۰۵ بهمن ۱۳۹۰

کیهان: دولت احمدی نژاد همدست غرب برای افزایش تاثیر تحریم ها بر ایران است

دبی-العربیه.نت حسین شریعتمداری نماینده آیت الله علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران در روزنامه کیهان، دولت احمدی نژاد و بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران را به همدستی با آمریکا و غرب به منظور افزایش تاثیر تحریم ها بر این کشور متهم کرد.
شریعتمداری چهارشنبه 25-1-2011 در یادداشتی که در روزنامه کیهان درج کرده، نوشته است:"افزایش بی‌ رویه و جهشی قیمت سکه و دلار پروژه‌ای هماهنگ با تحریم نفتی ایران از سوی اتحادیه اروپا است."
در هفته های اخیر قیمت سکه و ارز در ایران رشدی بی رویه داشت و به حدود دو برابر رسید. مساله ای که اقتصاد ایران را نابسامان کرد و بر گرده مردم فشار مضاعف آورد. از سوی دیگر اتحادیه اروپا به منظور مقابله با برنامه اتمی ایران، نفت و بانک مرکزی این کشور را روز دوشنبه تحریم کرد.
شریعتمداری در یادداشت خود بدون آن که نامی از احمدی‌نژاد و محمود بهمنی ببرد٬ به صراحت آن‌ها را همپیمانان آمریکا در ایران معرفی کرده است.
شریعتمداری نوشته است که این افراد "متوهم هستند و شرایط کنونی کشور را با دوران شعب ابی‌طالب مقایسه کرده و راه برون رفت از آن را، گشودن باب مذاکره با آمریکا می‌دانند."
به نوشته نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان٬ "آن‌ها به همین منظور در داخل کشور به ایجاد یک فضای کاذب از افزایش قیمت‌ها دست زده‌اند تا سپس ادعا کنند این افزایش جهشی قیمت‌ها پی آمد تحریم‌هاست."

۰۴ بهمن ۱۳۹۰

مثلث تمامیتخواهی تکمیل شد!

طالبان آخرین ضلع مثلث استبدادگرا بود که پس از حکومت به رهبری کرزی و حزب قومگرای افغان ملت در برابر نشست برلین واکنش نشان دادند. و بدین ترتیب اتحاد عمل و نظر دولت، افغان ملت و طالبان را در برابر جبهۀ ملی به نمایش گذاشتند.  
یکی از بارز ترین نکات مشترک در واکنش هر سه ضلع این مثلث در قبال کنفرانس برلین همان تکیه بر یک دروغ و اتهام است. هم دولت، هم حزب افغان ملت و هم طالبان کنفرانس برلین را تلاشی برای فدرالی ساختن نظام افغانستان خوانده اند؛ فدرالیزم را مساوی به تجزیه قلمداد کرده و تجزیه را هم غیر قابل پذیرش دانسته اند.  این در حالیست که در گام نخست کنفرانس برلین فدرالیزم نخواسته است و درگام بعدی نه فدرالیزم خواستن مساوی به تجزیه است و نه هم تجزیه طلبی الزاماً جرم.
تا جایی که اعلامیه مشترک کنفرانس برلین می رساند و تا جایی که سران جبهۀ ملی اظهار داشته اند، هیچ جایی بحثی برای فدرالی ساختن نظام افغانستان مطرح نبوده است. بلکه این جبهه همانند برخی دیگر از حلقات و ایتلافهای سیاسی در کشور از تغییر نظام ریاستی به پارلمانی سخن گفته اند. البته انتخابی شدن ولسوالها، والیها و شهرداران از اهداف دیگر جبهۀ ملی بوده است که طرح این اهداف نه بی سابقه و نه هم منحصر به جبهۀ ملی است
اما چرا هرسه ضلع این مثلث دروغ یگانه یی را بهانه ساخته و با هرچه در توان دارند به خط و نشان کشیدن و بچه ترسانی روی آورده اند؟
عمده ترین دلیل اینست که هرسه ضلع این مثلث را قومگرایی به هم پیوند می دهد. طالبان یک تحریک قومگرا بوده اند و این به همگان روشن است. حزب افغان ملت یک حزب تمامیتخواه قومگراست که نیازی به شناساندن بیشتر ندارد. دولت هم در اختیار حزب افغان ملت است و تمام سیاستگذاری ها از سوی همین حزب در دولت صورت می گیرد.
اما چرا این سه ضلع همزمان در برابر کنفرانس برلین موضع گرفته اند؟ مگر این وضعیت گویای یک حالت جدید در اوضاع سیاسی کشور نیست؟
حالا برای من این سوال هم مطرح است که چرا پس از سالهای سال چند سناتور امریکایی تصمیم می گیرند به برلین بروند و با دعوت از سران جبهۀ ملی چنان کنفرانسی را دایر کنند؟ و چرا پس از این کنفرانس دولت کرزی، حزب افغان ملت و جنبش طالبان هماهنگ و یک صدا در برابر این کنفرانس بایستند؟ آیا سناریوی دیگری در جریان است؟
در حالی که جبهۀ ملی هیچگونه خواست تجزیه طلبانه چی که حتی فدرالی هم نداشته است، اما دشمنان جبهه که همه آدرسهای قومی دارند، علیه آن به پروپاگندهای بی امانی دست زده و هیاهو راه انداخته اند که آهای، اینها فدرالیزم می خواهند و فدرالیزم تجزیه است.
آیا این حرکتهای تحریک کننده و اتحاد بی پردۀ افغان ملت، حکومت کرزی و طالبان به خاطر اینست که گروه های سیاسی دیگر نیز در حلقات قومی خود متشکل شوند؟ آیا این تمهیدیست برای جنگهای قومی یی که تجزیۀ کشور را در قبال دارد؟
چرا طالبان کشته شدن افرادشان در دشت لیلی را به حساب تامین وحدت ملی قلمداد می کنند؟ آیا این به خاطر تازه کردن زخم های گذشته و دامن زدن به همان آتشی نیست که خود در شمال افروخته بودند؟ آیا حضور طالبان در شمال چیزی به غیر از پاککاری قومی بود؟ طالبان نه برای وحدت کشور بلکه به خاطر تامین یک نظام استبدادی قومی مذهبی فعال بودند که فرجام این چنین نظامی تجزیۀ کشور بود به شمال و جنوب و پشتون و غیر پشتون. چرا که یک نظام استبدادی مبتنی بر هژمونی قومی سرانجامی جز تجزیه ندارد. حالا طالبان تلفات شان در شمال را با دیده درایی تمام، به خاطر وحدت ملی قلمداد می کنند. مگر چند وزیر والی و حاکم تاجیک و ازبک و هزاره  در نظام طالبان وجود داشت که بشود ادعای طالبان مبنی بر وحدت ملی را پذیرفتنی بسازد
وحدت ملی طالبان و وحدت ملی افغان ملتی هیچ تفاوتی ندارد. برنامه های پیدا و پنهان افغان ملت و عملکرد ده ساله اش در ادارات دولتی افغانستان معنی وحدت ملی یی را که افغان ملت می خواهد به روشنی تمام پیش چشم مردم می گذارد- یعنی نابودی همه اقوام دیگر و تسجیل کشور به نام یک قوم. اینست وحدت ملی طالبی و افغان ملتی.
درین میان دولت افغانستان ظاهر فریبنده یی داشته است. دولت درین ده سال تلاش کرده است با فریب دادن مردم زیر نام آزادی بیان و دموکراسی فرمان کلیه برنامه های انکشافی، اقتصادی و امنیتی را به دست افغان ملت و همفکران شان داده است. حتی در راس برنامۀ انتقال مسوولیت های امنیتی کسانی را قرار داده است که حتی اگر عضو افغان ملت هم نباشند، چیزی کمتر ازان حزب در پیشبرد برنامه های قومی ندارند. دولت درین ده سال مردم را به چاکلیت دموکراسی مصروف ساخت و خود مافیای همدستش به ثروت های فرعونی دست یافتند.
حالا که دو سال به برون رفتن نیروهای امریکایی از افغانستان مانده است، حکومت کرزی با متحدین استراتیژیک خویش مانند افغان ملت و طالبان و متحد نیمه ستراتِیژیکش یعنی حزب اسلامی حکمتیار و متحد کمتر استراتیژیکش یعنی اتحاد اسلامی سیاف، در پی تشکیل یک اتحادیۀ قومی به خاطر تامین بی چون چرای حاکمیت قومی در افغانستان اند. این برنامه اینک آهسته آهسته برملا می شود.

کار جاده صافی از بسا جهات به قدر کافی صورت گرفته است. خالی کردن اردو از کدر های تاجیک و ازبک و هزاره، کشتار فرماندهان برجستۀ مقاومت و در راس همه به شهادت رساندن استاد برهان الدین ربانی تمامیتخواهان قومی را به اهداف شان نزدیک و نزدیک تر ساخته است.

