۱۳ بهمن ۱۳۹۱

به بهانه ی گذر از بیست سالگی ام...

بیست سال قبل از امروز
بیست سال قبل از امروز در هوای سرد بامداد،پانزدهم قوس 1371 در حالی‌که مادرم با تمام استواری و مقاومتش درد می کشید،دنیا با همه بیر وبارش در چند قدمی ام قرار داشت.
 موتر حامل مادرم،دردهایش،دایه و پدرم سرک های ناهموار را در یک مسیر ناپیدا می پیمود...
نمی توانم تصور کنم که چشمان امیدوار و نا امید پدرم،آن لحظه که در کنار راننده با وقار، ترس و امید مسیر شولگره-مزارشریف را می پیمود، چه ها برای خواندن داشته است...
مادرم که ماه ها مرا در بطنش تحمل کرده و همراه بامن یک دنیا خیالات و آرزوها را نیز با خود حمل کرده بود و آنروز برای دیدن ثمره‌ی این تحمل نه ماهه، هیچ نمی دانست یا شاید هم برایش ارزش نداشت که سرنوشت خودش چه می شود!
چشمه شفا،زیارتگاه و تفریحگاهی است در مسیر شولگره و مزارشریف که موتر حامل دردهای مادرم، در این محل با صدای (دایه) که جیغ می زند: ایستاد کو! ایستاد کو! برگرد،خانه بریم! توقف می کند و دوباره به همان راهی می روند که آمده بودند...
امروز باورم نمی شود،در میان آنهمه درد و هراس و بیگانگی،در میان آن همه بیرو بار و وحشت،در مسیر یک راه ناهموار،در کنار یک زیارتگاه،در کنار یک دنیا بی کسی و نا امیدی،در میان یک عالم وحشت از بدنیا نیامدن من و از دست دادن مادرم،در میان یک عالم غروری که مادرم پسر بدنیا آورده است؛بدنیا آمدم و امروز بدون اینکه بدانم در آن لحظه ها چه گذشته است،یاد داشت هایم را از قصه های مادر و پدرم که گاهی باهم در این مورد قصه می کنند،مینویسم...
نمی دانم در کودکی هایم چه گذشته است،اما پدرم می گوید یکبار در میان سال های چهار و یا پنج سالگی ام مرا  را به تنور انداخته است!!!
البته تنور خاموش و پر از هیزم خشک! بقول مادرم،من بی نهایت آزار دهنده بوده ام در کودکی ام،زیاد میخوردم ،بیشتر گریه می کردم و دلم همه چیز می خواست؛شیر،خاک،چوب،علف،نان،سنگ...
دلیل به تنور انداختنم نیز همین درد ناعلاجی بوده است که هرلحظه باعث آزار همه بودم. یک روز حین که اعصاب پدرم را به هم ریخته بودم، راهی تنور شده بودم. بقول خودش:(( از لنگت گرفتم و در تنور انداختم!)).
 مشق های کودکی
از دوران کودکی و طفولیتم قبل از هفت سالگی تنها چیزی که بیاد دارم،وحشت روزی است که قریه ی ما بدست نیروهای رژیم طالبان افتاد،بیاد دارم که در صحن حویلی در آغوش مادرم پناه برده بودم و چند زن دیگر نیز در کنار مادرم بخود شان پناه برده بودند و هرکدام زیر لب:یا ابوالفضل العباس،یا پروردگار،یا امام حسین شهید،یا فاطمه الزهرا و... می گفتند،ناگهان مردی با ریش بلند و تفنگی در دست وارد حویلی شد،چند نفر دیگر دم در ایستادند و یکی آنان اتاق ها را به قصد یافتن پدرم پالید،اما پدرم را - که ما هم نمی دانستیم کجاست - نیافت.
نمی دانستیم پدرم کجاست،صبح زود بیل را برداشته و به قصد آبیاری زمین ها رفته بود،خوشبختانه او به کوه ها پناه برده بود و بدام نیافتاد...
چیزی دیگری که از دوران کودکی و طفولیتم بیاد دارم در کنار وحشت ها و دهشت ها،خوشی ها و لذت های خطاطی و مشق هایم است...
بیادم دارم که صبح ها پیشتر از همه سراغ عمامه‌ی سفیدم را میگرفتم و آنرا دور سرم می پیچیدم،یک قرص نان،کتاب و کتابچه ها را نیز منظم می کردم و سراغ مکتب میرفتم.
زمان حاکمیت طالبان بود و همه مجبور بودند عمامه‌ی سفید در سر داشته باشند،در غیر آن سزایش را (ملاصاحبان)تعیین می کردند.
چیزی که از دوران مکتب ابتداییه ام خوب بیاد دارم اینست که در صنف دوم،معلمی مهربانی داشتیم،بنام(اکبری)؛از او چیزهای خوبی از جمله شعر های خوب آموختم،در صنف دوم بودم که روزانه در خانه باخودم خطاطی تمرین می کردم،شعرهای را که از تخته ی صنف یاد داشت می کردم روزانه به تمرین آنان می پرداختم،اکثراً خطاطی‌ها و نقاشی‌هایم را به دیوار اتاق ها می آویختم که هنوز هم چندتا از آن خطاطی هایم همچنان بروی دیوار یکی از اتاق ها موجود است.
در یکی از خطاطی هایم چنین نوشته ام:(( مهمانان عزیز! به منزل ما خوش آمدید! با احترام با قلم مختار ولد محمد اسحق متعلم صتف دوم)).
در یکی دیگر از خطاطی هایم که هنوز به دیوار اتاق باقی مانده است،نام های دوازده امام شیعیان را نوشته ام و در پایان صفحه امضا نموده و برای خواننده چنین تذکر داده ام:((این دوازده امامی بتاریخ...روز.... ساعت...به قلم مختار نوشته شده است،مختار ولد محمد اسحق می باشد!))
یکی از شعرهای را که از استاد اکبری هنوز در ذهنم دارم و در آن زمان همواره سوژه‌ی تمرین خطاطی هایم بود، این بیت را که هنوز نمی دانم شاعرش کیست،همه جا می خواندم و هنوز در ذهن دارم:
(پیش همت کوه آهن در قطار سوزن است
 تنبلان را سوزنی مانند کوه آهن است.)
در جستجوی یک مسیر...
در سن 12 سالگی در کنار مکتب،وارد مدرسه‌ی دینی شدم،بیاد دارم که 13 سال داشتم،شب ها با بچه های مدرسه تمرین سخنرانی می کردم و روزهای جمعه در برنامه های که در مساجد بنام(جمعه خوانی) دایر می شد منتظر نوبت بودم تا موضوعی را که شب تمرین کرده ام به مردم بازگو کنم،در آن روزها سخت مذهبی بودم،به هم سن و سالانم همیشه و همه جا از روایت ها و احادیث نقل می کردم،در منبر از چگونگی به شهادت رسیدن امام حسین و اجر گریه کردن برای امام حسین می‌گفتم،حدیثی از پیامبر اسلام عنوان هر سخنرانی ام بود،آن حدیث احتمالاً ترجمه فارسی دری اش که دقیق در ذهنم نمانده است چنین بود:( هرکسی که در عزای فرزندم حسین یک قطره اشک بریزد،فردای قیامت من شافع و نجات دهنده او از آتش دوزخ هستم).
نمی‌دانم خواندن مرثیه ام بالای مردم تاثیر داشت و یا آنها بخاطر این حدیث گریه می کردند،اما هرچه آدم های زیادی با خواندن مرثیه ام می‌گریستند،به همان اندازه خوش می شدم و حس موفقیت بمن دست می‌داد.
از سن 12 سالگی از خانه دور شدم و کم کم به دوری از خانه عادت کردم.
مدرسه ی دینی که من در آن درس می خواندم،نیم ساعت با پای پیاده از خانه ی ما فاصله داشت،پس از دو ماه شمولیت در این مدرسه،با بستره و کتاب هایم در یکی از اتاق های این مدرسه کوچیدم.چون رفت و آمد هر روز در این مسیر مقداری از وقتم را تلف می کرد و هم در مدرسه میتوانستم با استادان و هم درس هایم نزدیک باشم و روی موضوعات درسی کار کنیم.
پس از سه سال ادامه‌ی درس های دینی در این مدسه،15داشتم که در یکی از مدارس دینی شهر مزارشریف آمدم و همچنان درس مکتب را نیز در اینجا ادامه دادم. بیاد دارم که در نخستین روز کوچیدنم در مزارشریف، پدرم بامن در آوردن بستره و کتاب هایم کمک کرد و به عنوان تحفه یک بسته لباس(کوت شلوار) برایم خرید و هنگام خداحافظی، 500 افغانی( جیب خرچی) برایم داد.
فضای شهر مزارشریف،مدرسه،آدم ها،اطرافیان،صحبت ها،رفتارها،اندیشه ها،همه و همه برای یک پسر 15 ساله دهاتی نا آشنا بود،من در این مدرسه خود را بسیار تنها احساس می کردم.در آن روزها مسایل قومی،نژادی و زبانی برایم بسیار مهم بود و فضای مدرسه نیز کاملاً نژادی و ملیتی بود و(هست).تنهایی ام نیز چند دلیل داشت،یکی اینکه در این مدرسه از مدیر گرفته تا محافظ از ملیت هزاره بود و تنها من شیعه غیر هزاره - که ما را بنام قندهاری یا خلیلی میشناسند- بودم.دوم اینکه از ولسوالی شولگره که من این 15 سال را در آن نفس کشیده بودم،کسی دیگری نبود.
من هم در میان صدها تن از این طلاب انگشت نشان بودم،همه مرا (اوغان) صدا می زدند،تعدادی بمن به دیده متفاوت می نگرستند،وقتی وارد این مدرسه شدم،هیچکسی حاضر نبود با من هم اتاقی شود،در یکی از اتاق ها مرا جای داد،اینکه چرا  افراد آن اتاق مرا پذیرفتند شاید جالب باشد.
در این اتاق سه نفر بودند،هرسه تن آنان معیوب بودند،یکی از آنان دست راستش از بازو قطع بود،دیگری هم چشم راستش نابینا بود و دیگری که زیاد جدی نبود،موهای سرش در جوانی که آن زمان 19 سال داشت کاملاً ریخته بود.وقتی داخل این مدرسه و فضای جدید آن شدم بزودی دوستان زیادی یافتم، بعد ها بچه های مدرسه مرا باشوخی(رییس شهدا و معلولین) صدا می زدند.
پس از یکسال ادامه ی درس دینی،مدرسه را ترک کردم و خواستم تنها سراغ مکتب را بگیرم.
