۰۷ بهمن ۱۳۹۰

جبهه ملی: افغانستان آزمایشگاه نظام‌های استبدادی است

از راست به چپ: محمد محقق، عبدالرشید دوستم و احمد ضیا مسعود رهبران سیاسی مخالف کرزی در کنفرانس برلین.

جبهه ملی افغانستان در واکنش به اظهارات رییس جمهور کرزی می گوید در صورتی که در برابر خواست های مردم مقاومت شود، افغانستان به سوی استبداد و خودکامگی می رود.

این در حالی است که سران این جبهه اخیرا در نشستی با شماری از اعضای کانگرس امریکا در برلین خواستار تغییر نظام ریاستی به نظام پارلمانی شدند.
احمد ضیا مسعود، رییس جبهه ملی روز یکشنبه، 2 دلو /22 جنوری در یک کنفرانس خبری در کابل گفت که مردم افغانستان صدها سال زیر ستم و استبداد نظام های خود کامه قرار داشته اند: "باید بگویم که افغانستان در طول تاریخ لابراتوارهای ساختارهای مستبد سیاسی، نظام های اقتدارگرا، نظام های مطلقه و نظام های ریاستی بوده که همیشه بالای مردم افغانستان ظلم کرده و بیشترین جفا را در حق مردم افغانستان مرتکب شده اند".
این در حالی است که روز گذشته، حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان در مراسم افتتاح کار دومین سال پارلمان شدیدا با تغییر نظام سیاسی مخالفت کرد و گفت که افغانستان لابراتوار نظام های سیاسی نیست. او گفت: "یکی از مشکلات اساسی عقب ماندگی نظام ها در افغانستان عدم استمرار آنهاست. افغانستان لابراتوار سیاسی بیگانگان نیست که در هر چند سال یک بار ساختار یا نظام سیاسی جدیدی را در آن به نمایش بگذاریم".
کرزی گفته است که تا پای جان از نظام ریاستی دفاع می کند.
رییس جمهور افغانستان تاکید کرد از نظام ریاستی که هم اکنون افغانستان از آن استفاده می کند تا پای جان پاسداری خواهد کرد.
اما آقای مسعود خاطرنشان کرد که مقاومت در برابر خواسته های مردم پیامدهای ناگواری در پی دارد: "اگر در برابر خواست های مردم ایستادگی صورت گیرد، نظام به طرف اقتدارگرایی و استبداد می رود. هر نوع مقاومت در برابر خواست های مردم زمینه را برای شرایط ناگوار فراهم خواهد ساخت".
مسعود همچنان توضیح داد که پادشاهان و روسای جمهوری که در طول سه صد سال در افغانستان آمده اند، ظلم های بی شماری بر مردم این کشور روا داشته اند. او گفت که این نظام ها همیشه فاسد بوده اند.
رییس جبهه ملی گفت که در طول ده سال گذشته نیز افغانستان به دلیل موجودیت نظام ریاستی شاهد تحول گسترده در عرصه های اقتصادی نبوده است.
جبهه ملی افغانستان می گوید که نظام ریاستی در ده سال گذشته سبب شده است تا دستاورد گسترده یی در عرصه های اقتصادی ایجاد نشود.
نظام پارلمانی طرح داخلی است
محمد محقق، عضو دیگر جبهه ملی گفت که خلاف تصور رییس جمهور کرزی، تقاضا برای تغییر نظام خواست خارجی ها نه، بلکه تقاضای مردم افغانستان است.
محقق گفت: "آقای کرزی که نان و آبش را خارجی ها می دهد، آقای کرزی که از ارگ تا شورا با طیاره خارجی می رود و آقای کرزی که تا چندی پیش بادیگاردهایش خارجی بودند، او دیگران را به خارجی ها نسبت می دهد؟"
آقای محقق تاکید کرد در صورتی که رییس جمهور کرزی بر بقای نظام ریاستی پافشاری کند، این مساله به معنای ملغا کردن دموکراسی است: "اگر آقای کرزی بگوید که من نمی گذارم و تاپای جان مقاومت می کنم، معنایش ملغا کردن دموکراسی است. معنایش ملغا کردن آزادی بیان است. آقای کرزی باید با فضای باز وارد مذاکره شود و با همه جناح های سیاسی برای اصلاحات نظام مذاکره کند".
محقق افزود که در حال حاضر در شماری از ولایات افغانستان مردم از والی های دست نشانده رییس جمهور کرزی به ستوه آمده و داد می زنند که باید این والی ها برکنار شوند.
 منبع: دویچه وله
حسین سیرت / کابل
ویراستار: عاصف حسینی

نقدی بر نقش اپوزیسیون سیاسی در افغانستان

اپوزیسیون در افغانستان به شکل های گوناگون در هر زمان سر برآورده است.

اپوزیسیون های سیاسی نظر به شرایط سیاسی دولت ها، دارای ویژگی های منحصر به خود می باشند. رایج ترین نوع اپوزیسیون را احزاب سیاسی تشکیل می دهند که یا به گونۀ انفرادی و یا به شکل ائتلافی با همفکران خویش، در برابر نظام سیاسی قرار می گیرند. اپوزیسیون سیاسی، "اپوزیسیون قانونی و یا مشروع" نیز گفته می شود. اپوزیسیون قانونی به اصل قوانین متکی بوده و ارادۀ خود را بر بنیاد قوانین مطروحۀ ملی و بین المللی ارایه می نماید. این نوع اپوزیسیون در بستر دموکراسی رشد می نماید و همفکران خود را در جامعه بسیج می سازد.
گونۀ دیگر و رایج اپوزیسیون را "اپوزیسیون مسلح" تشکیل می دهد. اپوزیسیون مسلح به نام "اپوزیسیون غیرقانونی" شهرت حاصل کرده است. مهمترین مقصد این نوع گروه ها انهدام حاکمیت سیاسی با استفاده از سلاح و مهمات نظامی است. اپوزیسیون غیرقانونی می تواند هم در بستر دموکراسی و هم در فضای مطلقگرایی قد بلند کند و به حملات نظامی از قبیل ترور، جنگ های چریکی، جنگ های جبهه یی و منازعات ملی و منطقه یی در برابر نیروی حاکم سیاسی عمل کند؛ اما چند نقطه مشترک میان اپوزیسیون سیاسی قانونی و غیرقانونی وجود دارد:
- هر دو ایجاد دگرگونی را در حاکمیت سیاسی به عنوان یک اصل قبول دارند.
- تاکتیک مشابهی را در شکلدهی ائتلافهای سیاسی به کار می گیرند.
- در ایجاد حمایت بین المللی به گونۀ همسان کوشا هستند.
جنگ های طولانی در طی سه دهۀ اخیر سبب گردیده است تا افغانستان بیشتر اپوزیسیون سیاسی مسلح را تجربه نماید، تا اپوزیسیون قانونی و سیاسی را؛ و اگر گاهی هم اپوزیسیون قانونی سیاسی وجود داشته است، برایندی از اپوزیسیون نظامی و مسلح بوده است. این وضع سبب گردیده است که مشروعیت اپوزیسیون سیاسی در افغانستان همیشه پرسش برانگیز باشد.
شورشیان طالبان نیز به عنوان اپوزیسیون غیر قانونی دولت افغانستان شناخته می شوند.
از سوی دیگر، اپوزیسیون های مسلح در افغانستان از پیوند گسست ناپذیری با فکتورهای برونی بهره گرفته اند و بار سنگین ایدیولوژی های چپ و راست را بر دوش خود گذاشته و در جاده های ناهموار سیاسی افغانستان به سختی گام برداشته اند. این در حالی است که اپوزیسیون میانه رو و متعادل که بتواند جایگاه میانه و ملی را خلق کند، مجال شکلگیری پیدا نتوانسته است. میانه روها و ملی گرایان از سوی هر دو نوع بنیادگرایی سرکوب گردیده و یا به تبعید واداشته شده اند. چنین رویکرد بنیادگرایانه سیاسی، ضربه شدیدی به جایگاه و شهرت نهادهای سیاسی در میان مردم زده و از محبوبیت آنها کاسته است.
اما پس از سقوط طالبان، ما شاهد شکلگیری نوع دیگری از اپوزیسیون مسلح بودیم که اندیشه های بنیادگرایی را بر بنیاد "دین" در برابر نظام "دین محور" شکل داد و در حقیقت جایگاه ایدیولوژی را در ساختار اپوزیسیون سیاسی به پرسش برد. اپوزیسیون مسلح بیشتر در برگیرنده گروه های طالبانی و حزب اسلامی است. این گروه ها نتوانستند خواست ایدیولوژیک خود را مشروعیت بخشند و خود به ابزاری برای منافع استراتیژی های خارجی، به ویژه پاکستان، مبدل گشتند؛ نه به عنوان اپوزیسیون سیاسی. این گروه ها به گونه نیروهای متخاصم در برابر حاکمیت ملی و نظام بین المللی جایگاه شان را مشخص کردند. بسیج طالبان به عنوان نیروی متخاصم در برابر نظام جدید که از حمایت گسترده جامعۀ بین المللی بهره مند بود، زمینه های زیادی را برای مداخلۀ گسترده پاکستان در امور افغانستان مساعد گردانید و به منافع ملی افغانستان آسیب های زیادی رسانید.