چنان می نماید که مثلت تمامیتخواه با در نظرداشت اوضاع پیش آمده پس از سقوط حکومت کمونیستی آمادگی تام گرفته اند تا این بار پس از خروج نیروهای خارجی از کشور با در دست گرفتن کنترول تمامی مجاری و منابع قدرت نظامی و از هرگونه نقش اقوام و گروه های سیاسی دیگر جلوگیری کرده و به ساختن یک نظام استبدادی تک قومی بپردازند.  
اکنون ریاست جمهوری با دو معاون بلی گوی، وزارت دفاع، ریاست امنیت ملی، دادگاه عالی، دادستانی کل، وزارت های مالیه، خارجه، اقتصاد، تجارت، ریاست سنا و ریاست شورای ملی که رییس آن از طریق سابقۀ حزب اسلامی اش در تار تمامیتخواهان قرار می گیرد، همه در دست تیم تمامیتخواه قرارگرفته است. به سخن دیگر کودتای خزنده یی که رییس جمهور با کشیدن جنرال بسم الله محمدی از اردو آغاز کرده بود آهسته آهسته به پایه اکمال رسیده است. البته این کودتا را نمی توان سفید خواند. چرا که کشتن استاد برهان الدین ربانی و فرماندهان جهاد و مقاومت نشان خونین بودن این کودتا است که با خدعه و غدر تاریخی رقم خورده است
در چنین اوضاع و احوالی جمع شدن رهبران جبهۀ ملی در برلین برای هرسه ضلع مثلث تمامیتخواه قومی نا به هنگام و غافلگیرانه بوده است. ورنه یک کنفرانس کوچک این همه هیاهو؟! آنهم کنفرانسی که گرداننده و دایر کنندۀ آن هیچ حکومتی نبوده است. چند سناتور امریکایی و چند شخصیت آلمانی در ظرفیت های شخصی خویش درین کنفرانس شرکت کرده بودند و هیچ رسمیتی نداشت.
شگفت انگیزتر این که مذاکرات رسمی میان مخالفین مسلح و در حال جنگ دولت افغانستان با امریکا بر سر مسایل افغانستان و باز شدن دفتر سیاسی  آنها در قطر باز هیچ واکنشی از سوی دولت را سبب نمی شود و حتی با گشایش این دفتر موافقت هم می کند. اما از نشست غیر رسمی اپوزیسیون غیر مسلح و سیاسی خویش در یک کشور خارجی اینهمه هیاهو راه می اندازد. چرا یک بام و دوهوا؟ اگر طالبان هزاران جنایت کردند برادر اند و "دافغان بچیان" اند و باید با ایشان از در صلح و مذاکره پیش آمد. اما اگر سه نفر از منسوبین اقوام دیگر در یک کشور خارجی صحبتهای غیر رسمی داشتند، متهم به خیانت، نقض حاکمیت ملی و دشمنی به وحدت ملی می شوند. این را بی منطقی بدانیم یا زورگویی و قلدری؟
به نظر می رسد که  کنفرانس برلین با طرح مساله پارلمانی شدن نظام و تغییر قانون اساسی برای اولین در خارج کشور هر سه راس مثلث استبداد را دستپاچه کرده است. چرا که اینها تصور می کرده اند که شکایت و انتقاد گروه های سیاسی موجود در کشور از حد چند تا کنفرانس مطبوعاتی و چند اعلامیه در تقبیح و تقدیر رویداد ها برون نمی شود اما حالا این شکایت به بیرون درز کرده است و به ویژه امریکایی هایی که جناب کرزی را در در افغانستان دیسانت کردند، حالا پای صحبت دیگران نشسته اند. ترس کرزی ازین است که هرکه نداند او به خوبی می داند که نشستن با امریکایی ها چه ناممکناتی را ممکن می سازد.
به همین دلیل است که هر سه ضلع مساویانه دستپاچه و مساویانه خشمگین از کنفرانس برلین اند و این خشم سبب شده است که نتوانند اتحاد سری خود را هم پنهان کنند و حتی اصطلاحات شان دیگر همسان شده است.  حالا اصطلاح جنگسالار را که طالبان نکتایی دار اختراع کرد بودند، بدون ملاحظه یی طالبان لنگی دار هم به کار می برند.
 و اما خاموشی وبهت زدگی جبهه متحد ملی در برابر واکنش های تند و آتشین مثلث استبداد به این نظریه اشاره دارد که اینها وسیله و ابزاری قرار گرفته باشند برای به مرحلۀ اجرا قرار گرفتن حرکتهای بعدی. خاموشی و بهت زدگی جبهۀ ملی و خامبازی ساده لوحانۀ ایتلاف ملی بیانگر این حقیقت می تواند باشد که جبهۀ ملی وسیله قرار گرفته است و بدون هیچگونه دستاوردی با اشتراک در کنفرانس برلین کمک کرده اند که برنامه های پشت پردۀ بازیگران بزرگ در کشور وارد مرحلۀ تازه یی شود.
هرچند تیم حاکم و متحدین ستراتیژیک تمامیتخواه شان بدین دل خوش اند که با آمادگی تمام به استقبال افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی می روند، اما حقیقت اینست که اینها در روشنی تمام قرار دارند و مردم از مواضع شان آگاهی دارند اما اینها هیچ نمی دانند واکنش حریفان سیاسی شان در آینده چه گونه رنگ خواهد گرفت. به همین دلیل است که کنفرانس برلین آنها را به واکنش های هستریک و مالیخولیایی و خالی از هرگونه مصلحت و منطقی واداشت.
با اینهمه، بخواهیم یا نخواهیم  اکنون به همگان روشن شده است که درین کشور تنها دو جبهه وجود دارد. یکی تیم تمامیتخواهی که قومیت محور سیاست شان است و دیگر مردمی که خواهان تامین عدالت اجتماعی، دموکراسی و نقش همه مردم در حکومت استند.
کنفرانس برلین و واکنش حلقات سیاسی حکومتی و غیر حکومتی چنان وانمود می کند که اوضاع سیاسی در کشور وارد مرحلۀ حساسی شده است و شیپورهای کریه جنگی بس خونین را در کشور به صدا در آورده است.؛ جنگی که سازماندهنده اش حکومت است.

