۱۲ خرداد ۱۳۹۸

چه کسی راست می‌گوید، من یا مهمان‌دار هواپیما؟


هواپیما بال‌هایش را روی اقیانوس پهن کرده و دل آسمانِ صاف و زلال را به سمت شهر کپنهاگن می‌درید. آفتاب هنوز بر بال‌های هواپیما می‌تابید و من به دور دست‌ها که فقط ابر، آب و آسمان بود خیره شده بودم. شعاع نارنجی آفتابِ در حال غروب که بر بال‌های هواپیما و سطح اقیانوس می‌تابید تماشایی و آرام‌بخش بود.
تلاش داشتم با تماشای منظره‌های دلنشینِ روی اقیانوس، از خستگی و بی‌خوابی چند شب و روز گذشته اندکی بکاهم. دیری نپایید که مهمان‌دارِ هواپیما با برگه‌ی در دست سراغم آمد و این خیال مرا باطل کرد.
از پنجره کوچک هواپیما چشم‌هایم به خط خطی‌های زیر ابرهای پراکنده دوخته شده بودند. ظاهراً نشانی از یک شهر بود، اما از آن ارتفاع نمی‌شد تشخیص داد که شهر است تا شعاع نوری بر سطح آب. مهمان‌د‌ار از فردی که در صندلی دست چپم نشسته بود پرسید: شما مختار وفایی هستید؟
با شنیدن صدای مهمان‌دار، از آن منظره تماشایی چشم بریدم و به وی که مرا جستجو می‌کرد نگاه کردم. مطمین نبودم که نام مرا پرسیده، منتظر ماندم تا صحبتش با افرادی که در دو صندلی دست چپم نشسته بودند تمام شود.
مهمان‌دار یک سینی کوچک در دست داشت که روی آن یک بوتل شراب 250 ملی لیتری، یک گیلاس جوس نارنج، یک گیلاس خالی، دو پاکت میوه خشک، یک کارت با دست نوشته به زبان انگیسی و چند پرده دستمال کاغذی بصورت منظم تزئین شده بودند.
مهمان‌دار پس از آن‌که صحبتش با دو مسافر صندلی‌های سمت چپ من تمام شد، از من پرسید: معذرت می‌خواهم آقا، فکر کنم شما مختار وفایی باشید؟
گفتم: بله، مگر چه شده؟
مهمان‌دار کارت دست نوشته و آیپدی در دست داشت. این مرا یاد ماموران جریمه انداخت که با تیزهوشی و زرنگی، راننده‌ها را در هر گوشه و کنار خیابان‌ها جریمه می‌کنند. احساس کردم اشتباهی از من سر زده است. آرزو کردم مقدار این جریمه اندک و برای جیب‌های خالی من قابل تحمل باشد.
مهمان‌دار لبخندی زد و با نشان دادن کارت دست نوشته گفت: «تولدتان مبارک آقا، این تحفه‌یی است از طرف پیلوت و مهمان‌داران هواپیما.  همه ما برای تان سلامتی و طول عمر آرزو داریم. امیدوارم این را از طرف ما بپذیرید.»
در حالی که می‌خواست سینی را روی میز مقابل صندلی‌ام بگذارد پرسید: اوه ببخشید شما که با شراب مشکلی ندارید؟
گفتم، بسیار تشکر بابت این تحفه زیبا و آرزوهای نیک تان، اما امروز تولد من نیست. تولد من براساس پاسپورت من در 6 دسمبر است و امروز 31 می است.
مهمان‌دار با تعجب بسیار و با صدای کشیده گفت: واااااقعا؟
برای این‌که مطمین شود، آیپد خود را نشان داد که در آن اسم من و اشیای روی سینی نوشته شده بودند. در ضمن در پایین لیست نوشته بود: 69 یورو.
با دیدن 69 یورو،  گفتم تشکر قربان، خیلی ممنون بابت این تحفه تان، اما امروز تولد من نیست و من این را نمی‌خواهم. از این‌که جریمه نشده بودم راحت شدم. اما چرا 69 یورو بابت یک گیلاس جوس و 250 ملی لیتر شراب بپردازم؟
مهمان‌دار با مهربانی و لبخند که ویژه مهمان‌داران هواپیما است گفت: حتما مشکلی در سیستم پیش آمده، به هر حال، این تحفه برای شما در نظر گرفته شده و هیچ هزینه‌یی متوجه شما نیست. اگر مایل باشید و پیشنهاد مرا بپذیرید، می‌توانید از این تحفه و این پرواز لذت ببرید.
سینی را با احترام و تواضع زیاد روی میز مقابل صندلی‌ام گذاشت و آرزو کرد از پرواز و تحفه‌ها لذت ببرم.
کارت را خواندم که در آن همه اعضای پرسونل هواپیما ضمن تبریکی تولدم، آرزو کرده اند که روز خوبی در پرواز از آمستردام به کپنهاگن داشته باشم.
در این فاصله که سرگرم صحبت با مهمان‌دار شدم آفتاب غروب کرده بود و هواپیما نیز روی شهرهای که به سختی می‌شد از دل ابرهای پراکنده چگونگی شان را تشخیص داد در حرکت بود.
چند تن که در صندلی‌های کنار من نشسته بودند با لبخندی به زبان انگلیسی گفتند:« هَپی بیرددی».
یادم آمد که تاریخ تولد من، در هیچ جایی دقیق و واقعی ثبت نشده است. این تاریخ که در اسناد رسمی ام 6 دسمبر ثبت شده و از چندسال بدینسو به این مناسبت کیک و شیرینی می‌خورم نیز واقعی نیست.  اعضای پرسونل هواپیما نیز امروز بصورت تصادفی و با مشکلی که در سیستم بوده از تولد من تجلیل کردند. لحظه‌یی معلق ماندم و به دور دست‌های که آسمان و ابر و دریا بهم چسپیده بودند خیره شدم. به روزهای فکر کردم که دنبال تاریخ دقیق تولدم بودم. وقتی از پدر و مادرم در این مورد می‌پرسیدم، می‌گفتند آن روز که تو به دنیا آمدی سرد بود و هوا طوفانی. نشانه های دیگری نیز گفتند تا توانستم از روی حدس و گمان، آن روز را 6دسمبر تعیین کنم.
بار دیگر صدای مهمان‌دار که اعلان کرد به فرودگاه کپنهاگن نزدیک شده‌ایم باعث شد از خیال‌های واهی و تماشای دوردست‌های تاریک دست بکشم. با هر تکان هواپیما که به سرعت داشت به زمین نزدیک می‌شد، این سوال در ذهنم تکرار می‌شد که تاریخ تولد من 6 دسمبر است تا 31 می؟ شاید این اشتباه سیستم که مهمان‌دار به آن اشاره کرد درست‌تر از آن تاریخ احتمالی باشد که خودم آنرا تعیین کرده‌ام. نمی‌دانم، شاید هر دو اشتباه باشند. به هر حال، به صندلی کناره پنجره هواپیما لم دادم و یاد این شعر سهراب سپهری افتادم که می‌تواند حال آدم را خوب کند:
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت...
هواپیما بر فراز اقیانوس
شهری زیر ابرها پنهان است

