت بلخ منتشر می‌شود.
گزارش‌های اطلاعاتی تعداد گروه‌های فعال طالبان را در سطح ولایت بلخ 45 و تعداد جنگجویان این گروه را حدود 400تن می‌دانند. در میان این 45گروه، دو گروه که بنام‌های «قطعه ریزرف» و «قطعه سرخ» طی ماه‌های اخیر تشکیل شده است، بیشترین سهم را در عملیات تهاجمی بر مواضع نیروهای دولتی دارند.
والی نامنهاد این گروه در ولایت بلخ شخصی بنام مولوی قدرت‌الله است و معاون والی شخصی بنام مولوی مطیع‌الله عمری می‌باشد.

قاری واجدالله مسوول کمیسیون نظامی، مولوی جمال‌الدین مسوول کمیسیون سیاسی، مولوی خوشحال مسوول کمیسیون فرهنگی، مولوی نظام‌الدین مشهور به شیخ صاحب مسوول کمیسیون تدارکات، مالی و موسسات، مولوی عبدالله منصور مسوول استخبارات، مولوی منصور فرمانده قطعه سرخ ومولوی ریحان فرمانده قطعه ریزرف از جمله مسوولان ارشد گروه طالبان در ولایت بلخ استند.
مولوی گل‌نبی مبارز ولسوال نامنهاد برای چمتال، ملا عبدالغنی ترابی ولسوال نامنهاد برای چهاربولک، امام محمد مشهور امام محمد کر ولسوال نامنهاد برای ساحات کوه البرز، ملاخانان ولسوال نامنهاد برای شولگره، داملا محمد نسیم ولسوال نامنهاد برای چهارکنت، محمد کاظم حنفی ولسوال نامنهاد برای دهدادی، مولوی باری ولسوال نامنهاد برای کشنده از دیگر فرماندهان ارشد این گروه استند که در سطح ولسوالی‌ها و ساحات نامبرده فعالیت می‌کنند.

قطعه سرخ، مسوول حملات مرگبار
مولوی منصور که باشنده اصلی ولسوالی زارع  ولایت بلخ است، طی سال‌های اخیر بحیث والی نامنهاد طالبان در ولایات سمنگان و جوزجان اجرای وظیفه کرده است. مولوی منصور شش ماه قبل قطعه سرخ را با کمیت 100 جنگجو در ولسوالی چمتال ولایت بلخ ایجاد کرد و خودش فرماندهی این گروه را به عهده گرفت.  
این گروه بصورت مستقل و بدون مشوره با مولوی قدرت‌الله و مولوی مطیع‌الله عمری که رهبری گروه طالبان را در بلخ به عهده دارند عمل می‌کند.
مولوی محمد اسماعیل نصرت با 40جنگجوی مجهز، مولوی عبدالبصیر بدر باشنده روستای جوی شور ولسوالی چمتال  با 30 جنگجوی تحت امرش، قاری انصار باشنده روستای چارسای کوه البرز با  10 مسلح تحت امرش و مولوی ابوبکر باشنده روستای پشمه قلعه ولسوالی چمتال با 14 جنگجو که در گذشته بیشترین حضور را در عملیات تهاجمی طالبان بر مواضع نیروهای دولتی داشته اند، به عنوان اعضا و افراد عملیاتی قطعه سرخ از سوی مولوی منصور انتخاب شده اند.  مولوی محمد اسماعیل نصرت، معاونیت قطعه سرخ را نیز به عهده دارد و هنگامی که مولوی منصور به کندز، سمنگان و برخی نقاط دیگر سفر می‌کند، این گروه توسط اسماعیل نصرت رهبری می‌شود.
بر بنیاد اطلاعات موثق، اعضای قطعه سرخ طالبان در ولایت بلخ، به تسلیحات ثقیل از جمله ثقیل توپ 82 م م،  هاوان، دراگنوف، دوربین شب، پیکا و راکت مجهز استند.