این درحالی است که هر نوع اپوزیسیون قانونی، حفاظت و حراست از منافع ملی را یکی از مؤلفه های مهم اهداف خویش می شناسد. هرچند گفته می شود که در افغانستان اصطلاح «منافع ملی» تا هنوز تعریف دقیقی کسب نکرده است، اما یکی ازپایه های اصلی منافع ملی را احترام به تمامیت ارضی و رعایت اراده ملی تشکیل می دهد که در این زمینه، اپوزیسیون نظامی افغانستان خیلی کوتاه آمده است. از سوی دیگر، پیوند طالبان و حزب اسلامی با تروریسم بین المللی نقش این گروه ها را به عنوان اپوزیسیون نظام صدمه زده و آنها را به مخالفین ارزشهای صلح و امنیت بین المللی مبدل گردانیده است.
محمد محقق، عبدالرشید دوستم و احمدضیا مسعود، سه تن از سران اپوزیسیون قانونی دولت افغانستان در برلین.
اپوزیسیون سیاسی قانونی افغانستان که اکثرأ پیشینه و پشتوانۀ نظامی دارند، از سه مشکل عمده رنج می برند:
نخست این که آنان نتوانسته اند استراتیژی قابل قبولی را به عنوان یک ساختار سیاسی در جامعه ارایه دهند. رهبران اپوزیسیون سیاسی در افغانستان از ایجاد نظام پارلمانی در برابر نظام ریاستی سخن می گویند؛ اما آیا از سوی آنان، استراتیژی مشخصی برای این تغییر مهم، تدوین و پیشکش گردیده است؟ تا هنوز چنین راهکردی دیده نشده است.

 همچنان اپوزیسیون سیاسی تاکنون دیدگاه های بسیار پراگنده یی را پیرامون سیاست خارجی کشور مطرح کرده اند؛ در حالی که باید آنان برنامه ها و استراتیژی های ملی و بین المللی را که در برگیرنده سیاست اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نیز در برگیرندۀ نظام سیاست خارجی معقول باشد، طرح و تدوین کنند.
دوم این که نبود ساختارهای ارگانیک و احزاب سیاسی فعال در جنب اپوزیسیون این نهاد را به «اپوزیسیون فرد محور» مبدل گردانیده است. رهبران اپوزیسیون به عنوان افرادی که از صلاحیت بدون حد و حصری در ساختار های حزبی و یا تنظیمی خویش بهره مند هستند، دست به تصمیمگیری های مهم می زنند و ارزشهایی چون شفافیت، حسابدهی و دموکراسی را زیر پا می نمایند. چنین رویکردی رهبرگرایی را در میان اپوزیسیون سیاسی چنان قدرت بخشیده است که نقش صفوف در این گروه های سیاسی قسما ناپدید شده و فضای تمامیت خواهی بر این ساختارها حاکم گردیده است.
نکـتۀ سوم، شکنندگی ائتلاف های اپوزسیون است. منطق ائتلاف را همگرایی در ایجاد هدف های مشترک می سازد. در واقع، ائتلاف کنندگان تلاش می نمایند تا با ایجاد دورنمای واحد یا مشترک همنوایی استراتیژیک میان همدیگر به میان آورند. چنین رسمی در میان اپوزیسیون سیاسی افغانستان رایج نبوده و ائتلافها را به شکنندگی و بی ثباتی می کشاند. این شکنندگی، به نکات اول و دوم این مبحث، ارتباط و وابستگی کامل دارد؛ یعنی همان نبود استراتیژی ها و تمامیت خواهی رهبران اپوزسیون سیاسی.
عبدالله عبدالله یکی از رهبران اپوزیسیون قانونی دولت افغانستان.
دولت ها برای تحکیم مشروعیت خویش به اپوزیسیون فعال و منتقدین سازنده سیاسی نیاز مبرم دارند. نقش فعال اپوزیسیون سازنده در ساختار دولت، از طریق حضور سازنده در پارلمان، بحران مشروعیت را تا حد قابل ملاحظه یی مرفوع می سازد و مشارکت سیاسی شهروندان را در تعیین برنامه های کلان و مهم دولت از طریق حضور در جنبش های سیاسی تقویت می بخشد.
شیوه برخورد دولت کنونی افغانستان با اپوزیسیون قانونی و غیرقانونی نیز نارسایی های فراوانی را در بر داشته است. هر چند چارچوب های قانونی برای رشد اپوزیسیون سازنده در ساختار نظام جدید افغانستان وجود داشته است، اما دولت در تطبیق این هنجارهای ارزشمند به گونه متعهد عمل نکرده است. یکی از دلایل عمده را می توان در نبود تعریف دقیق از مخالفین سیاسی دولت در نظام جدید پیدا کرد. برخی از چهره های سرشناس سیاسی در افغانستان، به گونۀ دوگانه عمل کرده اند؛ یعنی گاهی در حاکمیت و گاهی هم در برون از حاکمیت همراه با اپوزیسیون جا گرفته اند. چنین رویکردی نابسامانی در تعریف اپوزیسیون واقعی را باعث گردیده است.
از سوی دیگر، ضعف در فرهنگ سیاسی و کمبود کثرتگرایی (پلورالیسم) سبب شده است تا جایگاه اپوزیسیون جایگاه دشمنانه و تخریبگرانه تلقی و تعریف گردد. حلقه رهبری دولت تلاش داشته است تا از لایه ها و ریشه ها، عوامل توسعه اپوزیسیون سازنده را تضعیف نموده و نهادهای پراگنده و در برخی از حالات وابسته به دولت را به بار آورد.
جامعه بین المللی نیز در حمایت از نهادهای دموکراتیک در افغانستان بی برنامه و ناهماهنگ عمل کرده است. حمایت گسترده از دولت بدون گذاشتن پیش شرط های مهم از جمله نهادینه شدن پایه های دموکراسی سبب گردیده است تا اپوزیسیون سالم نتواند رشد نماید. نبود گفتگوی سازنده میان احزاب سیاسی، نخبگان افغانستان و جامعه بین المللی نیز می تواند یکی از عوامل این ناهماهنگی تلقی گردد.
از سویی هم، برخی از دولت های جهان بدون در نظر داشتن نقش نظام سیاسی در افغانستان دست به یک سلسله مذاکرات و تفاهماتی با اپوزیسیون مسلح و غیرقانونی افغانستان می زنند که این باعث به رسمیت شناسی این گروه های پرخاشگر و تضعیف مشروعیت نظام سیاسی در افغانستان گردیده است.
منبع:دویچه وله
نویسنده: ملک ستیز - پژوهشگر امور بین المللی
ویراستار: عاصف حسینی
 

(مستر وفایی)

روزهای جمعه معمولاً نصف روز را استراحت هستم؛چون به اندازه ی کافی در طول هفته خسته می شوم...
امروز نیز استراحت بودم که صدای مبایلم مرا از خواب بیدار کرد؛ مبایل را برداشتم و "اوکی"کردم و گفتم:بلی:انتظار داشتم طبق معمول اول "سلام" بشنوم؛ باصدای بلندی گفت:"مستر وفایی"خودت هستی؟ گفتم،بلی مختار وفایی هستم؛شما؟ گفت: من از ولایت سرپل زنگ زدم و در مورد... برایم "انفارمیشن" بده!
گفتم؛قربانت شوم لالا به مدیر زنگ بزن و امروز خو جمعه است؛همه جا تعطیل است...
با صدای بلند گفت: مه به مدیر زنگ زدم و مدیرگفت؛این وظیفه ی "مستر وفایی" است...
پس از گفتگوی کوتاهی گفتم خداحافظ: اوهم گفت "بای"...
(هم خنده ام گرفته بود و هم تعجب کردم؛چون او تاهنوز متعلم مکتب بود...بنظر تان چرا تعدادی از جوانان زود هرچه را دیدند یا شنیدند تقلید می کنند؟)

