۱۹ بهمن ۱۳۹۸

گفت‌وگوی من با ملا عبدالمنان نیازی، متهم اصلی کشتار مزارشریف

در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ و در اوج جنگ طالبان و نیروهای مدافع شمال در افغانستان، با شکست خطوط دفاعی شهر مزارشریف که متشکل از نیروهای احزاب وحدت اسلامی، جمعیت اسلامی، جنبش ملی و برخی فرماندهان حزب اسلامی حکمتیار بود، طالبان وارد مزارشریف شدند و ضمن تیرباران نمودن هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی، سه شبانه‌روز ساکنان این شهر عمدتا هزاره‌ها و شیعیان را قتل عام کردند.

ملا عبدالمنان نیازی و ملا فاضل مظلوم، به عنوان فرماندهان لشکر مهاجم طالبان به مزارشریف، پس از تصرف این شهر، دستور کشتار صادر کردند. براساس گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر، در سه شبانه‌روز، بیش از دو هزار نفر و براساس گزارش منابع مردمی، از هشت تا ده هزار نفر کشته شدند که بیشتر آنان هزاره‌ها و شیعیان بودند.

در جریان کشتاری که در شهر مزارشریف راه افتاد، هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی نیز در کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در این شهر تیرباران شدند.

ملا عبدالمنان نیازی در هرات

ملا عبدالمنان نیازی که در سال ۲۰۱۵ از شورای رهبری طالبان در پاکستان جدا شد و شاخه انشعابی ایجاد کرد، تا اوایل ۲۰۲۱ که در درگیری میان گروهی کشته شد، از تلاش برای ضربه زدن به هزاره‌ها و شیعیان دست نکشید. نیازی در فبروی سال ۲۰۲۰ در مصاحبه با نگارنده این مطلب گفت در زمانی که نیروهای تحت امر او در مرداد ۱۳۷۷ شهر مزارشریف را تصرف کردند، شخص او دستور داد که هزاره‌ها قتل عام شوند. نیازی ادعا کرد که منظور او تنها «هزاره‌هایی بود که برای ایران مزدوری می‌کردند» و این دستور جنبه عمومی نداشت. ملا عبدالمنان نیازی دخالت خود در کشتن هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی را در مزارشریف نیز تایید کرد. با وجودی که دولت پیشین افغانستان از کارنامه ملا عبدالمنان نیازی آگاهی داشت و اسناد کافی در این زمینه وجود داشت، اما نه تنها برای به دادگاه کشانیدن او تلاشی صورت نگرفت، بلکه نهادهای امنیتی افغانستان تلاش می‌کردند با تهیه امکانات نظامی و پول برای نیازی، از او برعلیه شورای رهبری طالبان استفاده کنند.

ملا عبدالمنان نیازی، در همان لحظات نخست ورود به مزارشریف، در خطبه‌ای که در مسجد زیارتگاه منسوب به امام علی در مرکز مزارشریف ایراد کرد، گفت: «هزاره‌ها مسلمان نیستند. آن‌ها کافرند. هزاره‌ها نیروهای ما را در اینجا کشتند و اکنون ما باید هزاره‌ها را بکشیم.» یک‌سال پیش از این کشتار، نیروهای طالبان پس از سلطه چند روزه بر مزارشریف که در نتیجه توافقنامه میان این گروه و ژنرال عبدالملک، معاون وقت حزب جنبش ملی فراهم شده بود، با قیام عمومی مردم مواجه شدند و در نبرد شهری، صدها عضو طالبان کشته شدند. در این قیام ژنرال عبدالملک نیز از طالبان روگردان شد و به افراد تحت امر خود دستور داد که طالبان را در تار و مار کنند. طالبان با ضربه سختی از مزارشریف به قندوز متواری شدند و در آن‌جا برای تجدید قوا برنامه‌ریزی کردند.

طالبان یک‌سال بعد، در تهاجمی سنگین، توانستند خطوط دفاعی شهر مزارشریف را بشکنند و وارد شهری شوند که از آن ضربه سختی خورده بودند. سرلشکر جنگجویان طالبان دستور داد که انتقام سختی از مردم و به ویژه هزاره‌ها و شیعیان گرفته شود. در این میان، دیپلمات‌ها و خبرنگار ایرانی که در ساختمان قنسولگری حضور داشتند، به دست گروهی از اعضای طالبان، تیرباران شدند. در آن زمان دولت ایران از مخالفان طالبان که نیروهای اتحاد شمال بودند حمایت می‌کرد. دولت‌های پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، طالبان را به عنوان دولت رسمی به رسمیت شناخته بودند، اما ایران از به رسمیت شناسی طالبان خودداری کرده بود. ملا منان نیازی در این مصاحبه، ایران را همچنان دشمن افغانستان توصیف کرد و گفت اگر بتواند همچنان در پی ضربه زدن به ایران است.