قطعه ریزف، مسوول دفع حملات
همزمان با افزایش تحرکات طالبان در بهار سال جاری در اکثریت ولسوالی‌های ولایت بلخ، مولوی ریحان باشنده روستای قلی‌خیل ولسوالی چمتال که از 5سال بدینسو در صفوف طالبان فعالیت می‌کند، گروه جدیدی را بنام قطعه ریزرف ایجاد کرد. مولوی ریحان تعداد 60  جنگجو را از بخش‌های مختلف از جمله ولسوالی‌های شولگره، چمتال، دولت‌آباد، چاربولک و بلخ به این گروه جذب کرد که فعلاً در حملات تهاجمی این گروه نقش اساسی را دارند. اعضای این گروه به  پیکا، کلاشنکوف، راکت و یک میل دهشکه مجهز استند. ملا رحیم باشنده روستای بول‌بلاق کوه البرز  و داملا امرالدین مشهور به امری باشنده روستای جرجندی کوه البرز بوده از سرگروپ‌های قطعه ریزرف استند.
جنگجویان طالبان فعلاً در ولسوالی‌های چمتال، شولگره، دولت‌آباد، دهدادی، شورتپه، کلدار، کشنده، خلم، تاشقرغان، زارع،بلخ، چاربولک و حتی نهرشاهی که متصل به شهر مزارشریف است نفوذ دارند.
اخیراً توقف فعالیت شبکه‌های مخابراتی در اثر تهدید طالبان در شهر مزارشریف ، نگرانی‌های مردم را بابت افزایش نفوذ این گروه در داخل شهر افزایش داده است.

۱۵ تیر ۱۳۹۸

دعوت به بدویت

وقتی در مدرسه مصروف آموزش مسائل دینی بودم، یکی از موارد اجباری مشخص کردن مرجع تقلید بود. هرکس باید برای زندگی‌اش یک آیت‌الله را مرجع تعیین می‌کرد. رساله این آیت‌الله از شخصی‌ترین موارد که بستر خواب است تا عمومی‌ترین موارد مقلد را همراهی می‌کند‌.
آیت‌الله‌ها در همان صفحات اول رساله‌های شان با کوبیدن مهر و عناوین دنباله‌دارشان تاکید کرده اند که بر هر مومن بالغ واجب است تا در عبادات و معاملات یا مجتهد یا مقلد و یا محتاط باشد.
برای اولین‌بار وقتی توضیح‌المسائل یک شیخ بنام آیت‌الله فاضل لنکرانی را دیدم، شیفته زیبایی طرح جلد و بوی خوش کاغذ آن شدم. سه جلد توضیح‌المسائل آیت‌الله لنکرانی را با خودم به خانه بردم تا بقیه نیز از آن مستفید شوند.
خودم روزانه یک ساعت را مشخص کردم تا نزد یک استاد توضیح‌المسائل بخوانم. پس از یک هفته که احکام نجاست، طهارت، صلوات و جماعت را نزد استاد خواندم، بقیه را خودم مرور کردم.
هرماه محموله‌های از کتاب‌های تازه چاپ شده چند آیت‌الله ایرانی به مدرسه ما می‌رسیدند. در محموله بعدی توضیح‌المسائلی از خمینی، شیرازی، سیستانی و چند آیت‌الله دیگر از جمله محقق کابلی نیز برای ما رسید.
من باید تصمیم می‌گرفتم که مقلد یکی از این‌ها شوم.
یک توضیح‌المسائل از هرکدام این‌ آیت‌الله‌ها را گرفتم تا بخوانم و در مشوره با دوستانم مرجع تقلیدم را مشخص کنم.
اساتید ما در سخنرانی و صحبت‌های شان می‌گفتند: کسی که مرحع تقلید نداشته باشد، شبیه کسی است که می‌گوید مسلمان است اما پیامبر و قرآن را نمی‌شناسد.
قبل از اینکه همه را مرور کنم و عاقلانه‌تر تصمیم بگیرم، به استادم گفتم من خمینی را مرجع تقلیدم تعیین می‌کنم چون حامی مستضعفان جهان است و رهبر شیعیان.
استادم گفت: مرجع تقلید باید زنده و حاضر باشد، امام خمینی رحمت‌الله علیه فوت کرده، اما چون بزرگ‌تر و محترم‌تر از آیت‌الله‌های زنده است می‌توانی از ایشان تقلید کنی.
چند روز بعد که رساله‌های آیت‌الله‌ها را ورق می‌زدم تا یکی از آن‌ها که امور را آسان‌تر گرفته باشد پیدا کنم، متوجه شدم که اگر طرح جلد و نام نویسنده این رساله‌ها را خط بزنی، هیچ کدام از دیگری قابل تشخیص نیست.
هرگز مقلد نشدم و مدتی گیج و سرگردان از این رساله به آن رساله پریدم تا اینکه پی بردم آنچه که در رساله‌ها نوشته شده، فقط آدم‌ها را به تقلید کورکورانه، تعطیل کردن شعور و منطق، زندگی بدوی و پیرو ماندن دعوت می‌کنند.
در ضمن همه این رساله‌ها حاصل زحمت یک بیچاره است که در ابتدا توضیح‌المسائل چاپ کرده، بقیه همان نوشته‌ها را با اندکی ویرایش و تغییر عنوان به نام خود چاپ کرده اند.
در دنیای مدرن که همه امور با شعور، منطق و اسباب دقیق و محاسبه شده قابل تشخیص است، چرا دنبال تقلید از رساله‌های برویم که زندگی را براساس رسوم صدر اسلام و اصول قرون‌وسطا به گروگان می‌گیرد.
ما در عصر مدرن که هیچ چیز از هیچ‌کس پنهان نیست و تقریبا همه رازهای پیچده کیهان و سِحر جادوگران و ملاها کشف و برملا شده اند، هنوز میان توحش و تمدن، بدویت و مدنیت گیر کرده ایم.
دیروز جمعی از کله‌گُنده‌های جامعه تشیع افغانستان در کابل جمع شدند و رساله آیت‌الله بهسودی را افتتاح کردند.
این اتفاق خنده‌دار مرا به سال‌های انداخت که قرار بود مرجع تقلیدم را مشخص کنم.