پیام پرسونل هواپیمای حامل ما

۱۱ خرداد ۱۳۹۸

اول خودتان را نجات دهید



این دوست من سحر موسی نام دارد. شاعر و نویسنده‌‌ی از غزه فلسطین است.
به سحر گفتم که آیا می‌دانید هرسال در جمعه آخر ماه رمضان، هزاران تن از شهروندان شهیدپرور افغانستان برای آزادی قدس و جهت همدردی با مردم فلسطین تظاهرات می‌کنند؟
پرسیدم که فلسطینی‌ها می‌دانند که این‌روزها پوسترهای بزرگ تبلیغاتی در حمایت از فلسطین و قدس، چهره شهر کابل را تغییر داده؟
سحر موسی گفت، مردمی که در فقر، جنگ و بی‌عدالتی زندگی می‌کنند چطور از راهی به این دوری قدس را آزاد و فلسطین را حمایت می‌کنند؟
گفتم این را باید از جمهوری اسلامی ایران و ملاهای افغانستان بپرسیم، چون احتمالا حوزه علمیه قم نسخه‌ی برای این کار نوشته است.

سحر موسی گفت، متاسفانه فلسطین و قدس به ابزاری در اختیار کشورهای مختلف از جمله ایران و برخی کشورهای عربی بدل شده است. این کشورها منافع شان را زیر شعارهای حمایت از قدس و فلسطین دنبال می‌کنند که مواد سوخت این بازی، احساسات و فقر مردم در کشورهای مختلف از جمله افغانستان است.

به باور سحر موسی، مردم فلسطین مشکلات زیادی دارند و قدس نیز حاصل رویدادها و تنش‌های تاریخی است، اما منطقی و عاقلانه این است که مردم افغانستان باید اول شکم خودشان را سیر کنند، کشورشان را از وحشتِ طولانی‌ترین جنگ جهان نجات دهند و بعد اگر توان کمک داشتند، از فلسطین دریغ نکنند.

سحر موسی یک فلسطینی است و در نوارغزه بزرگ شده. شاد، پر انگیزه و امیدوار به آینده است. در حالی که زنان افغانستان نه از آزادی‌های اجتماعی در حد سحر موسی برخوردار اند و نه چندان امیدی به آینده‌ی تیره و تار افغانستان دارند.

با حرف‌های سحر موسی، یاد قصه‌ی "موکور" افتادم.
گفته می‌شود که در دهه
۶۰خورشیدی جهادی‌های که علیه حکومت داکتر نجیب می‌جنگیدند در مناطق تحت سلطه شان برای آزادسازی قدس تظاهرات راه اندازی می‌کردند.
یک روز در بازار انگوری ولسوالی جاغوری ولایت غزنی مردم در جمعه آخر رمضان بعد از نماز جمعه تظاهرات کرده و شعارهای برای آزادی قدس و مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند.
آن‌زمان جاغوری بدست گروه‌های جهادی بوده و ولسوالی مُقر در کنترول حکومت داکتر نجیب.
یک هم‌وطن پشتو زبان از مُقر برای خرید به بازار جاغوری آمده بوده که متوجه می‌شود بازار در اثر تظاهرات مسدود است.
وطندار مُقری از یک نفر پرسیده که این‌جا چه خبر است؟
نفر در پاسخ گفته، تظاهرات است برای آزادی قدس از دست اسرائیل.
وطندار مُقری با لهجه شیرین محلی خود گفته:
"نو بگو خو بیا موکور را آزاد کنین، پلسطین ره چی می‌کنی."

جزئیات درگیری نظامی در مرکز شهر مزارشریف؛ افراد مسلح، یک متهم را از چنگ نیروهای امینتی درآورده و با خود بردند