در میان کشته شده‌ها در مزارشریف، شماری از نظامیان حزب وحدت و برخی فرماندهان نظامی بقیه احزاب شامل جمعیت و جنبش نیز بودند، اما براساس روایت شاهدان، تمرکز طالبان در سه‌شبانه روز کشتار، هزاره‌ها و شیعیان ساکن در مزارشریف و روستاهای همجوار این شهر بود. ملا منان نیازی معتقد است که بخشی از جامعه شیعه افغانستان، از دولت ایران پیروی می‌کنند و او این افراد را دشمن می‌داند.

محمدمحقق، رهبر حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان که در نبرد طالبان در جریان دفاع از مزارشریف، فرماندهی نیروهای این حزب را برعهده داشت، در گفت‌وگو با من گفت که کشتار در مزارشریف، مصداق عینی تصفیه قومی و نسل‌کشی تمام عیار بود، چون طالبان براساس دستوری که از ملا عمر داشتند، هزاره‌ها و شیعیان را کافر خواندند و افراد براساس تعلق نژادی و عقیده مذهبی هدف قرار می‌دادند.

در جریان ۲۰ سال حاکمیت دولت جمهوری در افغانستان، به جز چند مورد تحقیق از سوی سازمان‌های مدافع حقوق بشر، هیچ اقدامی برای پیگیری عاملان قتل‌عام مزارشریف صورت نگرفت. محمد محقق با ابراز نگرانی گفت که پیگیری نشدن پرونده‌های قتل‌عام هزاره‌ها به دست طالبان در مزارشریف و یکاولنگ، به آتش کشید خانه‌های مردم در دره‌صوف، سانچارک، بامیان و دیگر مناطق هزاره‌نشین و همچنین کشتارهای که در دوسال گذشته در اندراب و پنجشیر رخ داد، به طالبان جرات داده است که بدون هیچگونه نگرانی به سرکوب اقوام غیرپشتون ادامه دهند.

لینک نسخه صوتی مصاحبه با ملا عبدالمنان نیازی👇




۱۵ بهمن ۱۳۹۸

ده فکاهی و چند کنایه از زبان حاجی محمد محقق

حاجی محمد محقق از چهره‌های مطرح جهادی در افغانستان است که فعلا بحیث معاون ریاست اجرائی حکومت وحدت ملی کار می‌‌کند. کم پیش آمده که او در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش برای وضاحت بیشتر، یک فکاهی یا کنایه نگوید. او همچنان رقبای سیاسی‌اش را گاهی با کنایه و حرف‌های زننده آزار می‌دهد. گاهی هم فکاهی و کنایه‌های محقق منجر به واکنش‌های گسترده شده است تا آنجایی که یک فکاهی او در جریان اعلام حضور گروه انتخاباتی صلح و اعتدال در کابل، توسط ملاها توهین به قرآن تلقی شده و به شدت محکوم شد.
 در این ویدیو ده فکاهی و چند کنایه خنده‌دار و جنجال برانگیز از حاجی محمد محقق را ببینید.




۱۴ بهمن ۱۳۹۸

#کارگر


به پدرم تماس گرفتم و مرگ برادر بزرگش را تسلیت گفتم. پرسیدم کاکایم چطور و چرا ناگهانی فوت کرد؟
گفت: جور و سالم بود. صبح رفته بود سرِ مزرعه‌اش و در برگشت به خانه حالش به یک‌بارگی بد شد و فوت کرد.
کاکایم 85 سال سن داشت و تا چند ساعت قبل از مرگش نیز کار می‌کرد.


۱۳ بهمن ۱۳۹۸

صحبت با تنها خبرنگار سویدنی که ملاعمر را ملاقات کرده است

در یک برنامه آموزشی که برای روزنامه‌نگارانی از کشورهای مختلف در شهر یون‌شوپنگ سوئد برگزار شده بود، نینا یلمگرِن از روزنامه‌نگاران کارکشته سوئدی را ملاقات کردم. او آمده بود تا بخشی از برنامه آموزشی را تدریس کند و به ما از تجارب کاری‌اش نیز بگوید. متاسفانه او را قبلاً نمی‌شناختم، در حالی که او دو کتاب بسیار مهم در مورد افغانستان نوشته است.
در جریان تدریس و بحث، نینا به عنوان یکی از جاهای که کار کرده از افغانستان نام برد و گفت در بسیاری از شهرهای افغانستان بوده و ده‌ها بار در جریان جنگ‌ داخلی و رژیم طالبان به این کشور سفر کرده است. کتاب‌های نینا را دیدم که یکی تحت عنوان «افغانستان! هیچ مشکل نیست» و دیگری « افغانستان، قبل از چشم‌های تو» به زبان سوئدی منتشر شده. هیچ یک از این کتاب‌ها هنوز به فارسی‌دری برگردان نشده است.
نینا در جریان تدریس در شهر یون‌شوپنگ
در وقفه چای و پایان تدریس، با نینا سر صحبت را باز کردم. رفتار او به شدت خشک  و جدی است. زن مهربان و پر تلاشی است و بی‌باکانه و صریح حرف می‌زند. تا جایی که یک‌بار با خودم گفتم چه آدم مغروری!
اما به دلیل اینکه حرف‌های او در مورد افغانستان دلچسپ و تجارب کاری‌اش برایم بسیار مهم جلوه کرد، سعی خودم را کردم تا در فرصت‌های که پیش می‌آمد از او بپرسم.