موارد و دلایلی زیادی برای ترک کردن مدرسه ی دینی داشتم،در یکسال اخیر،بارها با استادان و طلاب علوم دینی،روی مسایل مهم بحث و گفتگو می کردم،اما هیچگاه جواب قانع کننده ی تاهنوز در آن موارد نیافته ام،افراطیت،بردگی و سلب تمام آزادی های انسانی و عقلانی در این مدارس،مرا واداشت تا پایم را از این حیطه بیرون بکشم،من می خواستم موسیقی بشنوم،دلیل خوبی هم برای این کارم داشتم،هم سبغه‌ی شرعی آن را می دانستم و هم علمی،اما مدیر مدرسه بخاطر این کارم چندبار هشدارم داد.در یکسال اخیر،چندبار با بچه های مدرسه درگیری لفظی و فزیکی کردم،بحث های ما وقتی روی مسایل مذهبی و دینی به ثمر نمی رسید و نمی توانستیم همدیگر را قانع بسازیم،جز این چاره ی نبود.
سه تا کارت هویت از منابعی که برای مان کمک و خرچ ماهانه می دادند، داشتم. در گوشه‌ی از این کارت ها عکس هایم  که عمامه بر سر داشتم،نصب شده بود،ماهانه 1500 افغانی از این مراجع در یافت می کردم،یکی از آن ها مربوط،کمک های آیت الله خامنه یی رهبر مذهبی ایران برای مدارس دینی افغانستان بود،دیگری مربوط آیت الله فاضل لنکرانی یکی از مراجع تقلید در ایران و دیگری هم مربوط دفتر آیت الله سیستانی از کشور عراق؛این سه دفتر ماهانه هرکدام شان 500 افغانی برای ما میداد و در ماه 1500 افغانی عاید داشتم.
گاهی این موضوع نگرانم می ساخت، وقتی مدرسه را ترک کنم،چگونه و در کجا شب ها و روزهایم بگذرانم...؟
با ترک کردن مدرسه یکباره وارد فضای دیگری شدم،فضای که در آن معاملات و زد و بندهای سیاسی و فریب‌ها و نیرنگ ها صورت میگرفت.
اصلا باورم نمی شود که چند سال قبل اسلحه بدستم گرفته باشم و بارها حتی در میان اجتماع های بزرگ مردمی با اسلحه‌ حضور یافته باشم.
پس از ترک کردن مدرسه،در یکی از دفاتر احزاب سیاسی اتاق گرفته بودم،باید در بدل اینکه اتاق بدون کرایه و مصرف آب و برق بود،کارهای دفتر را نیز کمک می کردم،رییس دفتر که یکی از رهبران جهادی است،بمن اعتمادی زیاد داشت و همه امورات دفتر را بمن سپرده بود،گاهی در دعوت های رسمی و دیدار های سیاسی اش مرا باخود می برد،اما چیزی که امروز از بیاد آوردن آن وحشت می کنم، این است که گاهی اوقات در مسیر های دورتر بمن اسلحه میداد تا در صورت اتفاق امنیتی از خودم دفاع کنم،گاهی هم اسلحه را در میان اجتماع و مجالس باخودم حمل می کردم،حالا از بیاد آوردنش وحشت می کنم که چگونه توانسته ام تفنگ در شانه ام،در میان مردم ....
در این مدت 1500 افغانی را که ماهانه از مراجع آخوندی ایران در مدرسه بدست می آوردم از دست داده بودم،مجبور شدم برای خرچ مکتب و مصارف شخصی ام کار و باری برایم دست و پاکنم. تا بلاخره در رستورانت کوچکی که در نزدیکی اتاقم بود، روزانه از ساعت شش الی ده قبل  از ظهر در بدل 120 افغانی کار پیدا کردم و بقیه ی روز را در مکتب و کورس ها میگذراندم...
در آن سال ها یک نوع سرگردان و بی مضمون بودم،نمی دانستم کدام راه را انتخاب کنم،همیشه دچار تردید بودم،هرلحظه تصمیم جدیدی میگرفتم. مثلاً در یک سال سه بار مکتبم را تبدیل کردم،لیسه دقیقی بلخی،لیسه امیر خسرو و لیسه باختری،بلاخره این بی مضمونی و هزار مضمونی پایم را از مرزهای کشورم بیرون کشاند...
(هجرت) به ایران
در این بیست سال،زندان،مهاجرت،تلخی،شیرینی،درد،لذت،زحمت،تنبلی،موفقیت و شکست را تجربه کرده ام،اما نه قدر کافی،شاید هم در حال تجربه هستم،اما حد اقل در این بیست سال این ها را احساس کرده ام.
در این بیست سال،اردوگاه سنگ سفید بزرگترین شکنجه گاه و وحشت ناکترین زندان کشور همسایه ما ایران را برای مهاجرین و هموطنان پناهنده ام به آن کشور، تجربه کردم.
به قصد ادامه ی تحصیل به وعده‌ی که سال ها قبل یک آخوند از بسته گان ما  در شهر قم برایم داده بود،خواستم بروم ایران و آنجا تحصیلم را ادامه بدهم،بدون هیچ پیش زمینه و آمادگی...نمی دانم چگونه هوای رفتن به سرم زد و بدون هیچ نگرانی تصمیم گرفتم و بی هیچ درد سری آنجا رسیدم...
رفتم و برگشتم با یک عالم سرگردانی و بی هیچ دست آوردی،چهار و یا پنج ماه آنجا بودم،اما احساس می کنم،زندگی و تمام این بیست سالی که عمر کرده ام، در چهارسال اخیر؛پس از اینکه در سال 1388 از ایران برگشتم تکمیل شده است.تا سن 17 سالگی کاملاً سرگردان و بی هدف بودم،رفتن به ایران و سرگردانی در آن سوی مرز، برایم بهانه ی خوبی برای یافتن و مشخص کردن مسیری شد که خود را مجبور به پیمودن آن کرده ام.
زیاد تلاش کردم،تا شامل یکی از مدارس دینی ایران شوم،تا شاید بعدها بتوانم،در کنار آن تحصیل مکتب را نیز ادامه بدهم،اما نتیجه ی نداد...
برای اینکه مکتب و درس هایم را از دست ندهم خواستم برگردم،اما کاکایم(شیرمحمد) تاکید کرد که باید حداقل مقدار پولی را در این مدت خرچ کرده ام،باکارگری بدست بیاورم و با مقداری جیب خرچی به خانه برگردم...
مدتی که در ایران بودم،در کنار خانواده‌ی کاکایم بودم،خانم کاکایم،زن مهربانی بود،بسیار مواظبم بود و مثل فرزندان خودش دوستم داشت.
در ایران پس از ده سال دوستان دوران طفولیتم را یافتم،پسران کاکایم،سکندر ،ستار و حمیدالله،آنها دیگر بزرگ شده بودند،روزهای زیادی با آنان سر (چوک) منتظر (ارباب) می ماندیم و شام ها بامقدار پول کارگری بر می گشتیم،من شام ها در مسیر به کتابخانه ها بر می‌خوردم و نصف پولی کارگری ام را کتاب می خریدم،بیاد دارم که در یکی از روزها ده تومان کار کرده بودم،در مسیر، با بچه های کاکایم کتابخانه رفتم،با5 تومان آن، دیوان اشعار امام خمینی را خریداری کردم،سکندر و ستار با ناراحتی مرا متهم به ولخرچی می کردند و بمن می گفتند که ارزش پول را نمی فهمم و حاصل عرق ریزی و زحماتم را روی کاغذها مصرف می کنم...شاید گناه آنان نبود،چون آنها هنوز طفل بودند که به ایران کوچیدند و در آنجا از همان سن طفولیت تا امروز جز فحش ها و ناسزا های اربابان ایرانی شان چیزی دیگری نشینده بودند و پای شان جز مسیر فلکه(محل تجمع کارگران) و محل کار جای دیگری را نپیموده بودند.
چندماهی را که در ایران بخاطر بدست آوردن پول خرچ شده ام کار کردم،خاطراتی زیادی دارم،روزهای اول مرا کسی به کار نمی گرفت،چون بقول خود ایرانی ها(ناشی) یعنی نابلد بودم،برای اولین بار در یکی از صحراهای شهر اصفهان ایران بنام(ده سرخ) روزانه در بدل 10 تومان، سبزی درو می کردیم،حقوق روزانه پسران کاکایم و دیگر کارگران دو برابر حقوق من بود.
بخاطری که مسیر محل کار و شهر از هم فاصله ی زیاد داشت،شب ها آنجا می خوابیدیم،شب های سرد زمستان را در کپری(اتاق چوبی) می‌گذراندیم،در شب های اول اتاق را کمی منظم کردیم و بعداً صاحب کار برای ما بخاری تیلی آورد.برای اولین بار بود که حس می کردم،من مسوول زنده ماندن و بزرگ شدن خودم هستم،کار بلد نبودم،زبان پیچیده ی اصفهانی را نمی‌فهمیدم،آینده ام نیز مبهم بود.
تا مدت زیادی کاکایم برایم کار پیدا می کرد،با صاحب کار صحبت می کرد و مرا می‌فرستاد،بعدها که به تنهایی می توانستم برایم کار پیداکنم،صبح یکی از روزها که در میان بیش از یکهزار تن دنبال ارباب میگشتم،یک ایرانی آمد و از من خواست در بدل 10 تومان برایش کار کنم،کارش آبیاری و کودشیمایی دادن به مزرعه اش بود.موافقت کردم و باهم رفتیم،معیار کار کردن تا ساعت چهار بعد از ظهر بود،ولی با اسرار زیاد،تا ساعت پنج و نیم کار را تمام کردم،در اخیر قرار بود حقوقم را بگیرم و مرا با موترش تاشهر نیز برساند،وقتی لباس های کارم تبدیل نموده و آماده رفتن شدم،از ارباب حقوقم را خواستم،وی با بهانه های زیادی گفت،فعلاً پول ندارم،کارت هم خوب نبود،کود شیمیایی را درست نپاشیدی،،شاید مزرعه ام آسیب ببیند...بلاخره حقوقم را نداد و گفت بعداً اگر پول داشتم برایت خواهم داد...این هم بقول خود ما مرا پشت نخود سیاه فرستاد... من هم که تنها بودم،کاری از دستم ساخته نبود،ازش خواستم مرا تا شهر برساند،احتمالاً‌چون مسیرش طرف شهر بود مرا تا شهر رساند...
اردوگاه سنگ سفید
همیشه وقتی کسی از اردوگاه ها و مشکلاتی که مهاجرین افغان در مسیر رسیدن به ایران با آن مواجه می شوند قصه می کرد،دلم می خواست همه ی آنر ا از نزدیک لمس کنم،نمی دانم چرا می خواستم خودم شاهد این همه باشم که می شنوم. ازقضا سرنوشت برایم چنین نوشته بود که شاید خواسته بودم.
پس از گذشت چندین ماه در ایران بلاخره به آنچه می خواستم نرسیدم و دوباره سراغ وطن را گرفتم.
در شهر مشهد کلاه گذارانی را گیر آمدم که ضمن گرفتن مقدار پول مرا به یکی از اردوگاه های شهر مشهد که افغان ها را رد مزر می کردند تحویل داد،گفته می شد که این کلاه گذاران با کنسولگری افغانستان در مشهد و تعدادی از ایرانی ها همدست است و روزانه ده هاتن از افغانستانی ها را چنین سرگردان می کردند.