مختار وفایی
حوالی ساعت 10 روز شنبه، افراد مسلح تحت امر حاجی آصف آزادی مدیر مبارزه با جرایم جنایی فرماندهی  امنیه کاپیسا، پس از یک درگیری نظامی در مرکز شهر مزارشریف، یک متهم بازداشت شده را از چنگ نیروهای مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ درآورده و با خود بردند.
حاجی آصف آزادی لحظاتی پس از این رویداد، در صفحه فیسبوک خود نوشت که مورد حمله تروریستی قرار گرفته و این حمله به دستور عبدالغفار امیری معاون و سرپرست مدیریت مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ انجام شده است. آزادی تا چندی قبل بحیث آمر مبارزه با جرایم جنایی فرماندهی امنیه بلخ کار می کرد که با تغییرات در رهبری فرماندهی امنیه این ولایت، وی در همین بست به ولایت کاپیسا تبدیل شد.
با این حال عبدالغفار امیری معاون و سرپرست مدیریت مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ میگوید که آصف آزادی و افراد تحت امرش به هدف آزادسازی یک متهم به سربازان مبارزه با مواد مخدر حمله کرده که در این درگیری یک سرباز و یک فرد ملکی زخم برداشتند.
امیری میگوید که نیروهای مدیریت مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ، براساس هدایت ریاست ثارنوالی اختصاصی معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت داخله، شخصی را بنام حبیب مشهور به حبیب بوکه که کارمند پیشین مدیریت مبارزه با جرایم جنایی فرماندهی امنیه ولایت بلخ بوده است را بازداشت کرد که آصف آزادی و افراد مسلح وی که توسط علم خان آزادی نیز حمایت می شوند این متهم را از چنگ نیروهای امنیتی آزاد کرده و با خود بردند.
مکتوب شماره ۲۳۳ مورخ ۱۳۹۸/۱/۵ مدیریت اداری ریاست ثارنوالی اختصاصی معنیت مبارزه علیه مواد مخدر وزارت داخله و مکتوب شماره ۴۳۹ بر ۲۳۰ مورخ ۱۳۹۸/۱/۱۱ ریاست ولایتی پولیس مبارزه علیه مواد مخدر نشان میدهد که دستور بازداشت  حبیب صادر شده است.
سرپرست مدیریت مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ میگوید که حبیب بوکه بحیث محافظ و همکار با حاجی آصف آزادی در زمان مسوولیت وی در مدیریت مبارزه با جرایم جنایی کار می کرد و آزادی از فعالیت های غیرقانونی وی حمایت می کند. حبیب متهم به فروش مشروبات الکولی، تابلیت کا و قاچاق مواد مخدر است.
براساس گفته های عبدالغفار امیری، حبیب در قضیه قاچاق ۸۳ گرام مواد مخدر تحت نام تابلیت K ، مقدار ۵۰ لیتر مشروبات الکولی و۴۰ لیتر بیر دخیل است و از سوی نیروهای مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ تحت تعقیب بود.
نیروهای مدیریت مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ به فرماندهی چاری طاهرزاده فرمانده تیم عملیاتی این مدیریت، حبیب بوکه را در شمال روضه شریف در مرکز شهر مزارشریف بازداشت کرده و از نزد وی یک میل سلاح کمری نوع بریتا و دو عدد موبایل به دست آورده اند.
عبدالغفار امیری می گوید که نیروهای مبارزه با مواد مخدر ولایت بلخ حین انتقال مظنون به این اداره در قسمت چهارراهی مخابرات با مداخله غیر قانونی آصف آزادی آمر مبارزه با جرایم جنایی فرماندهی امنیه کاپیسا  و ۱۲ نفر از افراد  تحت امرش مواجه شده اند که منجر به درگیری نظامی شده است.

به گفته آقای امیری،  سپس علم خان آزادی نماینده بلخ در مجلس نمایند گان و پسرش اسماعیل آزادی فرمانده کمر بند عبوری بلخ- شبرغان با تعداد چهل نفر از افراد مسلح تحت امرشان به کمک حاجی آصف آزادی آمده و با لت و کوب و زخمی ساختن یک سرباز و یک فرد ملکی، حبیب بوکه را از چنگ نیروهای امنیتی درآورده و با خود بردند.

۰۷ خرداد ۱۳۹۸

لشکر فاطمیون: سوء استفاده ایران از فقر مهاجران افغانستانی




مختار وفایی

در ۳۰ عملیات سخت و مرگبار علیه داعش حضور داشتم و ۳ بار مجروح شدم. ضمن این‌که مسئولان سپاه پاسداران به وعده‌های که به ما داده بودند عمل نکردند، حتی از مداوای مجروحان «فاطمیون» سر باز زدند. من فعلاً با بدن مجروح در حالی که توانایی کار هم ندارم، در تلاش برگشت به افغانستان هستم، چون به این نتیجه رسیدم که از عقیده و مجبوریت ما سوءاستفاده شد.

 این سخنان حسن رضایی عضو «لشکر فاطمیون» است که پس از چهارسال عضویت در این گروه نظامی، اکنون به دلیل جراحت‌های که در جریان نبردها در سوریه برداشته، در ایران سرگردان است.

او که در ایران «مصروف کارگری» بود، اوایل سال ۱۳۹۴ و پس از گسترش سیطره داعش در سوریه و عراق، در حالی که سپاه پاسداران لشکر جنگجویانی را از میان مهاجران افغاستانی در ایران سازمان می‌داد، به این گروه پیوست. حسن رضایی می‌گوید؛ سه بار در نبرد با داعش مجروح شده، بارها برای معالجه به بیمارستان‌های مربوط به سپاه مراجعه کرده، اما تحویل گرفته نشده است.  او سرخورده و ناراحت از وعده‌های عملی نشده سپاه پاسداران می‌گوید که دنبال راهی برای برگشت به افغانستان است.

رضایی و صدها مهاجر افغانستانی در ایران برای جنگ در سوریه به کار گرفته شدند. حالا ایران «به ناچار» یا خود خواسته نیروهایش را از این کشور خارج می‌کند و اعضای «لشکر فاطمیون» سرگردان میان بازگشت به افغانستان یا تحمل شرایط ایران مانده‌اند. روایت چند تن از آن‌ها را بخوانید.

فاطمیون، جنگجویان اجاره‌ای یا عقیدتی؟

«لشکر فاطمیون» در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۲، توسط «سردار سلیمانی» فرمانده سپاه قدس با هدف مبارزه با داعش ایجاد شد. در ابتدا فرماندهی آن‌ را علی‌رضا توسلی مشهور به «ابوحامد» از مهاجران افغانستانی در ایران به عهده داشت. این گروه نقش عمده‌ی در جنگ علیه داعش تحت پرچم ایران داشت و نیروهای آن تا یک‌سال قبل به ۳۶۴۸۰ تن می‌رسید.