خاطره تلخ از پنجشیر، دیدار با ملاعمر در قندهار
نینا گفت ملاعمر را در قندهار ملاقات کرده، اما صورتش را کامل نتوانسته ببینید، چون ملاعمر با زن‌ها بصورت روبرو ملاقات نمی‌کرد.  او مدت‌های زیادی را با احمدشاه مسعود، داکتر عبدالله و دیگر فرماندهان جهادی حزب جمعیت در پنجشیر و برخی ولایات شمال بوده است.
کتابی که نینا در مورد جنگجویان جهادی افغانستان نوشته
در وقفه درسی، در حالی که در مورد سفرهایش به افغانستان می‌گفت، از خاطره‌ی تلخی که هنوز آزارش می‌دهد یاد کرد.  قهوه‌اش را تازه کرد و گفت:« اوه...یک خاطره بد از افغانستان دارم. در جریان جنگ، یکبار در پنجشیر منتظر هلیکوپتر بودم تا مرا انتقال دهد. پس از چند روز انتظار، هلیکوپتر آمد و قرار شد من و شماری دیگر از افراد را انتقال دهد. وقتی همه جابجا شدند، یک قمندان جهادی نیز آمد و چهار بادیگارد همراهی‌اش می‌کردند. هنگامی که همه آماده پرواز بودیم، یک نفر از سربازان یک سرباز زخمی را روی شانه‌اش انداخته و به سمت هلیکوپتر آورد تا با هلیکوپتر جهت تداوی به جبهه دیگری که امکانات صحی داشت منتقل شود. همه به شمول خلبان، از قمندان جهادی که چهار بادیگار با خود داشت تقاضا کرد که خودش و بادیگاردهایش پایین شوند تا جا برای آن زخمی مهیا شود. قمندان نپذیرفت. از قمندان تقاضا شد که حد اقل بادیگاردهایش را از هلیکوپتر پایین کند تا جانِ آن زخمی نجات یابد. قمندان نپذیرفت. من با وجودی که روزها منتظر هلیکوپتر مانده بودم، از هلیکوپتر پایین شدم تا جا برای زخمی مهیا شود. روز بسیار سختی بود.»


مارشال فهیم مرا تهدید به مرگ کرد
نینا حتی یکبار توسط مارشال تهدید به مرگ شده است. او گفت در پنجشیر در خانه‌ی مستقر بودم که پنجره‌اش مسلط به خانه مارشال فهیم بود. یکبار بدون اینکه حساسیت‌ها را درک کنم، سرم را از پنجره بیرون کردم تا آسمان و هوا را ببینم. ساعتی بعد مارشال فهیم مرا خواست و تهدید کرد که اگر بار دیگر کله‌ام را از پنجره بیرون کنم با گلوله به فرقم خواهد زد. نینا در حالی که می‌گفت مارشال فهیم کارنامه‌ی خوبی ندارد، گفت: « به احمدشاه مسعود احترام زیادی قائلم.»

داکتر عبدالله ترجمان من بود
این کتاب شامل عکس و یادداشت‌های از افغانستان است
نینا هنوز با شماری از چهره‌های سیاسی افغانستان از جمله داکتر عبدالله و امرالله صالح تماس دارد. او گفت در جریان بارها حضورش در افغانستان که عمدتاً در جبهات جنگ و در پنجشیر بوده، داکتر عبدالله بحیث ترجمان، او را همراهی کرده است. او گفت دو بار در حالی که جانِ داکتر عبدالله در اثر تنش‌های سیاسی و نظامی در خطر بود، او را کمک کردم به تاجیکستان فرار کند.
داکتر عبدالله در جریان جنگ داخلی و مقاومت علیه طالبان، در نقش سخنگوی احمدشاه مسعود و جبهه مقاومت عمل می‌کرد و به دلیل توانایی‌اش در زبان انگلیسی، روزنامه‌نگاران خارجی را همکاری می‌کرد.
در حالی که من پرسش‌های فراوانی داشتم تا از نینا بپرسم،  او پس از پایان تدریس، با عجله قهوه‌اش را نوشید و ما را ترک کرد. نینا یک اسب دارد و عاشق اسب‌سواری است.

۰۹ بهمن ۱۳۹۸

شاه آمد و شاه آمد


دیروز چهارشنبه، دو مامور حکومتی به شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب سفر کردند. سفرشان کاری بود و به منظور بررسی اوضاع امنیتی و حکومتداری صورت گرفت. این سفر اما چنان با هلهله و هیاهو همراه شد که از والی تا جوالی مصروف چک چک و هیاهو شدند.
تصاویری که از جریان ورود این دو مامور حکومتی به میمنه منتشر شده نشان می‌دهند که از چاپ‌انداز تا بایسکیل‌سوار و از کودک تا کهن سال دست به سینه به احترام این دو کارمند حکومت در جاده‌ها صف کشیده اند. واضح است که این همه تدابیر توسط والی فاریاب که مامور درجه‌یک حکومت در آن ولایت است گرفته شده . داکتر نقیب‌الله فایق شخص زحمت‌کش، با انگیزه و پر انرژی است، اما ظاهراً درک نکرده که انرژی خود و مردم را بیجا هزینه کرده است.