۰۵ بهمن ۱۳۹۰

پيش از خروج نيروهای خارجی برخى افغان ها کشور را ترک می کنند



آرمان ملی
نیروهای بین المللی گفته اند که در سال 2014 از افغانستان بیرون می شوند، اما تعداد زیادى از افغان های عادی پیش از خروج این نیروها، از افغانستان بیرون شده اند. به گزارش خبرگزاری اسوشتید پرس، بیش از سی هزار افغان در بین ماه های جنوری و نوامبر سـال گذشته در نقاط مختلف جهان درخواست پناهنده گى داده اند. بر اساس ارقام سازمان ملل متحد، رقم مهاجرت در سال گذشته، 25 درصد افزایش را نسبت به سال 2010 و بیش از سه چند این رقم را در چهار سال قبل نشان می دهد.
به گزارش اسوشتید پرس، بسیاری از افغان ها با روی آوردن به دستگاه های پیچیده و پر خطر قاچاق انسان سخت در تلاش استند تا خود یا پسران شان را از افغانستان به خارج بفرستند.
به اساس این گزارش، این افغان ها برای رسیدن به اروپا مجبور اند در چندین محل پول بپردازند.
مقدار این پول از چندین صد دالر به خاطر رفتن به پاکستان یا ایران تا به بیش از بیست و پنج هزار دالر به منظور تهیۀ اسناد جعلی، دریافت تکت طیاره و مکان برای زنده گی در شهرهايی مثل لندن و ستوکهولم متفاوت است.
از سوی دیگر، به نوشتۀ اسوشیتد پرس، هزاران مهاجر افغان سالانه از کشورهای دیگر به افغانستان برمی گردند، اما شمار برگشت کننده گان نسبت به فرار کننده گان اندک تر است.
اسوشتید پرس می گوید که هردوی این حالت این نگرانی را در میان افغان ها به میان آورده است که بعد از سال 2014 میلادی زمانی که نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان بیرون خواهند شد و نیروهای افغان مسؤولیت های امنیتی را به عهده خواهند گرفت، سرنوشت ایشان چه خواهد شد.
ادارۀ مبارزه با مواد مخدر و جرایم سازمان ملل متحد تخمین می زند که عاید فعالیت غیر قانونی قاچاق انسان از افغانستان و پاکستان سالانه حدود یک ميلیارد دالر بالغ می شود.
کسانی که می خواهند افغانستان را ترک کنند غالباً با دشوارهای زیاد رو به رو می شوند، از خطر غرق شدن در مسیر سفر گرفته تا توقیف در کشورهای خارجی.
اما با این وصف، عواملى مثل بیکاری، ناامنی و بی روزگاری در افغانستان سبب می شود تا تعداد زیادی از مردم مخصوصاً جوانان تن به تقدیر بدهند و این همه دشواری ها را به جان بخرند و راه دور و دراز و پر مخاطره سفر را در پیش بگیرند.
اسوشیتد پرس می نویسد، برخی از افغان ها از این تشویش دارند که وقتی نیروهای خارجی افغانستان را ترک کنند، طالبان بر خواهند گشت و ممکن است یک بار دیگر مثل سال های 1990 جنگ داخلی شروع شود.
عدۀ دیگر به این باورند که اگر نیروهای خارجی از افغانستان بیرون شوند، اقتصاد افغانستان سقوط خواهد کرد.
 

کیهان: دولت احمدی نژاد همدست غرب برای افزایش تاثیر تحریم ها بر ایران است

دبی-العربیه.نت حسین شریعتمداری نماینده آیت الله علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران در روزنامه کیهان، دولت احمدی نژاد و بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران را به همدستی با آمریکا و غرب به منظور افزایش تاثیر تحریم ها بر این کشور متهم کرد.
شریعتمداری چهارشنبه 25-1-2011 در یادداشتی که در روزنامه کیهان درج کرده، نوشته است:"افزایش بی‌ رویه و جهشی قیمت سکه و دلار پروژه‌ای هماهنگ با تحریم نفتی ایران از سوی اتحادیه اروپا است."
در هفته های اخیر قیمت سکه و ارز در ایران رشدی بی رویه داشت و به حدود دو برابر رسید. مساله ای که اقتصاد ایران را نابسامان کرد و بر گرده مردم فشار مضاعف آورد. از سوی دیگر اتحادیه اروپا به منظور مقابله با برنامه اتمی ایران، نفت و بانک مرکزی این کشور را روز دوشنبه تحریم کرد.
شریعتمداری در یادداشت خود بدون آن که نامی از احمدی‌نژاد و محمود بهمنی ببرد٬ به صراحت آن‌ها را همپیمانان آمریکا در ایران معرفی کرده است.
شریعتمداری نوشته است که این افراد "متوهم هستند و شرایط کنونی کشور را با دوران شعب ابی‌طالب مقایسه کرده و راه برون رفت از آن را، گشودن باب مذاکره با آمریکا می‌دانند."
به نوشته نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان٬ "آن‌ها به همین منظور در داخل کشور به ایجاد یک فضای کاذب از افزایش قیمت‌ها دست زده‌اند تا سپس ادعا کنند این افزایش جهشی قیمت‌ها پی آمد تحریم‌هاست."

۰۴ بهمن ۱۳۹۰

مثلث تمامیتخواهی تکمیل شد!