فروغ فرخ‌ زاد داغ بوسه‌ اي جاودانه بر رخسار ادبيات پارسي


گريزانم از اين مردم كه با من/ به ظاهر همدم و يك رنگ هستند/ ولي در باطن از فرط حقارت/ به دامانم دو صد پيرايه بستند/ از اين مردم كه تا شعرم شنيدند/ به رويم چون گلي خوشبو شكفتند/ ولي آندم كه در خلوت نشستند/ مرا ديوانه يي بد نام گفتند.
 فروغ فرخزاد\"، هفتاد سال است که گه گاه مى‌آيد، بى‌سرو صدا و بى‌خبر، نه در يک زمان معين و مشخصى‌، يک باره پديدار مى‌شود، مى‌‌گويد، مى‌شنود، مى‌خندد، مى‌گريد، داد مى‌کشد و نگاهش هم‌چنان از اضطراب سرشار است.
 فروغ الزمان فرخ زاد فرزند چهارم توران وزيرى‌ تبار و محمد فرخ زاد، در ۱۳۱۳در تهران متولد شد. بيوگرافى‌ و مرور زندگى‌ فروغ، اين که چه روز و سالى‌ به دنيا آمده و روند فهرست وار زندگى‌اش چه بود، از زبان و نگاه افرادى‌ روايت مى‌شود که در جوار او زيسته‌اند و نه در کنار و درون فروغ، آن که به اين درون اندکى‌ راه يافت، تا انتهاى‌ عمر سکوت اختيار کرد.
فروغ در باره دوران کودکى‌ خود مى‌گويد: پدرم ما را از کودکى‌ به آن چه که \"سختى‌\" نام دارد، عادت داد، ما در کمپل هاى‌ سربازى‌ خوابيده و بزرگ شده‌ايم در حالى‌ که در خانه ما کمپل هاى‌ اعلا و نرم هم يافت مى‌شد، پدرم ما را با روش خاصى‌ که در تربيت فرزندانش اتخاذ کرده بود پرورش داده.\"
او تحصيلاتش را در دبيرستان خسروخاور (۱۳۲۵) ادامه داد در اين دوره \"مهدى‌ حيد رى‌\" شاعر ايده‌آل او است، در سال ۱۳۲۸ به هنرستان بانوان کمال‌الملک رفت و آموزش خياطى‌ و نقاشى‌ را گذراند. فروغ طبق گفته خودش در زندگى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته است و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده و مى‌گويد: هرچه دارم از خود م دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم، اما کج روى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن‌بست‌هاى‌ زندگى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم.
او در سن ۱٦ سالگى‌ با \"پرويز شاپور\" (۳۱ساله) ازدواج کرده به اهواز نقل مکان مى‌کند. نامه‌هاى‌ فروغ به شاپور که توسط \"عمران صلا حى‌\" جمع آورى‌ و منتشر شده است ظاهرا نمايشى‌ از دلبستگى‌هاى‌ فروغ فرخزاد به شاپور است.
نادرنادر پور در کتاب \" کسى‌ که مثل هيچ کس نيست\" در باره \"اشتهار فروغ\" مى‌نويسد: اشتهار فروغ مولود بيان مضامين بى‌پرده عشقى‌ نبوده است بلکه لحن او بوده که هيچ يک از شاعره‌هاى‌ پيشين نداشته اند، چراکه همه آن شاعره‌ها، حتا‌ در اشعار عاشقانه و يا حديث نفس‌هاى‌ جنسى‌ نيز، با لحن و زبان مردانه سخن گفته‌اند.\"
وى‌ ادامه مى‌دهد: اين صدا هنگامى‌ برخاست که فضاى‌ اجتماعى‌ براثر حادثه سياسى‌ ۱۳۳۲ به سکوت و خفقان دچار شده بود و هيچ سخن صريح و رسايى‌ از هيچ حنجره بى ‌پروايى‌ به گوش نمى‌رسيد و به اين سبب بود که اعتراف ناشيانه جنسى‌ از زبان زنى‌ جوان، وحشت خاموشى‌ را در جامعه کتابخوان آن روزى‌ برانداخت و درآن خفقان سياسى‌ طنين پرخاشجويانه به خود گرفت.
فروغ از منظر شاعران و نويسندگان \"سيد على‌ صالحى‌\" شاعر در باره- فروغ مى‌گويد که اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و هرگز يک قطعه شعر هم نمى‌سرود. \"مرگ در هيچ شرايطى‌ شانس نيست و قضاوت بر نداشته‌هاى‌ يک انسان، بر آينده‌يى‌ که لمسش نکرده و نديده، قضاوت بسيار خطرناک است. اين که گفته مى‌شود مرگ نابهنگام فروغ، شانس او بوده زيرا اگر مى‌ماند امروز مانند اکثر شاعران، جهان و تاريخ، خود را تکرار مى‌کرد حرف بى‌ربطى‌ است.\" اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و خودش را تکرار مى‌کرد و به حياتش ادامه مى‌داد و به صورت طبيعى‌ مى‌ مرد، زيرا زندگى‌ براى‌ يک انسان، ارزشش برابر است با تمام شعرهاى درخشان طول تاريخ بشرى!
ما شعر مى‌گوييم که به انسان برسيم. به گمان من اگر فروغ عزت و کرامتى‌ دارد، به يک وجه بسيار درخشان و پيچيده بر مى ‌گرد د، که از نيما تا امروز به ندرت شايد چند شاعر را بتوان انتخاب کرد که به زبان زندگى‌ رسيده باشند و زندگى‌ را در زبان ادامه دهند. \"اکثر شاعران ما در بيش از۸۰ سال اخير، شاعرانى‌ متعلق به يک طبقه اجتماعى‌ هستند، به عبارتى‌ از ميان تمام لايه‌هاى‌ زبان فارسى‌، تنها يک لايه را انتخاب کرده‌اند.\" \"شاملو شاعر طبقه ممتاز بود و گزينه زبان فاخر، که بازمانده نوعى‌ انديشه فيودالى‌ است او را محدود کرد به شعرى‌ بسيار پرقدرت، به معناى‌ زبان مقتدرانه، زبان اقتدار، و فروغ، نخستين شاعر در حوزه شعر مدرن، شعر پيش رو و شعر امروز محسوب مى‌شود که اقتدار را از زبان حذف کرد.\"
به اين معنا که فروغ به زبان زنده مردم دست يافت و زبان را زندگى‌ کرد و زندگى‌ را در زبان تجربه کرد، به همين دليل فروغ آن قدر ابعاد و پهلوهاى‌ مختلف دارد که نمى‌توان زبان و شعر او را متعلق به يک طبقه دانست شايد راز ماندگارى‌اش تا امروز به اين نکته ويژه بر مى‌گردد. او گفت: نه در مقام قياس، ولى‌ حافظ هم به زبان زندگى‌ رسيده بود، به همين دليل هر طبقه اجتماعى‌ که با شعرحافظ و شعر فروغ رودرو مى‌شود، مى‌تواند انعکاسى‌ از حيات و تجارب، حس و صفات خود را دراين زبان بيابد، که اين زبان زندگى‌ است.
مجموعه اين صحبت‌ها به بينش شاعر، به تربيت و جايگاهى‌ که براى‌ خود قايل است و به جايى‌ که مى‌ايستد تا جهان و انسان و شعر را نظاره کند بر مى‌گردد. وقتى‌ شاعرى‌ فقط در يک نقطه ايستاد و متمرکز شد، دقيقا به اندازه محدوده خود توانايى‌ نظاره جهان را دارد، در نتيجه در يک لايه به مفاهيم انسان و شى‌ مى ‌پردازد. اين در حالى‌ است که شاعران بزرگ حضور شناور دارند در يک نقطه نمى‌ايستند و به تمام زوايا و کنه اشياء پى‌ مى‌برند و مرتب خود نيستند، و وقتى‌ خودت نباشى‌ و بتوانى‌ در اين جهان بچرخى‌، در واقع جاى ‌ديگران زيسته يى‌، گريسته‌يى‌، غم خورده‌يى‌ و شاد بوده‌يى‌ و حتا‌ عشق را به جاى‌ ديگران تجربه کردى‌ و اين يعنى‌ تکثير خويشتن در هستى‌ و تقسيم خويشتن در تمام وجود زندگى‌.
\"وقتى‌ شاعرى‌ به اين درجه برسد و خلا قيت نبوغ آسا داشته باشد، د ستاوردهاى‌ ماندگار خواهد داشت و فروغ از اين حيث، چهره شاخصى‌ در حوزه شعر مدرن ما دارد، اما اگر کسانى‌ مى‌گويند که او شانس آورد و زود رفت، به اين دليل که اگر مى‌ماند مکرر مى‌شد ما براى‌ اين آدم‌ها متاسفيم.\" آذر نفيسى‌، منتقد مى‌گويد: جسارت فروغ در نوع انتخاب زندگى‌ خصوصى‌اش و کاميابى‌ او در عينى‌ و شعرى‌ کردن تجربه‌هاى‌ فردى‌اش، موجب شده که آن چه در باره او گفته مى‌شود از نوعى‌ موضعگيرى‌ منفى‌ و مثبت برخى‌ فراتر نرود، مواضعى‌ که بيشتر بيان دلمشغولى‌هاى‌ گويندگان است تا شعرهاى‌ فرخ زاد. \"
فرخ زاد شايد خصوصى ‌ترين شاعر معاصر باشد، ويژگى‌ آثار او تنها در نمايش يا جسارت در بيان حالتى‌ خاص و زنانه نيست، بلکه وجه بارز جايگاهش در ادب معاصر، به جهت دريافت خاصش از شعر و آفرينش نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ است.
\"منيرو روانى‌ پور\" رمان نويس: در جمعى‌ شنيدم که در باره فروغ مى‌گويند که او از موقعيت و شرايط خاصى‌ برخودار بوده، مثل او شعر گفتن آسان است اما زمانه او را برجسته کرد. \"در جامعه که نياز ريشه‌هايش را هر لحظه مى‌پوساند، ناگهان زنى ‌از مرثيه خوانى‌ و تنگناهاى‌ فکرى‌ رها مى‌شود و از آن همه از دست داده‌ها دست مى‌شويد و به تفکر خلاق مى‌رسد.\"او گفت: در اين ديار به خاطر نياز و نيازمند بودن، ما از يکديگر هنرپيشه مى‌سازيم، همه مى‌خواهيم آدمى‌ آن کسى‌ نباشد که هست. \"د يوارهاى‌ شرط و شروط سيمانى‌ است بايد به مراد اين و آن برقصى‌، و وقتى‌ رقصيدى‌ چه طور مى‌توان به جهان و فلسفه بودنش فکرکرد.\"
فروغ اما به ساز کسى‌ نرقصيد، مگر ساز خودش، اگر چه اين ساز ابتدا صداى‌ خوشى‌ نداشت اما سرانجام به نواى‌ برحق خود رسيد و چون فروغ جنسى‌ از ريا و تزوير ندارد، شناخت او نيز رياکارانه نيست، هرچند نگاه اوليه اش به جهان احساساتى‌ است، اما هرچه هست نگاه خود اوست.
در پنجره کسى‌ که به تماشا ننشسته است، کلمه هستى‌ او است، نمى‌خواهد با آن ادا درآورد و يا به شهرت برسد و جهان را اسير خود کند، او در هر دوره يى‌ دلش را روى‌ کاغذ حک مى‌کند و چون دلى‌ در سينه دارد، اين نقش در هر دوره، نگاه‌ها را به خويش مى‌خواند. فروغ ساده نگه مى‌کند، ساده مى‌انديشد، ساده مى‌نويسد و خودش است بى‌آن که نقشى‌ بازى‌ کند و خود بودن مشکل است.
او گفت که اگر ما بعد از او در اين دوره در کارمان مانده ايم براى‌ اين است که نسبت به خود شناخت نداريم، نمى‌دانيم چه کسى‌ هستيم، به چه نگاه مى‌کنيم و چه مى‌خواهيم. 
شعر \"اسير\" در بهار سال۱۳۳۱ براى‌ نخستين بار چاپ مى‌ شود در همين سال تنها فرزندش \"کاميار\" متولد مى‌شود. در فاصله سال هاى‌ ۳۲ و۳۳ فروغ براى‌ چاپ شعرهايش در برخى‌ مجلات مانند \"روشنفکر\" و \" فردوسى‌\"، سفرهايى‌ را در داخل انجام مى‌دهد و دراين دوره نادرنادرپور، سايه، مشيرى‌، لاهوتى‌، گلچين گيلانى‌ شاعران ايده آل فروغ هستند.
\"پوران فرخ زاد\" خواهر فروغ مى‌گويد که وقتى‌ شعرگناه و ديگر اشعارش چاپ شد شعرا و هنرمندان دوره اش کردند و پدرم سخت مخالف اين کارهاى‌ فروغ بود مى‌گفت فروغ باعث ننگ خانواده ما است و بعد هم فروغ را از خانه بيرون کرد.
سال۱۳۳٤ فروغ پس از چاپ پاورقى‌ \"شکوفه‌هاى‌ کبود\" نوشته ناصر خدايار، به علت شوک روحى‌، مدت يک ماه در شفاخانه روانى‌ بسترى‌ مى‌شود. در سال۱۳۳۵ \"د يوار\" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. در همان سال فروغ براى‌ نخستين بار به روم و سپس به مونشن سفر کرده و در ۱۳۳٦ به تهران باز مى‌گردد. در سال۱۳۳۷ \"عصيان \" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. فروغ در سال۱۳۳۷ با\"ابراهيم گلستان \" در\"گلستان فيلم \" در خيابان اراک تهران آشنا مى‌شود و سال بعد \"عاشقانه\" و \"جمعه\" را در مجله \"انديشه و هنر\" چاپ مى‌کند.
در همان سال فروغ به عنوان مونتور (ناظر) فيلم مستند \"يک آتش \" فعاليت مى‌کند. در تهيه فيلمى‌ از \"مراسم خواستگارى‌ در ايران \" بنا به سفارش موسسه فيلم کانادا با ابراهيم گلستان کارگردان سينما همکارى‌ مى‌کند و در اين فيلم در کنار پرويز داريوش، طوسى‌ حائرى‌ و‌ هايده تقوايى‌ نقش ايفا کرد. در بهار سال۱۳٤۰ به انگلستان سفر مى‌کند، در بهار سال بعد در فيلم \"دريا\" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ کرده و براى‌ ساخت فيلمى‌ خبرى‌ به تبريز و \"جذام خانه باباغى‌\" مى‌رود. در پاييز همين سال به مدت ۱۲ روز در تبريز در جذام خانه باباغى‌ بسر مى‌برد و محصول اين کار فيلم مستند \"اين خانه سياه است\" است.
در بهار سال ٤۲ در فيلم \"خشت وآيينه \" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ مى‌ کند. در بهار ۱۳٤۳ در فستيوال فيلم \"اوبرهاوزن \" جايزه بهترين فيلم اين فستيوال را به خاطر فيلم \"اين خانه سياه است\" دريافت مى‌کند. در روزنامه اطلاعات ۱۳٤۵ مي‌خوانيم: طى‌ يک حادثه وحشتناک رانندگى‌ در جاده دروس - قلهک ، فروغ فرخ زاد شاعره معروف کشته شد.

