۳۰ فروردین ۱۴۰۰

خدا از درد این ملت به درد تو بیافزاید

حامد کرزی بی‌ گمان یکی از بانیان فساد و خیانت‌ در دو دهه‌ی اخیر در افغانستان است. او زمانی در راس دولت قرار گرفت که همه‌چیز از صفر شروع شده بود. طالب مهار شده بود و مردم آماده‌ی هرنوع تغییر بودند. پول‌ِ بی‌حساب برای بازسازی افغانستان وارد کشور شد و هزاران نهاد کمک کننده برای توسعه و بازسازی صف کشیدند.

مردم نیز که تازه از یک جنگ باطل و ویرانگر رهایی یافته بودند، آماده بودند تا در مسیر نو حرکت کنند. همین امیدواری پای صدها هزار مهاجر افغان را از کشورهای مختلف جهان به خانه‌های شان کشاند.

جامعه‌ی جدید، با توجه فوق‌العاده‌ی بین‌المللی و میلیاردها دالری که به کابل سرازیر شدند، نیازمند یک مدیریت سالم و دلسوزانه بود. در چنین زمانی، یک دزد بین‌المللی در راس دولتِ تازه تاسیس گماشته شد.

کرزی به دزدهای کابینه‌اش توصیه کرد که " دزدی کنید خیر است. مگر دزدی‌های تان را در داخل خرج کنید، به دبی و جاهای دیگر نبرید."

تروریست‌ها و قاچاقچیان مواد مخدر را تقویت کرد و میان جنگ‌سالاران نزاع قدرت را برافروخت تا از مصروفیت آن‌ها به نفع خودش استفاده کند. نمونه‌اش حمایت از عطامحمد نور برای تضعیف دوستم و محقق در شمال.

چند مسلح موترسایکل‌سوار را بنام " برادرانِ طالب" مشروعیت داد و برای " مصالح ملی"، هیچ جنایت‌کار و دزدی را به پای محکمه‌ی عدالت نکشاند.

کرزی در بهترین حالت یک ارباب قومی یا یک قریه‌دار است. مدیریت یک کشور را اگر به یک قریه‌دار بسپارید بهتر از این نمی‌شود.

یادم رفت بنویسم که این را بخاطر بیماری حامد کرزی نوشتم‌. چند روز است که کرزی در بستر بیماری است.

آرزو کردم که خدا از درد این ملت به درد او بیافزاید.



 

۲۴ فروردین ۱۴۰۰

دستکاری در هویت فرهنگی بلخ

یک پروژه میلیون دالری، این‌روزها مصروف تابلو نویسی در کوچه‌های شهر #مزارشریف است. هدف از این کار، نشانه‌گذاری دقیق و معیاری شهر است تا آدرس‌یابی آسان و دقیق باشد. این اقدام برای نظم بخشیدن به شهر فوق‌العاده مهم است، اما چند نکته:

یک: ظاهراً در نوشتن تابلوها، با آدم‌های باسواد و دانای شهر مشوره صورت نگرفته و یک گروه پروژه‌نویس، این کار را انجام داده است که پر از اشتباهات مضحک است.

دو: دیده می‌شود که عصبیت جاهلانه‌یی در پشت نوشتن تابلوها موج می‌زند و همین باعث شده است تا اشتباهات فاحشی مانند ترجمه کردن اسم‌های خاص از زبان فارسی‌دری و ازبیکی به پشتو انجام شود. مثلا نام یک محله که گذر " هژده چمن" است، به " اته لسم چمن گذر" برگردان شده.

این تابلونویس‌های بی‌سواد همین را نمی‌دانند که اسم خاص قابل ترجمه نیست. فقط در جایی اسم خاص را می‌توان ترجمه کرد که هدف از ترجمه، کمک به فهماندن دقیق‌تر به مخاطب باشد. در حالی که یک خواننده و گوینده زبان پشتو هیچ نیازی ندارد تا گذر هژده چمن را برایش ترجمه کنیم. این ترجمه حتی باعث گمراهی و تغییر نام این محله می‌شود.

سه: به صورت احمقانه‌یی در این پروژه تلاش صورت گرفته تا مسائل زبانی دامن زده شود. مثلاً نام محله‌های اوزبیک‌نشین برخلاف دستورهای زبانی و فرهنگی، به پشتو برگردان شده و نشانی از زبان اوزبیکی نیست.

پشتو زبان بخشی از ساکنان کشور و یکی از زبان‌های رسمی مملکت است. هیچ‌کس نمی‌تواند منکر این باشد و کسی هم مخالف تابلوها و شعارها و کتاب‌های پشتو نیست، اما اقدامِ چنین مغرضانه و احمقانه، نه تنها باعث واکنش و تنش می‌شود، بلکه خیانتی است در حق همه زبان‌ها و فرهنگ‌های جامعه افغانستان.