طالبان آخرین ضلع مثلث استبدادگرا بود که پس از حکومت به رهبری کرزی و حزب قومگرای افغان ملت در برابر نشست برلین واکنش نشان دادند. و بدین ترتیب اتحاد عمل و نظر دولت، افغان ملت و طالبان را در برابر جبهۀ ملی به نمایش گذاشتند.  
یکی از بارز ترین نکات مشترک در واکنش هر سه ضلع این مثلث در قبال کنفرانس برلین همان تکیه بر یک دروغ و اتهام است. هم دولت، هم حزب افغان ملت و هم طالبان کنفرانس برلین را تلاشی برای فدرالی ساختن نظام افغانستان خوانده اند؛ فدرالیزم را مساوی به تجزیه قلمداد کرده و تجزیه را هم غیر قابل پذیرش دانسته اند.  این در حالیست که در گام نخست کنفرانس برلین فدرالیزم نخواسته است و درگام بعدی نه فدرالیزم خواستن مساوی به تجزیه است و نه هم تجزیه طلبی الزاماً جرم.
تا جایی که اعلامیه مشترک کنفرانس برلین می رساند و تا جایی که سران جبهۀ ملی اظهار داشته اند، هیچ جایی بحثی برای فدرالی ساختن نظام افغانستان مطرح نبوده است. بلکه این جبهه همانند برخی دیگر از حلقات و ایتلافهای سیاسی در کشور از تغییر نظام ریاستی به پارلمانی سخن گفته اند. البته انتخابی شدن ولسوالها، والیها و شهرداران از اهداف دیگر جبهۀ ملی بوده است که طرح این اهداف نه بی سابقه و نه هم منحصر به جبهۀ ملی است
اما چرا هرسه ضلع این مثلث دروغ یگانه یی را بهانه ساخته و با هرچه در توان دارند به خط و نشان کشیدن و بچه ترسانی روی آورده اند؟
عمده ترین دلیل اینست که هرسه ضلع این مثلث را قومگرایی به هم پیوند می دهد. طالبان یک تحریک قومگرا بوده اند و این به همگان روشن است. حزب افغان ملت یک حزب تمامیتخواه قومگراست که نیازی به شناساندن بیشتر ندارد. دولت هم در اختیار حزب افغان ملت است و تمام سیاستگذاری ها از سوی همین حزب در دولت صورت می گیرد.
اما چرا این سه ضلع همزمان در برابر کنفرانس برلین موضع گرفته اند؟ مگر این وضعیت گویای یک حالت جدید در اوضاع سیاسی کشور نیست؟
حالا برای من این سوال هم مطرح است که چرا پس از سالهای سال چند سناتور امریکایی تصمیم می گیرند به برلین بروند و با دعوت از سران جبهۀ ملی چنان کنفرانسی را دایر کنند؟ و چرا پس از این کنفرانس دولت کرزی، حزب افغان ملت و جنبش طالبان هماهنگ و یک صدا در برابر این کنفرانس بایستند؟ آیا سناریوی دیگری در جریان است؟
در حالی که جبهۀ ملی هیچگونه خواست تجزیه طلبانه چی که حتی فدرالی هم نداشته است، اما دشمنان جبهه که همه آدرسهای قومی دارند، علیه آن به پروپاگندهای بی امانی دست زده و هیاهو راه انداخته اند که آهای، اینها فدرالیزم می خواهند و فدرالیزم تجزیه است.
آیا این حرکتهای تحریک کننده و اتحاد بی پردۀ افغان ملت، حکومت کرزی و طالبان به خاطر اینست که گروه های سیاسی دیگر نیز در حلقات قومی خود متشکل شوند؟ آیا این تمهیدیست برای جنگهای قومی یی که تجزیۀ کشور را در قبال دارد؟
چرا طالبان کشته شدن افرادشان در دشت لیلی را به حساب تامین وحدت ملی قلمداد می کنند؟ آیا این به خاطر تازه کردن زخم های گذشته و دامن زدن به همان آتشی نیست که خود در شمال افروخته بودند؟ آیا حضور طالبان در شمال چیزی به غیر از پاککاری قومی بود؟ طالبان نه برای وحدت کشور بلکه به خاطر تامین یک نظام استبدادی قومی مذهبی فعال بودند که فرجام این چنین نظامی تجزیۀ کشور بود به شمال و جنوب و پشتون و غیر پشتون. چرا که یک نظام استبدادی مبتنی بر هژمونی قومی سرانجامی جز تجزیه ندارد. حالا طالبان تلفات شان در شمال را با دیده درایی تمام، به خاطر وحدت ملی قلمداد می کنند. مگر چند وزیر والی و حاکم تاجیک و ازبک و هزاره  در نظام طالبان وجود داشت که بشود ادعای طالبان مبنی بر وحدت ملی را پذیرفتنی بسازد
وحدت ملی طالبان و وحدت ملی افغان ملتی هیچ تفاوتی ندارد. برنامه های پیدا و پنهان افغان ملت و عملکرد ده ساله اش در ادارات دولتی افغانستان معنی وحدت ملی یی را که افغان ملت می خواهد به روشنی تمام پیش چشم مردم می گذارد- یعنی نابودی همه اقوام دیگر و تسجیل کشور به نام یک قوم. اینست وحدت ملی طالبی و افغان ملتی.
درین میان دولت افغانستان ظاهر فریبنده یی داشته است. دولت درین ده سال تلاش کرده است با فریب دادن مردم زیر نام آزادی بیان و دموکراسی فرمان کلیه برنامه های انکشافی، اقتصادی و امنیتی را به دست افغان ملت و همفکران شان داده است. حتی در راس برنامۀ انتقال مسوولیت های امنیتی کسانی را قرار داده است که حتی اگر عضو افغان ملت هم نباشند، چیزی کمتر ازان حزب در پیشبرد برنامه های قومی ندارند. دولت درین ده سال مردم را به چاکلیت دموکراسی مصروف ساخت و خود مافیای همدستش به ثروت های فرعونی دست یافتند.
حالا که دو سال به برون رفتن نیروهای امریکایی از افغانستان مانده است، حکومت کرزی با متحدین استراتیژیک خویش مانند افغان ملت و طالبان و متحد نیمه ستراتِیژیکش یعنی حزب اسلامی حکمتیار و متحد کمتر استراتیژیکش یعنی اتحاد اسلامی سیاف، در پی تشکیل یک اتحادیۀ قومی به خاطر تامین بی چون چرای حاکمیت قومی در افغانستان اند. این برنامه اینک آهسته آهسته برملا می شود.

کار جاده صافی از بسا جهات به قدر کافی صورت گرفته است. خالی کردن اردو از کدر های تاجیک و ازبک و هزاره، کشتار فرماندهان برجستۀ مقاومت و در راس همه به شهادت رساندن استاد برهان الدین ربانی تمامیتخواهان قومی را به اهداف شان نزدیک و نزدیک تر ساخته است.

چنان می نماید که مثلت تمامیتخواه با در نظرداشت اوضاع پیش آمده پس از سقوط حکومت کمونیستی آمادگی تام گرفته اند تا این بار پس از خروج نیروهای خارجی از کشور با در دست گرفتن کنترول تمامی مجاری و منابع قدرت نظامی و از هرگونه نقش اقوام و گروه های سیاسی دیگر جلوگیری کرده و به ساختن یک نظام استبدادی تک قومی بپردازند.  
اکنون ریاست جمهوری با دو معاون بلی گوی، وزارت دفاع، ریاست امنیت ملی، دادگاه عالی، دادستانی کل، وزارت های مالیه، خارجه، اقتصاد، تجارت، ریاست سنا و ریاست شورای ملی که رییس آن از طریق سابقۀ حزب اسلامی اش در تار تمامیتخواهان قرار می گیرد، همه در دست تیم تمامیتخواه قرارگرفته است. به سخن دیگر کودتای خزنده یی که رییس جمهور با کشیدن جنرال بسم الله محمدی از اردو آغاز کرده بود آهسته آهسته به پایه اکمال رسیده است. البته این کودتا را نمی توان سفید خواند. چرا که کشتن استاد برهان الدین ربانی و فرماندهان جهاد و مقاومت نشان خونین بودن این کودتا است که با خدعه و غدر تاریخی رقم خورده است
در چنین اوضاع و احوالی جمع شدن رهبران جبهۀ ملی در برلین برای هرسه ضلع مثلث تمامیتخواه قومی نا به هنگام و غافلگیرانه بوده است. ورنه یک کنفرانس کوچک این همه هیاهو؟! آنهم کنفرانسی که گرداننده و دایر کنندۀ آن هیچ حکومتی نبوده است. چند سناتور امریکایی و چند شخصیت آلمانی در ظرفیت های شخصی خویش درین کنفرانس شرکت کرده بودند و هیچ رسمیتی نداشت.
شگفت انگیزتر این که مذاکرات رسمی میان مخالفین مسلح و در حال جنگ دولت افغانستان با امریکا بر سر مسایل افغانستان و باز شدن دفتر سیاسی  آنها در قطر باز هیچ واکنشی از سوی دولت را سبب نمی شود و حتی با گشایش این دفتر موافقت هم می کند. اما از نشست غیر رسمی اپوزیسیون غیر مسلح و سیاسی خویش در یک کشور خارجی اینهمه هیاهو راه می اندازد. چرا یک بام و دوهوا؟ اگر طالبان هزاران جنایت کردند برادر اند و "دافغان بچیان" اند و باید با ایشان از در صلح و مذاکره پیش آمد. اما اگر سه نفر از منسوبین اقوام دیگر در یک کشور خارجی صحبتهای غیر رسمی داشتند، متهم به خیانت، نقض حاکمیت ملی و دشمنی به وحدت ملی می شوند. این را بی منطقی بدانیم یا زورگویی و قلدری؟
به نظر می رسد که  کنفرانس برلین با طرح مساله پارلمانی شدن نظام و تغییر قانون اساسی برای اولین در خارج کشور هر سه راس مثلث استبداد را دستپاچه کرده است. چرا که اینها تصور می کرده اند که شکایت و انتقاد گروه های سیاسی موجود در کشور از حد چند تا کنفرانس مطبوعاتی و چند اعلامیه در تقبیح و تقدیر رویداد ها برون نمی شود اما حالا این شکایت به بیرون درز کرده است و به ویژه امریکایی هایی که جناب کرزی را در در افغانستان دیسانت کردند، حالا پای صحبت دیگران نشسته اند. ترس کرزی ازین است که هرکه نداند او به خوبی می داند که نشستن با امریکایی ها چه ناممکناتی را ممکن می سازد.
به همین دلیل است که هر سه ضلع مساویانه دستپاچه و مساویانه خشمگین از کنفرانس برلین اند و این خشم سبب شده است که نتوانند اتحاد سری خود را هم پنهان کنند و حتی اصطلاحات شان دیگر همسان شده است.  حالا اصطلاح جنگسالار را که طالبان نکتایی دار اختراع کرد بودند، بدون ملاحظه یی طالبان لنگی دار هم به کار می برند.
 و اما خاموشی وبهت زدگی جبهه متحد ملی در برابر واکنش های تند و آتشین مثلث استبداد به این نظریه اشاره دارد که اینها وسیله و ابزاری قرار گرفته باشند برای به مرحلۀ اجرا قرار گرفتن حرکتهای بعدی. خاموشی و بهت زدگی جبهۀ ملی و خامبازی ساده لوحانۀ ایتلاف ملی بیانگر این حقیقت می تواند باشد که جبهۀ ملی وسیله قرار گرفته است و بدون هیچگونه دستاوردی با اشتراک در کنفرانس برلین کمک کرده اند که برنامه های پشت پردۀ بازیگران بزرگ در کشور وارد مرحلۀ تازه یی شود.
هرچند تیم حاکم و متحدین ستراتیژیک تمامیتخواه شان بدین دل خوش اند که با آمادگی تمام به استقبال افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی می روند، اما حقیقت اینست که اینها در روشنی تمام قرار دارند و مردم از مواضع شان آگاهی دارند اما اینها هیچ نمی دانند واکنش حریفان سیاسی شان در آینده چه گونه رنگ خواهد گرفت. به همین دلیل است که کنفرانس برلین آنها را به واکنش های هستریک و مالیخولیایی و خالی از هرگونه مصلحت و منطقی واداشت.
با اینهمه، بخواهیم یا نخواهیم  اکنون به همگان روشن شده است که درین کشور تنها دو جبهه وجود دارد. یکی تیم تمامیتخواهی که قومیت محور سیاست شان است و دیگر مردمی که خواهان تامین عدالت اجتماعی، دموکراسی و نقش همه مردم در حکومت استند.
کنفرانس برلین و واکنش حلقات سیاسی حکومتی و غیر حکومتی چنان وانمود می کند که اوضاع سیاسی در کشور وارد مرحلۀ حساسی شده است و شیپورهای کریه جنگی بس خونین را در کشور به صدا در آورده است.؛ جنگی که سازماندهنده اش حکومت است.

