‏نمایش پست‌ها با برچسب آزادی بیان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آزادی بیان. نمایش همه پست‌ها

۲۳ مهر ۱۳۹۳

اعتراض در برابرِ استبداد محلی!

 خبرنگاران و فعالان مدنی کندز، در برابر استبداد حکومت محلی این ولایت اعتراض کردند.
بتازگی اداره‌ی ثارنوالی کندز، در مخالفت با قانون رسانه‌های همگانی، چندین خبرنگار از جمله مسوول دفتر میدیوتیک را به اتهام توهین به مقام ولایت کندز احضار کرده است. حاجی غلام سخی بغلانی مرد فیودالی است که از نزدیک به هفت ماه بدینسو والی کندز است و دیده شده است که مسایلِ همچون مدنیت، آزادی بیان، حقوق شهروندی و آرامش مردم کندز، برایش چندان اهمیت ندارد.
من یک‌سال قبل زمانی که انور جگدلگ والی کندز بود، به آن ولایت سفر کردم و با همه خبرنگاران آن از نزدیک صحبت کردم.
وقتی کندز و کار رسانه‌یی در آن ولایت را دیدم، دلم به اوضاع اطلاع‌رسانی و خبرنگارانِ از هم پاشیده‌ی بلخ سوخت. بلخ با تمامِ شور و غوغایی که نام اش دارد، درون‌اش تهی از ارزش‌های در حد بلخ بودن است. بلخ فاقد یک روزنامه‌ی معیاری و فعال است، اما کندز یک روزنامه دارد. بلخ فاقد یک مرکز همگانی که همه خبرنگاران خود را در آیینه‌ی آن ببیند است، اما کندز یک مرکز فعال رسانه‌یی دارد که به عنوان یک محل امن برای همه خبرنگاران کندز مطرح است. سخنگویان پولیس و مقام ولایت بلخ، خبرنگاران را به ندرت می‌بینند، اما سخنگویان والی و فرماندهی امنیه کندز، در رفت و آمد نزدیک با مرکز رسانه‌یی خبرنگاران بود/ است.
آنچه مایه‌ی تاسف است، از هفت ماهی که حاجی غلام سخی حکومت محلی کندز را رهبری می‌کند، نه تنها محدودیت‌های غیر منطقی و نابخردانه‌یی بر خبرنگاران وضع شده، بلکه اوضاع امنیتی و ناآرامی‌های دورن شهری نیز در این ولایت به اوج خود رسیده است.
خبرنگاران حق شرکت در اکثریت برنامه‌های مقام ولایت را ندارند و گزارش سانسور شده‌ی نشست‌ها و برنامه‌های مقام ولایت به ایمیل خبرنگاران فرستاده می‌شود.
در نشست‌های که خبرنگاران دعوت می‌شوند، برخی از خبرنگاران لابی، سوالاتِ از قبل تهیه شده را بامشورت والی بصورتِ نمادین مطرح می‌کنند و فرصتِ مطرح شدنِ پرسش‌ را از اکثریت خبرنگاران می‌گیرند.
امیدوارم این وضعیت دیر نپاید و انتظار می‌رود مردم کندز، در یک تصمیم عاقلانه و همگانی، باری را از روی دوش شان بردارند که در صورت دوام، زخمِ عمیقی برجای خواهد گذاشت.
مختار وفایی

