۰۵ تیر ۱۳۹۹

قتل فجیع مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا به دست طالبان

ذبیح‌الله فرهمند مدیر امنیت ملی میدان هوایی مولانا جلال الدین محمد بلخی، به دست اعضای گروه طالبان و به صورت بسیار فجیع به قتل رسیده است.

طالبان، دو روز قبل فرهمند را از ساحات مربوط به دشت شور و شهرک کمپیرک شب‌هنگام بازداشت کرده و دو روز در اسارت نگهداشتند. امروز پنج شنبه، جسد فرهمند از ساحه شهرک افغانیه که طالبان در آن نفوذ دارند پیدا شده است.

طالبان به شکل فجیع، این کارمند امنیت ملی را شکنجه کرده، اعضای بدنش را بریده، چشم‌هایش را کشیده و تیربارانش کرده اند.

ذبیح‌الله فرهمند در زمان ماموریت در میدان هوایی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، چندین بار از سفر اعضای طالبان از طریق میدان هوایی مولانا جلوگیری کرده و محموله‌های تریاک آنان را نیز کشف و ضبط کرده بود‌.

ظاهراً او از مدت‌ها بدینسو تحت تعقیب طالبان بوده است. بازداشت، شکنجه و قتل ذبیح‌الله فرهمند نشان می‌دهد که طالبان از قدرت عملیاتی بالایی در شهر مزارشریف برخوردار است. ذبیح‌الله فرهمند، قبلاً دستیار جنرال عبادالله عباد رئیس پیشین امنیت ملی بلخ بود.



جارچی‌های بازار نفرت

در سال ۲۰۱۷، قمندان گلاب از افراد تحت امر جنرال نذیراحمد نیازی که به ستمگری و غارت در بدخشان شُهره آفاق بود، از پروژه سرک‌سازی فیض‌آباد -بهارک اخاذی می‌کرد.

مسوولیت این پروژه را یک شرکت راه‌سازی مربوط به عباس ابراهیم‌زاده به عهده داشت و کارگران آن عمدتاً از اقوام هزاره‌، اُزبیک‌ و تاجیک‌ بودند. قمندان گلاب به دستور جنرال نذیراحمد، مسئولان شرکت راه‌سازی را تهدید می‌کرد که افرادمورد نظر او را به کار بگمارند و همچنان پول هنگفتی باید به نذیراحمد بپردازند.

مسوولان شرکت راه‌سازی به این خواست جنرال نذیراحمد و قمندان گلاب تن ندادند.

مهندس عزت‌الله معاون شرکت راه‌سازی به تاریخ اول دسمبر ۲۰۱۷، حین بازگشت از بهارک به شهر فیض‌آباد، آماج حمله قمندان گلاب قرار گرفت و زخم برداشت. قمندان گلاب قصد اختطاف او را داشت اما موفق به این کار نشد.

پس از آن‌که مسئولان شرکت از باج‌دهی به جنرال نذیداحمد و قمندان گلاب سر باز زدند، سه بار تجهیزات شرکت شبانه به غارت رفت. هیچ‌کس در آن زمان به جنرال نذیر احمد و یاغی‌های تحت امرش چیزی نگفت.

و همچنان هیچ‌کس آنان را متهم به ستیز با هزاره‌ها نکرد. در حالی هم شرکت راه‌سازی از یک هزاره بود و هم بیشتر کارگران از قوم هزاره بودند.

کاش از جنرال نذیراحمد قبل از کشته شدنش در مورد جنایات بی شماری که مرتکب شد بازخواست می‌شد.حالا هم اگر شمشیر علی‌پور دخالتی در شکنجه کارگران بدحشانی در بهسود دارد، باید بدون درنظرداشت قوم و تبار و مذهبش مورد مواخذه قرار گیرد‌. یک‌عده که عاشق غوغا و غب‌غب استند، بدون اندیشیدن به پیامد بد نفرت‌پراکنی قومی، همه‌چیز را از عینک دودی تعصب می‌بینند.

این‌ها که جارچی‌های بازار نفرت و تعصب استند، فقط دوست دارند با بلندگوهای مفت و رایگان، هیاهو برپا کنند و چک چک دریافت کنند.