بلخ، از کُهن‌ترین شهرهای جهان است و این شهر به ام‌البلاد شهرهای حوزه فارسی شُهره است. چگونه و چی کسانی جرات کرده تا با نام و جایگاه این شهر بازی کنند؟

متهمان اصلی این غفلت که ممکن است تنش‌های فرهنگی و قومی را به میان بیاورد، در قدم نخست ریاست اطلاعات و فرهنگ بلخ و شهرداری مزارشریف و در قدم بعدی مسئولان پروژه مذکور استند.

یا تابلوها اصلاح شوند، یا مردم به آسانی روی شان رنگ سیاه می‌پاشند.

این به هیچ‌وجه مخالفت با زبان پشتو نیست، چون مخالفت با یک زبان و فرهنگ احمقانه‌ترین کار ممکن است که فقط وظیفه‌ی افراد بیمار و جاهل است.

مختار وفایی

 

۱۷ فروردین ۱۴۰۰

پایان حضور دو هزار سالۀ یهودی‌ها در افغانستان

مردی که در ده سال گذشته به عنوان آخرین یهودی افغانستان شناخته شده بود، اکنون کشور را به قصد اسرائیل ترک می کند، زیرا ترس آن را دارد که وعدۀ خروج نظامی ایالات متحده خلائی در کشور بجای بگذارد که با گروه های بنیانگرا مانند طالبان پر شود.

زبولون سیمانتوف در گفتگو با خبرگزاری عرب نیوز گفت، «در اسرائیل، با تماشای تلویزیون رویدادهای افغانستان را دنبال خواهم کرد.»

سیمانتوف ۶۱ ساله گفت پائیز امسال، در پایان فصل اعیاد، افغانستان را ترک خواهد کرد.

همسرش که زنی از یهودیان تاجیکستان است، و دو دخترشان، از ۱۹۹۸ در اسرائیل بسر می برند. اما سیمانتوف دهه ها است که در میان خشونت و آشوب سیاسی، و از جمله دوران حاکمیت طالبان و دورۀ جنگ افغانستان با ایالات متحده، در وطن خود افغانستان مانده تا از تنها کنیسای کشور که در «کابل»، پایتخت کشور واقع شده، مراقبت کند.

سیمانتوف در گفتگو با عرب نیوز گفت «مثل «شیر» یهودیان از کنیسای کابل محافظت کردم.»

سیمانتوف که فروشندهٔ قالی و جواهر است، در «هرات» افغانستان بدنیا آمده که دهها سال پیش محل زندگی صدها یهودی بود. سپس به کابل رفت، و پس از آن در ۱۹۹۲ به تاجیکستان فرار کرد و پس از مدتی باز به پایتخت افغانستان بازگشت.

در غیاب او، کنیسا بسته خواهد و دورانی از حیات یهودی، که علما معتقدند دست کم ۲۰۰۰ سال پیش آغاز شده، در کشور به پایان خواهد رسید.

هفتۀ گذشته، در گفتگو با رادیو اروپای آزاد، در رابطه با مقاله ای پیرامون مهاجرت گروه های بسیاری از اقلیت های کشور، سیمانتوف گفت، «اگر طالبان بازگردند، ما را با لگد بیرون خواهند راند.»

منبع: تایمزاف اسرائیل

 



۱۲ فروردین ۱۴۰۰

جنرال عبدالملک؛ از تجربه‌ی تلخ توافق با طالب، تا ستیز بی پایان با مارشال دوستم

صحبت جنرال عبدالملک در برنامۀ پربینندۀ کاکتوس، حاوی نکاتی بود که برای نخستین بار شنیدم.

کارنامۀ سیاسی و نظامی جنرال عبدالملک، مانند هر چهره‌ی دیگر که در تحولات افغانستان دخیل بوده، پر از اتهامات سنگین است.

مهم‌ترین اتهامی که بر جنرال عبدالملک وارد است، توافق‌ و تبانی او با طالبان در سال 1376 است که منجر به ورود احترام‌آمیز طالبان به شهر مزارشریف و بخش‌های دیگری از شمال گردید. این توافق از سوی طالبان نقض شد و چنانچه جنرال عبدالملک می‌گوید، طالبان بابت نقض این توافق‌نامه، تاوان سنگینی پرداخت. پس از نقض این توافق‌نامه از سوی طالبان، صدها جنگجوی طالبان از سوی نظامیان تحت امر جنرال عبدالملک کشته شدند، صفوف شان تار و مار گردید و شماری از اعضای شورای رهبری این گروه به دست جنرال عبدالملک اسیر گردیدند.