۰۴ مهر ۱۳۹۳

شکیبِ بلخِ دلم پایمال چنگیز است


 
 مختار وفایی
 مثلِ احوالِ جهان، سومین مجموعه‌ی شعری استاد صادق عصیان روز پنج‌شنبه در تالار دانشگاه بلخ رونمایی شد. من که مدت‌هاست پایم ردِ پای محافل ادبی را حد اقل در بلخ گم کرده؛ دیروز فرصتی فراهم شد و لحظه‌یی از استاد عصیان شنیدم و کیف بردم. محفلِ خوبی بود. تعداد اشتراک کنندگان بیشتر از تصور ام بود. دیزاین و تشریفات محفل هم در حد توان در نظر گرفته شده بود. شور و اشتیاق برای گرامی‌داشتنِ عظمتِ ادبی استاد عصیان در همه چهره‌ها موج می‌زد. دانشجویان با عشق و علاقه‌ی سرشاری مصروف پذیرایی مهمانان، ترتیب و تنظیم محفل و مدیریت برنامه بودند. در «بنرِ» محفل نوشته شده بود، «نقد و رونمایی». من هم خرسند از اینکه، امروز در کنار اینکه از شعرها و شعرخوانی‌های استاد عصیان لذت می‌برم، حتما از بزر گوارانی که معلمانِ نسل ادبی بلخ در دانشگاه بلخ هستند نیز نقد و نظرهای محکمی راجع به ادبیات و کتاب تازه‌ی استاد عصیان خواهم شنید. پوهنوالان، پوهنملان و پوهندویان زیادی تشریف داشتند، چندتای شان در جایگاه تشریف بردند، اما چیزی بنام نقد ارایه نشد و رونمایی به بهترین وجه آن صورت گرفت. من خلاقیت، استعداد، توانایی و مهارت دانشجویان دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه بلخ را که میزبان این محفل بودند، در دندان زدن سیب‌ها، شکستن کوزه، چیدن شمع‌ها، انتخاب موزیک، تلاوت کلام‌الله مجید و گرفتن عکس‌های یادگاری با استاد عصیان و مجموعه‌ی شعری اش می‌ستایم، اما آرزو داشتم تا در زیر سقفِ به عظمت نامِ «تالار دانشگاه بلخ»، شاهد آنچه دیروز از آدرس این دانشگاه در مورد نقد و رونمایی شعرهای استاد عصیان بودم، نمی‌بودم. آنچه را دیروز تالار دانشگاه بلخ شاهد بود، دهن‌کجی‌ی بود به ادبیات، شعر، هنر و عظمتی بنام بلخ که در تنِ خونینی بنام افغانستان آویزان است. حرف‌هایی که از زبان برخی پوهن‌داران بجای نقد ارایه شد، سندِ محکمی برای ثبوت بی‌سوادی و فقر فکری در جامعه‌ی ادبی، و اکادمیک‌ترین مکان ی بلخ است. بدون شک که حرف‌های خوب و نقدهای در حدِ توان نیز از سوی برخی دوستان در محفل ارایه شد، اما شانِ دانشگاه بلخ و عظمتِ ادبی استاد عصیان درک بیشتر و حرف بیشتر می‌طلبد که اکنون از آن بی نصیبیم. در یک‌جایی از محفل بشدت شرمیدم و احساس کردم، باید گوینده نیز بعداً از آنچه گفته است احساس شرم کرده باشد. با چند پسوند و پیشوند علمی، نام‌اش را گرفت و به جایگاه دعوت‌اش کرد. با کف زدنِ حضار آمد به جایگاه، ورقی از جیب بغلی اش کشید، عینک‌هایش را جابجا و خود را روی مایک خم کرد. گفت: امروز میوه‌یی را که کاشته بودم حاصل اش را می‌چینم. بعداً متوجه شدم که ایشان خود را در جایگاه آموزگار استاد عصیان قرار داده و عظمتِ عصیان را حاصلِ ندانستگی خودش می‌داند.
گفت: من شعر عصیان را نقد نمی‌کنم، چون می‌دانم شعر او کامل است و در تمام جاها اول شده است. عصیان خوب شعر می‌سراید و من شعرهایش را می‌خوانم. او را همه به عنوان شاعر خوب می‌شناسند و در تمام جاها شعرهایش است. من می‌خواهم خود عصیان را نقد کنم، نه شعرهایش را، چون شعرهایش به همه معلوم است. احساس کردم ایشان از صحنه پرت است و باشد که لحظه‌یی بخندیم. ادامه داد: شخصیت عصیان را نقد می‌کنم. او در کنار اینکه یک شاعر است، یک تحلیل‌گرِ بسیار خوب است. یک آدم بسیار خوب است. برخورد اش، اخلاق‌اش، رفتار و کردارش به یک آدم خوب می‌ماند. عصیان را همه رسانه‌ها خوش دارد، چون او یک لهجه و بیانِ شیوا دارد. عصیان همچنان یک کارشناس و سخنگوی خوب است. او بسیار خوب تحلیل می‌کند. ایشان در اخیر به حضار منت گذاشت و گفت: من تمام مجموعه شعری و شخصیتِ استادعصیان را در چند بیت خلاصه می‌کنم.
در قسمتی از بیت‌های ایشان واژه‌های «آراسته» و «آمیخته» قافیه شده بود. خودش در همین قسمت مکثی کرد و گفت: فلان دانشجو بمن می‌گوید که این دو واژه باهم قافیه نمی‌شود. من خو این دو را قافیه ساخته ام، می‌شود نمی‌شود بمن ربطی نداره. عینک‌هایش جابجا کرد و ادامه داد... مرد بزرگی از اهالی ادبیات در کنارم نشسته بود. بمن نگاه معناداری کرد و گفت: این‌هم از دانشگاهِ ما، جایی که باید مغز ادبیات، علم، هنر و فرهنگ از آن تغذیه شود... ما چقدر فقیریم... و سر انجام به گفته‌ی استاد عصیان:
 هراتِ حوصله ام برج برج می‌ریزد
 شکیبِ بلخِ دلم پایمالِ چنگیز است.
 ------------------
عصیان را غنیمتِ بزرگی برای بلخ و جامعه‌ی ادبی‌مان می‌دانم. ضمن این‌که نشر مثلِ احولِ جهان را به جامعه‌ی ادبی مان مبارک‌باد می‌گویم، آرزو دارم
روزی دانشگاه بلخ، از این شلختگی و بی‌مفهومی شرم‌آور که درک شان از بزرگانِ مانند عصیان و دکتر برزین‌مهر، "تحلیل‌گر و سخنگوی خوب" است بیرون آید.