فروغ طبق گفته خودش در زندگى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده است او گفت: هرچه دارم از خود دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم، اما کج روى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن بست‌هاى‌ زندگى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم. چنين مى‌گويد: دستانم را در باغچه مى‌کارم، سبز خواهد شد، مى‌دانم. چهارمين مجموعه شعر فروغ، \"تولدى ديگر\" بود كه در زمستان 1343 به چاپ رسيد و مي‌‏توان آن را حياتى دوباره در مسير شاعرى فروغ ناميد.
فروغ پس از آن كه در تهيه چند ين فيلم، ابراهيم گلستان را يارى كرده بود در تابستان سال 1343 به ايتاليا، آلمان و فرانسه سفر كرد و زبان آلمانى و ايتاليایى را فراگرفت. سال بعد سازمان فرهنگى يونسكو از زندگى او فيلم نيم‌‏ ساعته‌‏یى تهيه كرد. فروغ بدون ترديد ادامه نيما بود و توانست پيوندى بين شاعران بعد از نيما و خودش ايجاد كند. آتشى: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد، چنان كه او عروض قاطع نيما را مي‌‏شكند و آن را با افاعيل كامل به كار نمى برد و آثارى با شكست وزن ارائه مى دهد. اين شاعر پيش كسوت معاصر، افزود: شعر فروغ شعرى حسى و مفهومى است و براين اساس بايد گفت كه او شاعر زبان نيست، و اين ويژگى درست برعكس نيماست چرا كه نيما را مي‌‏توان شاعرى زبانى دانست.
سراينده مجموعه شعر \"آهنگى ديگر\" در باره كيفيت شعر فروغ تصريح كرد: او در تعقيب حسيات خود است و مدام از ين حالت به حالتى ديگر و از وضعيتى به وضعيت ديگر مى رود و اين كار را نيز به خوبى انجام مى دهد. وى در باره ويژگي‌‏هاى شعر فرخزاد در زمينه وزن عروضى, اضافه كرد: فروغ شاعرى است كه بايد گفت شعر او هم با وزن است، هم بدون وزن، يعنى سروده هاى او درست بين شعر موزن و نزديك به شعر نثر قرار دارد.
آتشى با تاكيد براين نكته كه مسير حركت فروغ در شعر \"ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد\" به پايان رسيده است، زمانى حركت شعر مداوم مى شود كه از لحاظ موضوع، محتوا و احساس در يك سو حركت كند ولى زمانى كه تنها به يك جنبه توجه شود، شاعر قادر به پيش روى نخواهد بود و بر همين اساس بايد گفت كه شعر فروغ شعرى صرفا احساسى بود و اين شعر در جايى به پايان مي‌‏رسد.
شعر فروغ به دليل سادگى و بيان حقيقت، هميشه پا برجاست، فروغ مثل خود فكر كرد و مثل خود شعر نوشت، اما شاعرانى كه مي‌‏خواهند نقش يك مقلد را بازى كنند شكست مي‌‏خورند. فروغ در تمام دوران شاعريش از هيچ كس تقليد نكرد و مثل خود سرود. فروغ توانسته بود توسط شعر، به جهان‌‏بينى كلى برسد و اگر مرگ زود به سراغ او نمي‌‏آمد، حتما به جهان ‏‏بينى وسيع ‏ترى دست مي‌‏يافت. فروغ به اندازه خود جهان را ديد، اگر او اتفاقات و حوادث دنياى امروز را مي‌‏ديد با شناختى كه از او داريم حتما شاهد درخشش بي‌‏نظير او و بدون شك شاهد آثار مهمترى از او مي بود يم.
فروغ در طول زمان زندگيش توانست با جهشى كه خاص او بود، از فرديت به كل برسد، او در شعرش، كيست جهان را به خوبى درك كرد. يكى ديگر از شاعران ، نيز در بيان ويژگي‌‏هاى شعر فروغ، معتقد است: فروغ فاضلانه سخن گفتن را خط زد و به سمت شعر واقعى رفت، شعر او نشاندهنده واقعيات جامعه است. رسول يونان شاعر: فروغ فرخزاد نخواست واقعيت و زندگى را به نفع خود تغيير دهد، او توانست زندگى را با تمام زشتي‌‏ها و كاستى هايش در شعر به تصوير بكشد.
اين شاعر معتقد است: فروغ شاعر واقعيت هاست، شعر او ارتباط تنگاتنگ با زندگى دارد، او واقعيت‌‏ها را در كنار احساساتش به تصوير كشيد و همه چيز را در شعرش ترسيم كرد، و به همين دليل شعر او ماند گار شد. وى شعرفروغ را آیينه تمام نماى \"زندگى\" دانست: زندگى چيزى نيست كه بتوان آن‌‏را فراموش كرد، تصاوير منحصر به فرد شعر فروغ و سوژه‌‏هاى بكر موجود در شعرهاى او باعث شده كه فروغ شاعرى براى زما ن‌‏هاى طولانى باشد. ‏ فروغ با زاويه ديد منحصر به فرد خود به زندگى نگاه كرده و زندگى يك زن را به تصوير كشيده است. فروغ بيش از اين كه به عنوان شاعرى اجتماعى مطرح باشد، شاعرى فلسفى است.
احمدى، ماندگارى شعر فروغ در اد بيات تاريخى را نشات گرفته از آن دانست كه فروغ از تجربه شخصى خود در شعرش حرف زده است. اصولا بيشتر شاعران از بيان تجربيات شخصى خود ترس دارند اما فروغ توانست تجربيات شخصى خود را در شعرش به خوبى بيان كند، مهم ترين عاملى كه توانست فروغ را \"فروغ\" كند، صداقت او در بيان احساسات و نگاه او به زندگى بود. اين شاعر تصريح كرد، فروغ هيچ گاه در زندگى از كسى تقليد نكرد. فروغ در اواخر عمر خود به بيان كلى از زندگى رسيده بود و حس مرگ در اشعار آخر او به وضوح به چشم مي‌‏خورد و اين براى شاعرى به سن او بسيار تعجب برانگيز است.
شعر فروغ نظير اشعار سهراب سپهرى مطالب غيرعادى ندارد و آرايش نشده است، بلكه فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد. وزن در شعر فروغ همچون نخى نامریى در ميان سطور و كلمات شعر ديده مي‌‏شود و از طريق پيوند حداقل دو وزن، به گفتمان اوزان روى مي‌‏آورد. فروغ در زمينه وزن يا موسيقى از جمله شاعران اهل مدارا و تساهل است، او مانند نيما و شاملو بر اساس ديد گاه هاى خود دست به آفرينش آثارى ماندگار مى زند. اين يك نوع پيش بينى است كه بر مبناى واقعيات ملموس بيان نشده است، از كجا معلوم كه فروغ در مواجهه با مسايل اجتماعى و سياسى جديد و يا دست يافتن به تعاريف جديد تر از عشق، حركت و زندگي، به تحولى تازه نمي‌‏رسيد.
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت/ راهی بجز گریز برایم نمانده بود/ این عشق آتشین پر از درد بی امید/ در وادی گناه و جنونم کشانده بود/ رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را /با اشک های دیده ز لب شستشو دهم/ رفتم که ناتمام بمانم در این سرود/ رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم/ رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود/ عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما/ از پرده ی خموشی و ظلمت، چو نور صبح بیرون فتاده بود/ به یکباره راز ما/ رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک/ گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی/ رفتم، که در سیاهی یک گور بی نشان/ فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی/ من از دوچشم روشن و گریان گریختم/ از خنده های وحشی طوفان گریختم/ از بستر وصال به آغوش سرد هجر/ آزرده از ملالت وجدان گریختم/ ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز/ دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر/ می خواستم که شعل شوم سرکشی کنم/ مرغی شدم که به کنج قفس بسته و اسیر/ روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش/ در دامن سکوت به تلخی گریستم/ نالان زکرده ها و پشیمان ز گفته ها/ دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم.