هرچند فعالیت این گروه تحت عنوان شعارهایی چون؛ «دفاع از حرم اهل‌بیت»، مبارزه با تفکر ضد شیعی و خدمت به مذهب تشیع صورت می‌گیرد، اما وعده‌های جذاب مسئولان سپاه پاسداران برای مهاجرانی که از فقر و گرسنگی کشورشان را ترک کرده‌اند، عامل اصلی در بسیج این لشکر در جنگ سوریه دانسته می‌شود. شناسنامه ایرانی، حقوق ماهانه برای جنگجویان، خانواده‌های‌شان و حمایت دایم از خانواده‌ کسانی که در جنگ کشته می‌شوند، از جمله وعده‌های بود که هزاران مهاجر افغانستانی را طی شش سال گذشته به جبهه سنگین جنگ در سوریه فرستاد.

نهادهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر و حکومت افغانستان بارها در مورد سربازگیری حکومت ایران از مهاجران برای جنگ در سوریه و عراق انتقاد کرده و آنرا نقض صریح اصول و رفتارهای بین‌المللی در باره مهاجران دانستند، اما حکومت ایران بدون توجه به این انتقادات، از میان مهاجران، لشکر بزرگ ۳۴هزار نفری را سازمان داد.

اکنون در حالی که جنگ علیه داعش در سوریه پایان یافته و هزاران نیروی لشکر فاطمیون به ایران و افغانستان برگشته‌اند، شماری از اعضای این لشکر می‌گویند که مورد سوءاستفاده حکومت ایران قرار گرفته و از آنان بحیث ابزار در جنگ سوریه استفاده شده است.

به گفته اعضای لشکر فاطمیون، حقوق هر عضو این گروه، سه میلیون تومان در  ماه بود؛ معادل حقوق ماهانه یک سرباز ارتش در افغانستان.

وعده‌های سرِ خِرمن

حسن رضایی یکی از مهاجرانی است که به لشکر فاطمیون پیوست. او به «زمانه» می‌گوید؛ او و بسیاری از اعضای لشکر فاطمیون با اجبار اقتصادی، اعتقاد مذهبی و اطمینان از وعده‌های مسئولان سپاه پاسداران، «برای دفاع از اماکن مقدس به جنگ علیه داعش رفتند، در حالی که هیچ یک از وعده‌های داده شده عملی نشده است». به گفته رضایی، پس از آن‌که قاسم سلیمانی در نامه‌‌ای به خامنه‌‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران از «پایان سیطره داعش در سوریه» سخن گفت، «مجروحان و خانواده کشته شدگان لشکر فاطمیون، مورد بی توجهی قرار گرفتند».

فرهاد امیری باشنده اصلی ولایت سرپل در شمال افغانستان و عضو دیگر لشکر فاطمیون است که طی دوسال حضور در سوریه، در پانزده عملیات علیه داعش در نقاط مختلف سوریه شرکت کرده است. او می‌گوید؛ به دلیل  فقر و بیکاری در افغانستان، پنج سال قبل به ایران سفر کرد و  «آن‌جا مصروف کارگری بود» که تبلیغات و وعده‌های سپاه پاسداران برای عضویت در لشکر فاطمیون توجه او را جلب کرد. فرهاد می‌گوید که مسئولان سپاه پاسداران به او و همقطارانش وعده داده بودند که «اگر از جنگ زنده برگشتند، صاحب شناسنامه ایرانی خواهند شد».

فرهاد اکنون با بدن مجروح در شهر سرپل در شمال افغانستان به سختی زندگی خود را می‌گذراند. او می‌گوید که حدود یک‌سال قبل و پس از جراحت‌های عمیق در نبرد با داعش، از سوریه به ایران برگشت تا زخم‌هایش را به کمک سپاه پاسداران معالجه کند. زمانی که فرهاد برای دریافت کمک‌های مالی و معالجه زخم‌هایش به سپاه پاسداران در تهران مراجعه کرد، به مرز افغانستان فرستاده شد. فرهاد دیگر به درد جبهات جنگ نمی‌خورد و به همین دلیل با یک دست‌لباس ژولیده و بدن مجروح از ایران اخراج شد.

فرهاد می‌گوید:« سپاه پاسداران برای جلب توجه مهاجران افغان به جبهه جنگ در سوریه، وعده‌های زیادی می‌داد که بعداً فهمیدیم همه وعده‌های سر خِرمن بودند. اگر وعده‌ها عملی می‌شد حالا من صحتمند بودم، اما اکنون با بدن متلاشی شده در جنگ، تلاش می‌کنم لقمه نانی برای زنده ماندن پیدا کنم.» فرهاد با ابراز پشیمانی می‌گوید که از «مجبوریت، اعتقاد و اعتماد مهاجران افغانستانی در ایران سوءاستفاده شده است».

فرهاد روایت‌های تکان‌دهنده‌یی از جبهه جنگ در سوریه و کشته شدن همراهانش دارد؛ در یکی از عملیات‌ها علیه داعش در دمشق، با ۱۷۰۰ تن از اعضای لشکر فاطمیون به عملیات رفته است که پس از ۱۰ساعت نبرد، تنها ۳۰۰ تن زنده و سالم برگشتند.

خانواده‌های بی‌شماری بی سرپرست شدند

محمود سادات از فرماندهان لشکر فاطمیون که از سال ۱۳۹۳ تا اواخر ۱۳۹۷ در فعالیت‌های نظامی این گروه حضور داشته می‌گوید که طی شش سال گذشته، ۵۵۰۰تن از اعضای این لشکر کشته، ۱۲۰۰تن مفقود و حدود ۷۰۰۰تن دیگر مجروح شده اند.

محمود که در رده‌های مختلف نظامی در این گروه فعالیت کرده، می‌گوید که در ۹۰درصد عملیات‌های فاطمیون علیه داعش در نقاط مختلف سوریه از جمله دمشق، ادلب، جورین و حلب حضور داشته و چهار بار مجروح شده است. با وجودی که محمود تاکید دارد که برای دفاع از اماکن مقدس جنگیده، اما از عدم توجه سپاه پاسداران به مجروجان و خانواده‌های کشته شدگان جنگ سوریه ناراحت است.