دو مامور حکومتی که به میمنه سفر کردند حمدالله محب مشاور شورای امنیت ملی و متین بیگ رئیس اداره ارگان‌های محلی بودند. این‌ها وظیفه شان است که از نقاط مختلف کشور دیدن کنند و هر روز سراغ یک شهر و یک ولایت را بخاطر تطبیق فرامین حکومتی و بقیه برنامه‌های دولتی بگیرند. بیک و محب نه رهبران جریان‌های سیاسی استند که هواداران شان برای شان هوورا بکشند و نه لازم است که در جریان سفر کاری، با چنین هلهله‌ی استقبال شوند.
شهر میمنه در محاصره طالبان است و سربازان زیادی از کمبود مهمات، محاصره و آب و نان شکایت دارند. در چند قدمی دفتر والی فاریاب، صدها خانواده که خانه و دارایی شان را در جنگ از دست داده اند شب‌ها گرسنه می‌خوابند. در شهر پر از آدم‌های گرسنه و گیرمانده در محاصره دشمن چه نیاز است که از دو مامور حکومت به رسم «شاه آمد و شاه آمد» استقبال صورت گیرد؟
همین چهره‌های جوان ادعا می‌کنند که ما سمبول مبارزه با فساد هستیم و حکومت اگر به نسل جوان سپرده شود نظم و عدالت برقرار خواهد شد!! این نمایش می‌تواند بخشی از همین ادعای مبارزه با فساد  باشد!

خانه گرگ

نقش جنرال دوستم در تعیین اوضاع سیاسی هنوز پابرجاست. هرچند همقطاران او که گاهی در محور او ائتلاف ایجاد می‌کنند میدان را باخته اند.
به نظر می‌رسد که صحبت با جنرال دوستم، قبل از اعلان ابتدایی و نهایی انتخابات ریاست جمهوری، شرط اساسی است. غنی هم با درک این موضوع، همین کار را کرد.
دوستم چندی قبل در حین بلندپروازی‌های اشرف غنی هشدار داد که «خانه گرگ بی استخوان نیست». در پی این هشدار، از جنرالان ناتو تا کابینه اشرف غنی پشت قطر شاهی شبرغان صف کشیدند.
تا زمانی که خانِ ترکستان زنده است، کسی نمی‌تواند نقش خانه گرگ را در معادلات سیاسی نادیده بگیرد.
General Abdulrashid Dustom



وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است

حتماً ترا غمِ سنگینی در بر گرفته و حتماً تلاش می‌کنی روی شانه‌ی بکتاش به آرامش برسی. شاید دوست داری به تنهایی در دیواری تکیه بزنی و به سنگینی اندوهی که شانه‌های استوارت را خم کرده لعنت بفرستی. به مادر «پیچه سفید» و غصه‌دار، به خواهران قشنگ‌تر از گل‌های مریم، به خواهری که نزد بابا رفته و به خوشی‌های که  از کنار آن پنجره آفتابی و روشن پریده است...آه چه ویران‌گر است این اندوه... این رفتن، این پریدن...
 از این راه دور، این شهر غریب و از این روزهای سخت،  به تو، به آن مادر مهربان با نگاه‌های نافذ و صدای همیشه محزونش، به روح زخم‌دیده و قلب ناآرامش، به خواهرانِ گیسو پریشان و به بکتاش عزیز  که کنارت استوار ایستاده فکر می‌کنم... به اندوه عمیقی فرو می‌روم و این احساس که در این روزگار غریب کاری از دستم ساخته نیست، مرا در تهِ دره‌ی سیاه نا امیدی و پوچی پرتاب می‌کند.
وقتی شنیدم حُسنای نازنین؛ آن قدبلند شهر، آن زیبای مغرور و آن انسانِ باشکوه، راه سفر گرفت و نزد بابی جان رفت، احساس اینکه دور  هستم و نمی‌توانم شریک این اندوه سنگین باشم مرا در خودش فشرد. شرمنده ام ساخت و نا امیدم کرد.
روزهای عبث و باطلی است سینا جانم. امیدوارم مرا ببخشی...این همه وقت، مرا برادر صدا زدی، اما من اندک‌ترین کاری برای ادای این مسوولیت نتوانستم... چه کنم که « شادی به دمِ بادبادکی بند است» و ما انسان‌ها در مقابل اتفاقاتی که برای ما رقم می‌خورد عاجز و بیچاره می‌مانیم. چند روز قبل خودت همین حرف را گفتی و پرسیدی که چرا این جزاها را می‌بینی؟ گفتی پس از رفتن «بابی» فقط چند شادمانی کوچک و بار دیگر این اندوه بزرگ... من هم نمی‌دانم آدم‌ها تاوان چه چیزی را باید پس بدهند. اما رنج رنج رنج جزئی از سرشت ما آدم‌هاست. شادی‌های کوچک، رنج‌های عظیم. فرقی نمی‌کند کجا زندگی می‌کنی و چگونه زندگی می‌کنی. رنج همراه همیشگی و شادی گمشده دایمی همه ماست. هر کدام ما به نحوی...اما اندوه این رفتن، با هیچ اندوه دیگری شاید قابل قیاس نیست...
از لحظه‌ی که خبر سفر حُسنای نازنین را بسوی آغوش پدر شنیدم، تا این لحظه که نیمی از شب است در ترس و اضطراب هستم. ترس از این‌که ممکن است تو نتوانی مواظب خودت، مادر و خواهران باشی. اضطراب و نگرانی از اینکه چگونه می‌شود با اندوهِ به این بزرگی کنار آمد؟  حال مادر چه خواهد شد؟ مادری که نَفس‌های خسته‌اش بسته به لبخند «هفت دختر» است. اکنون که یکی از این میان رفته تا بر نگردد او چه خواهد کرد؟ با شانه‌ی که موهایش را نقش می‌داد، با آیینه‌ی که خودش را هر صبح در آن می‌دید و با پنجره‌ی که رو به آن به آفتاب سلام می‌کرد چه خواهد کرد...
کاش‌ها مرا می‌آزارد...کاش‌های که اگر کابل می‌بودم شاید حل می‌شدند. نمی‌دانم اگر می‌بودم کاری از من ساخته بود یا خیر... شاید هیچ کاری، اما حداقل می‌توانستم خودم را تسلا دهم...
سیناگل عزیزم، بکتاش نازنین... چقدر باهم خندیدیم، خطر کردیم و در کوچه‌های خاکی کابل قدم زدیم. تصور اینکه شما شب ناراحت بخوابید، شب کابوس ببینید و یا صبح اندوهگین و سرخورده بیدار شوید برایم سخت است. شما را دوست دارم از اعماق وجود و به این دوست داشتن حرمت می‌گذارم، چون آگاهانه، صادقانه و حتی عاشقانه است.
شما استوار بمانید، مادر و خواهران اندوهگین را نگذارید بیشتر از این اذیت شوند. هرچند این حرف شاید احمقانه به نظر برسد؛ اما استواری شما به آنان جرات و امید می‌دهد، حتی اگر امیدی باقی نمانده باشد.
مرا ببخشید که بیهوده نوشتم...راه دیگری برای اینکه احساس کنم شما را در آغوش گرفته و باهم حرف زده‌ایم نداشتم...به یاد حُسناجان، آن بانوی بالابلند و آن انسانِ باشکوه...روحش شاد و در آرامش ابدی باد! روح بلند بابی جان شاد و غریق آرامش باد!

بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چو سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.

شعر: «غلام‌رضا بروسان»


۰۶ بهمن ۱۳۹۸

سفره‌های خالی قبیله واخی در بام دنیا


واخان دور افتاده ترین ولسوالی بدخشان در شمالشرق افغانستان است که تا مرز چین امتداد دارد.
این دره زیبا که اکنون پارک ملی افغانستان نام گذاری شده، بیشتر از دوهزار و پنجصدسال است که محل سکونت بومی‌ها، خصوصاً اعضای قبیله واخی است. واخی قبلیه‌ی مهمان نواز، سختکوش و مهربان است که از  روزگاران دور میزبان جهانگردان و تاجران بوده است. مارکوپولو، میرزا محمد حیدر، بنتو گوئیس و ده‌ها  سیاح دیگر از نقاط مختلف جهان که روزگاری از این دره بازدید کرده اند، از مردم واخی به عنوان انسان‌های مهربان و مهمان نواز و از واخان به عنوان تکه‌ی از بهشت یاد کرده اند.
قبلیه واخی حدود ده هزار عضو دارد که دامداری تنها گزینه برای تامین نیازهای زندگی شان است. گاومیش در این قبیله نقش اساسی را در حمل و نقل دارد و از وسایل نقلیه مانند موتر، موترسایکیل و حتی بایسکیل در محل سکونت این قبیله خبری نیست.
واخان بخش مهمی از جاده تجارتی راه ابریشم  بود. این دره در جریان «بازی بزرگ» و در اواخر قرن نوزدهم برای حل جدال انگلیس و روسیه بر سر آسیای مرکزی، به عنوان منطقه‌ی حائل تعیین گردید. این دره محل تلاقی هندوکش، قراقروم و پامیر سه مرتفع‌ترین کوهستان‌های جهان است. به همین دلیل باشندگان این کوهستان از همه اتفاقات دنیای جدید دور مانده و در سال‌های اخیر، در فقر شدید گرفتار استند.
اعضای قبیله واخی به تلویزیون، مبایل و انترنت دسترسی ندارند و حتی واحد پول افغانستان را نمی‌شناسند. خبرنگاران و سیاحانی که از این قبیله بازدید کرده اند می‌گویند که آنان از تحولات چهل سال اخیر در افغانستان بی اطلاع استند و طالبان، حامدکرزی، اشرف غنی و داعش را نمی‌شناسند.
تلخ‌ترین خاطرات سیاحان از بازدید از این دره، مرگ و میر مادران و نوزدان در اثر سرما و نبود ادویه، معتاد بودن اکثریت زنان، مردان و کودکان به مواد مخدر که اکثراً به هدف درمان استفاده می‌شود و عدم امکانات آموزشی برای کودکان است.