اولين تپش‌هاي عاشقانة قلبم مجموعه‌یي از نامه‌هاي عاشقانة فروغ فرخزاد است به پرويز شاپور. اين نامه‌ها، كه خصوصي‌ترين حالات فروغ را در تنهايي‌هايش برملا ساخته، به خواننده امكان مي‌دهد تا از نماي نزديك ‌تري به فروغ نگاه كند و او را مستقيم و بي‌واسطه به شانزده سالگي فروغ مي‌برد؛ به تنهايي‌هاي مضاعف خاص او كه هيچ‌ كس از آن ها خبر نداشته؛ به تب و تاب‌هاي عاشقانة دختري پراحساس؛ به قلمرو خصوصيِ وجودي سراپا زنانه، با غم‌ها، شورها، تجربه‌ها و دشواري‌هاي روزمرة زنِ.
اين‌بار فاجعه اينجاست كه فروغ نوجوانِ احساساتي ـ همچون اغلب دختران در اين سن و سال ـ عاشق مردي شده است از سنخِ مردانِ تاريخِ سلطه مذكر؛ آن هم چه عشقي: د يوانه ‌وار و افلاتوني! و ما كه همواره با فروغِ شاعرِ روشنفكرِ اسطوره‌یيِ پس از تولدي ديگر مأنوس بوده‌ايم. ذهن، در مواجهه با اين پد يده تراژيك، خطاهاي ذهني شيفته‌ وارش را به‌تدريج اصلاح مي‌كند. يكي از آن ها همين دريافتن عشق فروغ به پرويز شاپور است.
ذهنِ اسطوره ‌پرداز، با كلي‌ نگري و پرسش نكردن از جزئيات و دقيق نشدن در لحظه‌هاي زندگي، گمان مي‌برده كه فروغ، پس از رهايي از اسارت پدرسالاري، در چارد يواري خانه- ازدواجِ ناگزير محبوس بوده و از اسارتي به اسارت ديگر قدم گذاشته و سپس با جدايي جسورانه‌اش عليه اين اسارت مضاعف عصيان كرده و آزادي زنانة محض را به تجربة زيستي خود درآورده است. حتا مجموعه‌هاي ديوار و اسير و عصيان نيز بر اين ساخت ذهني اسطوره‌ یي صحه گذاشته‌اند. به همين دليل، تصور رابطة عاشقانه فروغ و پرويز شاپور، آن هم به اين شكل يك ‌سويه و در سطح اين رمانتيسمِ پرسوز و گداز، براي خواننده تقريباً محال و بسيار دور از واقع است.
فروغ، چون دختران هم‌ سن و سال خود، شعارهاي عاشقانه تند و آرمان ‌گرايانه مي‌دهد: تا آخر عمر با هم بودن، به هم وفادار بودن، خوشبختي ابدي... حتا مي‌خواهد براي طفل آينده اش بهترين مادر باشد. گمان مي‌برد در فقدان چنين مادري، خود حتماً همان مادري خواهد شد كه مي‌پندارد. عشق از خيال مي‌آيد. براي همين عاشق مي‌پندارد كه به هر كاري قادر است. مي‌تواند كوه بيستون را جابه‌جا كند. مي‌تواند تا آخر عمر در كنار معشوق زندگي كند و خوشبخت باشد. گمان مي‌برد بدون او حتماً مي‌ميرد.
اين حرف‌ها همه از جنس عشق است، يعني از جنس خيال؛ نه از جنس واقعيت. به همين خاطر است كه رنگ و بوي شعار به خود مي‌گيرد. در عين حال، همين ورود شيداگونه به عالم خيال و عشق، و تداوم غيرصوري و سرشار از صميميت آن، به ‌تدريج فروغ را از يك دختر عاديِ گرفتار در دايره‌هاي مجازي خارج مي‌كند و به دوران جديدي از زندگي مي‌بَرد.
نامه‌نگاري‌هاي فروغ نخستين گام‌هاي كوچك او را به‌ سوي عصيان و شكستن قيدها شكل مي‌بخشند و به او قدرت ايستادگي در برابر آداب و رسوم خفقان‌آور خانواده، سنتِ سنگ ‌شده و غيرانساني، و عرف‌هاي ناهنجار و ضد زن محيط اجتماعي را مي‌دهند. به قول شاعر فرانسوی، پیامبر فرداهایی است که می خندند. فروغ فرخزاد (اسیر) به دنیا آمد، سر بر (دیوار) زندان کوفت، (عصیان) کرد و در تلاش (تولدی دیگر) برای خودش و برای دنیا بود.
فروغ فرخزاد به دو هنر آراسته بود. هنر خوب زندگی کردن و هنر خوب شعر گفتن. او هنرمندی بود که به چشم های خود و به خواست خودش اعتقاد داشت. به عوض حاشیه رفتن ها و بیراهه دويدن ها، داسی به دست گرفته بود و در مسیر خود هر چه مانع و حشو و زائد بود می برید و راه را آنطور که می خواست هموار می کرد و اعتنایی نداشت که د یگران چه فکر می کنند و شرایط هم برایش آماده می شد. کسانی بودند که برای کامل کردن او را به سوی کمال هنری سوق می دادند. حاصل کار در مجموع، همان چیزی بود که ما به عنوان خواننده می گرفتیم: شعر خوب، شعر ناب.
آن هایی که شعر امروز دنیا را می خوانند و معیاری برای سنجش در دست دارند، می دانند که خصوصیات شعر خوب در میان شاعران امروز بیشتر از همه در شعر فروغ گرد آمده است که شعریست دقیق، غنی از احساس و تخیل و گسترده در پهنه ی بینش دنیایی و... در زمانی که شاعر بیشمار است و شعر کم، و دفتر کلمه عرضه می شود، بی نشانه از حرف، از دست دادن چنین شاعری که آدمی شعرش را بخواند و لذت ببرد و مقایسه کند، افسوسی بزرگ و دیرپا بهمراه دارد. کسانی که «بودن» فروغ را قدر می شناختند امروز هم«فقدانش» را ماتم گرفته اند. مرگ پیشرس فروغ زندگی هنری او را وسیعتر و مسلمتر کرد. به یقین فروغ بدلیل استعداد و شرایط بی نظیرش در تاریخ شعر جاودانه بی نظیر خواهد ماند.
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
 روز دوم باز اندوه با تردید روزسوم هم گذشت
 اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم
 آن من دیوانه ی عاصی در درونم های هو می کرد
 مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد
 در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می افکند
 همچو ابری بر بیابانی می شنیدم
 نیمه شب در خواب هیهای گریه هاش را در صدایم گوش می کردم
 درد سیال صدایش را شرمگین
 می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی
در میان گره می نالید دوستش دارم، نمی دانی بانگ اون بانگ لرزان بود کز جهانی دور بر می خاست لیک در من تا دور بر می خاست
 مرده یی از گور بر می خاست
 مرده یی کز پیکرش می ریخت
 عطر شور انگیز شب بوها قلب من در سینه می لرزید
 مثل قلب بچه آهوها در سیاهی پیش می آمد
 جسمش از ذرات ظلمت بود چون به من نزدیک می شد
 ورطه ی تاریک لذت بود
 می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، 
آرام می گذشت از مرز دنیاها باز تصویری غبار آلود زان شب کوچک،
شب میعاد زان اتاق ساکت سرشار از سعادت های بی بنیاد 
در سیاهی دست های من می شکفت
از حس دستانش شکل سرگردانی من بود بوی غم می داد 
چشمانش ریشه هامان در سیاهی ها قلب هامان،
میوه های نور یکدیگر را سیر می کردیم 
با بهار باغ های دور می نشستیم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، 
آرام می گذشت از مرز دنیاها روزها رفتند و من دیگر خود 
نمی دانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من ملوب دیرینم
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم 
می نشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم.
ماخذ: د فترهاي شعري فروغ و نقدونظرها.