او می‌گوید که شخصاً توقع پول و شناسنامه ایرانی از سپاه پاسداران ندارد، اما «وعده‌های داده شده به خانواده‌های بی‌سرپرست که مررضاییان در جنگ سوریه کشته شدند، باید عملی می‌شد».

رسانه‌های اینترنتی و کانال تلگرامی وابسته به «فاطمیون» همه روزه از برگزاری مراسم‌های مختلف برای دلجویی از زنان و فرزندان کشته‌شدگان جنگ سوریه سخن می‌گویند، اما اعضای این لشکر می‌گویند که «این برنامه‌ها ریا و فریب است.»

«مراسم خاکروبی از مزار شهدا»، «جشن تولد برای فرزندان شهدا»، «دلجویی نمایندگان رهبر ایران از مادران کشته شدگان» و مراسم‌های یادبود برای کشته شدگان از جمله برنامه‌هایی است که در شبکه‌های رسانه‌ای لشکر فاطمیون همه روزه تبلیغ می‌شوند.

حسن رضایی می‌گوید که هزاران خانواده مهاجر افغانستانی در ایران، در جریان شش سال جنگ علیه داعش در سوریه، بی‌سرپرست شدند. به گفته رضایی، سپاه پاسداران در ابتدا به اعضای فاطمیون وعده داده بودند که اگر در جنگ کشته شوند، خانواده‌هایشان شناسنامه ایرانی دریافت کرده و از کمک‌های دایمی حکومت برخوردار خواهند شد. اما آنچه اکنون بنظر می‌رسد «تنها کاری که برای این خانواده‌ها صورت می‌گیرد، برگزاری جشن تولد برای یتیم‌ها و برپایی مراسم خاکروبی از سنگ مزارِ کشته شده‌ است.»

کودکان سرباز در لشکر فاطمیون

از آتش جنگ در سوریه حتی کودکان مهاجر افغانستانی در ایران نیز در امان نماندند. دیده بان حقوق بشر در  اکتبر سال ۲۰۱۶ اعلام کرد که سپاه پاسداران ایران، کودکان زیر سن قانونی ۱۸سال را از میان مهاجران افغانستان در قالب لشکر فاطمیون برای جنگ به سوریه فرستاده است. دیده بان حقوق بشر قبر ۸ کودک مهاجر افغانستانی که در جنگ سوریه کشته شده بودند را شناسایی و این عملکرد حکومت ایران را مصداق «جنایت جنگی» دانست.

اعضای «لشکر فاطمیون»در گفت‌وگو با «زمانه» هم  حضور کودکان زیر ۱۸سال در جنگ سوریه  را تایید می‌کنند. محمود سادات می‌گوید که صدها کودک از میان مهاجران افغانستانی در ایران، بصورت داوطلبانه و یا تحت  تاثیر تبلیغات سپاه پاسداران به گروه فاطمیون پیوستند که «شمار زیادی از آنان به دلیل نداشتن تجربه نظامی، کشته شدند».

حکومت ایران، ضمن عمل نکردن به هیچ یک از وعده‌هایش در قبال کسانی که در جریان جنگ علیه داعش کشته و مجروح شده اند، در موارد زیادی «حتی زحمت انتقال اجساد را از سوریه به افغانستان جهت خاکسپاری توسط خانواده‌های‌شان متقبل نشده است».

به باور محمود، «مجبوریت های اقتصادی» نیز در پیوستن همه افراد خصوصاً کودکان در لشکر فاطمیون نقش داشت، «چون دستمزد کارگران افغان طی سال‌های اخیر به دلیل اُفت ارز ایران در بازارهای جهانی، کاهش یافته است.»

کانال تلگرامی «لشکر فاطمیون» هم به تازگی برگه‌ی از یک برنامه برای نوجوانان کشته شده افغان در سوریه را منتشر کرده که مربوط به تاریخ ۱۸اسفند است. این برگه با عنوان«یادواره شهدای نوجوان مدافع حرم»، با تصاویر چند نوجوان مهاجر در لباس نظامی در شبکه‌های اجتماعی پخش شده است. تصاویر دیگری نیز در شبکه‌های رسانه‌یی «لشکر فاطمیون» از جنگجویان این گروه نشر شده که حضور نوجوانان به وضوح در آنان مشاهده می‌شود. این نشان می‌دهد که سپاه پاسداران برای نایل شدن به اهداف خود در سوریه، از هیچ ابزاری دریغ نکرده است.

دیوان بین‌الملل کیفری مقرر می‌داردکه بسیج اجباری یا داوطلبانه کودکان زیر ۱۵ سال در نیروهای مسلح  و به کارگیری آن‌ها برای مشارکت فعال در مخاصمات مسلحانه جنایت جنگی است.

راضیه موسوی فعال رسانه‌ای در مزارشریف که دو برادرش بدون اجازه خانواده و در اثر تبلیغات و وعده‌های سپاه پاسداران به جذب فاطمیون شدند، می‌گوید که ایران «به‌صورت بی‌رحمانه از مجبوریت و اعتقادات افغان‌های مهاجر در ماجراجویی‌هایش سوءاستفاده کرده است.»

موسوی که بارها در مورد حضور افغانستانی‌ها در جنگ سوریه گزارش‌های مستند تهیه کرده، می‌گوید، خانواده‌های زیادی می‌شناسد که نوجوانان زیر ۱۸سال‌شان را در جنگ سوریه از دست داده اند. او می‌افزاید که حکومت ایران، ضمن عمل نکردن به هیچ یک از وعده‌هایش در قبال کسانی که در جریان جنگ علیه داعش کشته و مجروح شده اند، در موارد زیادی «حتی زحمت انتقال اجساد را از سوریه به افغانستان جهت خاکسپاری توسط خانواده‌های‌شان متقبل نشده است.»

به باور راضیه موسوی، مهاجرت یک پدیده طبیعی و حقوق بشری است، اما «حکومت ایران از مهاجران افغانستان هم‌چون ابزاری برای جنگ و وسیله‌ی اعمال فشار در دیپلماسی‌اش استفاده می‌کند».