دنبال هر غوغایی نرویم

روز جهانی دختر، یازدهم اکتبر است. این مناسبت در سال ۲۰۱۲ ثبت سازمان ملل شد و هدف آن تلاش برای برابری جنسیتی، گسترش خدمات آموزشی و نجات دختران زیر سن ۱۸ از ازدواج‌های اجباری است.

کشورهای عضو سازمان ملل این مناسبت را تایید کرده اند و همه ساله تلاش می‌کنند وضعیت زندگی دختران بهبود یابد.

 سالانه حدود ۱۰میلیون دختر به جبر ازدواج می‌کنند و تا کنون ۲۰۰ میلیون دختر ختنه شده اند.

آنچه امروز بنام روز دختر در برخی صفحات مجازی تجلیل می‌شود گرفته شده از تقویم جمهوری اسلامی ایران است. ایران مناسبت‌های مذهبی را که پشت آنان مرام‌های سیاسی نهفته است به افغانستان و کشورهای پیرامون خود صادر می‌کند.

دنبال هر غوغایی نروید.

۰۴ تیر ۱۳۹۹

یاد آنروز پر درخت بخیر

دلم به آن روزهای خوب تنگ است. آن‌روزهای سبز و صمیمی. من و نیلوفر پس از یک رزم جانانه و پس از پیروزی بر اهریمنِ جاهل و خیال باطل نامزد شده بودیم. خوشحال بودیم؛ و جهانی به این بزرگی در مشت ما بود. جهان را مچاله می‌کردیم و به دهن هر بدخواه و بداندیش و بدکردار می‌زدیم. سرشار از عاطفه و بی‌خیال از هر بدی و زشتی که در پیرامون ما جولان می‌داد. هنوز هم سرشاریم از آن عاطفه.
گاهی در یک لحظه و بدون هیچ برنامه‌ی از قبل، راه روستا را در پیش می‌گرفتیم.
نیلوفر دختر شهر بود و روستا را ندیده بود.
اولین باری که به روستای ما رفت، چشم‌های بی‌نظیرش از درخت‌ها و ستاره‌های آسمان دور نمی‌شد. هیجانش را هنوز به یاد دارم. می‌گفت آیا ممکن است این‌قدر ستاره در آسمان چشمک بزنند؟
شب بر پشت بام خوابید و صبح با صدای پرنده‌ها که بر برگ و شاخ‌های درختان توت و سپیدار می‌چرخیدند بیدار شد. هنوز گاهی که به آسمان‌های دلگیر هندوستان و آلمان و سویدن خیره می‌شود به یاد آسمان روستا آهی می‌کشد. من که در آن روستا بزرگ شده ام معنی آهِ نیلوفر را خووووب می‌فهمم.
دوستان زیادی دارم که از روستای ما خاطراتی دارند. از آن مزارع و از آن گندم‌زارها. از چشمه‌ها و رودخانه‌‌اش...من در شهرهای زیباتر و درخشان‌تر از آن روستای خاکی و گیرافتاده در فقر بوده‌ام و هستم...اما حرف من این است که آن روزها چه ساده بودم که تصور نمی‌کردم روزی سایه‌یی وحشت و مرگ بر آن سبزه‌زارها و مزارع رنگارنگ حاکم شود.
تصور نمی‌کردم که دیگر نتوانم در چشمه‌ و رودخانه‌اش بی‌خیال شنا کنم...
این واژه‌ها زوزه و مخته نیستند. این‌هایی که می‌نویسم روضه و نوحه نیستند.
این‌ها اندوه هزاران انسانی است که با سکوت و خاموشی محض، بربادی باغ و آشیان شان را تماشا می‌کنند...
امیدوارم درک کنید رفقا.


۲۷ خرداد ۱۳۹۹

خودسوزی مشکوک فرزند استاد نجیب مایل هروی در مشهد/ منبع: سوزانده شده

صفحه انستاگرام منتسب به شهاب‌ مایل هروی -فرزند استاد نجیب مایل هروی پژوهشگر و نویسنده معروف افغانستان مقیم مشهد- با نشر عکسی که صورت سوخته او را نشان می‌دهد نوشته است که آقای شهاب مایل در اعتراض به مشکل اقامت و فشار حکومت بر ایشان، خود را در مقابل ریاست خارجه در مشهد آتش زده است.