نام اردوگاه سنگ سفید برای اکثر افغان ها آشناست،عصرهمان روز ما را انتقال دادند به اردوگاه سنگ سفید که در یک صحراه و دور از شهر است.
در این اردوگاه هزاران تن از افغان ها زندانی بودند،سلول های بزرگ و وسیعی که در هرکدام آن یک هزار زندانی مجبور به زنده ماندن بودند.
همینکه وارد اردگاه شدیم،همه داشته های ما را گرفتند،ما را به سه گروپ تقسیم کرد که در هر گروپ 50 نفر بودند.
هرگروپ برای اینکه مشخص شود، نام های جداگانه ی داشت،گروپی که من در آن بودم،بنام،(مشهد45A)بود.
سربازان با لحن آزار دهنده‌ی با ما صحبت می کردند،ما 50 نفر را در چند قطار پشت سر هم روی زمین نشاندند.سرباز رو به این 50 نفر نموده صدا زد: در میان شما کسی است که نوشتن و خواندن بلد باشد؟ من دستم را بلند کردم،سرباز صدا زد: بیا جلو ببینم،تو چقدر بلدی؟ گفتم باندازه ی بلدم که کار این گروپ 50 نفری را راه بیاندازم.سرباز فورمه ی بدستم داد که در آن مشخصاتم را نوشتم و امضا کردم،سرباز با صدای بلند به 49 نفر دیگر فهماند: تا روزی که اینجا هستید،این جوان مسوول و رابطه میان شما و مسوولان اردوگاه است،هرکسی مشکلی دارد،مریض است و یا چیزی لازم دارد باید با مختار در میان بگذارد تا ما برایش رسیدگی کنیم.سپس سرباز با لحن خشن و آمرانه ی به من فهماند: مختار! تو مسوول بقیه هستی،اگه اشتباهی ازت سر زد گوشت را می برم و تا آخر عمر اینجامی مانی.گفتم:چشم آقا،مواظب هستم.
یک هفته آنجا ماندم،یگانه دلیلی که حالا دانسته ام،آنجا برایم سخت نگذشت،مصروفیت و مسوولیتم بود،من مسوول بودم صبح زود بیدار شوم و از طعام خانه سهمیه‌ی 50 نفر را بگیرم،تا اینکه در طعام خانه نوبت بمن میامد و سپس توزیع نمودن غذا حد اقل تا ساعت 9 طول می کشید،برای غذای چاشت هم باید ساعت 11 با دیگ ها در صف می ایستادم و تاکه نوبت می رسید و غذا را توزیع می کردم چندین ساعت طول می کشید،شام نیز همین داستان تکرار می شد....
در میان آن 49 نفر آدم های خوبی بودند. 
و کلماتی چون رییس،قریه دار،خلیفه،مختارجان،مزاری،سرگروپ،قوماندان،رهبر،فرمانده،سرهنگ،نام های بودند که هنگام توزیع غذا مرا صدا می زدند.
گاهی که دست و پاچه می شدم نمی توانستم غذا را بطور مساوی تقسیم کنم،بیاد دارم که چندین بار به یک پیر مرد بیمار که پسر جوانش نیز همراهش بود و اکثر اوقات در گوشه ها می خوابیدند،فراموشم می شد و غذا نمی رسید و در اخیر سهم خودم را به آنان می دادم.
صحنه های وحشتناکی را در آن یک هفته شاهد بودم،قصه های عجیبی می شنیدیم،آدم های عجیب،سرنوشت های سرگردان،سرگردان های بی سرنوشت،پناهنده های بی پناه...اینجا بود که برای اولین بار جملاتی را شب ها باخودم می نوشتم؛ شاید همان ها بود که بعد ها به شعر تبدیل شد...
یک آغاز نو
برگشتم،تمام دیده ها و شنیده هایم را تحلیل و تجزیه کردم و سراغ مسیری را گرفتم که حاصل هفده سال سرگردانی ام بود.
بیاد دارم که تعیین مسیر و نیروی یک آغاز نو را ضمن این تجربه ها، مطالعه ی دوکتاب در ایران بمن پیچکاری کرد.
یکی کتابی بنام (رمز پیروزی مردان بزرگ)نوشته ی آیت الله جعفر سبحانی و دیگری (جوانان چرا؟) نوشته ی مصطفی زمانی.
هرچند تاهنوز در اتاق های شهر سرگردانم اما آنچه مایه آرامشم می شود تعیین مسیر و سرنوشتی است که خودم را مجبور به پیمودن آن  کرده ام و قدم های امتحانی را که طی چهار سال اخیر گذاشته ام به این باور رسیده ام که:(( من می توانم!)).
برای اولین بار وقتی در سال 1388 از ایران برگشتم،مدتی کوتاهی را در شولگره بودم،در آن مدت پدر و مادرم از من ناراحت شده بودند،چون به گفته ی آنان درس و زندگی ام را بهم ریخته بودم و رشته ی همه چیز از دستم رفته بود.پس از مدت کوتاهی دوباره به شهر آمدم و همه چیز را از نو شروع کردم،در حالیکه باید بقیه ی صنوف مکتبم را نیز طی می کردم،مجبور بودم خرچ و مصارف و جای بود و باش نیز برایم آماده کنم،چون هیچگونه کمکی از طرف خانواده را نمیپذیرفتم و از آنان نیز توقعی نمی رفت.
پس از سرگردانی ها و پالیدن های زیاد،در یکی از مراکز آموزشی اتاق گرفتم و با بچه های قریه ی ما شب ها آنجا بودم،بعدها در این مرکز آموزشی بچه های صنوف اول و دوم الی سوم را درس دری ابتدایی می دادم. این وضعیت ادامه داشت و هر ماه یک مقدار پول که از دو هزار افغانی تجاوز نمی کرد از این طریق عاید می کردم،پس از مدتی مسوولیت توزیع یک هفته نامه را گرفتم که در هفته یک روز را باید با پای پیاده و گاهی با بایسکل دور تمام شهر بچرخم و هفته نامه که تیراژ آن یک هزار نسخه بود در تمام ادارات و دفاتر توزیع نمایم.
در جریانی که هفته نامه را توزیع می‌کردم،به دقت در تلاش نوشتن و خواندن متن های خبری و گزارشی بودم.گاهی باخودم متن های گزارشی و خبری مینوشتم و اخبار رادیو ها و رسانه های چاپی را می خواندم.
در این جریان به شعر نیز علاقه مندی ام بیشتر شد و در محافل شعرخوانی شاعران بلخ نیز راه یافتم،حوت 1388 بود که برای بهار و نوروز 1389 از طرف مقام ولایت بلخ مسابقه ی شعر بنام(بهار و صلح) راه اندازی شد که شاعران به استقبال از  شعر مولانا(بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست/ بگشای لب که قند فراوانم آرزوست.) می سرودند و من که روزهای نخستین بود با شعر و نشست های ادبی آشنا شده بودم،با امیدواری هژده بیت در ادامه ی این بیت مولانا سرودم و به هیئت داوری مسابقه فرستادم.
نتیجه ی این مسابقه بدور از آنچه تصور می کردم بود،در میان ده ها اشتراک کننده مقام هفتم را گرفته بودم،این مقام در میان آنانی که از سال ها بدینسو شعر می سرودند،برایم از اهمیتی زیادی برخوردار بود،در روز محفل،از طرف والی ولایت بلخ یک قاب رنگه در قالب تحفه که در روی آن نوشته شده بود:( استر جنرال استاد عطا محمد نور والی بلخ از اشتراک شاعر با احساس و جوان بلخ آقای مختار وفایی در مشاعره بهار و صلح قدر دانی نموده و ...).
لباس هایم چرک شده بود و باید برای شستن به خانه میفرستادم، تا این زمان خانواده بخصوص پدر و مادرم از من ناراحت بودند، و من بدون اینکه در مورد این موفقیتم به پدر و مادرم بگویم،تحفه را در میان لباس هایم پیچاندم و به خانه فرستادم، و وقتی مادرم خواسته لباس هایم را بشوید قاب از میان آنان افتاده و متن روی قاب را خواهرم برای شان خوانده... و این آغاز یک مختار نو برای من و خانواده ام بود...
همچنان پس از شش ماه توزیع هفته نامه که در هرهفته 500 افغانی دستمزدم بود،در آغاز سال 1389 برای اولین بار ضبط صوت و کمره عکاسی را یاد گرفتم و در محفل گشایش سال تعلیمی بخاطر تهیه ی گزارش رفتم.
وقتی گزارشم را از این محفل نوشتم،مورد استقبال مدیر مسوول و سردبیر هفته نامه قرار گرفت،چندماه بعد بحیث گزارشگر هفته نامه تعیین شدم و تا سه ماه دیگر معاون مسوول هفته نامه شدم.
پس از یک سال که در گزارشگری و معاونیت هفته نامه سپری شد،مدیر مسوول هفته نامه رسماً با فرستادن مکتوبی به ریاست اطلاعات و فرهنگ مسوولیت هفته نامه تراوش را بمن سپرد.
پس از اینکه مدیر مسوول برای ادامه ی تحصیل به خارج از کشور رفت،کار هفته نامه را به تنهایی تا اخیر سال 1390 پیش بردم که متاسفانه بعداً به سرنوشت تعدادی دیگری از رسانه های چاپی و برنامه های فرهنگی تبدیل شد و تا امروز خاموشی اختیار کرده است.
این هفته نامه برایم پله های شد برای رسیدن به قله های بلندتر و بهتر.
آشنایی و رابطه های فرهنگی،اجتماعی،علمی و سیاسی در جریان کارم در همین هفته نامه برایم مساعد شد.
این هفته نامه برایم دریچه ی شد بسوی پروازهای بلندتری در آسمان وسیع رسانه ها و مطبوعات.
کار رسانه یی ام را از توزیع هفته نامه آغاز کردم،تاهنوز در رسانه های مختلف چاپی بحیث معاون مسوول،مدیر مسوول،عضو هیئت تحریر،گزارشگر، دبیر خبر و نویسنده کار کرده ام،در رسانه های تصویری نیز بحیث گزارشگر و گوینده کار کرده ام،تا امروز که در هوا و فضای غبار آلود رسانه یی نفس می کشم،از یکسال بدیسنو یک پایگاه انترنتی بنام هویدا تاسیس کرده ام،که هم اکنون مسوولیت این پایگاه تحلیلی،خبری و انتقادی انترنتی، ترینر رسانه های اجتماعی در دفتر انترنیوز،گزارشگر یکی از آژانس های بین المللی و همکار با یکی از رادیو های محلی و در ضمن مصروف ادامه ی تحصیلم نیز هستم...