جنگ با داعش تمام شد، فاطمیون اما نه

اکنون پس از پایان سیطره داعش در سوریه، بخشی از نیروهای فاطمیون در آن کشور باقی مانده و بخش دیگر به ایران و افغانستان برگشته‌اند. حسن رضایی که هنوز در ایران و در یکی کمپ‌های فاطمیون بسر می‌برد از زبان مرتضوی و سیدجواد دو تن از فرماندهان این گروه می‌گوید؛ «قرار است ۷۰۰۰تن نیروی زبده و کارآزموده از میان ۳۴هزار تن عضو این لشکر گزینش شده و در بدنه سپاه قدس باقی بمانند».

هرچند هنوز مشخص نیست که هدف سپاه پاسداران از حفظ نیروی ۷۰۰۰ نفری مسلح در داخل ایران چیست، اما این اقدام، نگرانی‌های را در مورد استفاده از این نیروها علیه اعتراضات در داخل ایران مطرح کرده است.

 این گزارش قبلاً در سایت رادیو زمانه نشر شده است.
اعضای لشکر فاطمیون در سوریه

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸

آزادی رسانه‌ها در افغانستان، دست‌آوردی در پناه مصلحت


مختار وفایی
نهادهای ناظر و حامی رسانه‌ها در افغانستان از حدود چهار سال بدینسو آمار تکان دهنده‌ی از قتل، خشونت و تهدید علیه خبرنگاران منتشر می‌کنند و بر اساس آن، هر سال ر ا«سال مرگ‌بار برای رسانه‌ها» می‌نامند. این آمارها نشان می‌دهند که گراف خشونت علیه خبرنگاران همزمان با افزایش بحران امنیتی و سیاسی در افغانستان، سیر صعودی را می‌پیماید. تنها در سال 1397 خورشیدی، 20خبرنگار و کارمند رسانه‌یی در افغانستان کشته شده اند که از این میان تنها عاملان  قتل دو خبرنگار بازداشت شده اند.
حکومت افغانستان که همواره از آزادی بیان و فعالیت گسترده‌ی رسانه‌ها به عنوان یک دست‌آورد و شعار برای جلب توجه حامیان بین‌المللی‌اش استفاده می‌کند، کم‌ترین توجه را در عرصه‌ی حمایت از خبرنگاران، کاهش خشونت علیه آنان و ترویج و تطبیق قانون دسترسی به اطلاعات   نداشته است.
براساس آمار« مرکز خبرنگاران افغانستان»، در دو دهه اخیر 100 خبرنگار و کارمند رسانه‌یی در افغانستان کشته شده اند که 95درصد عاملان آن از مجازات معاف بوده اند. طی سال‌های اخیر با وجود تقاضاهای مکرر و گسترده خبرنگاران از حکومت افغانستان در جهت پایان دادن به فرهنگ معافیت عاملان جرایم علیه خبرنگاران، حکومت موفق به این کار نشده و حتی هیچ تلاشی در این راستا نکرده است.
پیامد این وضعیت در فضای رسانه‌یی افغانستان، تن دادن خبرنگاران به خودسانسوری، هراس از نوشتن گزارش‌های افشاگرانه و در نهایت تضعیف جریان مثمری بنام روزنامه‌نگاری تحقیقی بوده است.
من در ماه مارچ سال 2014، پس از نشر گزارش‌های افشاگرانه در مورد جریان‌های افراطی فعال در شمال افغانستان و حضور جنایت‌کاران در میان نامزدان انتخابات شورای ولایتی همان سال، آماج حمله مسلحانه افراد ناشناس قرار گرفته و به شدت زخم برداشتم. در آن زمان مزارشریف یکی از امن‌ترین شهرهای افغانستان شمرده می‌شد و عطامحمدنور والی قدرتمند وقت و نهادهای امنیتی بر همه جریانات شهر اشراف داشتند.
فردای روز حادثه و پس از مرخص شدن از بیمارستان، جمعی از روزنامه‌نگاران و کارمندان رسانه‌یی، مرا در مراجعه به فرماندهی پولیس جهت درج شکایت و تقاضا از فرمانده پولیس شهر برای ردیابی عاملان حمله و توجه به امنیت بقیه خبرنگاران، همراهی کردند.
فرمانده امنیه در حضور خبرنگاران به ما اطمینان داد که عاملان حمله را تعقیب و بازداشت می‌کند و از خبرنگاران نیز به شدت حمایت خواهد شد. اما لحظات بعد مرا به اتاق دیگری بصورت خصوصی خواست و برایم توصیه کرد که برای زنده ماندن، مدتی شهر را ترک کنم. مسوول رویدادهای جنایی فرماندهی پولیس نیز با لبخند برایم گفت: «همین‌که ترا نکشته اند خدا را شکر کن، مدتی از شهر برو بیرون و دنبال بقیه ماجرا نگرد که بیشتر ضرر می‌کنی...»
پس از چهارسال از  این رویداد در سال 2018 زمانی که در کابل زندگی و کار می‌کردم و چندین ماجرا و رویداد دیگری را نیز پشت سر گذشتانده بودم، روزی تماسی از وزارت داخله دریافت کردم. فردی که خودش را مسوول بررسی پرونده‌های خشونت علیه خبرنگاران در وزارت داخله معرفی کرد، از من خواست که با اوراق، اسناد، شواهد و شکایات، به وزارت داخله مراجعه کنم تا مسوولان امنیتی عاملان حمله مسلحانه که در سال 2014 باعث زخمی شدن‌ام شده بودند را بازداشت کنند!
این تماس و تقاضا به قدری احمقانه و بیانگر بی‌کفایتی دستگاه امنیتی حکومت بود که احساس کردم به من توهین شده است.
بار دیگر در شامگاه ماه اکتبر سال 2017 و پس از نشر چند گزارش تحقیقی که باعث تهدیداتی علیه زندگی ما شده بود، هنگامی که از یک مصاحبه تلویزیونی با همسرم نیلوفرلنگر به خانه مان در غرب کابل بر می‌گشتیم، آماج گلوله‌باری افراد ناشناس قرار گرفتیم. از آنجایی که بنا بر تهدیدات قبلی، نهادهای امنیتی برای ما جواز حمل اسلحه داده بود،  توانستیم با شلیک و سپس فرار در دلِ تاریکی، جان سالم بدر ببریم.  لحظه‌یی پس از این رویداد و با دور شدن از محل واقعه، به شماره عاجل 119 پولیس تماس گرفتم.