زبان فارسی و هجوم کلمات خارجی

این که زبان یک پدیده‌ای اجتماعی است و در مسیر زمان دست خوش تحولات می‌گردد، چیزی است که زبان‌شناسان نیز به آن معترف و این روند در هر زبانی به وفور دیده می‌شود. البته این تغییرات در بخش‌های مختلف زبان به وقوع می‌پیوندد. مهمترین این تحول در بخش واژه‌های زبان قابل رویت است که با گذشت زمان معنای برخی از واژه‌ها تغییر می‌خورد، مثلا در زبان فارسی دری واژه‌ی مزخرف درقرن پنجم و ششم به معنای خوب و نیکو به کار می‌رفته در حالی که امروز به معنای زشت و بد استفاده می‌شود. همچنان برخی از واژه‌ها به مرور زمان از کار می‌افتند حتا به اندازه‌یی که به اصل زبان بیگانه می‌شوند. و این دیگرگونی در تمام زبان‌های زنده‌ی دنیا به میان می‌آید.
اما چیزی که در این نوشته می‌خواهم به آن بپردازم، سرازیر شدن موجی از کلمات زبان‌های بیگانه به زبان فارسی در شرایط کنونی افغانستان است که می‌تواند مایه‌ی نگرانی باشد زیرا تدوام چنین وضعیتی می‌تواند ضربه‌ی سختی به زبان فارسی وارد کند، زیرا واژه‌های فعال این زبان به مرور زمان به فراموشی سپرده می‌شوند و جای آنها را واژه‌های زبان بیگانه می‌گیرد. چنانکه امروز در افغانستان دیده می‌شود، کاربرد کلمات زبان انگلیسی به جای واژه‌های فارسی دری نوعی افتخار پنداشته می‌شود، برخی‌ها فکر می‌کنند که استعمال واژه‌های انگلیسی به جای کلمات فارسی دلالت بر ترقی فکری آنان می‌کند. این روند نامیمون را بیشتر در گفتار افراد بلند رتبه دولتی، مکاتب و نوشته‌های ادارات دولت و حتا رسانه‌های دولتی می‌توان سراغ گرفت.
کاربرد کلمات خارجی در گفتار و مکاتب رسمی: گاهی دیده می‌شود زمانی که برخی از مقامات دولتی و شخصیت‌هایی که به نام کارشناس و نظریه‌پرداز در رسانه‌های تصویری مصاحبه می‌کنند، چنان کلمات انگلیسی به کار می‌برند که بسیاری مردم از حرف‌های آنان چیزی نمی‌دانند. کلمات پالیسی، استراتژیک، پروسه، پروگرام، راپور، مارکیتنگ کلماتی‌اند که می‌خواهند با استفاده از آن خود را کارشناس، متخصص و … وانمود کنند و این روند در ادارات دولتی یک مورد نیست بلکه در هر بخشی به صراحت دیده می‌شود، و این هم به عنوان مثال به صحبتی کوتاهی یک مامور انگلیسی‌دان دولتی توجه کنید که با آمر خود حرف زده است:
-جناب رئیس صاحب سلام
-وعلیکم سلام بفرمائید، امر کنید!
-ببخشید صاحب این یک لیتر letter (نامه یا مکتوب) است که ما این را «درفت» draft (یعنی پیش‌نویس) کردیم، و برای شما آوردیم که شما این را ساین sign (امضا) کنید و بعد ما آن را سیند send (ارسال) می‌کنیم و این برای Capacity building (ظرفیت‌سازی) ما بسیار Effective (اثرگذار یا موثر) است. به همین گونه ده‌ها مورد دیگر.
همچنان کلمات:file، media program، register، visit، invitation،تقریبا کلماتی‌اند که به واژه‌های فعال زبان فارسی مبدل گردیده‌اند و در موسسات غیر دولتی و دولتی افغانستان کاربرد فعال دارند.
همین گونه در مکاتیب رسمی دولتی نیز این موضوع زیاد به چشم می‌خورد که کلمات انگلیسی را با رسم‌الخط فارسی با دنیای از غرور و افتخار این گونه می‌نویسند، مانند آپدیت، درفت، لیتر، سیند، ریسیف، لوکل، استرکچر، میتنیگ، میت، اپاینت مینت، ریسک، پیکچر، سکیچول تایم، فایننس منیستر، فون نمبر، دیدلاین و … امثال آن کلمات هستند که درمکاتب رسمی استعمال می‌شوند.
درزبان رسانه‌ها: اگر چه که وزیر صاحب اطلاعات و فرهنگ به این امر توجه زیاد دارد که خبرنگاران را به جرم استفاده از کلمات خارجی! مجازات کردند ولی در روزنامه‌های دولتی علاوه بر دی دی آر و پی پی آر و «اسپیشل فورس» و شاپ و چینج و … ده‌ها کلمه‌ی دیگر زبان پشتو را به نام ترمینالوژی ملی جایگزین واژه‌های فعال زبان فارسی ساخته‌اند درحالی که مطابق اصول روزنامه‌نگاری، در اطلاع‌رسانی باید از اصیلترین کلمات همان زبان استفاده شود.
در تلویزیون دولتی گوینده درجریان طرح پرسشی کلمه‌ی «مسیج» را دوبار تکرار کرد و مهمان برنامه درحالی با دستانش اشاره می‌کرد متواتر واژه‌ی «سیرکل» و « راپور» را که در فارسی معادل آنها وجود دارد، استفاده می‌کرد.
در لوحه‌ها و تبلیغات: از اثر سعی و تلاش همه جانبه مقامات وزارت اطلاعات و فرهنگ جمهوری اسلامی افغانستان دیده می‌شود که از کراچی بولانی‌فروشی گرفته تا کمپنی‌ها و فروشگاه‌های بزرگ همه جا واژه‌های خارجی به جای کلمات و براساس دستور زبان فارسی استعمال شده است، مانند بیف برگر احمدزی، چکن سوپ… گالری…. صالون عروسی کابل گرین…. کمپیوتر ستور…. صالون فیشن… پرودکشن…. در حالی می‌شود آن را هم به زبان فارسی و هم به زبان انگلیسی با حفظ رسم‌الخط هر دو زبان نوشت.
در رسانه‌های گفتاری: تنها در شهر کابل رادیوهایی نشرات می‌کنند که نتایج کارشان جز ترویج فحشا، فرهنگ و زبان بیگانه مفادی دیگری برای این کشور جنگ‌زده ندارند. به وفور شنیده می‌شود که گویندگان این رادیوها زمانی که با شنونده‌ها از طریق تیلفون صحبت می‌کنند، حتا جملات انگلیسی را به کار می‌برند، مانند هلو چطور هستید گود مارنینگ.
اما چیزی که قابل نگرانی است این که این روند رو به افزایش با گذشت هر روز بیشتر می‌شود ولی متاسفانه مرجعی وجود ندارد که در مقابل این وضعیت از زبان و ادب این کشور دفاع کند. تنها چیزی که تا هنوز کمی توانسته است در مقابل این موج مقابله کند، برخی از رسانه‌های چاپی و دیداری‌اند. که دربرابر این موج کلمات خارجی دست به ترکیب‌سازی زده‌اند.
ادامه‌ی این وضع در درازمدت می‌تواند پیامدهای جبران‌ناپذیری داشته باشد و اگر زبان فارسی دری یک زبان بدون پشتوانه‌ی تاریخی و ادبی می‌شد بدون شک در چنین یک وضعیتی حالا تضعیف می‌شد و به مرور زمان نابود می‌گردید. ولی با وجود آن هم تداوم این روند قابل نگرانی است و شاید هم ترویج واژه‌های انگلیسی در زبان فارسی مانند دیگر امور جز از برنامه‌های پلان شده خارجی‌ها باشد و کسانی را با دادن پول به اجرای آن گماشته باشند.
و امروز بر فرهنگیان و قلم به دستان این سرزمین است که از زبان خود دفاع کنند و نگذارند کاخ بلند نظم فارسی از اثر بی‌توجهی نسل امروز از باد و باران گزند ببیند و سال‌ها رنج بزرگان این خطه‌ی تاریخی به هدر برود.
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افگندم از نظم کاخ بلند
که از باد وباران نیابد گزند
همچنان رسانه‌ها از همه بیشتر مسوولیت دارند تا با روشن ساختن اذهان عامه در برابر این موج به صورت سامان‌مند مقابله کنند و نگذارند که زبان فارسی از گذشته‌ی تاریخی خویش جدا ساخته شود.
با وجود این نابسامانی آیا راه حلی برای جلوگیری از آن وجود دارد؟ بلی اگر مقامات مسوول فرهنگی از دایره‌ی تنگ تعصب پروری و تعبیض بیرون بیایند و در صدد یافتن راه حلی برای این مساله برآیند به راه‌های فراوان وجود دارد از جمله دولت می‌تواند نهادی مانند آکادمی علوم ایجاد کند و نخبهگان فرهنگی را بدون در نظرداشت سایر مسایل به کار بگمارد تا در برابر هر کلمه‌ی تازه وارد که معادل آن در زبان ما وجود ندارد ترکیب‌سازی کنند. و همچنان از کاربرد واژه‌های خارجی در رسانه‌ها تبلغات و لوحه‌ها نیز جلوگیری کند و این مساله تا اندازه‌یی جدی گرفته شود که متخلفین مجازات شوند.
گُل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی

نخست وزیر یمن در پارلمان گریه کرد

نخست‌وزير يمن با گريه از قانون‌گذاران كشورش خواست پيش نويس قانون مصونيت قضايي رئيس‌جمهوري را تصويب كنند.

به گزارش پايگاه اينترنتي المصدر آن‌لاين يمن، محمد سالم باسندوة، نخست‌وزير يمن كه براي تصويب پيش نويس قانون مصونيت قضايي علي عبدالله صالح، رئيس‌جمهوري اين كشور در پارلمان حضور داشت، از قانون‌گذاران يمني خواست براي پايان دادن به وضعيت كنوني اين كشور با قانون اعطاي مصونيت موافقت كنند.باسندوة كه همراه وزراي كابينه‌اش به پارلمان يمن رفته بود، پيش‌نويس قانوني را كه دولت براي اعطاي مصونيت قضايي به صالح تهيه كرده بود، براي قانون‌گذاران خواند.

وي پس از قرائت پيش‌نويس قانون اظهار كرد: مي‌دانم كه اين قانون باعث مي‌شود من مورد توهين قرار بگيرم و اينكه من امروز اينجا هستم، به وجهه من آسيب مي‌رساند.
باسندوة در حالي كه گريه مي‌كرد، افزود: اما با اين حال من آماده‌ام در راه ميهنم فداكاري كنم و جانم را بدهم كه يمن از وضعيت كنوني خارج شود و امنيت در كشور برقرار شود.
نخست‌وزير يمن از قانون‌گذاران اين كشور خواست، بدون تاخير قانون اعطاي مصونيت كامل به رئيس‌جمهوري اين كشور و عدم پيگرد قضايي و قانوني وي را تصويب كنند و گفت: مشكلات و تفرقه ديگر بس است.
باسندوة با تاكيد بر اينكه يمن هم‌اكنون با خطر تجزيه مواجه است، از نمايندگان پارلمان پرسيد، آيا مي‌خواهيد يمن تبديل به سومالي يا افغانستان شود؟
پس از سخنان باسندوة، سلطان البركاني، رئيس فراكسيون حزب كنگره ملي حاكم در يمن به طرف باسندوة رفت و سر وي را بوسيد، اما محمد ناجي الشايف، رئيس كميته حقوق و آزادي‌هاي پارلمان يمن با تاكيد بر اينكه اشك‌هاي باسندوة براي آنها باارزش است، افزود: شما جاي پدر من هستيد، اما خون شهيدان براي ما باارزش‌تر است.
وي تاكيد كرد كه با قانون اعطاي مصونيت مخالف است و گفت: اين قانون هيچ‌گاه خواسته كنگره ملي نبوده است.
با تصويب اين قانون، علي عبدالله صالح رسما از رياست‌جمهوري يمن كناره‌گيري مي‌كند تا چهارمين رهبر جهان عرب باشد كه در بهار عربي سقوط مي كند.

عقد همزمان یک زن برای دو شوهر در بلخ

تنها مردم بلخ افغانستان نبودند که روز دوشنبه 23-1-2012 در اعتراض به حکم قضات این ولایت مبنی بر عقد همزمان یک زن برای دو مرد، اعتراض کردند؛ بلکه رسانه‌های افغانی نیز انتقادات تیز و تند خود را نثار صارکنندگان این حکم کردند
به نقل تلویزیون نور افغانستان، دادگاه بدوی ولایت بلخ زنی را پس از طلاق و ازدواج مجدد با مردی دیگر پس از یک سال بدون طلاق گرفتن از شوهر دوم، دوباره به عقد شوهر اولش درآورده است.
مسؤولان ولایت بلخ همصدا با مردم می‌گویند این حکم بر خلاف شرع بوده و خواستار پاسخ گویی مسؤولان قضایی این ولایت شدند.
بر اساس این گزارش قاضی فضل الرحمن فضلی، رئیس دادگاه تجدید نظر ولایت بلخ با رد گفته‌های معترضین گفته است به دلیل اینکه طلاق اولی بدون سند قانونی صورت گرفته است، دادگاه حکم داد تا این زن به شوهر اولش (محمد رسول) برگردد.
در مقابل اعضای شورا علمای منطقه مارمل در ولایت بلخ ادعا دارند که محمد رسول خانمش را در حضور نمایندگان شورای علمای این منطقه طلاق داده است و یک سال پس از آن این خانم به عقد نکاح شخص دیگری به نام سیف الدین درآمده است.
اما اکنون دادگاه بدوی منطقه مارمل این زن را به کمک شماری از اهالی منطقه دوباره به خانه شوهر دومش بر گردانده است.‏
این در حالی است که معترضین پس از راهپیمایی خواهان بر کناری رئیس دادگاه تجدید نظر ولایت بلخ شده و با صدور بیانیه‌ای هشدار دادند که اگر به این معضل رسیدگی نشود، آنها به اعتراضات خود به طور گسترده‌تر ادامه خواهند داد که در این شرایط رسانه‌ها نیز با مردم همراهی کردند.

کمی هم از وزیر مالیه بخوانید !