۲۶ خرداد ۱۳۹۸

راه تاریک و جبهه نا معلوم


خسته ام خسته مثل یک سرباز، وقتی راهی به جز فرار نداشت   
با تفنگِ شکسته‌ی در دست، صحنه‌ی را که انتظار نداشت

دشمنش پرچمی سپید بدست،  تکه‌ی از عذاب مادرها       
پرچمِ قد خمیده و خونین، که پیامی جز انتحار نداشت     

مادرش نذر داده بود دیروز، تا دلیرش به خانه برگردد
مادر! من به خانه برگردم؟ وقتی همسنگرم قرار نداشت

کوله‌باری مرام بر دوشش، سنگرش سرزمین آزادی
سنگری که برای اهریمن، عید و نوروزی و بهار نداشت


خنده‌ی تلخ روزگاری تلخ، سرنوشتِ مُدام یک سرباز
پشت میز سیاست است اما، خنده‌های که اختیار نداشت

راه تاریک و جبهه نا معلوم، رهبرش میزبان اهریمن
روی قنداق یک تفنگ نوشت: مادر این جنگ افتخار نداشت



مختار وفایی



۲۲ خرداد ۱۳۹۸

چرا خرید لباس‌های داکترعبدالله خبرساز می‌شود؟

نشر ویویدی که داکتر عبدالله عبدالله رئیس اجرایی کشور را در حال خروج از یک فروشگاه قیمتی در لندن نشان می‌دهد با واکنش‌های گسترده در شبکه‌های اجتماعی مواجه شد. هواداران عبدالله انتقادات را سرک کشیدن به زندگی شخصی وی دانسته و گفته اند که این کار فضولی و مداخله در حریم خصوصی افراد است. با چند نکته می‌خواهم واضح بسازم که چرا خرید و قیمت لباس‌های داکتر عبدالله همواره در شبکه‌های اجتماعی خبرساز می‌شود.