۰۲ شهریور ۱۳۹۳

غربتِ یک خبرنگار!

آتیلا نوری از خبرنگاران شجاع و کارکشته‌ی ولایات شمال است. در وخیم‌ترین اوضاع امنیتی در ولایت سرپل با یک کمره‌ و یک قلم، به انعکاس حقایق پرداخته و رد پای اشباح را در این ولایت برملا می‌سازد. سال گذشته او را در سرپل ملاقات کردم. از دشواری‌های کار خبرنگاری در یک ولایت دور افتاده، کوهستانی، نا امن و بدور از سهولت‌های زندگی حرف می‌زد. او می‌گفت بارها در درون جبهات جنگی طالبان برای تهیه‌ی گزارش رفته و بارها برای یافتنِ حقایق در سرپل، توسط زورمندان محلی تهدید شده است.
در ولایت سرپل، او تنها خبرنگاری است که حقایق را بدور از وابستگی و تمایلات سمتی و حزبی از امواج آریانا به مردم مخابره می‌کند.
خستگی، زحمت و تلاش‌های پی‌گیر یک خبرنگار واقعی را می‌توان در چروک‌های چهره‌ی آتیلا مشاهده کرد. بتازگی از دوستان شنیدم که آتیلای عزیز توسط عبدالجمیل فرمانده تولی کندک ارتش ملی در سرپل لت و کوب شده است.
احساس می‌کنم، آتیلا در سرپل، در شهر خودش، غریب مانده است. کسانی که او و کار او را در آن شهر، درک نموده و اهمیت دهند، کم و یا اصلا نیستند. آتیلا از خون اش مایه گذاشته و برای مردم اطلاع‌رسانی می‌کند. او را تنها نگذاریم و به دولت‌مردان بفهمانیم که کار شما، زحمت شما، فداکاری و نبرد شما، بدون رسانه‌ها و بدون خبرنگاران ضرب صفر است!
هنوز جزییات بیشتری در این مورد در دست نیست. امیدوارم نهادهای مسوول و حکومت محلی سرپل، در مورد چگونگی این رویداد توضیح داده و باعث رنجش بیشتری جامعه‌ی خبرنگاری از دولت‌مردان نشوند.

۱۶ تیر ۱۳۹۳

مطبوعات افغانستان، از شمس‌النهار تا «دهة طلایی»