۰۹ بهمن ۱۳۹۱

فراخوان سجنا( انجمن اجتماعی خبرنگاران شمال)

درود برهمه ژورنالیستان و روزنامه نگاران!
طوری که همه گان شاهد هستیم,همه روزه خبرنگاران و کارمندان رسانه یی در سراسر کشور مورد آزار و اذیت و لت و کوب قرار می گیرند؛ متاسفانه در این اواخر تهدیدها و مزاحمت ها از سوی ارگان های امنیتی افغانستان برای کارمندان رسانه یی، خبرنگاران و روزنامه نگاران افزایش یافته است.
بلخ، در طی چند روز اخیر شاهد چندین مورد اهانت؛تحقیر ،توهین و مزاحمت از سوی ارگان های مختلف ...
دولتی در برابر خبرنگاران بوده است.
در آخرین مورد دیروز یکشنبه مختار وفایی روزنامه نگار آزاد مورد اهانت و تحقیر ماموران امنیت ملی قرار گرفته است.
به همین سبب فردا دوشنبه، ساعت دو بعد از ظهر خبرنگاران ولایت بلخ در یک کنفرانس این موضوع را بررسی نموده و موضع گیری شان را در این مورد ابراز می دارند.
حضور همه جانبه ی شما بیانگر حمایت تان از آزادی بیان و هم مسلکان تان خواهد بود!
مکان:
ساختمان هاشم برات؛خانه خبرنگاران بلخ.
شماره تماس:
0799157750
0774991340

واکنش سجنا(انجمن اجتماعی خبرنگاران شمال) در مورد اهانت و تحقیر مختار وفایی توسط ماموران امنیت ملی

Sajna North Afghanistan:

.در همایش ائتلاف شمال، یک تن از خبرنگاران ( مختار وفائی) شدیدا از سوی نیروهای امنیت ملی اهانت شده و مورد تحقیر قرار گرفته است. این نیروها در نخست از ورود نامبرده در این همایش جلوگیری کرده اما موصوف مورد حمایت انجمن اجتماعی خبرنگاران شمال قرار گرفته و اجازه ی شرکت در همایش برایش داده می شود. انجمن اجتماعی خبرنگاران شدیدا این عملکرد نیروهای امنیت ملی را سرزنش می کند و از مسئولین می خواهند که در آینده از تکرار این گونه رویدادها جلوگیری کنند.

۰۱ بهمن ۱۳۹۱

پدرش از شرم مردم،او را با ضربات چاقو از بین برد!

مختار وفایی
یک‌ماه قبل در قریه‌ی جولای ولسوالی نهرین ولایت بغلان بی بی شایسته‌ی 15 ساله،مورد تجاوز قرار گرفت و بعداً توسط پدرش به شکل فجیعانه‌ی به قتل رسیده است.
انگار در این دور افتاده ترین قریه ی ولایت شمالی بغلان هیچ اتفاقی نیافتاده باشد، همه در این مورد سکوت می کنند،مادر،همسایه ها و خواهر خوانده های بی‌بی شایسته نیز در این مورد چیزی نمی‌گویند؛ آن‌ها در پاسخ به سوالات در مورد چگونگی قتل خواهر خوانده شان بی‌بی شایسته به رسم رد کردن سر تکان می‌دهند.
معصومه که در همسایگی بی‌بی شایسته زندگی می کند و همه روزه همدیگر را در کارها کمک می‌کرده اند،در مورد بی‌بی شایسته بیشتر از این چیزی نمی‌گوید: (من او را یک‌روز قبل در خانه‌ی شان دیدم،دیگر از او خبر ندارم،فردایش خبر شدم که مرده است.)
محمد صابر، پدر بی‌بی شایسته است؛گفته می شود،پس از این که پنج تن از افراد مسلح غیر مسوول، بی‌بی شایسته را مورد تجازو جنسی قرار دادند،محمد صابر دخترش را بخاطر شرم از مردم توسط ضربات چاقو به طور فجیعانه‌ی به قتل رسانده است.
بیشتر از یک‌ماه از خاموش شدن بی‌بی شایسته می‌گذرد،اما این واقعه هم‌چنان پوشیده و پنهان باقی مانده است.
افراد متجاوز مسلح هستند و از پشتیبانی قوی باندهای مافیایی و غارت پیشه برخور دار هستند.
ثارمن برات دقیق آمر جنایی ولسوالی نهرین با ذکر این مطلب گفت: ما توانایی مقابله و بازداشت متجاوزین را نداریم،آنان شناسایی شده و آزادانه گشت و گذار می کنند،اما کاری از دست ما ساخته نیست.
محمدصابر پدر و قاتل بی‌بی شایسته،با چهره‌ی حق به جانب،چشمانش را باز و بسته نموده می‌گوید که وی دخترش را به قتل نرسانده و دخترش پس از این‌که مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد،خودش را خوردن مرگ موش از بین برده است.
محمدصابر در مورد متجاوزین چیزی نمی‌گوید و اعتراف می‌کند که در این مورد چیزی نمی‌داند و بالای هیچ کسی هم شک ندارد.
در عین حال، محمد منیر یکتن از فعالان مدنی بغلان می‌گوید که تفنگ سالاران و زورمندان در ولسوالی‌های ولایت بغلان حاکمیت دارند و هر جنایتی که از دست شان بر بیاید انجام می‌دهند.
به گفته‌ی آقای منیر: اینجا سلاح حرف اول را می زند!
منیر از واقعه‌ی قتل بی‌بی شایسته چنین می‌گوید: بی‌بی شایسته در یک خانواده ی نسبتاً فقیر زندگی می کرد و قریه‌ی جولای ولسوالی نهرین نیز تحت حاکمیت تفنگداران است.
به گفته‌ی وی پس از اینکه تفنگداران محلی بی بی شایسته را مورد تجاوز قرار دادند پدرش را تهدید نموده است که این موضوع را به نیروهای امنیتی و یا نهادهای دیگر نگوید.
به گفته ی آقای منیر محمد صابر پدر و قتل بی بی شایسته از ترس متجاوزین و شرم مردم  دخترش را به طور فجیعانه‌ی به قتل رسانده و در یک محل نامعلومی دفن کرده است.
به قتل رسیدن بی بی شایسته به دست پدرش را آمر جنایی ولسوالی نهرین نیز تایید می‌کند.
متجاوزین از اینکه محمد صابر بی بی شایسته را به قتل رسانده است،حمایت می‌کند و برای وی مصوونیت جانش را از باز داشت شدن توسط نیروهای امنیتی اطمینان داده است.
متجاوزین و پدر بی بی شایسته خانم و تمام همسایه هایش را تهدید نموده تا در مورد چگونگی این رویداد به کسی چیزی نگوید و اگر کسی با نیروهای امنتی و یا رسانه ها در این مورد چیزی بگوید هم سرنوشت بی بی شایسته خواهد شد.
مسوولان امنیتی ولسوالی نهرین می گوید که آنان از  بازداشت متجاوزین  عاجز می باشد و این واقعه را به فرماندهی امنیه ی ولایت بغلان گزارش داده است،اما هنوز هیچ توجهی در این مورد صورت نگرفته است.
بغلان در حالی که یکی از نا امن ترین ولایات شمال کشور می باشد، طی چند سال اخیر نام وی با خشونت های گوناگون و تجاوزات جنسی زیادی نیز گره خورده است.
سحرگل،دختری که ماه ها به جرم تن ندادن به تن فروشی در تشناب حبس بود،افسانه‌ی از تجاوزات جنسی و شکنجه ی زنان در ولایت را با خود دارد.
در همین حال،در بند دوم ماده‌ی هفدهم قانون منع خشونت علیه زنان آمده است: (شخصی که مرتکب جنسی بر زن بالغ گردد،با درنظر داشت حکم مندرج ماده 426 قانون جزا به حبس دوام و در صورت فوت مجنی علیها به اعدام محکوم می گردد.)
این در حالی است که به گفته‌ی باشندگان ولایت بغلان،این تنها بی‌بی شایسته نیست که راز فجیعانه‌ی قتل وی پس از مدت‌ها همچنان پوشیده می‌ماند،بلکه ده ها دختر و خانم دیگر به اشکال فجیعانه‌ی شکنجه و به قتل می‌رسند،اما همچنان سکوت بر آنان حاکم است.

شولگره نیازمند انقلاب فرهنگی و سیاسی است!

ولسوالی شولگره که در شمار ولسوالی های پرنفوس و وسیع ولایت بلخ به حساب می آید هم اکنون که بیش از ده سال از عمر دموکراسی نوپای در کشور می گذرد؛هیچ برنامه ی فرهنگی و سیاسی سرنوشت ساز برای نسل جوان و مردم این ولسوالی پی ریزی و عملی نگردیده  و تمام اذهان و اندیشه های جوانان این ولسوالی دست نخورده باقی مانده است.
تعدادی از کسانی که هم اکنون به عنوان نماینده و بزرگ این ولسوالی در سطح ولایت و کشور مطرح است نه تنها هیچ توجهی در این راستا نداشته بلکه در موارد متعددی از نام و نیروی جوانان این ولسوالی به عنوان یک حربه ی رسیدن به قدرت و پول استفاده نموده اند. مثلاً در روزهای کمپاین های انتخاباتی کاندیداها؛ شاهد باز شدن ده ها دفتر در گوشه و کنار این ولسوالی بنام های مختلف فرهنگی می باشیم و یک تعداد جوانان از مجبوری و نا آگاهی وسیله ی دست آنان قرار گرفته و با چسپاندن عکس های رنگی انتخاباتی  به خود تلقین کارهای فرهنگی را می کنند.
متاسفانه عالی جنابانی که ادعای کار فرهنگی و سردمداری مردم شولگر را با خود دارند وقتی محتوای گفته های شان را در مورد ادعاهای شان رابررسی کنیم؛کارفرهنگی که آنان ادعایش را دارند؛همان هیاهوی انتخاباتی شان و بعد از آن هم فاتحه خوانی و دور زدن خانه های مرده داران پس از ماه ها می باشد.هم اکنون ولسوالی شولگره دارای بهترین نیروی جوان می باشد که اکثریت آنان بدون برنامه و هدف به اینسو و آنسو سرگردان هستند و هیچ کسی نیست که به عنوان راهنما دست شان را بگیرند و راه مناسبی برای شان نشان دهند نیست.
بنابر این نیاز است تا یک جریان هدفمند و قوی با نیروی متحرک جوانان در این ولسوالی شکل بگیرد تا دیگر جوانان هدف  دست اندازی و سنگ اندازی های بی مورد افراد قرار نگیرند.