ابهاماتی زیادی در مورد رویدادهای خون‌بار شمال، از جمله توافق‌نامه جنرال عبدالملک و گروه طالبان وجود دارد. انتظار می‌رود که نشر کتاب  «هفت سالِ از یاد رفته» که توسط آقای ملک نوشته شده و هنوز نشر نگردیده، به این ابهامات پاسخ دهد.

جنرال عبدالملک یکی از جعبه‌های پر رمز و راز تحولات پیچیده و خونین یک برهۀ از تاریخ افغانستان و خصوصاً ولایات شمال است. خانوادۀ جنرال عبدالملک، سال‌ها در راس قدرتمندترین نهادهای مسلط نظامی در شمال بوده اند و خود او نیز در صحنه‌های زیادی حضور داشته است. برنامۀ کاکتوس، بخشی از این تحولات را با حضور جنرال عبدالملک و اسماعیل خان ورق زده است.  

مثل هر صحبت دیگرِ جنرال عبدالملک، بخشی از برنامۀ کاکتوس نیز صرف وضاحت در مورد اتهاماتی که بر او وارند اند و همچنان نقد مارشال دوستم شد. آقای ملک، در مورد مارشال دوستم بی پرده و پر از کنایه صحبت می‌کند. دوستم نیز بارها جنرال عبدالملک را «خائن» خطاب کرده و گفته هیچ‌گاه او را بابتِ فروپاشاندنِ صفوف جنبش در مقابل طالبان، نخواهد بخشید.

اگر علاقه‌مند رمزگشایی تحولات شمال هستید، مصاحبۀ جنرال عبدالملک با برنامۀ کاکتوس را ببینید.

من منتظر نشر کتاب «هفت سالِ از یاد رفته» هستم، تا با خواندن آن، تحولات خون‌بار شمال و کارنامۀ این جنرال متهم به دوستی با طالب را قضاوت کنم.

چند نکته از زبان جنرال عبدالملک در مورد رهبران سیاسی:

در مورد عطامحمدنور: همسایه و همشهری هستیم و دشمنی ندارم.

در مورد اسماعیل خان: او یک دزد، معامله گر و خائن است و تسلیحات زیادی را به طالبان سپرد.

در مورد مارشال دوستم: بیش از صدبار از من بگیل شده و یک قزاق است نه اوزبیک. نمایش قبرستان برگزار کرده و هیچ جنگی را فتح نکرده تا مارشالی بدست آورد.

در مورد  حامد کرزی: یک بی‌کاره و دوست تروریست‌هاست که فرصت‌های بدست آمده را هدر داده است.

در مورد امرالله صالح:  شجاعت و وطنپرستی‌اش را انکار نمی‌توانم.

یکی از نکته‌‌هایی که در صحبت‌های جنرال عبدالملک مبهم ماند، مشخص نشدنِ صف سیاسی او بود. گردانندۀ برنامه تلاش کرد بفهمد که آقای ملک از لحاظ فکری «مجاهد» است یا کمونیست (خلقی)، اما او پاسخ واضحی به این پرسش نداد و
چندین بار یادآورد شد که در هر دو صف حضور داشته و از کارنامه‌اش دفاع می‌کند.

۰۹ فروردین ۱۴۰۰

اشرف غنی در تاجیکستان

استقبال از اشرف غنی در تاجیکستان کم‌نظیر بود. دانشگاه ملی تاجیکستان به او سند دکترا و عضویت افتخاری شورای علمی این دانشگاه را داد.

سخنرانی اشرف غنی در دانشگاه تاجیکستان، حساب شده، دقیق و استوار بر دریافت‌های علمی بود.

من به سخنرانی‌های اشرف غنی که در دانشگاه‌ها و مراکز علمی صورت می‌گیرد گاهی گوش می‌دهم. اشرف غنی یک معلم است و در سخنرانی‌هایی که در مراکز اکادمیک انجام می‌دهد دقتِ بیشتر می‌کند.

بحث اشرف غنی در مورد موج دهشت افگنی، بحران کرونا، وضعیت علم و محیط زیست، شنیدنی است.

اما مثل همیشه، همه‌ی این موارد تحت تاثیر یک اشتباه لفظی رفت.

اشرف غنی، شعر رودکی را اشتباه خواند و با این کار، مردم را در شبکه‌های اجتماعی سرگرم ساخت.

توانایی اشرف غنی در تدریس و سخنرانی، به معنی این نیست که او یک رئیس جمهور خوب و موفق است.



۰۶ فروردین ۱۴۰۰

اگر شما طالب دارید، ما راسیست داریم

نخستین‌بار، کودک بودم که نام کشور سویدن را از طریق فعالیت‌های « کمیتۀ سویدن برای افغانستان» شنیدم. این کمیته پروژه‌هایی در حمایت از معارف در مناطق روستایی و از جمله در روستای ما در شمال افغانستان تطبیق می‌کرد. سال‌های بعد، یکی از بهترین مکاتب دخترانه توسط «کمیتۀ سویدن در افغانستان»، در روستای ما ساخته شد که باعث خلق شادمانی‌ها و امیدهای فراوان در میان مردم گردید.