مختار وفایی

مطبوعات آزاد و دموکراسی دو لازم و ملزوم هم‌دیگر‌اند. مطبوعات آزاد و رسانه‌های متعهد، در‌واقع نقش اکسیژن را برای دموکراسی داشته‌اند. هم‌چنین بسیاری از دانشمندان به این مقوله معقتد‌اند که: «بدون دموکراسی نمی‌توان روزنامه‌های واقعی داشت، و بدون روزنامه، دموکراسی ممکن نیست.»
افغانستان، کشوری که سال‌های بیشترِ عمر‌‌ش را با جنگ و تفنگ سپری کرده و برای مردمانش ‌کمتر زمینه‌های آموزش و دانایی فراهم کرده است نیز، موجودیت و فعالیت مطبوعات را در نقش‌های گوناگونی تا هنوز ‌تجربه کرده است. با عمر درازی که تاریخ مطبوعات افغانستان دارد، تا هنوز از آن ثمرة چندانی در بدنة جامعه، ‌جز ‌موارد استثنایی، دیده نشده است. دلیل آن هم آشکار است: موجودیت نظام‌های سرکوبگر، استبدادی و خودکامه در تاریخ افغانستان، جایی برای آزادی بیان و بروز خواست‌ها و افکار عمومی نگذاشته و همواره سخن را بالانشین‌ها زده‌اند و بس!
به‌تازگی افغانستان، شامل کشورهایی شد که حق دسترسی به اطلاعات، از حقوق اساسی شهروندان آنان به شمار رفته و این قانون ‌به رسمیت شناخته‌ شده است. بر این اساس، پس از این هیچ اداره و ارگانی نمی‌تواند از ارائة اطلاعات در مورد کارکرد و چگونگی مأموریتش به شهروندان سر باز‌زند. این اتفاق، در روزهایی افتاد که ‌افغانستان، نزدیک به ۱۴۰ سال قبل‌، برای اولین‌بار، دارای نشریه‌ای به نام «شمس‌النهار» شد که «نخستین نشریه در تاریخ مطبوعات افغانستان» نام گرفت.
    منابع‌ تاریخی با آن‌که دیدگاه‌های متفاوتی دارند، اما نقطة اجماع این است که مطبوعات افغانستان برای نخستین‌بار، نزدیک به ۱۴۰ سال قبل‌، در روزگار پادشاهی امیرشیرعلی خان، در سال ۱۸۷۳ میلادی و به‌روایتی، در روز پنجم رمضان ۱۲۹۰ قمری، نخستین نشریه برای ترویج فرهنگ، ‌اطلاع‌رسانی و احیای باورهای ‌مدنی در کشور منتشر شد.
این نشریه زیر نام شمس‌النهار و با پیشنهاد سید جمال‌الدین افغانی به امیر شیرعلی خان، منتشر شد که انتشار آن یکی از ماندگار‌ترین اقدامات اصلاح‌گرایانة امیر شیرعلی خان بود که می‌خواست به تمدن غرب نزدیک شده و گامی در جهتِ تجددگرایی بگذارد.
شمس‌النهار که تحولات سیاسی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان و حوزه‌های مختلف دنیا، از جمله خاورمیانه و آسیای مرکزی را تعقیب و نشر می‌کرد، ابتدا در دو صفحه و بعداً در شانزده صفحه انتشار می‌یافت.
شمس‌النهار توسط میرزا عبدالعلی مدیریت می‌شد و بیشترین مقالات را در آن، عبدالقادر خان، از مشاوران امیر، که زبان پشتو، فارسی دری، اردو و انگلیسی را خوب می‌دانست، می‌نوشت.
در برخی از منابع تاریخی آمده است که شمس‌النهار، در نقاط مختلف کشور مانند ترکستان، بدخشان، غوربند، کابل، قندهار، سیستان، میمنه، لغمان، هلمند، بلخ و هرات، نیز در شهرهای مهم خارج از کشور مانند بخارا، پشاور، کشمیر، چترال و تاشکند، واقعه‌نگارانی داشته است که گزارش‌ها و مقالاتی را در مورد رویدادهای آن مناطق‌ به این نشریه می‌فرستاده است.
در موردِ مدت مشخص نشرات شمس‌النهار، منابع تاریخی دیدگاه‌های متفاوتی دارند. در این میان دکتر رسول رهین، محقق و پژوهشگر و وزیر کنونی اطلاعات و فرهنگ افغانستان در کتابی که در آن به سیر تاریخی ژورنالیزم در افغانستان پرداخته است، می‌نویسد: «آخرین شماره‌ای که از جلد سوم (سال سوم) جریدة شمس‌النهار کابل داریم شمارة ۴٧ است. این می‌رساند که از نشر اولین‌شمارة آن تا تاریخ ٢٠ شوال ١٢٩٢ که جمعاً دوسال و سی‌و‌‌پنج روز می‌شود، به گمان غالب در این مدت، ۴٨ شماره به چاپ رسیده باشد.»‌
این نشریه با عمر کوتاهی که داشت و با وجودی که سطح نوشتاری و محتوایی آن، برای برخی از مردمان آن‌زمان قابل هضم نبود؛ اما نقش آن در روشنگری و جهت‌دادنِ اذهان مردم و حد‌اقل آغاز یک تلاش برای رسیدن به مدنیت و کاروان اطلاع‌رسانی جهانی، از ارزش‌هایی است که از حافظة تاریخ معاصر کشور فراموش‌ناشدنی است.
    نوای این نشریه، با تهاجم دوم انگلیسی‌ها در سال ۱۸۷۹ میلادی، سپس روی کار آمدن، عبدالرحمان خان که «امپریالیسم داخلی» را به ارمغان آورد، خاموش شد و برای سال‌های زیادی، چاپ، نشر و فرهنگ به دمِ تیغ کشیده شده و بی‌سوادی در افغانستان فراگیر شد.
از آن‌زمان تاکنون، مطبوعات افغانستان در دوره‌های متمادی، اوضاع گوناگونی را از کنترل شدید حکومتی، تا سانسور و قتل و کشتار روزنامه‌نگاران توسط حکومت‌ها و دستگاه‌های حاکم تجربه کرده است.
یک‌دهة گذشته، که دور طلایی برای آزادی بیان و رشد کمی و کیفی مطبوعات در افغانستان دانسته می‌شود، دست‌آورد‌های روشی و ارزشی چشم‌گیری در عرصة اطلاع‌رسانی داشته است.
در این دوره، حد‌اقل، همین باور در ذهن حکومت‌داران ایجاد شد که دیگر کار‌های‌شان از دوربین رسانه‌ها کمتر مخفی می‌مانند و مجبور‌ند که در موارد لازم به مردم پاسخگو باشند. هرچند پاسخ‌گویی حاکمان به مردم، از اساسات نظام مردم‌سالاری است که ادعای حاکمیت این نظام در افغانستان می‌رود؛ اما فرهنگ پاسخ‌گویی را بیشتر رسانه‌ها مطرح کرده و باعث شده‌اند که مردم در مورد آنچه در ادارات و پشت میزهای مسئولان حکومتی می‌گذرد، بدانند. رسانه‌های افغانستان با تمام چالش‌هایی که طی یک‌دهة گذشته داشته‌اند، اکنون در موقعیت خوبی قرار دارند و در آخرین مورد تصویب قانون حق دسترسی به اطلاعات از سوی مجلس نمایندگان گامِ دیگری در جهتِ استحکام پایه‌های نظام دموکراسی و گسترش فرهنگ آزادی بیان و اطلاع‌رسانی برداشته شد که با این اقدام، افغانستان شامل کشورهایی شد که شهروندان آنان از حق دسترسی به اطلاعات برخوردار‌اند.