 برهمه ملت افغانستان واضح و اشکار است بعد از گذشت ده سال از حضور جامعه جهانی بازهم مردم افغانستان در فقر، بیکاری، فساد گسترده و صدها بدبختی دیگر قرار داشته و در پهلوی آن وابستگی افتصادی، کشورا به سمت یک بحران خطرناک سوق میدهد که این همه بدبختی ها و وابستگی ها از وابستگی اقتصادی منشاء گرفته و به آن مرتبط میباشد.
اگر حکومت افغانستان و دولتمردان کشور اراده و یا تصمیمی برای از بین بردن این همه بدبختی ها و مشکلات میداشنتد و احساس وطن دوستی و وطن پرستی در ضمیر شان وجود میداشت، در قدم اول باید توجه برای از بین بردن وابستگی اقتصادی که متضمن حاکمیت ملی و بی نیازی و وابستگی به دیگران است مینمودند. اما متاسفانه رشته اساسی درامد های دولتی و ملی را به اشخاص بی دانش و یا هم اشخاص بی احساس و ناکارا و زراندوز تسلیم نموده که از جمله میتوان به وزارت های چون مالیه ، تجارت ، اقتصاد و... یاد اوری نمود. بطور مثال وزارت مالیه کشور را در دست یک گروه خاص و حتی یک قوم مربوط به سمت خاص سپرده است که تشکیلات این وزرات در حدود 97 فیصد مربوط به یک قوم و 85 فیصد مربوط به یک سمت خاص (ننگرهار) میباشد. بناء میتوان گفت که این اداره وزارت مالیه افغانستان نه بلکه وزرات مالیه افغان ملت ... است. به منظور وضاحت و اگاهی بیشتر می پردازیم به معرفی عده از اشخاص و عملکرد انها .
حضرت عمرزاخیلوال وزیرمالیه :
این شخص بعد از اینکه در اداره حمایت از سرمایه گذاری (آیسا) گل های زیادی را به آب داد (که در اینده به ان نیز خواهیم پرداخت) به وزارت مالیه به حیث وزیر مالیه بعد از اینکه روابط احدی با اقای کرزی بر سر کاندیداتوری ریاست جمهوری متشنج شد معرفی گردید و زمانی که جهت رای اعتماد به پارلمان رفت، وعدهای دروغین زیادی از جمله مبارزه با فساد اداری و ایجاد یک اداره ملی در وزارت مالیه را به نمایندگان ملت داد. که متاسفانه بعد از آمدن شخص زاخیلوال فساد اداری چندین برابر افزایش و حتی رشوه و اختلاس در وزارت مالیه علنی گردیده و هیچ کاری بدون پرداخت پول در ادارت مالیاتی صورت نمی گیرد و همچنان موضوع ملی بودن وزارت مالیه کاملا از بین رفته و فرهنگ سرپرستی و به سرقلفی دادن و اجاره دادن پست های این وزرات به یک تیم مشخص به یک روش اصلی و کاری در معین عواید و گمرکات تبدیل گردید و جناب زاخیلوال یک تیم آیسایی خود را در این وزارت تقویه و با تیم چپاول گرهای ماهر و بیسواد افغان ملت ها در داخل وزارت مالیه که از قبل موجود بود پیوست نمود و یک تیم بسیار خطرناک را برای چپاول دارائی ملی ملت ما تشکیل داده که (در حدود 80 فیصد عواید این وزارت به جیب شخصی آنها میریزد) عواید مالیاتی به اشکال مختلف چپاول میگردد و کارمندان ادارات مالیاتی به خصوص مالیه دهندگان بزرگ و متوسط و کارمندان گمرکات ماهوار و حتی هفته وار در پهلوی خرید خانه های مجلل در نقاط مختلف شهر کابل و هم در ولایت خودشان به تبدیل نمودن موترهای مودل سال خود می پردازند. البته این عمل خاص تنها و تنها در امکانات تیم زاخیلوال، مبین شاه، احمد شاه زمانزی، کاموی و... و غیره میباشد که همه مردم و ارگان های کشفی در جریان ان اند.
تعصب ، سمت گرائی ، و قوم گرائی (فاشیستی) در دستور کار انها بوده نه تنها اقوام غیر پشتون که به شکل انگشت شماری در این وزرات بخصوص در معینیت عواید و گمرکات حضور دارند انهم به شکل سمبولیک و غیر فعال حتی پشتون های که به مقام ها و اشخاص قوق الذکر و حزب افغان ملت و حزب اسلامی حکمتیار وابسته نبوده صلاحیت های وظیفوی شان حذف گردیده و از پست اصلی شان به بخش های غیر فعال مانند دیگر اقوام غیر پشتون تبدیل میشوند و هرگونه امتیازات قانونی شان نیز از ایشان گرفته به تیم چپاول گر خود انها داده میشود.
پست های عایداتی بین این اشخاص و تیم شان به شکل دوره ای با فیصدی حق دادن ها و چپاول گری ها تقسیم و تعیین میگردد. البته نه تنها شریک بودن در تیم های فوق الذکر برای اشغال بست های مهم اصول است بلکه اصل دیگر چگونگی و میزان چور و چپاول نیز معیار بوده و موضوع فهم و دانش و یا هم تجربه هیچ تاثیر در تعیینات این اداره جای ندارد، بیکارگی، بی دانشی و حتی حس وطن دوستی در این وزارت از بین رفته و به یک شرکت سهامی مافیائی شخصی تبدیل و همه اهداف و پلان ها صرف در حد منافع شخصی خلاصه میگردد.
ما انشاالله به شکل پی در پی به معرفی تیم کاری وزارت مالیه که به اساس های فوق تعین شده اند و همچنان به عمل کرد آنها یکی پی دیگر خواهیم پرداخت.

با احترام
وطن دوست

۰۲ بهمن ۱۳۹۰

غزلی از نبی سلطانی- شاعر جوان بغلان

                     تقدیم به دوستم مختار وفایی

این روز ها برآمده از دوربین تو
تصویری از مداخله در سرزمین تو
این روز ها چقدر نشستند گرگ ها
برعکس خشم ذاتی شان در کمین تو
دیروز مْهر معرکه بستند بهر تو
امروز از حقوق بشر در جبین تو
×××××
شاید برادر است تروریست با شما
گفتند و ما قبول نمودیم ادعا
گفتند و داد عدل و صداقت به ما زدند
بعدن دیازپام حماقت به ما زدند
ما خواب ناشیانه ی یعقوب دیده ایم
هر چه گذشته از سر ما خوب دیده ایم
گفتیم کم بیاورد همسایه پیش ما
همسایه خر سوار شد از زیر ریش ما
همسایه سایه ی من و ما را به سنگ زد
ما از برادری گپ... او حرف جنگ زد
×××××
این روز ها گذارش خود کم نیاوری
گرچند بسته اند زبان متین تو
آزادی بیان تو ، کت، شات،لانگ شات
با این قدر که ساخته یی آفرین تو!
مختار ، اختیار از این بعد دست توست
               دست تو و نگاه تو و دوربین تو

احزاب مسلح می شوند!

به گزارش شبکه اطلاع رساني افغانستان (afghanpaper) اگر نتایج مذاکرات صلح در مغایرت با دستاورها، اهداف و ارزش های مردم افغانستان و جناح های دیگر کشور باشد، مردم به مسلح شدن در برابر طالبان به منظور دفاع از خویش آماده خواهند شد.
نشست برلین که با حضور جبهه ملی و برخی از سران کنگرس آمریکا برگذار شد این باور را برای برخی به وجود آورد که احزاب مختلف نگران از خدشه دار شدن دستاوردهای گذشته خود بوده و خواهان سهم گیری در روند مذاکرات با طالبان هستند به طوری که جبهه ملی خود را طرف اصلی مذاکرات با طالبان بیان کرده و خواستار حفظ دستاوردهای دیرین خود شده است.
در همین حال افراد این حزب میگویند که مشکلات اصلی دولت افغانستان و ایالات متحده آمریکا، در نظر نگرفتن دورنمای خاص و خطوط قرمز مشخص در این روند میباشد.
به باور آنان حفظ دستاوردهای مدنی ده ساله مردم افغانستان، به رسمیت نشناختن قرائت خشن و طالبانی از اسلام و برداشت سطحی آنان از اسلام که عجین شده با دیدگاه های قبیله ای از زنان، انسانها، جامعه و جهان میباشد ، پنهان کردن این روند از مردم افغانستان، نگاه کردن به پروسه صلح به عنوان مسئله ای ملی و افغانستان شمول، نادیده نگرفتن بعضی جهات سیاسی و قومی مردم افغانستان در مذاکره، عدم قطع رابطه سیاسی و اقتصادی افغانستان با دیگر کشورهای جهان و همچنین عدم فرو رفتن به انزوای دهه های 80 و 90، از مهمترین مسائلی است که باید در روند مذاکره و مصالحه با طالبان در نظر گرفته شود.
سخنگوی شورای متحد ملی آقای محی الدین مهدی بر اشتراک کردن احزاب و قومیت های مختلف در پروسه صلح تاکید ورزیده و میگوید اگر نتایج این مذاکرات در مغایرت با دستاورها، اهداف و ارزش های مردم افغانستان و جناح های دیگر کشور باشد، آنان را به مسلح شدن در برابر طالبان به منظور دفاع از خویش آماده و تشویق کرده است.
شورای متحد ملی همچنین با انتقاد شدید دولت و وزارت خارجه در رابطه با عکس العمل در برابر نشست برلین و به بحث کشیدن تغییر نظام توسط افراد این جبهه میگوید فدرال نام ناآشنایی نیست که برخی بخواهند از آن در جهت عوام فریبی استفاده کرده و گروهی را به تجزیه کشور محکوم کنند چرا که کشورهای زیادی از قبیل آمریکا، آلمان، پاکستان، روسیه و برخی از کشورهای دیگر نیز دارای این نظام بوده و هیچ نگرانی را در رابطه با تجزیه کشور در سر نمی پرورانند.
این در حالی است که دولت افغانستان جناح های سیاسی و قومی را که در طی سی سال پیش گام در امر مبارزه با متجاوزین بوده است متهم به تجزیه کشور میکند و وزارت خارجه افغانستان عکس العملی کاملا مشابه با طالبان پیش رو گرفته است و با وارد کردن موضوع تجزیه کشور سعی در خدشه دار کردن نام این احزاب فراروی مردم، تجزیه اتحاد فکری و کاهش نقش آنان در تصمیمات مهم کشور دارند.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...