فروغ فرخ‌ زاد داغ بوسه‌ اي جاودانه بر رخسار ادبيات پارسي


گريزانم از اين مردم كه با من/ به ظاهر همدم و يك رنگ هستند/ ولي در باطن از فرط حقارت/ به دامانم دو صد پيرايه بستند/ از اين مردم كه تا شعرم شنيدند/ به رويم چون گلي خوشبو شكفتند/ ولي آندم كه در خلوت نشستند/ مرا ديوانه يي بد نام گفتند.
 فروغ فرخزاد\"، هفتاد سال است که گه گاه مى‌آيد، بى‌سرو صدا و بى‌خبر، نه در يک زمان معين و مشخصى‌، يک باره پديدار مى‌شود، مى‌‌گويد، مى‌شنود، مى‌خندد، مى‌گريد، داد مى‌کشد و نگاهش هم‌چنان از اضطراب سرشار است.
 فروغ الزمان فرخ زاد فرزند چهارم توران وزيرى‌ تبار و محمد فرخ زاد، در ۱۳۱۳در تهران متولد شد. بيوگرافى‌ و مرور زندگى‌ فروغ، اين که چه روز و سالى‌ به دنيا آمده و روند فهرست وار زندگى‌اش چه بود، از زبان و نگاه افرادى‌ روايت مى‌شود که در جوار او زيسته‌اند و نه در کنار و درون فروغ، آن که به اين درون اندکى‌ راه يافت، تا انتهاى‌ عمر سکوت اختيار کرد.
فروغ در باره دوران کودکى‌ خود مى‌گويد: پدرم ما را از کودکى‌ به آن چه که \"سختى‌\" نام دارد، عادت داد، ما در کمپل هاى‌ سربازى‌ خوابيده و بزرگ شده‌ايم در حالى‌ که در خانه ما کمپل هاى‌ اعلا و نرم هم يافت مى‌شد، پدرم ما را با روش خاصى‌ که در تربيت فرزندانش اتخاذ کرده بود پرورش داده.\"
او تحصيلاتش را در دبيرستان خسروخاور (۱۳۲۵) ادامه داد در اين دوره \"مهدى‌ حيد رى‌\" شاعر ايده‌آل او است، در سال ۱۳۲۸ به هنرستان بانوان کمال‌الملک رفت و آموزش خياطى‌ و نقاشى‌ را گذراند. فروغ طبق گفته خودش در زندگى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته است و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده و مى‌گويد: هرچه دارم از خود م دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم، اما کج روى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن‌بست‌هاى‌ زندگى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم.
او در سن ۱٦ سالگى‌ با \"پرويز شاپور\" (۳۱ساله) ازدواج کرده به اهواز نقل مکان مى‌کند. نامه‌هاى‌ فروغ به شاپور که توسط \"عمران صلا حى‌\" جمع آورى‌ و منتشر شده است ظاهرا نمايشى‌ از دلبستگى‌هاى‌ فروغ فرخزاد به شاپور است.
نادرنادر پور در کتاب \" کسى‌ که مثل هيچ کس نيست\" در باره \"اشتهار فروغ\" مى‌نويسد: اشتهار فروغ مولود بيان مضامين بى‌پرده عشقى‌ نبوده است بلکه لحن او بوده که هيچ يک از شاعره‌هاى‌ پيشين نداشته اند، چراکه همه آن شاعره‌ها، حتا‌ در اشعار عاشقانه و يا حديث نفس‌هاى‌ جنسى‌ نيز، با لحن و زبان مردانه سخن گفته‌اند.\"
وى‌ ادامه مى‌دهد: اين صدا هنگامى‌ برخاست که فضاى‌ اجتماعى‌ براثر حادثه سياسى‌ ۱۳۳۲ به سکوت و خفقان دچار شده بود و هيچ سخن صريح و رسايى‌ از هيچ حنجره بى ‌پروايى‌ به گوش نمى‌رسيد و به اين سبب بود که اعتراف ناشيانه جنسى‌ از زبان زنى‌ جوان، وحشت خاموشى‌ را در جامعه کتابخوان آن روزى‌ برانداخت و درآن خفقان سياسى‌ طنين پرخاشجويانه به خود گرفت.
فروغ از منظر شاعران و نويسندگان \"سيد على‌ صالحى‌\" شاعر در باره- فروغ مى‌گويد که اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و هرگز يک قطعه شعر هم نمى‌سرود. \"مرگ در هيچ شرايطى‌ شانس نيست و قضاوت بر نداشته‌هاى‌ يک انسان، بر آينده‌يى‌ که لمسش نکرده و نديده، قضاوت بسيار خطرناک است. اين که گفته مى‌شود مرگ نابهنگام فروغ، شانس او بوده زيرا اگر مى‌ماند امروز مانند اکثر شاعران، جهان و تاريخ، خود را تکرار مى‌کرد حرف بى‌ربطى‌ است.\" اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و خودش را تکرار مى‌کرد و به حياتش ادامه مى‌داد و به صورت طبيعى‌ مى‌ مرد، زيرا زندگى‌ براى‌ يک انسان، ارزشش برابر است با تمام شعرهاى درخشان طول تاريخ بشرى!
ما شعر مى‌گوييم که به انسان برسيم. به گمان من اگر فروغ عزت و کرامتى‌ دارد، به يک وجه بسيار درخشان و پيچيده بر مى ‌گرد د، که از نيما تا امروز به ندرت شايد چند شاعر را بتوان انتخاب کرد که به زبان زندگى‌ رسيده باشند و زندگى‌ را در زبان ادامه دهند. \"اکثر شاعران ما در بيش از۸۰ سال اخير، شاعرانى‌ متعلق به يک طبقه اجتماعى‌ هستند، به عبارتى‌ از ميان تمام لايه‌هاى‌ زبان فارسى‌، تنها يک لايه را انتخاب کرده‌اند.\" \"شاملو شاعر طبقه ممتاز بود و گزينه زبان فاخر، که بازمانده نوعى‌ انديشه فيودالى‌ است او را محدود کرد به شعرى‌ بسيار پرقدرت، به معناى‌ زبان مقتدرانه، زبان اقتدار، و فروغ، نخستين شاعر در حوزه شعر مدرن، شعر پيش رو و شعر امروز محسوب مى‌شود که اقتدار را از زبان حذف کرد.\"
به اين معنا که فروغ به زبان زنده مردم دست يافت و زبان را زندگى‌ کرد و زندگى‌ را در زبان تجربه کرد، به همين دليل فروغ آن قدر ابعاد و پهلوهاى‌ مختلف دارد که نمى‌توان زبان و شعر او را متعلق به يک طبقه دانست شايد راز ماندگارى‌اش تا امروز به اين نکته ويژه بر مى‌گردد. او گفت: نه در مقام قياس، ولى‌ حافظ هم به زبان زندگى‌ رسيده بود، به همين دليل هر طبقه اجتماعى‌ که با شعرحافظ و شعر فروغ رودرو مى‌شود، مى‌تواند انعکاسى‌ از حيات و تجارب، حس و صفات خود را دراين زبان بيابد، که اين زبان زندگى‌ است.