متنی که با عکس شهاب مایل در انستاگرام نشر شده ظاهراً از سوی همسر ایشان نوشته شده است.

با این حال یک منبع از نزدیکان شهاب هروی می گوید که او خودسوزی نکرده بلکه توسط عوامل حکومتی ایران آتش زده شده است. هنوز انگیزه اصلی این کار مشخص نیست، اما منبع می افزاید که شهاب هروی قبلاً از تهدیداتی علیه خودش حرف زده بود. به نقل از این منبع، شهاب مایل هروی دو هفته قبل به وی یادآور شده بود که " اگر خبر مرگ مرا به صورت ناگهانی و به دلیل سکته قلبی، سکته مغزی و یا خودسوزی دریافت کردی بدان که این‌ها کار خود را کرده اند."

تاکنون هیچ یک از رسانه های ایران در این مورد گزارش و خبری منتشر نکرده و حتی این رویداد از دوربین کاربران شبکه های اجتماعی پنهان مانده است. پرسش اصلی این است که اگر مایل هروی به رسم اعتراض خودش را در صحن علنی آتش زده چرا یک عکس و گزارشی از او در رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی منتشر نشده است.

منبع می‌گوید که مبایل شهاب مایل هروی دست خانواده‌اش نیست و احتمال دارد متن و عکس منتشر شده از سوی اطلاعات و یا افرادی که او را آتش زده اند نشر شده باشد.

 |مختار وفایی |


۲۰ خرداد ۱۳۹۹

مرگ دسته‌جمعی کبوتران سفید مزارشریف

کودک بودم و تازه می توانستم قرآن را روان و با تلاوت بخوانم. یک روز با پدرم رفتم زیارت روضه شریف. من در داخل حرم نشستم و پدرم رفت دنبال کاری. چند جلد قرآن در یک ردیف روی میزهای کوچک چوبی گذاشته شده بودند و هرکس دلش می‌خواست می‌نشست و می‌خواند. من هم پشت یکی از آن میزک‌ها قرار گرفتم و شروع کردم به خواندن قرآن.  تقریباً یک ساعت قرآن خواندم. 

در جریان این یک ساعت، چندین زائر بعد از زیارت ضریح حرم، روی میز کوچک مقابل من پول گذاشتند. هربار که کسی پول می‌گذاشت چشمانم روشن‌تر و زبانم روان‌تر می‌شد. همین‌گونه در حال خواندن بودم که یکی از «*ایشان‌های روضه» آمد و پول‌ها را جمع کرد و در جیبش گذاشت. من در حالی که هیچ واکنشی نشان ندادم، در تهِ دلم نا امید شدم.

دیروز خبر تلف شدن صدها کبوتر سپید روضه را شنیدم. تاثیر این خبر روی من کمتر از شنیدن خبرهای مرگبار اخیر نبود. این کبوترها و این حرم باشکوه که بسیار دوستش دارم، صدها ملا و خانواده‌های «انصاری» را سال هاست نان و جایگاه داده است، اما این مفت‌خوارها حتی نمی توانند چند کیلو گندم به این کبوترها تهیه کنند. 

تصور کنید کسانی که سال هاست از این زیارتگاه نان می خورند و از همین درگاه متمول شده اند، از دادن یک دانه گندم به کبوتران دریغ می کنند. این غفلت و بی رحمی با هیچ واژه ی قابل توجیه نیست. هیچ کسی و هیچ اداره ی به اندازه ایشان های دربار زیارتگاه حضرت علی، مسوول تلف شدن کبوتران نیست. آنان باید مسوولانه و با وجدان بیدار در این مورد وضاحت دهند. این کار «ایشان» ها، ثابت می کند که آنان به زیارتگاه حضرت علی، احترام و باوری قابل نیستند و صرف به آن به عنوان یک دکان می نگرند.

یکی از این «ایشان»های مفت‌خوار به شبکه تلویزیون 24 می گوید، چون در روزهای قرنتین، زائرین نیامدند و به کبوترها دانه نیانداختند، کبوترها نیز تلف شدند.

گذشته از بقیه عایدات مشروع و نامشروعی که «ایشان»های روضه از این زیارتگاه دارند، تنها عاید تشناب‌های روضه می تواند شکم کبوتران سپید را که نماد زیبایی و شکوه شهر مزارشریف سیر کند.