نعیم رحیمی یکی از خبرنگاران اخیراً به دره واخان سفر کرده و از قبیله واخی بازدید کرده است.

۰۳ بهمن ۱۳۹۸

چگونه بر دشواری‌های مهاجرت غلبه کنیم؟

او یکی از میلیون‌ها مهاجر افغان است که با عبور از چالش‌های نفس‌گیر در مسیر مهاجرت، به الگو و نمونه‌ی الهام‌بخش برای مهاجران تبدیل شده است. او دانش‌آموخته طب در دانشگاه بلخ است و در سال 2001 افغانستان را ترک کرد و به یونان پناه برد. او زمان طولانی را با هزاران مهاجر دیگر در پارک‌های شهر آتن سر کرد و با گرسنگی، بی پناهی، فقر و آوارگی خو گرفت. در اوج این مشکلات نفس‌گیر، آموخت که چگونه می‌توان مهاجرت و چالش‌هایش را به یک فرصت جدید برای یک زندگی جدید بدل کرد.
او یونس محمدی، رئیس مجمع مهاجران یونان، نامزد انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا در سال 2019 و برنده چندین جایزه معتبر بین‌المللی است.

محمدی در میان انبوهی از چالش و مشقت، راهش را به عنوان یک مهاجر تا پله های بلند موفقیت پیمود و با بدست آوردن شهروندی یونان، تبدیل به یک چهره الهام‌بخش و محبوب در میان جامعه یونان شد.
یونس محمدی در همراهی با شماری از مهاجران در یونان، اتحادیه مهاجران یونان را تاسیس کرد که با فعالیت‌های موثر در عرصه حمایت از حقوق مهاجران، کودکان و ارزش‌های حقوق بشری، جوایز متعددی را بدست آورده است. او در سال 2019 از سوی «ائتلاف چپ رادیکال» که حزب حاکم در یونان است در انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا نامزد شد. هرچند رویای او برای رفتن به پارلمان اروپا محقق نشد، اما در این انتخابات به عنوان یک چهره محبوب، بیست هزار رای از جامعه میزبان بدست آورد.
یونس محمدی به تاریخ بیست جنوری سال 2020 بخاطر فعالیت‌های حقوق بشری اش در جامعه مهاجران یونان، جایزه سازمان بین‌المللی Child 10 «ده کودک» را بدست آورد. این جایزه برای او و بقیه برندگان، در یک مراسم ویژه در شهر مالمو در جنوب سویدن اهدا شد.
تصویر
واضح است که یونس محمدی راه طولانی را تا رسیدن به پله‌های موفقیت طی کرده است، خصوصاً اینکه او در یونان و در جامعه‌ی به شدت ضد مهاجر زندگی می‌کند. از او پرسیدم که چگونه توانسته راهش را به عنوان یک مهاجر در جامعه جدیدش که امکانات و فضای مناسبی برای مهاجران نیز ندارد بیابد؟
پاسخ محمدی، پیام واقع‌بینانه و آگاهانه برای بقیه مهاجران است. او گفت: «مهاجرت با چالش‌های فراوانی همراه است و مهم‌ترین آن احتمال از دست دادن امید برای پیشرفت است. یک مهاجر اگر امید به آینده را از دست ندهد، به هر امکان و فرصتی در آینده دست خواهد یافت.»

 سخنرانی یونس محمدی را در مراسم بدست آوردن جایزه سازمان «ده کودک» ببینید.

۲۹ دی ۱۳۹۸

چای‌بازی


چند سال قبل در یکی از کوچه‌های تاشقرغان قدم می‌زدم که به آشنایی از باشنده‌های بومی برخوردم. زیر درخت توت نشسته و چای می‌نوشید. از همان جایی که نشسته بود صدا زد: «اندیوال بیا که چای بازی کنیم»
این اصطلاح قشنگ سال‌هاست در ذهنم حک شده.
شما اگر دوستی را به چای نوشیدن دعوت کنید چه می‌گویید؟
چای بازی😍


کله‌پاچه، در موزیم غذاهای نفرت‌انگیز جهان


اینجا «موزیم  غذاهای نفرت انگیز» جهان است. این موزیم در شهر مالمو در جنوب سویدن فعالیت دارد.
 از کله‌پاچه گوسفند و گوساله که در افغانستان و ایران طرفداران بی‌شمار دارد تا قورمه خفاش، آلت تناسلی و بیضه گاو، کله خرگوش و ده‌ها مورد دیگر از غذاهای رایج  در کشورهای جهان در این موزیم گردآوری شده و به نمایش گذاشته شده است.
من از این موزیم دیدن کردم. مجبور شدم چندتا از این نفرت‌انگیزترین غذاها را بخورم.
این ویدیو را ببینید، شاید غذای محبوب شما، یکی از چندش‌آورترین غذاهای جهان باشد.