مسوول تماس‌های خط 119، ما را به حوزه امنیتی محل وصل کرد و مسوول حوزه امنیتی پرسید که چه خبر است؟
برایش توضیح دادم که لحظاتی قبل افراد مسلح به ما شلیک کردند، ممکن است در تعقیب ما باشند و ما به کمک نیاز داریم. او پرسید در جریان شلیک، گلوله‌یی به کسی اصابت کرد؟
گفتم، نخیر ما موفق شدیم فرار کنیم اما ممکن است ما را تعقیب کنند و احساس ترس و وحشت داریم.
مسوول حوزه امنیتی با خیال آرام گفت: نگران نباشید، شکر که به کسی آسیب نرسیده، حالا بروید خانه، فردا به دفتر تشریف بیاوید و جزییات رویداد را برای ما روایت کنید.
ما آن شب را در ترس و وحشت در خانه‌ی بستگان مان سپری کردیم و فردا هم به حوزه امنیتی برای پیش‌گیری از حوادث بعدی مراجعه کردیم.
مسوول امنیتی حوزه گفت: در ساحه تحت مسوولیت ما بیشتر از 3000  خانواده زندگی می‌کند و همه تحت تهدید است، من نمی‌توانم امنیت همه را بگیرم، خودتان مواظب تان باشید. این مسوول امنیتی حداقل توصیه‌ها و مشوره‌های لازم را برای چگونگی تامین امنیت محل زندگی و کار برایم نداد و چنان بی ادبانه پاسخ داد که احساس کردم از  مغازه‌دار کوچه تقاضای حمایت و حفاظت کرده ام.
این بی‌کفایتی دستگاه امنیتی حکومت، سالانه هزینه‌ی گزافی روی دست جامعه رسانه‌یی و خبرنگاران افغانستان می‌گذارد. قتل‌های مرموز، تهدید و توهین‌های روزافزون همه باعث شده اند تا خودسانسوری و روزمره‌گی بصورت گسترده وارد فضای کار رسانه‌ها شود.
سطح تولید گزارش‌های تحقیقی و افشاگرانه، پرداختن به گزارشگری صلح و جستجوی خبرنگاران برای ردیابی عاملان پرونده‌های جرم و جنایت نسبت به سال‌های گذشته به دلایل مختلف از جمله افزایش خشونت علیه خبرنگاران کاهش یافته است.
از سوی دیگر بی‌توجهی و  ناآگاهی مسوولان دولتی از محتوا و حتی موجودیت قانون توشیح شده دسترسی به اطلاعات، نشان می‌دهد که رهبری حکومت افغانستان با وجودی که شیفته‌ی استفاده از نام آزادی بیان به عنوان یک دست‌آورد در مجامع بین‌المللی است، حتی نتوانسته برای زیردستانش از موجودیت قانونی بنام دسترسی به اطلاعات، آگاهی دهد.
من دوسال قبل و پس از تلاش‌های زیاد با دو همکار رسانه‌یی‌ام طرح یک مجموعه گزارش‌های تحقیقی را آماده کردیم که باید به ماجراهای مشخصی از جمله قتل زنان، دختران، مردان جوان و تجاوزات جنسی در شهر کابل بصورت موشگافانه پرداخته می‌شد.
آمار رویدادهای جنایی در آن زمان در کابل به شدت در حال افزایش بود و رسانه‌های افغانستان نیز همواره در این موارد به نشر اعلامیه‌های دولتی اکتفا می‌کردند.
 بسیاری از جنایات از جمله قتل و تجاوز جنسی در جامعه افغانستان ریشه در روابط سنتی و بسته اجتماع دارند. تاکنون هیچ تحقیق جامع و گسترده چگونگی وقوع این رویدادها را بصورت موشکافانه بررسی نکرده است تا نشر آن، هم کمکی به پولیس باشد و هم عبرتی برای خانواده‌ها و افراد.  رسانه‌های افغانستان چون بیشتر درگیر روزمره‌گی و جنگ اند، به تحقیق در مورد سوژه‌های اجتماعی و این‌که زیر پوست شهری به شدت آشفته، چه می‌گذرد اهمیتی نمی‌دهند.
مسوول بررسی رویدادهای جنایی پولیس کابل که مهم‌ترین منبع ما برای رسیدن به سرنخ‌های پرونده‌ها بود، اندک‌ترین علاقه برای نوشتنِ این گزارش‌ها نداشت. او پس از نگاه سرسری به طرح تحقیق ما، با لحن بی‌تفاوت در حالی که روی مبل دفترش لم داده بود گفت: ما همیشه در مورد رویدادهای جنایی با رسانه‌ها صحبت می‌کنیم، همه حرف‌ها در رسانه‌ها گفته می‌شوند شما چه چیزی را تحقیق می‌کنید؟
او نمی‌دانست که تحقیق، دامنه‌ی وسیع‌تری نسبت به یک اعلامیه خبری دارد. اصرار ما همچنان بی‌نتیجه ماند، چون وقتی دید که ما تلاش داریم قناعتش را حاصل کنیم، گفت در فرصت بعدی صحبت می‌کنیم. روزها و هفته‌های بعد به تماس‌های ما پاسخ نداد و طرحی که قرار بود بخشی از چالش‌های اجتماعی در کابل را تحقیق کند به بن بست خورد.
این تجارب ثابت می‌سازند، تا زمانی که باور به آزادی بیان و اهمیت رسانه، در ذهن رهبران حکومت، رهبران سیاسی و کارمندان دولت به عنوان یک ارزش شکل نگیرد، رسانه‌ها حتی با موجودیت قانون نافذ شده‌ی «دسترسی به اطلاعات » نمی‌توانند دستِ باز در عرصه اطلاع‌رسانی داشته باشند. به باور من، آزادی فعلی رسانه‌ها در افغانستان، بر مبنای یک مصلحت شکل گرفته است که حضور نیروهای خارجی و سفارت‌های کشورهای حامی افغانستان آن‌را تضمین کرده اند؛ و روزی که نیروهای خارجی این کشور را ترک کنند و حمایت مالی و سیاسی کشورهای قدرتمند از حکومت افغانستان قطع شود، این آزادی به مخاطره افتاده و دشمنان زیادی از داخل و بیرون حکومت علیه رسانه‌ها قدعلم خواهند کرد.