*در ولایت بلخ، مردم به رسم احترام، اعضای قبیله ی را که مسوولیت حفاظت و جمع آوری عایدات زیارتگاه حضرت علی  به عهده دارند  «ایشان» صدا می زنند.

۱۷ خرداد ۱۳۹۹

هیچ‌کسی مقدس نیست


یک زمانی فکر می‌کردم با کشتن یک آدم می‌توانم به آرامش برسم. شب‌ها با خودم نقشه می‌کشیدم. گاهی فکر می‌کردم که به خانه‌ شان نارنجک بیاندازم. گاهی نقشه می‌کشیدم که گاو پدرم را مخفیانه بفروشم و پولش را به یک تبهکار بدهم تا او را بکشد. گاهی هم خیال می‌کردم که خودم تفنگ کوچکی بخرم و یک روز صبح زود، هنگامی که در باغچه خانه‌اش بیل می‌زند به فرقش شلیک کنم.
 نقشه‌های زیادی می‌کشیدم، اما خوشبختانه جرات انجام آنرا نداشتم. آن مرد مثل یک تومور در مغزم جولان می‌داد و هر روز نفرتی که از او داشتم چاق‌تر می‌شد.
وقتی نقشه‌هایم را می‌کشیدم و به عملی کردن آن فکر می‌کردم در گوشه‌ی از ذهنم به یاد کودکانش می‌افتادم و منصرف می‌شدم. دوباره نقشه می‌کشیدم. گاهی در خیالاتم او را دار می‌زدم و گاهی با بمب کوچک دستی‌ منفجر می‌کردمش.
یک روز عصر، صدای انفجاری از روستای بالاتر شنیده شد. گفتند آن مرد بدکردار را یک ماین کنار جاده به هوا پرانده و خانواده‌اش رفته تا توته‌های بدنش را جمع کند.
فردای آن‌روز به مراسم جنازه‌اش رفتم. وقتی کودکانش را دیدم که سینه‌چاک و پا برهنه داد می‌زنند، من هم در گوشه‌ی به درخت توت تکیه داده و گریه کردم.
از این‌که برای او آرزوی مرگ کرده بودم پشیمان بودم. هرچند عقده‌ی که نسبت به او داشتم همچنان پابرجا بود.
او یک مرد مسلح و از روستای همسایه ما بود. یک روز در مقابل چشمانم پدرم را لت‌وکوب کرد. پدرم را بدون دستمزد به یک کار جبری می‌برد. پدرم اندکی دیر کرده بود. او بخاطری که به بقیه بفهماند همه‌کاره روستا است پدرم را با چوب می‌زد. پدرم که تا آن‌زمان قهرمان ذهن کودکانه‌ام بود، توسط یک لُچک به مرد عاجز و ناتوانی تبدیل شد که توان دفاع از خود را ندارد.
اوه چه طولانی شد این مقدمه.
 می‌خواستم کوتاه بنویسم و اشاره کنم‌ به قتل داکتر ایاز نیازی که مریدهایش فکر می‌کنند منتقدین سخنرانی‌های او از نابودی‌اش خوشحال شده اند.
هیچ‌کس به هیچ دلیلی سزاوار قتل و نابودی نیست. اساساً اگر جامعه‌ی استوار بر عدل و داد داشته باشیم، کسی به این راحتی به مرگ کسی فکر نمی‌کند. چنانچه من تنها راه رسیدن به عدالت را در مرگ آن مرد بدکردار می‌دانستم.
چون جامعه تباه و ویران است و هرکس تلاش می‌کند ماهی مُراد خودش را بگیرد، ایاز نیازی نیز جنایت شرف بغلانی و هم‌دستانش را شعور و غیرت اسلامی خوانده بود.
 اگر ایاز نیازی را منبرِ مسجد وزیراکبرخان در جایگاه قداست قرار نمی‌داد، باید در کنار شرف بغلانی در دادگاه حاضر می‌شد.
حالا که رفت، بگذارید مخالف و موافق حرف خود را بزند. دشنام ندهید و تحمل کنید.
هیچ‌کسی مقدس نیست.

پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...