یک: داکترعبدالله یکتن از مسئولان درجه‌یک فقیرترین کشور جهان است که فساد و اختلاس در آن معمول و رایج است. او تاجر نیست، یک سیاست‌مدار است که خود را فرزند جهاد و مقاومت می‌داند.

دو: داکتر عبدالله در حالی مشتری قیمتی‌ترین فروشگاه‌های جهان است که در هیچ جایی نگفته است تجارت‌های شخصی و خانوادگی دارد. اگر او یک تاجر می‌‌بود، این کار او هیچ عیبی نداشت و انتقاد مردم نیز بیجا تلقی می‌شد.

سه: عبدالله به اینکه مشتری برندهای قیمتی جهان است شهرت دارد. نام عبدالله روی شیشه مغازه« House of Bijan» که از قیمتی‌ترین فروشگاه‌های جهان در ایالات متحده امریکا است با آب طلا حکاکی شده است. ولادیمیر پوتین با سرمایه 100 میلیارد دالر، جورج کلونی با سرمایه 140 میلیون دالر، دیوید بکهام با سرمایه 771 میلیون دالر و شمار دیگر از تاجران و ثروتمندان جهان از مشتریان این فروشگاه استند. همه مشتریان این فروشگاه یا رهبران کشورهای ثروتمند استند یا ستاره‌های هالیود که سرمایه‌های آنان بر همه مشخص است. اما سرمایه عبدالله چند و از کدام مدرک است؟ هیچ کس نمی‌داند.

چهار: بیش از 40درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زندگی می‌کنند و حدود 8میلیون تن در این کشور بیکار استند. آن وقت رهبر چنین کشوری اگر مشتری قیمتی‌ترین فروشگاه‌های جهان باشد خبرساز نیست؟

پنج: عبدالله هیچ‌گونه پیشینه در عرصه تجارت ندارد. قبلاً مجاهد بود، سپس وزیر خارجه شد، چندسالی اپوزیسیون بود و فعلاً رئیس اجرایی کشور است. پس چگونه نامش در کنار میلیاردرها روی شیشه قیمتی‌ترین فروشگاه جهان با آب طلا حکاکی می‌شود؟

شش: داکتر عبدالله در سال 1394 خورشیدی، سرمایه‌اش را در اداره عالی مبارزه با فساد اداری، 10 میلیون افغانی و 7هزار دالر امریکایی ثبت کرده است. پس چگونه از فروشگاه‌های خرید می‌کند که یک جاکت خزانی آن 10000 یورو قیمت دارد؟

بیژن پاکزاد مسئول فروشگاه «خانه بیژن» در مصاحبه با لاس آنجلس تایمز گفته است که عاید مشتریان این فروشگاه باید ماهانه یک میلیون دالر باشد تا از این فروشگاه خرید کنند. متوسط خرید از این فروشگاه به 100هزار دالر امریکایی می‌رسد.

داکترعبدالله چون از مشتریانی بوده است که بار بار به این فروشگاه مراجعه کرده، نامش با آب طلا روی شیشه آن حکاکی شده و عکسی از وی نیز روی دیوار این فروشگاه بند است.

عبدالله با پوشیدنِ گران‌ترین لباس‌های جهان روی جنازه سربازی نماز می‌خواند که با معاش ماهانه دوازده هزار افغانی در دفاع از وطنش جان باخته است.