مجموعه اين صحبت‌ها به بينش شاعر، به تربيت و جايگاهى‌ که براى‌ خود قايل است و به جايى‌ که مى‌ايستد تا جهان و انسان و شعر را نظاره کند بر مى‌گردد. وقتى‌ شاعرى‌ فقط در يک نقطه ايستاد و متمرکز شد، دقيقا به اندازه محدوده خود توانايى‌ نظاره جهان را دارد، در نتيجه در يک لايه به مفاهيم انسان و شى‌ مى ‌پردازد. اين در حالى‌ است که شاعران بزرگ حضور شناور دارند در يک نقطه نمى‌ايستند و به تمام زوايا و کنه اشياء پى‌ مى‌برند و مرتب خود نيستند، و وقتى‌ خودت نباشى‌ و بتوانى‌ در اين جهان بچرخى‌، در واقع جاى ‌ديگران زيسته يى‌، گريسته‌يى‌، غم خورده‌يى‌ و شاد بوده‌يى‌ و حتا‌ عشق را به جاى‌ ديگران تجربه کردى‌ و اين يعنى‌ تکثير خويشتن در هستى‌ و تقسيم خويشتن در تمام وجود زندگى‌.
\"وقتى‌ شاعرى‌ به اين درجه برسد و خلا قيت نبوغ آسا داشته باشد، د ستاوردهاى‌ ماندگار خواهد داشت و فروغ از اين حيث، چهره شاخصى‌ در حوزه شعر مدرن ما دارد، اما اگر کسانى‌ مى‌گويند که او شانس آورد و زود رفت، به اين دليل که اگر مى‌ماند مکرر مى‌شد ما براى‌ اين آدم‌ها متاسفيم.\" آذر نفيسى‌، منتقد مى‌گويد: جسارت فروغ در نوع انتخاب زندگى‌ خصوصى‌اش و کاميابى‌ او در عينى‌ و شعرى‌ کردن تجربه‌هاى‌ فردى‌اش، موجب شده که آن چه در باره او گفته مى‌شود از نوعى‌ موضعگيرى‌ منفى‌ و مثبت برخى‌ فراتر نرود، مواضعى‌ که بيشتر بيان دلمشغولى‌هاى‌ گويندگان است تا شعرهاى‌ فرخ زاد. \"
فرخ زاد شايد خصوصى ‌ترين شاعر معاصر باشد، ويژگى‌ آثار او تنها در نمايش يا جسارت در بيان حالتى‌ خاص و زنانه نيست، بلکه وجه بارز جايگاهش در ادب معاصر، به جهت دريافت خاصش از شعر و آفرينش نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ است.
\"منيرو روانى‌ پور\" رمان نويس: در جمعى‌ شنيدم که در باره فروغ مى‌گويند که او از موقعيت و شرايط خاصى‌ برخودار بوده، مثل او شعر گفتن آسان است اما زمانه او را برجسته کرد. \"در جامعه که نياز ريشه‌هايش را هر لحظه مى‌پوساند، ناگهان زنى ‌از مرثيه خوانى‌ و تنگناهاى‌ فکرى‌ رها مى‌شود و از آن همه از دست داده‌ها دست مى‌شويد و به تفکر خلاق مى‌رسد.\"او گفت: در اين ديار به خاطر نياز و نيازمند بودن، ما از يکديگر هنرپيشه مى‌سازيم، همه مى‌خواهيم آدمى‌ آن کسى‌ نباشد که هست. \"د يوارهاى‌ شرط و شروط سيمانى‌ است بايد به مراد اين و آن برقصى‌، و وقتى‌ رقصيدى‌ چه طور مى‌توان به جهان و فلسفه بودنش فکرکرد.\"
فروغ اما به ساز کسى‌ نرقصيد، مگر ساز خودش، اگر چه اين ساز ابتدا صداى‌ خوشى‌ نداشت اما سرانجام به نواى‌ برحق خود رسيد و چون فروغ جنسى‌ از ريا و تزوير ندارد، شناخت او نيز رياکارانه نيست، هرچند نگاه اوليه اش به جهان احساساتى‌ است، اما هرچه هست نگاه خود اوست.
در پنجره کسى‌ که به تماشا ننشسته است، کلمه هستى‌ او است، نمى‌خواهد با آن ادا درآورد و يا به شهرت برسد و جهان را اسير خود کند، او در هر دوره يى‌ دلش را روى‌ کاغذ حک مى‌کند و چون دلى‌ در سينه دارد، اين نقش در هر دوره، نگاه‌ها را به خويش مى‌خواند. فروغ ساده نگه مى‌کند، ساده مى‌انديشد، ساده مى‌نويسد و خودش است بى‌آن که نقشى‌ بازى‌ کند و خود بودن مشکل است.
او گفت که اگر ما بعد از او در اين دوره در کارمان مانده ايم براى‌ اين است که نسبت به خود شناخت نداريم، نمى‌دانيم چه کسى‌ هستيم، به چه نگاه مى‌کنيم و چه مى‌خواهيم. 
شعر \"اسير\" در بهار سال۱۳۳۱ براى‌ نخستين بار چاپ مى‌ شود در همين سال تنها فرزندش \"کاميار\" متولد مى‌شود. در فاصله سال هاى‌ ۳۲ و۳۳ فروغ براى‌ چاپ شعرهايش در برخى‌ مجلات مانند \"روشنفکر\" و \" فردوسى‌\"، سفرهايى‌ را در داخل انجام مى‌دهد و دراين دوره نادرنادرپور، سايه، مشيرى‌، لاهوتى‌، گلچين گيلانى‌ شاعران ايده آل فروغ هستند.
\"پوران فرخ زاد\" خواهر فروغ مى‌گويد که وقتى‌ شعرگناه و ديگر اشعارش چاپ شد شعرا و هنرمندان دوره اش کردند و پدرم سخت مخالف اين کارهاى‌ فروغ بود مى‌گفت فروغ باعث ننگ خانواده ما است و بعد هم فروغ را از خانه بيرون کرد.
سال۱۳۳٤ فروغ پس از چاپ پاورقى‌ \"شکوفه‌هاى‌ کبود\" نوشته ناصر خدايار، به علت شوک روحى‌، مدت يک ماه در شفاخانه روانى‌ بسترى‌ مى‌شود. در سال۱۳۳۵ \"د يوار\" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. در همان سال فروغ براى‌ نخستين بار به روم و سپس به مونشن سفر کرده و در ۱۳۳٦ به تهران باز مى‌گردد. در سال۱۳۳۷ \"عصيان \" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. فروغ در سال۱۳۳۷ با\"ابراهيم گلستان \" در\"گلستان فيلم \" در خيابان اراک تهران آشنا مى‌شود و سال بعد \"عاشقانه\" و \"جمعه\" را در مجله \"انديشه و هنر\" چاپ مى‌کند.
در همان سال فروغ به عنوان مونتور (ناظر) فيلم مستند \"يک آتش \" فعاليت مى‌کند. در تهيه فيلمى‌ از \"مراسم خواستگارى‌ در ايران \" بنا به سفارش موسسه فيلم کانادا با ابراهيم گلستان کارگردان سينما همکارى‌ مى‌کند و در اين فيلم در کنار پرويز داريوش، طوسى‌ حائرى‌ و‌ هايده تقوايى‌ نقش ايفا کرد. در بهار سال۱۳٤۰ به انگلستان سفر مى‌کند، در بهار سال بعد در فيلم \"دريا\" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ کرده و براى‌ ساخت فيلمى‌ خبرى‌ به تبريز و \"جذام خانه باباغى‌\" مى‌رود. در پاييز همين سال به مدت ۱۲ روز در تبريز در جذام خانه باباغى‌ بسر مى‌برد و محصول اين کار فيلم مستند \"اين خانه سياه است\" است.
در بهار سال ٤۲ در فيلم \"خشت وآيينه \" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ مى‌ کند. در بهار ۱۳٤۳ در فستيوال فيلم \"اوبرهاوزن \" جايزه بهترين فيلم اين فستيوال را به خاطر فيلم \"اين خانه سياه است\" دريافت مى‌کند. در روزنامه اطلاعات ۱۳٤۵ مي‌خوانيم: طى‌ يک حادثه وحشتناک رانندگى‌ در جاده دروس - قلهک ، فروغ فرخ زاد شاعره معروف کشته شد.