۲۷ دی ۱۳۹۸

ما دلتنگ همدیگر می‌شویم

ماه هشتم است و فلورا به تعداد ثانیه‌های عمرش شیرین‌تر شده است. این‌روزها وقتی از خانه بیرون می‌روم به دنبالم می‌دود و گاهی گریه می‌کند و چار دست و پا تا دمِ در می‌آید...این کار را که می‌کند کل روز هم اگر بیرون از خانه باشم ثانیه‌یی ذهنم از او غافل نمی‌شود... وقتی دیرتر بر می‌گردم با شادمانی و سر و صدا در راهم بالک می‌زند. بغلش می‌کنم و مرا انگار محکم بغل می‌کند.
 از خوشحالی دست  پایش را تکان می‌دهد
و با صدای بلند د د  د د د د  یا م م م م م م م می‌گوید.
آخ که این حس چقدر قشنگ است. وقتی فکر می‌کنم او دلتنگم شده و حضورم در خانه خوشحالش می‌سازد.
تازگی‌ها یاد گرفته وقتی خسته می‌شود بخواهد بغلش کنیم. بالک می‌زند. بسیار قشنگ و وصف‌ناپذیر. وقتی گرسنه می‌شود، وقتی خواب دارد، وقتی خسته است، وقتی ناراحت است و وقتی شاد است؛ همه‌اش دیدنی است و لذت‌بخش...چه بگویم از این دختر. گاهی از بس برایش هیجان دارم و از تهِ دلم برایش ترانه و شعرهای من‌در‌آوردی می‌خوانم سرم درد می‌گیرد. نمی‌توانم محکم بببوسمش، نمی‌توانم محکم و محکم‌تر بغلش کنم. او شکستنی است و باید آرام و محتاطانه ببوسمش❤

۲۴ دی ۱۳۹۸

جواد پیکار، سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی ممنوع‌الخروج شد

رییس جمهور غنی،  به مسئولان لوی ثارنوالی دستور داده است که جواد پیکار سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی را ممنوع‌الخروج ساخته و با تشکیل یک هیات، پرونده‌ی اختلاس، سواستفاده از صلاحیت وظیفوی و اقدامات فوق قانونی او را بررسی کنند.
در نامه‌ی که توسط ثارنپوه نورحبیب جلال معاون لوی ثارنوالی صادر شده آمده است که، رئیس جمهورغنی در جلسه شام بیست و یکم ماه جدی دستور داده است که جواد پیکار تا ختم تحقیقات و فیصله نهایی ممنوع‌الخروج گردد.
در نامه‌ی معاون لوی ثارنوال به نقل از رئیس جمهورغنی آمده است که جواد پیکار اخیراً در ترکیه «جایداد ها و آپارتمان‌ها» خریداری کرده و باید تحقیق شود که از کدام بودجه برای این خرید هزینه شده است. در جریان تحقیق در این زمینه، فورم ثبت دارایی‌های جواد پیکار نیز بررسی می‌شود.
مساله‌ی دیگری که رئیس‌جمهورغنی روی آن تاکید کرده تحقیق در مورد تقرری افراد توسط جواد پیکار در وزارت شهرسازی و اراضی است که این امر در «مغایرت با فرمان مقام عالی ریاست جمهوری» خوانده شده است.
رئیس‌جمهورغنی به ریاست عمومی امنیت ملی نیز وظیفه داده است که هیات تحقیق را در زمینه بدست آوردن اطلاعات و مدارک همکاری نماید.
یک منبع موثق در حکومت افغانستان، این نامه را تایید کرده و می‌گوید که هیات تحقیق تشکیل شده و جواد پیکار نیز فعلاً ممنوع‌الخروج است.
مختار وفایی

۲۲ دی ۱۳۹۸

در این تلاش مرا همراهی کنید


فضای یوتیوب در افغانستان، بیشتر از فیسبوک دچار نفرت و دروغ و روایت‌های ابلهانه شده است. آنچه در بسیاری از کانال‌های وطنداران ما نشر می‌شود، در مقابل محتوای کانال‌های دوستان ایرانی، هندی و پاکستانی شرم‌آور است.
مثلاً پر بیننده‌ترین ویدیوهای کانال‌های وطنداران ما تهمت و افترا و دروغ و دشنام است. از چرندیات شفیع عیار تا دشنام‌های نجیب بروت و مجید قروت. این‌ها برای ما محتوا تولید می‌کنند. شرم‌آور است واقعا.
من به تازگی کانال ساختم تا تغییر اندکی در فضای یوتیوب از افغانستان وارد شود. با استفاده از تجربیات خودم، ویدیوهای در مورد ساختن، کار و طراحی وبلاگ منتشر می‌کنم. همچنان سعی می‌کنم در مورد کارشیوه‌ی بقیه شبکه‌های اجتماعی نیز ویدیو تهیه کنم. با این کار سعی دارم دوستانی را که علاقه‌مند نوشتن و کار در شبکه‌های مجازی استند کمک کنم.
بخش دیگر کار من در این کانال متمرکز است روی تولید ویدیوهای در مورد حاشیه‌های زندگی در اروپا و کشورهای که سفر می‌کنم.
روی لینک کانال من کلیک کرده و کانال مرا سبسکرایب «دنبال» کنید.