عبدالله با همین لباس‌ها در کنفرانسی صحبت می‌کند که موضوع آن عوامل فقر و بیکاری در افغانستان است.
داکتر عبدالله اکثرا در جریان روز اگر دو کنفرانس یا سخنرانی داشته باشد، برای هر کدام یک دست لباس جدا گانه می‌پوشد.
فعلا یک یورو معادل ۹۰ افغانی است. محاسبه کنید که هزینه یک‌دست لباس داکتر عبدالله چند افغانی می‌شود؟
معاش ماهانه یک معلم در افغانستان، ۸۰۰۰ افغانی، معادل ۹۰ یورو است.
یک معلم با معاش یک ساله خود می‌تواند از فروشگاهی که داکتر عبدالله مشتری آن است، تنها یک پیرهن یا کمربند بخرد.

قیمت لباس‌های فروشگاه ZILLI که ویدیوی نشر شده داکترعبدالله را در حال خروج از یک شعبه این فروشگاه در لندن نشان می‌دهد:

کوت خزانی: ۹۶۰۰ یورو
بوت: ۱۳۵۰ یورو
پطلون: ۸۱۰ یورو
جاکت: ۱۲۵۰ یورو
پیراهن (یخن‌‌قاق): ۶۵۰ یورو
کمربند: ۷۱۰ یورو
عینک آفتابی: ۶۷۵ یورو
عکس دست راست: عبدالله در حال خروج از فروشگاه زیلی در لندن