افغانستان یک کشور جوان است و اکثریت نفوس آن را جوانان تشکیل می دهند؛اما هم اکنون به ندرت دیده می شود که جوانان تحصیل کرده و زحمت کش در پست های مهم دولتی گماشته شود و صلاحیت کار کردن را در راستای حفظ و گسترش موقعیت شان داشته باشند.

تعدادی از عناصر جاه طلب و خود خواه در داخل و بیرون حکومت هستند که از نیروی جوان کشور سخت می هراسند و اجازه نمی دهند تا جریان های هدفمند و مستقل با آرمان های بلند آزادی خواهی در کشور شکل بگیرد تا سر نوشت یک نسل بعد از خود را تعین نماید تا مورد نفرین آن نسل قرار نگیرند.

به عنوان حرف اخیر باید یاد آور شوم که اگر نسل جوان کشور نتواند آرمان های که کشور را از بحران ها و باتلاق های فعلی اش برون بکشد عملی نماید؛ همانند نسل قبلی که هم اکنون حاکمان این سرزمین هستند مورد نفرین نسل بعد از خود قرا خواهد گرفت.
(این نوشته‌ي مختار وفایی در ماهنامه‌ي شولگره منتشر شده است)

۰۷ دی ۱۳۹۱

فرهنگیان ولایت بلخ:ما خواهان انتخابات شفاف و عادلانه هستیم

شماری از روزنامه نگاران،فرهنگیان و اهالی مطبوعات بلخ،به مناسبت یازدهمین سالروز انتقال قدرت مسالمت آمیز در افغانستان با راه اندازی یک انتخابات نمایدن خواهان شفافیت درانتخابات آینده شدند.

در این انتخابات که به مناسبت یازدهمین سالگرد نخستین انتقال مسالمت‌آمیز قدرت در تاریخ افغانستان، در محوطه رادیو و تلویزیون محلی بلخ راه‌اندازی شده بود، به حدود صدتن از فعالان فرهنگی و سیاسی ولایت بلخ اشتراک نموده بودند.

عبدالشهید ثاقب، سردبیر روزنامه عصرنو، به نمایندگی از برگزارکنندگان، به اشتراک‌کنندگان خوش آمدید گفته و هدف از راه‌اندازی این انتخابات را تجلیل از یازدهمین سالگرد نخستین مسالمت قدرت خوانده و گفت: فرهنگیان ولایت بلخ امیدوارند که این سنت حسنه‌ی انتقال مسالمت‌آمیز قدرت پس از سال 2014 نیز ادامه پیداکنند.

متعاقب آن آقایان سیداسحاق شجاعی، نویسنده و رمان‌نویس مشهور کشور، و عبدالروف توانا، صاحب امتیاز هفته نامه فجر، به ایراد سخنرانی پرداخته و هر دو ازدولت افغانستان خواستند که زمینه‌ی یک انتخابات مسالمت‌آمیز را در انتخابات ریاست جمهوری آینده فراهم نموده و از جناح‌های درگیر خواستند که جنگ را کنار گذاشته و به پروسه‌ی سیاسی بپیوندند.

درهمین حال مختار وفایی روزنامه نگار آزاد در ولایت بلخ بدین باور است که هم اکنون که بیشتر از یک و نیم سال به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری مانده است،نگرانی های در میان اقشار جامعه و بخصوص نسل جوان مبنی بر اینکه انتخابات به چالش کشیده می‌شود و بار دیگر جنگ سالاران و گروه های دهشت افگن بر سرنوشت مردم حاکم خواهند شد. وی می‌گوید که جامعه‌جهانی و حکومت افغانستان اگر به پروسه ی انتخابات بی توجهی و غفلت نماید،بار دیگر سرنوشت مردم به دست معامله گران خواهد افتاد و این آغاز یک هرج و مرج در کشور خواهد بود.

در این برنامه،میان اشتراک کنندگان رای گیری بر سر چگونگی انتخابات صورت گرفت که همه گان با شفافیت و عادلانه بودن انتخابات موافقت کردند.

در برگه‌های رأی‌گیری، به جای انتخاب نامزد، نوشته بودند:

ما انتخابات شفاف می‌خواهیم!

۲۷ آذر ۱۳۹۱

بیانیه ی شبکه ی افغانی مبارزه بافساد اداری،در فیسیتوال دوش همگانی علیه فساد در مزارشریف

شبکه افغانی مبارزه با فساد،از حضور همه جانبه و پرشور شما جوانان نیرومند شهر مزارشریف که احساس و انزجار ضد فساد در وجود تان موج می زند،در مسابقه ی دوش همگانی علیه فساد قدر دانی نموده و از خداوند منان برای تک تک تان خواهان سر افرازی و گام های بلند در عرصه ی پیشرفت،ترقی،آزادی و آبادی می باشد.
شبکه ی افغانی مبارزه با فساد،این مسابقات دوش را در شش ولایت عمده ی افغانستان با حضور جوانان همان ولایات به منظور نهادینه شدن فرهنگ ضد فساد و بیزاری و حقارت چهره های مفسد و منحرف کننده ی دولتی و غیردولتی راه اندازی نموده است که با استقبال پرشور و هیجان انگیز نسل امروز افغانستان روبرو گردیده است.
برگزاری این مسابقات مصادف است با روزهای که ارگ نشینان و دولتمردان ما با تلاش های پیگیرشان طی دو دهه،بتازگی توانسته اند مقام اول را در گسترش و افزایش فساد اداری در میان کشورهای جهان از آن خود نمایند.
من به نمایندگی از شما و شبکه ی افغانی مبارزه بافساد این افتخار شرم آور و لکه ی ننگین تاریخی و ملی را به جناب رییس جمهور،معاونان،وزرا،والیان و تمام تکه داران حکومت مبارکباد گفته و برای هدایت این عالی جنابان به راه راست از بارگاه ایزد منان استدعا دارم.
شبکه ی افغانی مبارزه بافساد و همراهان و گروه های جوانی که تاهنوز از این شبکه حمایت کرده اند،با هر نهاد و گروهی که خواهان مبارزه علیه فساد اداری باشد همدست و همگام بوده و در این راستا مقاوم و مستحکم مبارزه می نماید،اداره ی عالی مبارزه علیه فساد اداری یکی از نهادهای است که از دوسال بدینسو در این راستا تلاش های انجام داده است،ما از برنامه ها و کارهای مثبت این اداره استقبال نموده و از مسوولان این اداره خواستار عملکرد جدی شان در برابر چهره های مفسد و بدکار حکومتی و غیر حکومتی می باشیم.
ما نسل امروز افغانستان که هم اکنون در این حرکت نمادین علیه فساد گام برداشتیم،نمی خواهیم دیگر شاهد یک افغانستان،فاسد،تروریست،گدا،فقیر،جنگ زده و غبار آلود باشیم،ما خواهان یک کشور سر بلند،آزاد،مترقی و همگام با دیگر ملل جهان هستیم،ما در خود این نیرو را می بینیم از امروز دیگر فریب هیچ شعاری که ساخته و بافته ی افراد مفسد باشد را نمی خوریم.هدف کلی و اساسی ما نسل امروز افغانستان ما شدن و جمع شدن در یک محور شفاف و بدور لکه های کنونی می باشد.
در اخیر از فرماندهی امنیه ی ولایت بلخ،ریاست مبارزه علیه فساد اداری،شهرداری مزارشریف،ریاست المپیک بلخ،بنیاد علمی افغان لمر،شبکه ی رادیو نهاد،وب سایت تحلیلی خبری هویدا،شورای اجتماع جوانان افغانستان و تک تک شما عزیزان اشتراک کننده سپاسگذاری نموده و برای همه ی تان همت بلند در راستای مبارزه علیه این پدیده ی شرم آور خواهانیم.
من اگر ما نشوم،تنهایم،
تو اگر ما نشوی خویشتنی
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!
مختار وفایی مسوول فیستیوال دوش همگانی علیه فساد اداری درمزارشریف

نخستین دوش همگانی علیه فساد اداری در مزارشریف/ با تصاویر ویژه

صبح روز جمعه جاده ی شادیان شهرمزارشریف،شاهد حضور بیش از چهارصدتن از جوانان این شهر بود که بخاطر حضور در دوش همگانی علیه فساد اداری شرکت کرده بودند.
به گفته ی مختار وفایی مسوول فیستیوال دوش همگانی علیه فساد اداری در مزارشریف،این مسابقات از طرف شبکه ی افغانی مبارزه با فساد اداری،در شش ولایت عمده ی افغانستان(بلخ،بامیان،هرات،کابل،بدخشان و جلال آباد) راه اندازی شده است که هدف آن نشان دادن نفرت و انزجار نسل نو افغانستان از پدیده فساد اداری می باشد.
اشتراک کنندگان این مسابقه مسیر 5 کیلومتر را از چهار راهی نور الی بازار باختر دویدند و از میان صدها اشتراک کننده،قربانعلی،احمد رشاد و احمدضیا،به ترتیب مقام های اول،دوم و سوم را از آن خود کردند.
به گفته ی مختاروفایی،اداره ی مبارزه علیه فساد اداری در زون شمال،شورای اجتماع جوانان افغانستان،شبکه‌ی انترنتی هویدا،رادیو رابعه بلخی و بیناد علمی افغان لمر از جمله حامیان این مسابقات در مزارشریف بودند.
عبدالولی واقف از همکاران اداره ی مبارزه علیه فساد اداری زون شمال در مورد راه اندازی این مسابقات می گوید،که حضور پرشور جوانان شهرمزارشریف بیانگر عزم راسخ آنان در امر مبارزه علیه فساد اداری می باشد.
در همین حال تعدادی از اشتراک کنندگان این مسابقه نیز از حرکت های نمادین حمایت نموده و خواهان مبارزات جدی دولتمردان و جامعه جهانی در امر محو فساد اداری می باشند.ذبیح الله عسکر زاده یکتن از اشتراک کنندگان این مسابقه می گوید:ما به حرکت های نمادین و برنامه های که بتوانیم در آن توانایی ها و حرف های خود را به نمایش بگذاریم،نیاز داریم و برنامه دوش علیه فساد نیز بیانگر انزجار و نفرت نسل جوان از پدیده ی شرم آور فساد اداری می باشد.
شبکه ی افغانی مبارزه با فساد که این مسابقات را راه اندازی نموده است در اعلامیه ی جامعه جهانی و دولمتردان افغانستان را عاملین گسترش و افزایش فساد اداری در کشور خوانده و در جای از این اعلامیه آمده است: نسل امروز افغانستان که هم اکنون در این حرکت نمادین علیه فساد گام برداشته است،دیگرنمی خواهند شاهد یک افغانستان فاسد،تروریست،گدا،فقیر،جنگ زده و غبار آلود باشند.
راه اندازی این مسابقات در حالی دایر می گردد که چند روز قبل سازمان جهانی دیده بان شفافیت افغانستان را در صدر کشورهای فاسد به عنوان فاسد ترین کشور جهان معرفی نمود.