فروغ طبق گفته خودش در زندگى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده است او گفت: هرچه دارم از خود دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم، اما کج روى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن بست‌هاى‌ زندگى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم. چنين مى‌گويد: دستانم را در باغچه مى‌کارم، سبز خواهد شد، مى‌دانم. چهارمين مجموعه شعر فروغ، \"تولدى ديگر\" بود كه در زمستان 1343 به چاپ رسيد و مي‌‏توان آن را حياتى دوباره در مسير شاعرى فروغ ناميد.
فروغ پس از آن كه در تهيه چند ين فيلم، ابراهيم گلستان را يارى كرده بود در تابستان سال 1343 به ايتاليا، آلمان و فرانسه سفر كرد و زبان آلمانى و ايتاليایى را فراگرفت. سال بعد سازمان فرهنگى يونسكو از زندگى او فيلم نيم‌‏ ساعته‌‏یى تهيه كرد. فروغ بدون ترديد ادامه نيما بود و توانست پيوندى بين شاعران بعد از نيما و خودش ايجاد كند. آتشى: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد، چنان كه او عروض قاطع نيما را مي‌‏شكند و آن را با افاعيل كامل به كار نمى برد و آثارى با شكست وزن ارائه مى دهد. اين شاعر پيش كسوت معاصر، افزود: شعر فروغ شعرى حسى و مفهومى است و براين اساس بايد گفت كه او شاعر زبان نيست، و اين ويژگى درست برعكس نيماست چرا كه نيما را مي‌‏توان شاعرى زبانى دانست.
سراينده مجموعه شعر \"آهنگى ديگر\" در باره كيفيت شعر فروغ تصريح كرد: او در تعقيب حسيات خود است و مدام از ين حالت به حالتى ديگر و از وضعيتى به وضعيت ديگر مى رود و اين كار را نيز به خوبى انجام مى دهد. وى در باره ويژگي‌‏هاى شعر فرخزاد در زمينه وزن عروضى, اضافه كرد: فروغ شاعرى است كه بايد گفت شعر او هم با وزن است، هم بدون وزن، يعنى سروده هاى او درست بين شعر موزن و نزديك به شعر نثر قرار دارد.
آتشى با تاكيد براين نكته كه مسير حركت فروغ در شعر \"ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد\" به پايان رسيده است، زمانى حركت شعر مداوم مى شود كه از لحاظ موضوع، محتوا و احساس در يك سو حركت كند ولى زمانى كه تنها به يك جنبه توجه شود، شاعر قادر به پيش روى نخواهد بود و بر همين اساس بايد گفت كه شعر فروغ شعرى صرفا احساسى بود و اين شعر در جايى به پايان مي‌‏رسد.
شعر فروغ به دليل سادگى و بيان حقيقت، هميشه پا برجاست، فروغ مثل خود فكر كرد و مثل خود شعر نوشت، اما شاعرانى كه مي‌‏خواهند نقش يك مقلد را بازى كنند شكست مي‌‏خورند. فروغ در تمام دوران شاعريش از هيچ كس تقليد نكرد و مثل خود سرود. فروغ توانسته بود توسط شعر، به جهان‌‏بينى كلى برسد و اگر مرگ زود به سراغ او نمي‌‏آمد، حتما به جهان ‏‏بينى وسيع ‏ترى دست مي‌‏يافت. فروغ به اندازه خود جهان را ديد، اگر او اتفاقات و حوادث دنياى امروز را مي‌‏ديد با شناختى كه از او داريم حتما شاهد درخشش بي‌‏نظير او و بدون شك شاهد آثار مهمترى از او مي بود يم.
فروغ در طول زمان زندگيش توانست با جهشى كه خاص او بود، از فرديت به كل برسد، او در شعرش، كيست جهان را به خوبى درك كرد. يكى ديگر از شاعران ، نيز در بيان ويژگي‌‏هاى شعر فروغ، معتقد است: فروغ فاضلانه سخن گفتن را خط زد و به سمت شعر واقعى رفت، شعر او نشاندهنده واقعيات جامعه است. رسول يونان شاعر: فروغ فرخزاد نخواست واقعيت و زندگى را به نفع خود تغيير دهد، او توانست زندگى را با تمام زشتي‌‏ها و كاستى هايش در شعر به تصوير بكشد.
اين شاعر معتقد است: فروغ شاعر واقعيت هاست، شعر او ارتباط تنگاتنگ با زندگى دارد، او واقعيت‌‏ها را در كنار احساساتش به تصوير كشيد و همه چيز را در شعرش ترسيم كرد، و به همين دليل شعر او ماند گار شد. وى شعرفروغ را آیينه تمام نماى \"زندگى\" دانست: زندگى چيزى نيست كه بتوان آن‌‏را فراموش كرد، تصاوير منحصر به فرد شعر فروغ و سوژه‌‏هاى بكر موجود در شعرهاى او باعث شده كه فروغ شاعرى براى زما ن‌‏هاى طولانى باشد. ‏ فروغ با زاويه ديد منحصر به فرد خود به زندگى نگاه كرده و زندگى يك زن را به تصوير كشيده است. فروغ بيش از اين كه به عنوان شاعرى اجتماعى مطرح باشد، شاعرى فلسفى است.
احمدى، ماندگارى شعر فروغ در اد بيات تاريخى را نشات گرفته از آن دانست كه فروغ از تجربه شخصى خود در شعرش حرف زده است. اصولا بيشتر شاعران از بيان تجربيات شخصى خود ترس دارند اما فروغ توانست تجربيات شخصى خود را در شعرش به خوبى بيان كند، مهم ترين عاملى كه توانست فروغ را \"فروغ\" كند، صداقت او در بيان احساسات و نگاه او به زندگى بود. اين شاعر تصريح كرد، فروغ هيچ گاه در زندگى از كسى تقليد نكرد. فروغ در اواخر عمر خود به بيان كلى از زندگى رسيده بود و حس مرگ در اشعار آخر او به وضوح به چشم مي‌‏خورد و اين براى شاعرى به سن او بسيار تعجب برانگيز است.
شعر فروغ نظير اشعار سهراب سپهرى مطالب غيرعادى ندارد و آرايش نشده است، بلكه فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد. وزن در شعر فروغ همچون نخى نامریى در ميان سطور و كلمات شعر ديده مي‌‏شود و از طريق پيوند حداقل دو وزن، به گفتمان اوزان روى مي‌‏آورد. فروغ در زمينه وزن يا موسيقى از جمله شاعران اهل مدارا و تساهل است، او مانند نيما و شاملو بر اساس ديد گاه هاى خود دست به آفرينش آثارى ماندگار مى زند. اين يك نوع پيش بينى است كه بر مبناى واقعيات ملموس بيان نشده است، از كجا معلوم كه فروغ در مواجهه با مسايل اجتماعى و سياسى جديد و يا دست يافتن به تعاريف جديد تر از عشق، حركت و زندگي، به تحولى تازه نمي‌‏رسيد.
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت/ راهی بجز گریز برایم نمانده بود/ این عشق آتشین پر از درد بی امید/ در وادی گناه و جنونم کشانده بود/ رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را /با اشک های دیده ز لب شستشو دهم/ رفتم که ناتمام بمانم در این سرود/ رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم/ رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود/ عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما/ از پرده ی خموشی و ظلمت، چو نور صبح بیرون فتاده بود/ به یکباره راز ما/ رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک/ گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی/ رفتم، که در سیاهی یک گور بی نشان/ فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی/ من از دوچشم روشن و گریان گریختم/ از خنده های وحشی طوفان گریختم/ از بستر وصال به آغوش سرد هجر/ آزرده از ملالت وجدان گریختم/ ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز/ دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر/ می خواستم که شعل شوم سرکشی کنم/ مرغی شدم که به کنج قفس بسته و اسیر/ روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش/ در دامن سکوت به تلخی گریستم/ نالان زکرده ها و پشیمان ز گفته ها/ دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم.