۱۲ خرداد ۱۳۹۸

چه کسی راست می‌گوید، من یا مهمان‌دار هواپیما؟


هواپیما بال‌هایش را روی اقیانوس پهن کرده و دل آسمانِ صاف و زلال را به سمت شهر کپنهاگن می‌درید. آفتاب هنوز بر بال‌های هواپیما می‌تابید و من به دور دست‌ها که فقط ابر، آب و آسمان بود خیره شده بودم. شعاع نارنجی آفتابِ در حال غروب که بر بال‌های هواپیما و سطح اقیانوس می‌تابید تماشایی و آرام‌بخش بود.
تلاش داشتم با تماشای منظره‌های دلنشینِ روی اقیانوس، از خستگی و بی‌خوابی چند شب و روز گذشته اندکی بکاهم. دیری نپایید که مهمان‌دارِ هواپیما با برگه‌ی در دست سراغم آمد و این خیال مرا باطل کرد.
از پنجره کوچک هواپیما چشم‌هایم به خط خطی‌های زیر ابرهای پراکنده دوخته شده بودند. ظاهراً نشانی از یک شهر بود، اما از آن ارتفاع نمی‌شد تشخیص داد که شهر است تا شعاع نوری بر سطح آب. مهمان‌د‌ار از فردی که در صندلی دست چپم نشسته بود پرسید: شما مختار وفایی هستید؟
با شنیدن صدای مهمان‌دار، از آن منظره تماشایی چشم بریدم و به وی که مرا جستجو می‌کرد نگاه کردم. مطمین نبودم که نام مرا پرسیده، منتظر ماندم تا صحبتش با افرادی که در دو صندلی دست چپم نشسته بودند تمام شود.
مهمان‌دار یک سینی کوچک در دست داشت که روی آن یک بوتل شراب 250 ملی لیتری، یک گیلاس جوس نارنج، یک گیلاس خالی، دو پاکت میوه خشک، یک کارت با دست نوشته به زبان انگیسی و چند پرده دستمال کاغذی بصورت منظم تزئین شده بودند.
مهمان‌دار پس از آن‌که صحبتش با دو مسافر صندلی‌های سمت چپ من تمام شد، از من پرسید: معذرت می‌خواهم آقا، فکر کنم شما مختار وفایی باشید؟
گفتم: بله، مگر چه شده؟
مهمان‌دار کارت دست نوشته و آیپدی در دست داشت. این مرا یاد ماموران جریمه انداخت که با تیزهوشی و زرنگی، راننده‌ها را در هر گوشه و کنار خیابان‌ها جریمه می‌کنند. احساس کردم اشتباهی از من سر زده است. آرزو کردم مقدار این جریمه اندک و برای جیب‌های خالی من قابل تحمل باشد.
مهمان‌دار لبخندی زد و با نشان دادن کارت دست نوشته گفت: «تولدتان مبارک آقا، این تحفه‌یی است از طرف پیلوت و مهمان‌داران هواپیما.  همه ما برای تان سلامتی و طول عمر آرزو داریم. امیدوارم این را از طرف ما بپذیرید.»
در حالی که می‌خواست سینی را روی میز مقابل صندلی‌ام بگذارد پرسید: اوه ببخشید شما که با شراب مشکلی ندارید؟
گفتم، بسیار تشکر بابت این تحفه زیبا و آرزوهای نیک تان، اما امروز تولد من نیست. تولد من براساس پاسپورت من در 6 دسمبر است و امروز 31 می است.
مهمان‌دار با تعجب بسیار و با صدای کشیده گفت: واااااقعا؟
برای این‌که مطمین شود، آیپد خود را نشان داد که در آن اسم من و اشیای روی سینی نوشته شده بودند. در ضمن در پایین لیست نوشته بود: 69 یورو.
با دیدن 69 یورو،  گفتم تشکر قربان، خیلی ممنون بابت این تحفه تان، اما امروز تولد من نیست و من این را نمی‌خواهم. از این‌که جریمه نشده بودم راحت شدم. اما چرا 69 یورو بابت یک گیلاس جوس و 250 ملی لیتر شراب بپردازم؟
مهمان‌دار با مهربانی و لبخند که ویژه مهمان‌داران هواپیما است گفت: حتما مشکلی در سیستم پیش آمده، به هر حال، این تحفه برای شما در نظر گرفته شده و هیچ هزینه‌یی متوجه شما نیست. اگر مایل باشید و پیشنهاد مرا بپذیرید، می‌توانید از این تحفه و این پرواز لذت ببرید.
سینی را با احترام و تواضع زیاد روی میز مقابل صندلی‌ام گذاشت و آرزو کرد از پرواز و تحفه‌ها لذت ببرم.
کارت را خواندم که در آن همه اعضای پرسونل هواپیما ضمن تبریکی تولدم، آرزو کرده اند که روز خوبی در پرواز از آمستردام به کپنهاگن داشته باشم.
در این فاصله که سرگرم صحبت با مهمان‌دار شدم آفتاب غروب کرده بود و هواپیما نیز روی شهرهای که به سختی می‌شد از دل ابرهای پراکنده چگونگی شان را تشخیص داد در حرکت بود.
چند تن که در صندلی‌های کنار من نشسته بودند با لبخندی به زبان انگلیسی گفتند:« هَپی بیرددی».
یادم آمد که تاریخ تولد من، در هیچ جایی دقیق و واقعی ثبت نشده است. این تاریخ که در اسناد رسمی ام 6 دسمبر ثبت شده و از چندسال بدینسو به این مناسبت کیک و شیرینی می‌خورم نیز واقعی نیست.  اعضای پرسونل هواپیما نیز امروز بصورت تصادفی و با مشکلی که در سیستم بوده از تولد من تجلیل کردند. لحظه‌یی معلق ماندم و به دور دست‌های که آسمان و ابر و دریا بهم چسپیده بودند خیره شدم. به روزهای فکر کردم که دنبال تاریخ دقیق تولدم بودم. وقتی از پدر و مادرم در این مورد می‌پرسیدم، می‌گفتند آن روز که تو به دنیا آمدی سرد بود و هوا طوفانی. نشانه های دیگری نیز گفتند تا توانستم از روی حدس و گمان، آن روز را 6دسمبر تعیین کنم.
بار دیگر صدای مهمان‌دار که اعلان کرد به فرودگاه کپنهاگن نزدیک شده‌ایم باعث شد از خیال‌های واهی و تماشای دوردست‌های تاریک دست بکشم. با هر تکان هواپیما که به سرعت داشت به زمین نزدیک می‌شد، این سوال در ذهنم تکرار می‌شد که تاریخ تولد من 6 دسمبر است تا 31 می؟ شاید این اشتباه سیستم که مهمان‌دار به آن اشاره کرد درست‌تر از آن تاریخ احتمالی باشد که خودم آنرا تعیین کرده‌ام. نمی‌دانم، شاید هر دو اشتباه باشند. به هر حال، به صندلی کناره پنجره هواپیما لم دادم و یاد این شعر سهراب سپهری افتادم که می‌تواند حال آدم را خوب کند:
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت...
هواپیما بر فراز اقیانوس
شهری زیر ابرها پنهان است