۰۹ آذر ۱۳۹۱

اینروزهایم را مدیون "دیل کارنگی" هستم...

"دیل" به من آموخت که نگرانی نمی تواند هیچ مشکلی را حل کند،بلکه نگرانی مرا در مشکلات غرق می کند و باعث می شود،چشمانم همه جا را تاریک ببیند...
- آشفتگی و بی نظمی عامل اصلی نگرانی است.
ارزانترین و مفیدترین راه های مقابله با نگرانی را از "دیل کارنگی" چنین آموختم:
سرگرمی با کار = غلبه بر تشویش و نگرانی.
سرگرمی با کار = در آمد بیشتر و زندگی راحت تر.
سرگرمی باکار = نداشتن وقت اضافی برای غصه خوردن.

"آیین زندگی"
خواندن این کتاب را برای دوستانی که هنوز نخوانده اند توصیه می کنم....

۰۷ آذر ۱۳۹۱

طلایی ترین فرصتی که سوخت و فرصتی که نباید بسوزد!

بیشتر از ده سال از حضور گسترده نظامی،مالی و ملکی جامعه جهانی در افغانستان می گذرد،کشورهای جهان پس از سرنگونی طالبان یکی پی دیگر در افغانستان لشکر کشی نمودند تا تروریزم و دهشت افگنی را در افغانستان سرنگون کنند.
حضور جامعه جهانی در ابعاد سیاسی،اقتصادی و نظامی بحث های گسترده ی می خواهد و در این مورد نظریه پردازان تاحدی قلم زده اند.
در کنار اینکه حضور جامعه جهانی در افغانستان طی یکدهه دچار بحران و  اشتباه های فاحشی بوده است،یکی از اشتباه ها و بی کفایتی های جامعه جهانی و کشور های کمک کننده افغانستان به شمول دولت افغانستان نادیده گرفتن جوانان و به حاشیه راندن این قشر از جامعه و برنامه های بزرگ ملی و بین المللی می باشد.
دولت افغانستان که بارها نشان داده است از قشر جوان و بخصوص جامعه دانشگاهی هراس دارد،همواره در به حاشیه راندن جوانان و استعمال آنان به عنوان ابزار و آله در معاملات سیاسی تلاش ورزیده است.
قشر جوان افغانستان که میراث دار چندین دهه جهالت،جنگ و خون ریزی می باشد،امروز نیز تحت تاثیر کابوس های گذشته قرار گرفته و مسیر مشخصی را باید بپیماید،گم کرده است و در بیراهه ها گام می گذارد.
احزاب سیاسی افغانستان که بیشتر در محوریت مذهب،ملیت و زبان  می چرخند،جوانان حربه ی خوبی برای گرفتن امتیازات و بر آورده ساختن اهداف آنان تبدیل شده است.
این برهمگان آشکار است که فقر،بی سوادی،عدم دسترسی به تحصیلات و ازدواج از جمله مشکلات عمده ی جوانان افغانستان است،اما منظور من جوانانی اند که خود را در ردیف روشنفکران و سردمداران جوانان قلمداد می کنند.
میلیارد ها دالر طی یکدهه گذشته،توسط نهادهای مختلف،حقوق بشری،مدنی و فرهنگی از بودجه کشورهای کمک کننده به مصرف رسیده است،اما تاهنوز هیچ نهادی به طور موثر و دوام دار پروسه ی را برای رشد و خودکفایی جوانان انجام نداده است و بیشتر پول ها زمینه سازی برای غارت تکه داران حکومتی و چپاولگران قدرت صورت گرفته است.
اربابان قدرت و ثروت همواره در افغانستان تلاش ورزیده اند تا جوانان را وابسته و بی مایه نگهدارند تا هیچگونه اراده ی از خود نداشته و در حفظ مسند و قدرت برای شان موثر واقع گردد.
طی یکدهه گذشته جوانانی زیادی همت نموده و انجمن های را راه اندازی کردند که پس از یک قد بر افراشتن دوباره به زمین خورده اند،دلیل این را همه میدانیم،نبود حامی مالی و معنوی باعث دوباره زمین خوردن جوانان گردیده است.
هرچند هم اکنون برنامه های پراکنده و پروژه یی در مرکز و ولایات کشور بنام جوانان در جریان است،ولی حکومت و کشورهای کمک کننده طی یکدهه ی گذشته فاقد یک برنامه ی موثر،دراز مدت و همگانی در جهت رشد و انکشاف قشر جوان این سرزمین بوده است.
یکدهه ی گذشته فرصت طلایی بود که سوخت و برباد رفت،با آن تعدادی از جوانان در این فرصت توانستند،برای شان اندک کاری را انجام دهند،از جمله بورسیه های تحصیلی،رسانه ها،پست های بلند و پایین حکومتی و راه یافتن در نهادی خصوصی از جمله موارد اندکی است که در راستای جوانان می توان به اشاره کرد.
در همین حال دهه بحران در راه است و قرار است میلیاردها دالر دیگر نیز به افغانستان سرازیر گردد،این دومین فرصتی است که باید از آن استفاده کرد و نگذاشت حیف و میل کسانی که گردد که سال هاست در غارتگری سرمایه های ملی مان دست دارند.
جوانان باید با استفاده از این فرصت در یک محور یک برنامه ملی،بدور از تعصبات قومی،لسانی،مذهبی و نژادی گردهم آیند و برای آینده ی خود و سرزمین شان بیاندیشند تا از ریسمان بردگی و منجلاب تنهایی و دست آویز شدن ها نجات یابند.
اگر یکبار دیگر شاهد تکرار اشتباهات گذشته باشیم و از گذشته های تاریک درس عبرت نگیریم،فاتحه ی آینده و امروز این سرزمین را باید از همین حالا خواند!
مختار وفایی

۰۱ آذر ۱۳۹۱

وحید عمر سخنگوی اسبق رییس جمهور: حکومت اراده‌ی سیاسی برای انتقال قدرت شفاف

گفتگو از مختار وفایی
انتقال قدرت سیاسی به صورت شفاف و عادلانه؛ بدون این‌که کشور دچار بحران و جنگ داخلی گردد، یکی از حرف هایی بود که رییس جمهور کرزی هفته‌ی گذشته در کنفرانس مطبوعاتی اش بیان نمود، بیشترین تحلیل‌ها و باورها، در کشور در این روزها این است که افغانستان پس از 2014 به سوی جنگ داخلی می‌رود و شاید هیچ انتخاباتی در کار نباشد!

س: آقای عمر! این‎روزها در همه جا، به خصوص در اجتماعات و نشست‌های جوانان نگرانی از 2014 بیان می شود و 2014 به عنوان یک هیولا در اذهان عامه جاگرفته است؛برداشت شما از فرا رسیدن روزهای 2014 چه است و چه‌ها سراغ ما را در آن زمان خواهد گرفت؟

وحید عمر: ببینید،در قسمت 2014، دو دیدگاه وجود دارد، یکی دیدگاه خوشبینانه و دیگری دیدگاه بدبینانه، یعنی حتمی نیست که با فرا رسیدن 2014 افغانستان یا با فروپاشی نظام روبرو باشد و یا هم با فروپاشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی؛ یک و نیم سال دیگر در اختیار داریم؛ از همین امروز گرفته تا بهار سال 1393؛ این فرصت خیلی تعیین کننده است که افغانستان بعد از 2014 به کدام سو می‌رود، تصامیمی را که حکومت افغانستان در یک و نیم سال آینده می‌گیرد و آنچه جامعه‌ی جهانی در این یک و نیم سال تصمیم می‌گیرد؛ نقش عمده در تعیین سرنوشت افغانستان بعد از 2014 ا دارد.

من فکر می کنم امنیت افغانستان تا سال 2014 از مدیرت خارج نخواهد شد، یعنی تحت کنترول خواهد بود؛ اقتصاد افغانستان نیز از هم نمی‌پاشد و تحت کنترول باقی خواهد ماند.

نقطه‌ی عطف! انتقال قدرت سیاسی، شفاف، عادلانه یکی از مسایل مهم و قابل توجه است که اگر این پروسه سالم و بدون دستبرد انجام گیرد؛ افغانستان به طرف ثبات سیاسی می‌رود.

اگر انتقال قدرت سیاسی صورت نگیرد و یا به صورت ناشفاف صورت گیرد و یا انتقال قدرت عادلانه نباشد، و یا برای مردم قابل قبول نباشد افغانستان می‌رود به طرف بی ثباتی سیاسی؛ یعنی تمام تهدیدات سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی وابسته به انتقال قدرت سیاسی در سال 2014 می باشد.

س: با مطالعه شعارها و ادعاهای که از سوی اپوزیسیون مطرح می‌شود و وعده‌های که حکومت می‌دهد در مورد انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی، چقدر امیدوار کننده است که مردم نگران 2014 نباشند و امیدوارانه به آینده بنگرند؟

وحید عمر: حکومت در یک شعار تمام آمادگی‌های لازم را برای انتقال قدرت در سال 2014 به مردم وعده داده است؛ شما صحبت‌های اخیر رییس جمهور کشور را شنیدید که به وضاحت اعلان کرد و وعده سپرد که افغانستان به طرف بحران سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی نخواهد رفت.

همچنان رییس جمهور به نحوی مسوولیت گرفت که آینده افغانستان و انتقال قدرت شفاف را در کشور تضمین کند. در این‌جا یک‌طرف تعهدات و وعده هاست و طرف دیگر آمادگی‌های لازم برای انتقال قدرت سیاسی که متاسفانه آمادگی‌های لازم را حکومت برای این پروسه ندارد.