دوسال قبل، وقتی که در فبروری 2019، وقتی وارد سویدن شدم، تصور چندان روشنی از این کشور نداشتم. همینقدر می‌دانستم که سال‌ها قبل، وایکینگ‌ها صاحبان این سرزمین بودند و مردمانش، عاشق تنهایی، رعایت فاصله اجتماعی، سکوت، احترام به بشر و آزادی‌های مدنی استند. اندکی هم در مورد افتخارات علمی، تکنولوژی، ثروت و رفاه سویدنی‌ها می‌دانستم.

 نخستین چیزی که با ورود به شهر مالمو نظرم را جلب کرد، طراحی‌های زیبای خانه‌ها و مسلط بودن رنگ سرخ تیره در شهر بود. بسیاری از خانه‌ها، ویلاها و دیوارها هم‌رنگ به نظر رسیدند. شهر به شدت آرام و ساکت به نظر می‌رسید. روز نخست که ما وارد شهر شدیم، احساس کردم روز تعطیلی است. روز بعد و چند هفته همینطور دوام کرد و من احساس بودن در یک تعطیلی عمومی را داشتم. در هفته‌های نخست این سکوت برایم بسیار دلگیر می‌نمود. از پنجرۀ خانه که به بیرون می‌دیدم، بیشتر پنجره‌های خانه‌های مردم پرده داشتند و از صدای جیغ و داد اطفال، خنده‌ها و گریه‌های بلند، بلندگوهای خُرده فروش‌ها و هارن موترها خبری نبود.

با همسرم نیلوفر تصمیم گرفتیم تا شهر را با قدم زدن کشف کنیم. هر روز یک تا سه ساعت قدم می‌زدیم. روزهای زیادی در شهر گُم شدیم، اما با هر بار گم شدن، چیزهای خوبی می‌یافتیم. یک هفته پس از رسیدن، نامه‌یی از شهردار شهر دریافت کردیم. شهردار در نامه‌یی که پای آن امضا کرده بود، ما را به شهر خوش‌آمدید گفته و آرزو کرده بود که در این شهر احساس بودن در خانه را داشته باشیم. یک نقشه‌ی مفصل از شهر و چند برگه‌ی معلوماتی در مورد مکان‌های دیدنی شهر نیز شامل بسته‌یی بود که از سوی شهردار دریافت کرده بودیم.

از طریق ادارۀ فرهنگ شهر و به کمک دوست خوب ما نعیمه دوستدار، با حلقه‌یی از فعالان فرهنگی و ادبی شهر آشنا شدیم و در جلسات متعددی برای صحبت و شنیدن دعوت شدیم.

با حضور در این جلسات و برنامه‌ها، پنجره‌های زیادی بروی ما گشوده شدند که هر کدام، تصویر واقعی‌تری از جامعۀ جدید را به ما معرفی می‌کرد.

این‌را شاید بسیاری‌ها بدانند که سویدن یکی از بهترین کشورها در ارایه‌ی خدمات رفاهی است، اما در کنار آن، یکی از بلندترین نرخ‌های مالیات را دارد.

آموزش در سطوح مختلف در سویدن رایگان است و این کشور از نخستین کشورها در جهان است که قانون حق دسترسی به اطلاعات را تصویب کرده است.

چالش‌ها و دشواری‌های زندگی در سویدن نیز فراوان استند. شاید یکی از چیزهایی که همواره می‌شنوید فعالیت گروه‌های ضد مهاجر باشد، اما آنان را نباید خیلی جدی گرفت. یک دوست سویدنی من می‌گفت: «هیچ جامعه‌ی یکرنگ و یک‌دست نیست، حتی سیستم آموزشی و زندگی در سویدن نیز راسیست تولید می‌کند. چنانچه شما در افغانستان طالب دارید، ما هم در این‌جا راسیست داریم و راسیست‌ها و طالبان شاید دو روی یک سکه باشند.»

تعداد زیادی از مهاجران، از بروکراسی و گاهی عدم تطبیق عدالت در پرونده‌های شان، از حکومت سویدن شاکی اند، اما این موارد به بحث‌های طولانی و عمیق نیاز دارد که من قصد پرداختن به آنان را ندارم.

حالا که دوسال از زندگی‌ام در این شهر می‌گذرد، با این شهر خو گرفته‌ام و با امیدواری بیشتر به رویاهایی که در این شهر می‌توانند محقق شوند فکر می‌کنم. به ادامه‌ی تحصیل، آموزش، آموختن و آموختن... چیزی که تشنه‌ی آن هستم...



Photo: Jon Willén

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...