دیدگاه‌های تان به بهتر شدن این تلاش کمک می‌کند.


🙏



۲۰ دی ۱۳۹۸

وبلاگ‌نویس شوید

دوستان سلام،
در فراخوانی که در مورد وبلاگ‌نویسی منتشر کردم دوستان زیادی پیام فرستادند و درخواست کردند که در زمینه ساختن، نوشتن و طراحی وبلاگ همکاری کنم. من فکر کردم که از راه دور چگونه می‌توان با دوستان در این زمینه همکاری کرد؟ به نظرم رسید که بهترین راه که هم برای من و هم برای شما آسان است، ضبط ویدیو است.
من در نخستین ویدیو آسان‌ترین راه را جهت ساختن یک وبلاگ نشان داده ام. این ویدیو را ببینید، در قدم بعدی روی طراحی، ابزارهای مهم و چگونه لینک دادنِ وبلاگ به شبکه‌های اجتماعی با شما کار می‌کنم.

قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، چند نکته را به یاد داشته باشید:
-       باید جی‌میل (Gmail) داشته باشید، چون من پیشنهاد می‌کنم که در قالب بلاگر وبلاگ بسازید چون هم امکانات خوب برای طراحی دارد و هم مصوون است.
-       قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، نام و هدف از ساختن وبلاگ را برای تان مشخص کنید.
-       آدرس وبلاگ تان را ساده بنویسید تا برای مخاطبان تان به آسانی قابل یافتن باشد.
-       پرسش و دیدگاه تان را در کامنت برایم بنویسید تا بتوانم بهتر و خوبتر به شما کمک کنم.
-       لطف نموده کانال مرا در یوتیوب سبسکرایب کنید.
-       آدرس بلاگر: www.blogger.com

۱۳ دی ۱۳۹۸

رستوران ماما در هالند: «مزه نداد پیسه نتی»

بازار بیفرویک در کشور هالند، یکی از شلوغ‌ترین بازارهای اروپا است که کمتر نشانه‌ی از اروپا و فرهنگ اروپایی در آن می‌توان دید. این بازار از سی و پنج سال بدینسو در شهر بیفرویک Beverwijk در سی کیلومتری امستردام فعالیت دارد و همه مغازه داران آن از کشورهای اکثراً آسیایی از جمله افغانستان هستند.
در این بازار از میوه خشک افغانستان تا قابلی پلو، لباس‌های سنتی و مواد آشپزی می‌توان یافت. حتی برخی روزها شماری از مغازه داران و مشتری‌ها را با لباس سنتی افغانستان به این بازار می‌آیند.
رستوران ماما،  در کنار بقیه رستوران‌های که در این بازار فعالیت می‌کنند یکی از پر طرفدارترین رستوران‌ها است. ماما که مرد مسن و پرکاری است، از سیزده سال بدینسو در این بازار به مشتری‌هایش غذاهای سنتی افغانستان را پیشکش می‌کند.  همکار ماما جلو رستوران او ایستاده و مشتری‌ها را  با این شعار «مزه نداد پیسه نتی» ترغیب می‌کند تا وارد رستوران او شوند.

من یک روز کامل را در این بازار گشت زدم. در این ویدیو بخش‌های مختلف بازار بیفرویک از جمله رستوران ما را تماشا کنید.

۰۹ دی ۱۳۹۸

امستردام، از چرس افغانستان تا آغوش رایگان

در یکی از شلوغ‌ترین مکان‌های شهر باشکوه #امستردام، چندتن با آغوش‌های رایگان ایستاده، به همه از روی مهربانی لبخند می‌زنند. آنسوتر کافی‌شاپ‌ها به هزاران تن چرس/حشیش پیشکش می‌کنند و در جای جای این شهرِ پر از زیبایی‌های بی‌نظیر، بساط رقص و شادی برپاست. بار نخست است که این مهربانی و زیبایی را از نزدیک می‌بینم. به گروه #FreeHugs  نزدیک شدم که بپرسم می‌توانم ازشان عکس بگیرم یا خیر؟ یکی گفت بله می‌توانی عکس بگیری. دیگری بغلش را باز کرد و گفت بیا در آغوش رایگان.
 کریسمس را تبریک گفت و آرزو کرد روزهای بهتر و زیبایی پیش‌رو داشته باشم. چه شهری چه شکوهی!


 این ویدیو لحظه‌هایی از چند ساعت گشت زدن در کوچه‌های شهر امستردام است. ویدیو را تماشا کنید و با من همسفر شوید.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...