با مطالعه از وضعیت فعلی باور نمی‌کنم که انتقال قدرت سیاسی به شکلی که رییس جمهور وعده سپرده است صورت گیرد.

حکومت تاهنوز اراده‌ی سیاسی برای انتقال قدرت به صورت شفاف و مسالمت آمیز به نمایش نگذاشته و همچنان اپوزیسیون نیز کدام برنامه مشخص و افرادی که می‌خواهند در کار زار انتخاباتی دخیل باشند؛ به مردم معرفی نکرده است و در کنار این همه ثبت نام رای دهندگان و کارت‌های رای‌دهی با یک مشکل عجیب و غریبی دچار است که هنوز سرنوشت آن معلوم نیست؛ کمیسیون انتخابات هنوز لیست افرادی را که واجد شرایط رای‌دهی هستند آماده نساخته چون منتظر توزیع تذکره‌های الکترونیکی است و من باور دارم که تذکره‌های الکترونیکی تا یک و نیم سال دیگر توزیع نخواهد شد.

بنابر این پروسه انتقال قدرت با چالش‌های عمده‌ی روبرو است که با رفع نمودن این چالش‌ها می‌توان به حرف‌ها و وعده‌های رییس جمهور امیدوار بود.

س: از مدت‌ها بدین‌سو اپوزیسیون و کارشناسان ادعا دارند که رییس جمهور کشور در تلاش است تا قدرت را به نفع خود نگهدارد و یک تیم مشخصی با حمایت وی حاکم کشور باشد؛ شما که مدت‌ها در کنار رییس جمهور بودید؛ دیدگاه و برداشت تان از عملکرد وی و ادعای مطرح شده چیست؟

وحید عمر: من فکر نمی‌کنم؛ شعور سیاسی و تجربه‌ی سیاسی را که رییس جمهور افغانستان داشت و با برداشت از کارکرد یکدهه گذشته اش، به عنوان بانی پروسه‌ی دموکراسی که حداقل همین پروسه با نامش گره می‌خورد، پروسه‌ی قدرت خود را تمدید کند از راه غیر مشروع؛ هیچ راهی مشروعی وجود ندارد که رییس جمهور افغانستان پس از سال 2014 در قدرت باقی بماند، این را خود رییس جمهور افغانستان هم پذیرفته و برداشت من هم به عنوان یک کسی که مدتی همراهش کار کردم، این است که آقای کرزی با تجربه‌ی ده سال گذشته‌اش فکر نکنم بخواهد، پروسه‌ی را که خودش پا نهاده است به طرف چالش بکشاند و سرکوب کند.

س: شما چندی قبل در یکی از مقالات تان،نگرانی تان را در مورد نسل جوان افغانستان، با فرارسیدن سال 2014 بیان کرده بودید و یاد آور شده بودید که نیروی که بتواند نسل جوان افغانستان را از فروپاشی نگهدارد وجود ندارد؛ به نظرتان جایگاه نسل جوان افغانستان در آینده‌ی سیاسی کشور در کجا خواهد بود و این قشر با چه تهدیدهای رو برو است؟

وحید عمر: دقیقاً وقتی از من پرسیده می‌شود که بزرگترین دست آورد نظام فعلی چیست؛ من همیشه به دو مورد اشاره می کنم؛ یکی رسانه‌های آزاد و مطبوعات،و دیگری نسل جدید و جوانان فعلی؛ یکی از امیدواری‌های که خودم باور به اساس آن باور دارم افغانستان پس از 2014 به فروپاشی نمی رود؛ همین نسل جدید است؛ نسلی که وابسته به تفنگ و و ابزار جنگی نیستند. نسلی که در یک فضای نسبتاً آرام به وجود آمده و با تفنگ بیگانه است؛ دنیا دیده است، درس خوانده است، نسلی که روشن می اندیشد و متعهد به افغانستان است.

این نسل در بازداری از فروپاشی نظام و کشور بعد از 2014 نقش اساسی و کلیدی دارد. در انتخابات پارلمانی گذشته 65 فیصد رای دهندگان مشروع جوانان بین سنین 17 تا 27 سال بوده‌اند.

پس هرکسی که همین 65 فیصد را بسیج بتواند و در یک محور جمع کند،حکومت یا اپوزیسیون، هرکدام آن که موفق به بسیج همین نیرو شوند هم برنده‌ی انتخابات است و هم برنده‌ی آینده‌ی افغانستان است؛ پس بدون شک اگر این نیرو سمت و سو داده شود و در یک محور اساسی جمع شوند افغانستان به طرف ترقی و تعالی خواهد رفت.

منتها این را هم باید روشن بسازم که اگر به همین 65 فیصد توجه صورت نگیرد و به حرف های‌شان گوش داده نشود؛ همین‌ها برای آینده‌ی افغانستان خطرآفرین خواهد بود و باعث سربازگیری به دامنی کشور خواهد بود.

پس حکومت یا اپوزیسیون اگر خواهان آینده‌ی باثبات و انتخابات شفاف و عادلانه است باید به دنبال بسیج و سمت و سو دادن این 65 فیصد باشد.

رییس کمیته‌ی ملی المپیک افغانستان: با ایجاد وزارت ورزش؛ ورزش سیاسی می شود!

گفتگو از مختار وفایی

ورزش افغانستان پس از سال‌ها سکوت و دشواری، طی چندسال اخیر دست آوردهای خوبی در عرصه‌ی ملی و بین المللی داشته است. المپیک افغانستان هم اکنون با مشکلات متعددی مواجه است؛ اما با آن‌هم امیدواری زیادی به آینده‌های ورزش کشور چشم دوخته است. در همین حال از چندی بدین‌سو در پارلمان و میان جوانان ورزشکار کشور بحث ایجاد وزارت ورزش مطرح است. گفت‌وگوی ویژه‌یی با جنرال محمد ظاهر اغبر رییس کمیته‌ی ملی المپیک افغانستان را در پی می‌خوانید که به این مسایل در آن پرداخته ایم:

س: جناب رییس! سوال را از کریکت آغاز می‌کنیم؛ پاکستان ادعا دارد که بانی کریکت است و کریکت نیز به عنوان بازی ملی در آن کشور شناخته می شود؛ این بازی در افغانستان چه وضعیتی دارد؟

اغبر: اگر واقعیت‌ها را در نظر بگیریم، عمر پاکستان کمتر از عمر من است و کریکت یکی از ورزش‌های قدیمی و عنعنوی مردم افغانستان است؛ اما متاسفانه درگیری و دشواری‌ها این فرصت را از مردم ما گرفته است که در مورد تاریخ و چگونگی داشته‌ها و ارزش‌های مان تحقیق کنیم؛ اما من مطمئنم که اگر در این مورد تحقیق صورت بگیرد، معلوم می‌شود که بانی کریکت ما هستیم.

س: گفته می‌شود در بعضی از مراکز آموزشی کریکت، مربیان پاکستانی حضور دارند و پاکستان در تربیت جوانان در بازی کریکت نقش عمده دارد. شما این را تایید می‌کنید؟

اغبر: نخیر! هم اکنون در هیچ یک از مراکز آموزشی ما، مربی پاکستانی حضور ندارد و اگر ما به مربی نیاز داشته باشیم؛ از پاکستان، امریکا و یا هر کشوری دیگری به طور رسمی با در جریان گذاشتن مراجع مربوطه دعوت می‌کنیم. اما کسانی از همونان ما هستند که زمانی در پاکستان مهاجر بوده‌اند و در آن‌جا کریکت را آموخته‌اند و هم اکنون در این‌جا مصروف آموزش برای دیگرانند.

س: در افغانستان چقدر زمینه‌ی رشد ورزش دیده می‌شود و آیا حکومت توجهی قابل ملاحظه‌ی به شما دارد؟

اغبر: ما نخبه‌ها و چهره‌های خوبی را شناسایی کردیم و تااکنون دستاوردهای خوبی هم در بخش‌های مختلف ورزش داریم؛ اما در تمام جهان چهار مورد است که با داشتن و فراهم بودن آن زمینه‌ی رشد ورزش به زودی مهیا می‌گردد.

اول اقتصاد؛ دوم امنیت فزیکی؛ سوم امنیت فکری؛ چهارم آب و هوای مناسب.

متاسفانه ما هیچ کدام این‌ها را نداریم و با آن‌هم جوانان ما در تلاش و مبارزه هستند.

خوشبختانه دو روز قبل رییس صاحب جمهور تیم ملی المپیک کشو را دعوت کرد و گفتنی‌های ما را از نزدیک شنید؛ رییس صاحب جمهور در این دیدار وعده سپرد که از ورزش حمایت و نیازهای ما را تا حد توان رفع می‌کند.

س: لیگ برتر فوتبال افغانستان یکی از تحول‌های عظیم در عرصه‌ی ورزش افغانستان خوانده می شود؛ از دید شما این برنامه چقدر امیدواری را نسبت به آینده تقویت می دهد؟

اغبر: ما برای اولین بار در تاریخ افغانستان شاهد لیگ برتر فوتبال هستیم که با استقبال گسترده در سطح ملی و بین المللی روبرو شد؛ در این برنامه که چهره‌های نخبه‌ی فوتبال شناسایی گردیده است، امیدواری‌ها را نسبت به آینده‌ی فوتبال افغانستان بیشتر می‌کند.

لیگ برتر جدا از این‌که یک تحول عظیم در عرصه‌ی فوتبال افغانستان است، وحدت ملی و همدلی را نیز در میان شهروندان کشور بازی می‌کند. ما هم اکنون ده میدان فوتبال در کشور داریم و در عرصه‌ی فوتبال دستاوردهای خوبی هم داریم که به آینده‌ی خوبتر و بهتر امیدوار هستیم.

س: ورزش افغانستان را جدا از مشکلاتی که یادآور شدید، چه موضوعات دیگری تهدید می‌کند؟

اغبر: ما با تمام مشکلاتی که داشتیم، توانستیم قهرمان و نائب قهرمان شویم، پس امیدوارانه راه مان را ادامه می‌دهیم و با مشکلات متعددی که نبود فضای مناسب، اقتصاد مناسب، امکانات و تجهیزات مدرن می‌باشد مبارزه می‌کنیم و همچنان امیدوار هستیم که با توجه جناب رییس جمهور این مشکلات نیز حل گردد.