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

جهان ویران ما مردها


با شنیدن اولین آهنگ صدایش نتوانستم اشک نریزم. صدایش آشنا بود، آشنای از آن دوردست‌ها که انگار مرا برای یاری و باهمی همیشگی صدا می‌زد.
معنای اشک‌هایم را هنوز نمی‌توانم دقیق تفسیر کنم، اما مطمئنم تنها بخاطر دلخوشی نبود. چون شاهد بودم که همسرم بخاطر آمدن این کوچکِ زیبا چه دردهای هولناکی را در نُه ماه و ۱۲ساعت اخیر کشید.
در ۱۲ساعتی که نیلوفر در بستر شفاخانه درد می‌کشید و منتظر فلورا بود، بارها از خودم پرسیدم که چرا برای داشتن فرزند تن به چنین دردی می‌دهیم. دردی که روح و استخوان مادر را می‌سوزاند و آمدنش در کنار بقیه دردهای هولناک، مادرش را تا نیمه‌راه مرگ نیز می‌برد. دردی که از عمر مادر می‌کاهد و مسوولیت‌های سنگین و همیشگی را نیز روی دست پدر می‌گذارد.
از این‌که چانس حضور در کنار همسرم در تمام لحطه‌های نُه ماه بارداری و چندساعتِ زایمان را داشتم خوشحالم، چون با دیدن این‌که همسرم چه دردهای کشید، می‌توانم پدر بهتری باشم. این تجربه جهانم را دگرگون کرد. جهانی که به شدت مردانه و خالی از درک دنیای مادران بود. حالا بهتر درک می‌کنم که دنیای مادران در میان موجی از مهربانی، زیبایی و فداکاری، پر از دردهای طاقت‌فرسا و خطرهای مرگبار است. دردها و خطرهای که در دنیای خشک و ویران ما مردها فقط یک قصه برای سرگرمی است.
آرزو می‌کنم همه پدران، خصوصا آنانی که ۱۰ فرزند را قطار می‌کنند و از زنان شان ماشین چوچه‌کشی ساخته اند نیز فرصت و جرات حضور در جریان زایمان را داشته باشند.
با هر قطره اشک و هر هجای فریادهای همسرم، هزاربار به خودم و غریزه‌ی بقا و خودخواهی که آدم‌ها را وادار به خواستن فرزند می‌کند لعنت فرستادم.
کاش کشورهای اسلامی در کنار قانونی‌ساختن چند همسری، قانونی را نیز نافذ می‌کردند که پدران را مجبور به حضور و همراهی همسران شان در جریان زایمان می‌کرد. اگر همه مردها چانس حضور در کنار همسران شان در زمان زایمان را می‌داشتند، کشتار آدمی و نفرت از هم‌نوعان در این سیاره کوچک اینقدر گسترده و فراگیر نمی‌شد.

حالا که در باغچه‌ی سبز و پر از طراوت ما یک گل دیگر از جنس فلورا اضافه شد، خوشحالیم و به زندگی امیدوارتر از همیشه.
آرزو می‌کنم جنگ، نفرت، تبعیض، آواره‌گی و تفاوت‌های که بنام دین، رنگ، مذهب، قوم و جغرافیا من و هم‌نسلانم را آتش زد، برای فرزندم فقط افسانه و تاریخ باشند.
آرزو می‌کنم فلورای من فرزند جهان آزاد باشد. جهانی که دین فقط اخلاق فردی و مسوولیت شخصی است و به موها و پاهای برهنه زنان بند نیست.
آرزو می‌کنم شاهد بزرگ شدن دخترم باشم و او هیچ‌وقت بخاطر رنگ، دین، جعرافیا، زبان و دیدگاهش مورد تبعیض و قضاوت ابلهانه‌ی آدم‌ها قرار نگیرد. دوست دارم او آزاد بزرگ شود، بدون تعلق به هیچ دین، آیین و باورهای ساختگی بشر.
مادرش نامش را فلورا گذاشته است.
با همسرم نیلوفر و فرزند ما فلورا، پس از ترک شفاخانه.
فلورا در اساطیر رومی، الهه یا ایزدبانوی گل‌ها و همچنین ایزدبانوی فصل بهار بود. از فلورا به عنوان یکی از چند الهه وفور و برکت و فراوانی نیز یاد می‌شود.
در گذشته‌های نه چندان دور، جشنواره‌ی مهمی به نام فلورا، که به فلورالیا مشهور است، در ماه اپریل برگزار می‌شد که نماد تجدید چرخه زندگی، نوشیدن و شادخواری بود.
فلورای ما نیز در بامداد ۲۹اپریل، همزمان با جشن گل‌ها در سراسر جهان، به دنیا آمد. او اکنون باعث شادمانی ماست و مادرش، همه دردها و سختی‌های نُه ما اخیر را از یاد برده است. دردهای که هنوز مرا عذاب می‌دهند و اگر قبلاً شاهد چنین دردهای می‌بودم، جرات حرف زدن در مورد فرزند داشتن را نمی‌کردم.
حالا که پدرِ یک دختر هستم و همسرم را در جریان بارداری و زایمان همراهی کردم، درک بهتری از جهان مردانه و زنانه دارم. جهانی که اگر نگاه و درک زنانه در آن غالب باشد، جای بهتری برای زندگی خواهد بود. جهانی که می‌تواند « لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی» باشد.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...