اولين تپش‌هاي عاشقانة قلبم مجموعه‌یي از نامه‌هاي عاشقانة فروغ فرخزاد است به پرويز شاپور. اين نامه‌ها، كه خصوصي‌ترين حالات فروغ را در تنهايي‌هايش برملا ساخته، به خواننده امكان مي‌دهد تا از نماي نزديك ‌تري به فروغ نگاه كند و او را مستقيم و بي‌واسطه به شانزده سالگي فروغ مي‌برد؛ به تنهايي‌هاي مضاعف خاص او كه هيچ‌ كس از آن ها خبر نداشته؛ به تب و تاب‌هاي عاشقانة دختري پراحساس؛ به قلمرو خصوصيِ وجودي سراپا زنانه، با غم‌ها، شورها، تجربه‌ها و دشواري‌هاي روزمرة زنِ.
اين‌بار فاجعه اينجاست كه فروغ نوجوانِ احساساتي ـ همچون اغلب دختران در اين سن و سال ـ عاشق مردي شده است از سنخِ مردانِ تاريخِ سلطه مذكر؛ آن هم چه عشقي: د يوانه ‌وار و افلاتوني! و ما كه همواره با فروغِ شاعرِ روشنفكرِ اسطوره‌یيِ پس از تولدي ديگر مأنوس بوده‌ايم. ذهن، در مواجهه با اين پد يده تراژيك، خطاهاي ذهني شيفته‌ وارش را به‌تدريج اصلاح مي‌كند. يكي از آن ها همين دريافتن عشق فروغ به پرويز شاپور است.
ذهنِ اسطوره ‌پرداز، با كلي‌ نگري و پرسش نكردن از جزئيات و دقيق نشدن در لحظه‌هاي زندگي، گمان مي‌برده كه فروغ، پس از رهايي از اسارت پدرسالاري، در چارد يواري خانه- ازدواجِ ناگزير محبوس بوده و از اسارتي به اسارت ديگر قدم گذاشته و سپس با جدايي جسورانه‌اش عليه اين اسارت مضاعف عصيان كرده و آزادي زنانة محض را به تجربة زيستي خود درآورده است. حتا مجموعه‌هاي ديوار و اسير و عصيان نيز بر اين ساخت ذهني اسطوره‌ یي صحه گذاشته‌اند. به همين دليل، تصور رابطة عاشقانه فروغ و پرويز شاپور، آن هم به اين شكل يك ‌سويه و در سطح اين رمانتيسمِ پرسوز و گداز، براي خواننده تقريباً محال و بسيار دور از واقع است.
فروغ، چون دختران هم‌ سن و سال خود، شعارهاي عاشقانه تند و آرمان ‌گرايانه مي‌دهد: تا آخر عمر با هم بودن، به هم وفادار بودن، خوشبختي ابدي... حتا مي‌خواهد براي طفل آينده اش بهترين مادر باشد. گمان مي‌برد در فقدان چنين مادري، خود حتماً همان مادري خواهد شد كه مي‌پندارد. عشق از خيال مي‌آيد. براي همين عاشق مي‌پندارد كه به هر كاري قادر است. مي‌تواند كوه بيستون را جابه‌جا كند. مي‌تواند تا آخر عمر در كنار معشوق زندگي كند و خوشبخت باشد. گمان مي‌برد بدون او حتماً مي‌ميرد.
اين حرف‌ها همه از جنس عشق است، يعني از جنس خيال؛ نه از جنس واقعيت. به همين خاطر است كه رنگ و بوي شعار به خود مي‌گيرد. در عين حال، همين ورود شيداگونه به عالم خيال و عشق، و تداوم غيرصوري و سرشار از صميميت آن، به ‌تدريج فروغ را از يك دختر عاديِ گرفتار در دايره‌هاي مجازي خارج مي‌كند و به دوران جديدي از زندگي مي‌بَرد.
نامه‌نگاري‌هاي فروغ نخستين گام‌هاي كوچك او را به‌ سوي عصيان و شكستن قيدها شكل مي‌بخشند و به او قدرت ايستادگي در برابر آداب و رسوم خفقان‌آور خانواده، سنتِ سنگ ‌شده و غيرانساني، و عرف‌هاي ناهنجار و ضد زن محيط اجتماعي را مي‌دهند. به قول شاعر فرانسوی، پیامبر فرداهایی است که می خندند. فروغ فرخزاد (اسیر) به دنیا آمد، سر بر (دیوار) زندان کوفت، (عصیان) کرد و در تلاش (تولدی دیگر) برای خودش و برای دنیا بود.
فروغ فرخزاد به دو هنر آراسته بود. هنر خوب زندگی کردن و هنر خوب شعر گفتن. او هنرمندی بود که به چشم های خود و به خواست خودش اعتقاد داشت. به عوض حاشیه رفتن ها و بیراهه دويدن ها، داسی به دست گرفته بود و در مسیر خود هر چه مانع و حشو و زائد بود می برید و راه را آنطور که می خواست هموار می کرد و اعتنایی نداشت که د یگران چه فکر می کنند و شرایط هم برایش آماده می شد. کسانی بودند که برای کامل کردن او را به سوی کمال هنری سوق می دادند. حاصل کار در مجموع، همان چیزی بود که ما به عنوان خواننده می گرفتیم: شعر خوب، شعر ناب.
آن هایی که شعر امروز دنیا را می خوانند و معیاری برای سنجش در دست دارند، می دانند که خصوصیات شعر خوب در میان شاعران امروز بیشتر از همه در شعر فروغ گرد آمده است که شعریست دقیق، غنی از احساس و تخیل و گسترده در پهنه ی بینش دنیایی و... در زمانی که شاعر بیشمار است و شعر کم، و دفتر کلمه عرضه می شود، بی نشانه از حرف، از دست دادن چنین شاعری که آدمی شعرش را بخواند و لذت ببرد و مقایسه کند، افسوسی بزرگ و دیرپا بهمراه دارد. کسانی که «بودن» فروغ را قدر می شناختند امروز هم«فقدانش» را ماتم گرفته اند. مرگ پیشرس فروغ زندگی هنری او را وسیعتر و مسلمتر کرد. به یقین فروغ بدلیل استعداد و شرایط بی نظیرش در تاریخ شعر جاودانه بی نظیر خواهد ماند.
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
 روز دوم باز اندوه با تردید روزسوم هم گذشت
 اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم
 آن من دیوانه ی عاصی در درونم های هو می کرد
 مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد
 در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می افکند
 همچو ابری بر بیابانی می شنیدم
 نیمه شب در خواب هیهای گریه هاش را در صدایم گوش می کردم
 درد سیال صدایش را شرمگین
 می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی
در میان گره می نالید دوستش دارم، نمی دانی بانگ اون بانگ لرزان بود کز جهانی دور بر می خاست لیک در من تا دور بر می خاست
 مرده یی از گور بر می خاست
 مرده یی کز پیکرش می ریخت
 عطر شور انگیز شب بوها قلب من در سینه می لرزید
 مثل قلب بچه آهوها در سیاهی پیش می آمد
 جسمش از ذرات ظلمت بود چون به من نزدیک می شد
 ورطه ی تاریک لذت بود
 می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، 
آرام می گذشت از مرز دنیاها باز تصویری غبار آلود زان شب کوچک،
شب میعاد زان اتاق ساکت سرشار از سعادت های بی بنیاد 
در سیاهی دست های من می شکفت
از حس دستانش شکل سرگردانی من بود بوی غم می داد 
چشمانش ریشه هامان در سیاهی ها قلب هامان،
میوه های نور یکدیگر را سیر می کردیم 
با بهار باغ های دور می نشستیم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، 
آرام می گذشت از مرز دنیاها روزها رفتند و من دیگر خود 
نمی دانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من ملوب دیرینم
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم 
می نشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم.
ماخذ: د فترهاي شعري فروغ و نقدونظرها.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...