پیام پرسونل هواپیمای حامل ما

۱۱ خرداد ۱۳۹۸

اول خودتان را نجات دهید



این دوست من سحر موسی نام دارد. شاعر و نویسنده‌‌ی از غزه فلسطین است.
به سحر گفتم که آیا می‌دانید هرسال در جمعه آخر ماه رمضان، هزاران تن از شهروندان شهیدپرور افغانستان برای آزادی قدس و جهت همدردی با مردم فلسطین تظاهرات می‌کنند؟
پرسیدم که فلسطینی‌ها می‌دانند که این‌روزها پوسترهای بزرگ تبلیغاتی در حمایت از فلسطین و قدس، چهره شهر کابل را تغییر داده؟
سحر موسی گفت، مردمی که در فقر، جنگ و بی‌عدالتی زندگی می‌کنند چطور از راهی به این دوری قدس را آزاد و فلسطین را حمایت می‌کنند؟
گفتم این را باید از جمهوری اسلامی ایران و ملاهای افغانستان بپرسیم، چون احتمالا حوزه علمیه قم نسخه‌ی برای این کار نوشته است.

سحر موسی گفت، متاسفانه فلسطین و قدس به ابزاری در اختیار کشورهای مختلف از جمله ایران و برخی کشورهای عربی بدل شده است. این کشورها منافع شان را زیر شعارهای حمایت از قدس و فلسطین دنبال می‌کنند که مواد سوخت این بازی، احساسات و فقر مردم در کشورهای مختلف از جمله افغانستان است.

به باور سحر موسی، مردم فلسطین مشکلات زیادی دارند و قدس نیز حاصل رویدادها و تنش‌های تاریخی است، اما منطقی و عاقلانه این است که مردم افغانستان باید اول شکم خودشان را سیر کنند، کشورشان را از وحشتِ طولانی‌ترین جنگ جهان نجات دهند و بعد اگر توان کمک داشتند، از فلسطین دریغ نکنند.

سحر موسی یک فلسطینی است و در نوارغزه بزرگ شده. شاد، پر انگیزه و امیدوار به آینده است. در حالی که زنان افغانستان نه از آزادی‌های اجتماعی در حد سحر موسی برخوردار اند و نه چندان امیدی به آینده‌ی تیره و تار افغانستان دارند.

با حرف‌های سحر موسی، یاد قصه‌ی "موکور" افتادم.
گفته می‌شود که در دهه
۶۰خورشیدی جهادی‌های که علیه حکومت داکتر نجیب می‌جنگیدند در مناطق تحت سلطه شان برای آزادسازی قدس تظاهرات راه اندازی می‌کردند.
یک روز در بازار انگوری ولسوالی جاغوری ولایت غزنی مردم در جمعه آخر رمضان بعد از نماز جمعه تظاهرات کرده و شعارهای برای آزادی قدس و مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند.
آن‌زمان جاغوری بدست گروه‌های جهادی بوده و ولسوالی مُقر در کنترول حکومت داکتر نجیب.
یک هم‌وطن پشتو زبان از مُقر برای خرید به بازار جاغوری آمده بوده که متوجه می‌شود بازار در اثر تظاهرات مسدود است.
وطندار مُقری از یک نفر پرسیده که این‌جا چه خبر است؟
نفر در پاسخ گفته، تظاهرات است برای آزادی قدس از دست اسرائیل.
وطندار مُقری با لهجه شیرین محلی خود گفته:
"نو بگو خو بیا موکور را آزاد کنین، پلسطین ره چی می‌کنی."

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...