آنچه اکنون پس از سپری‌شدنِ یک‌دهه «دورة طلایی» در تاریخ مطبوعات افغانستان، مهم برای مردم و حکومت افغانستان‌، حفط ارزش‌های‌‌ به‌دست‌آمده و رشد کمی و کیفی رسانه‌ها‌ در حکومت آینده است که برای اولین‌بار قدرت توسط انگشت‌های رنگی مردم تعیین می‌شود‌.
باوجودی که نگرانی‌هایی مبنی وضع‌شدنِ فضای نسبتاً بسته برای مطبوعات در حکومت آینده وجود دارد، اما امیدواری نسبت به این‌که، دیگر افغانستان به قبل بر‌نگردد بسیار است.
حکومت آیندة افغانستان باید بداند که، اساس حکومتی را که مردم می‌خواهند، باید بر رأی و دیدگاه مردم استوار باشد. سرکوب حق ابراز نظر شهروندان توسط حکومت در عصر کنونی، ابزاری است برای کوتاهی عمر اقتدار حکومتگران.
توماس جفرسون، سومین رییس‌جمهور فقید ایالات متحده در سال ۱۷۸۷، بی‌دلیل، روزنامة بدون دولت را بر دولتِ بدون روزنامه ترجیح نداده بود. یکی از عمده‌ترین دلایلی که غرب به پیش رفت و شرق ایستاد، ‌وجود‌ نظام‌های تک‌رو و مستبد در این جغرافیا بوده است که شهروندان سهمی در تعیین سرنوشت‌شان نداشته و اگر داشته‌اند، نمایشی و ابزاری بوده است.
جفرسون گفته بود: با در‌نظر‌گرفتنِ این‌که اساس دولت ما بر حق رأی و دیدگاه مردم استوار است؛ اولین هدف ما باید حفظ این حق باشد‌ و اگر این تصمیم به من واگذار شود که آیا دولت بدون روزنامه داشته باشیم یا روزنامة بدون دولت، لحظه‌یی هم در انتخاب گزینة دوم درنگ نمی‌کردم
در پایان، برای پاسداری از تلاش‌های واقعه‌نگارانی که برای نخستین‌بار در تاریخ مطبوعات افغانستان، دست به نگارش رویداد‌ها و روشنگری در جامعه زده‌اند، گزارشی از یک رویداد جالب را که در شمارة چهاردهم شمس‌النهار زیر عنوان «جکدلک متعلقۀ غلجایی کابل» منتشر شده را مرور می‌کنیم:

«پنج نفر مسافران به دو شتر سوار شده از موضع فتح‌آباد به طرف کابل می‌آمدند[.] وقتی که از موضع جکدلک پنج کرو دور شدند[،] خُنک به‌حدی غلبه کرد که شتران را طاقت راه‌رفتن نماند. سه نفر از آن میان گفتند که در این نزدیکی به قریب دو کرو آبادی است، مایان می‌رویم و آن دو نفر گفتند که طاقت نمانده، رفتن ممکن نیست. [از] آن سه نفر، یکی شتر را گرفته رفت‌ و این دو نفر دانستند که ساعت‌به‌ساعت خُنکی بر آنان به‌حدی غلبه شده می‌رود که دست از کار و کار از دست می‌رود. آخر لاعلاج شده شتر را ذبح نموده در شکمش درآمدند. صبح وقتی قافلۀ دیگر آمد، این دو نفر به سبب درآمدن در شکم شتر جان به سلامت [سالم] بردند و آن سه نفر که رفته بودند، به فاصلۀ یک کرو از ده به سبب خُنکی ‌معة شتر هلاک شده بودند».

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

تقدیم به محمدیونس‌های سرزمین ام

43 سال دارد و تنها زندگی می‌کند. از گذشته‌هایش می‌گوید  و از آرزوهای که برباد رفته است.
پدرش از بزرگان و زمین‌داران زادگاه اش بوده و مُلک و مالِ فراوانی داشته است.
جنگ‌ها، برادرکُشی‌ها و فتواهای جهادگران طی چند دهه‌ی گذشته، زندگی و روزگاراش را تلخ کرده و هست و بود شان را به فنا سپرده است. او سال‌هاست خانه اش در شانه اش، از این شهر به آن شهر و از این دِه به آن دِه سرگردان است. زندگی اش به بُقچه‌یی خلاصه می‌شود که پر از آهن و ابزار مورد نیاز یک کارگر است.
از 43 سال زندگی اش، هرچه می‌پالد، روزی را عنوان «روز خوب» نمی‌یابد. می‌گوید همیشه و همه‌جا رنج دیده است. در ایران و پاکستان مهاجرت کرده و تیرباران شدنِ نزدیکان اش را « باهمین چشم‌های گناه‌گار» اش دیده است.
کم حرف می‌زند و با نگاهی به درخت‌های باغچه، اندوه ناداری، تنهایی و در ظلمت زیستن را می‌کشد...بعد می‌گوید: «چقه خوب اس که آدم ثروت داشته باشه و راحت زندگی کنه، آسودگی بسیار خوبه، مَچم که مردم اوغانستان روی آسودگی خات دید یا نه؟...»
نام اش محمدیونس است و  در آق‌کُپرک بلخ زاده شده و تاهنوز که بیش از 43 سال دارد عروسی نکرده است.
وقتی از او دلیل عروسی نکردن اش را می‌پرسم، با همان لهجه‌ی دهاتی و صمیمانه اش توضح می‌دهد: خودم نخواستم زن بگیرم. چون زنگرفتن مسوولیت داره، مه نخاستم که یک زن بیچاره کد مه بد بخت شوه، و نخاستم که پیش یک زن خجالت باشم. با ای وضعیت که مه دارم بهتر اس تنا باشم تا یک کسی دگه هم بامه بد بخت شوه. مه هم دلم میخایه که سنت پیامبره بجا کنم، اما نمیشه دگه، روزگار یاری نمی‌کنه...»
محمد یونس سرگرم بیل زدن است و «بای - ارباب» اش، صبحانه‌ی  با طعم یک قطعه نان، بوره و چای سبز برایش آماده کرده است. با مبایل از او عکسی می‌گیرم و می‌گویم اگر اجازه بدهی عکس ات را به مناسبت روز کارگر که چند روز قبل بود در انترنت نشر می‌کنم...بعد از اندکی سکوت گفت: ها راستی او روز «بای» ما می‌گفت که روز کارگر اس، مه خو نفامیدم که چه قسم اس...نشر کو نشر کو آزاد استی...
حالا که چند روز از روز کارگر گذشته است، این را به محمدیونس‌های سرزمین ام که از بی‌عدالتی روزگار رنج می‌برند تقدیم می‌کنم...

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...