س: حضور تیم‌های ورزشی افغانستان در بازی‌های بین المللی تاهنوز چقدر مورد توجه جهانیان بوده و ورزش چقدر توانسته است چهره‌ی واقعی افغانستان را در بیرون از مرزها به جهانیان معرفی نماید؟

اغبر: از جهانیان که بگذریم تاچندی قبل پارلمان و مقامات افغانستان به ورزش کشور خود ما ارج قایل نبودند؛ دیروز در مجلس سنا سخنرانی داشتم و همه‌ی سناتوارن باکف زدن‌های‌شان از ما استقبال کردند و همچنان در این روزها شاهد هستیم که بارها پارلمان بحث‌هایش را به ورزش اختصاص داده و از ورزش کاران ما تقدیر نمودند. در مسابقات 2012 لندن در میان 224 کشور آقایان روح الله نیکپا و بهاوی عزیز خوب درخشیدند و کشورهای که بمب اتم دارند نام شان گرفته نمی‌شد و ما در این مسابقات مقام خوبی را کسب کردیم که مورد احترام خاص صدراعظم بریتانیا قرار گرفتیم و چهره‌ی واقعی کشور را به جهانیان معرفی کردیم.

س: در این اواخر در پارلمان و در میان تعدادی از جوانان ورزش کار سر و صداهای شنیده می شود که آنان در تلاش ساختن طرح (وزارت ورزش) هستند؛ از دید شما آیا راه حل مشکلات ورزش کشور ساختن این وزارت خانه است و یا می‌توانیم در قالب همین ریاست المپیک نیز کار کنیم؟

اغبر: راستش اگر من صلاحیت می‌داشتم، چندین وزارت‌خانه دیگر را نیز از بین می بردم؛ راه حل مشکلات ما در وزارت‌بازی نیست، ما هم‌اکنون امکانات و بودجه‌ی پیش پا افتاده را برای کارمندان خود نداریم، چه برسد به آن‌که وزارت بسازیم و برای آن پالیسی و بودجه و راهکار بسازیم. مساله‌ی دیگر این‌که من مطئنم با ساختن وزارت ورزش، ورزش کشور سیاسی می شود؛ وقتی وزیر ورزش در پارلمان برای رای اعتماد معرفی شود، مسائل قومی و نژادی دامن زده شده و ورزش سمتی و لسانی و قومی خواهدشد. من برای آنانی که خواهان ایجاد وزارت ورزش هستند پیشنهاد می‌کنم تا (مدیریت عمومی ورزش) بسازند، چون باید همه به این نتیجه رسیده باشیم که با وزارت بازی‌ها کار به جای نمی‌رسد!

احمد سعیدی، تحلیلگر مسایل سیاسی: کرزی،آبروی ملت و خون شهدای افغانستان را لگد مال کرده

گفتگو از مختار وفایی
حمله‌ی طالبان مسلح به جان ملاله یوسفزی دانش آموز 14 ساله و فعال حقوق بشر در «سوات» پاکستان واکنش‌های تند ملل جهان را به دنبال داشت. در افغانستان نیز این حمله به اشکال مختلف تقبیح شد، در این میان وزارت معارف افغانستان در سراسر کشور فرمان صادر کرد که باید تمام مکاتب برای سلامتی ملاله دست به دعا شوند و رییس جمهور کرزی نیز به رهبران سیاسی پاکستان نامه نوشت وضمن همدردی، از آنان خواست تا با افراطیت مبارزه نمایند!
در گفت و گویی ویژه ای با احمدسعیدی، تحلیل‌گر مسایل سیاسی افغانستان،به این مساله پرداخته ایم:
س: با فرستادن نامه‌ی آقای کرزی که در آن از رهبران سیاسی و مذهبی پاکستان خواسته است با افراطیت مبارزه کند، چقدر موافق هستید و بنظرتان رهبران پاکستانی چقدر روی نامه‌ی آقای کرزی حساب می‌کنند؟

احمد سعیدی: بدون شک حمله به جان ملاله یوسفزی را هر انسان با وجدان محکوم می کند، اما نه به آن سطحی که آقای حامد کرزی و فاورق وردک عمل کردند. روزانه صدها جوان، پیر، محصل و دانش آموز در سراسر کشور توسط خونپاره‌ها و انتحاری‌های فرستاده شده از پاکستان به خاک و خون می‌افتند؛ اما آقای کرزی و اطرافیانش خم به ابرو نمی‌آورند. به یاد دارم که چندسال قبل در باغ حضور، انتحاری چندتن از اعضای شورای ملی را به شهادت رساند و صدها دانش آموز دختر نیز در این حمله شهید شدند، پدران اطفال شهید شده گوشت‌ها و لباس‌های فرزندان‌شان را از شاخه‌های درخت جمع می کردند....اما وزیر معارف و آقای کرزی خم به ابرو نیاوردند.

نامه‌ی که آقای کرزی به رهبران سیاسی و مذهبی پاکستان فرستاده، توهین به ملت و خون شهدای راه آزادی و استقلال افغانستان است و کرزی با فرستادن این نامه خون جوانان و هموطنانی ما را که قربانی افراطیت و انتحاری‌های فرستاده شده از پاکستان شده‌اند لگدمال کرده است.

س: به نظرتان عملکرد رییس جمهور کرزی و فاروق وردک وزیر معارف در برابر پاکستان از چه ناشی می شود و چرا رییس جمهور کرزی همواره به حمایت از پاکستان متهم می‌شود؟

احمد سعیدی: وزیر معارف و آقای کرزی با این عملکردشان نشان دادند که مردم پاکستان نسبت به ملت خودشان ارزش بیشتر دارد و کرزی با فرستادن نامه و فاروق وردک با مراسم دعاخوانی خواستند دوستی و نوع وابستگی‌شان را به پاکستان نشان دهند.

س: عمران خان رهبر حزب انصاف پاکستان و یکی از کریکت بازان مشهور آن کشور، عملیات علیه نیروهای خارجی در افغانستان را جهاد خوانده است؛ در همین حال آقای کرزی به وی نامه فرستاده و از وی خواسته تا با افراطیت مبارزه کند؛ این فتوای آقای عمران خان ناشی از ناآگاهی وی است یا واقعاً دیدگاهش در برابر افغانستان همین است؟

احمد سعیدی: شما می‎دانید که عمران خان یک کریکت باز است و مکتب را تا صنف نه خوانده است؛ مادرکلانش یهودی است و خانمش انگلیس. خودش از احکام دینی هیچ چیز نمی‌داند و چندسال قبل عضویت آی اس ای را گرفت که یکی از اعضای ارشد سازمان استخباراتی پاکستان است؛ هرچیزی را که آی اس آی امر کند وی می‎گوید و هیچ اختیاری خودش ندارد.

نه تنها عمران خان در برابر افغانستان فتوای جنایتکارانه را صادر کرده است بلکه مولانا فضل الرحمن و قاضی حسین احمد نیز بارها این فتوای جنایت را صادر کرده‌اند. کرزی به آنان نیز نامه فرستاده و به ملت و شهدای این سرزمین توهین نموده است.

س: آقای کرزی طی هفته‌های اخیر، خواهان امضای پیمان استراتیژیک با پاکستان شد و در عین حال در سازمان ملل از پاکستان گلایه کرد به خاطر راکت پرانی هایش؛ همچنان تنش‌های سیاسی موجود بین این حکومت و فرستادن نامه‌ی کنونی کرزی به رهبران سیاسی پاکستان؛ این همه سیاست‌های رنگارنگ بیانگر چه نوع موضع گیری رییس جمهور افغانستان در برابر پاکستان را نشان می‌دهد؟

احمد سعیدی: آقای کرزی در سازمان ملل فقط یک مقاله خوانده است و این مقاله را هیچ کسی جدی نگرفته است؛ وی تاهنوز به طور رسمی از پاکستان در سازمان ملل شکایت نکرده که مشکل افغانستان را سازمان ملل جدی بگیرد.

همچنان هدف از پیمان استراتیژیک با پاکستان این است که آقای کرزی می خواهد پاکستان بدون مشوره‌ی مردم افغانستان خط دیورند را به رسمیت بشناسد. یکی از ماده‌های که در پیمان‌های استراتیژیک روی آن تاکید می‌شود؛ حفظ استقلال، تمامیت ارضی و عدم مداخله در امور داخلی هر دو کشور می‌باشد؛ کرزی به خاطر امضای این پیمان فقط به خط دیورند چشم دوخته است.
س: جناب سعیدی! در همین حال چند روز قبل مصاحبه‌ی که با آقای محمد صادق سفیر پاکستان در افغانستان داشتیم، وی در مورد این پیمان گفت که پاکستان هیچ نیازی به امضای پیمان استراتیژیک ندارد و این آقای کرزی است که در بیانیه‌هایش ادعای امضای پیمان استراتیژیک را دارد. وقتی یک دیپلمات ارشد پاکستان این نظر را داشته باشد؛ چرا آقای کرزی با خودش این ادعا را دارد؟
احمد سعیدی: همه می‌دانیم که آقای کرزی از خود اختیار ندارد و همچنان می‌دانید که انگلیسها پدرکلان پاکستان است و پاکستان همواره میراث خور انگلیس بوده است. معضله‌ی خط دیورند نیز یکی زخم‌های خونینی است که انگلیسی‎ها پس از خروج شان به جا ماندند و حالا می‌خواهند اهداف شان را توسط آقای کرزی عملی کنند.

این‌که پاکستان به امضای پیمان استراتژیک نیاز دارد یا ندارد، مربوط خودشان می شود؛ اما من باور دارم که آقای کرزی از سیاست هیچ چیزی نمی‌داند.

س: جناب سعیدی! راهکار و پیشنهاد شما برای حکومت افغانستان چیست که حکومت در چنین مقطع زمانی در برابر پاکستان چه موضع گیری داشته باشد تا از دام‌های که در آن افتاده نجات یابد؟

احمد سعیدی: من فکر می‌کنم که راهکار حکومت افغانستان و شورای صلح که می‌خواهند با التماس با پاکستان به تفاهم برسند، نه منطقی است و نه هدفمندانه، این ها فقط می خواهند روز گذرانی کنند.

افغانستان باید با اسناد، تصویر، فلم و صدا جنایت‌های پاکستان را ثبت نموده و با شکایت نامه‌ی رسمی به شورای امنیت سازمان ملل بفرستد و از کشورهای که تاهنوز با آن‌ها پیمان استراتیژیک امضا کرده است کمک بخواهد و پاکستان را از هر راه ممکن تحت فشار قرار دهد تا از جنایت علیه افغانستان دست بکشد. به نظر من هرکسی که می‌خواهد از راه پابوسی و التماس با پاکستان به تفاهم برسد به منافع ملی افغانستان خیانت می‌کند.

دکتر‌سید‌عسکر‌موسوی: سیستم اداری دانشگاه‌های کشور،فرسوده،فاسد و شرم‌آور است

گفت و گو از مختار وفایی

فرسوده بودن‌ سیستم اداری و درسی دانشگاه‌های کشور از چالش‌های عمده‌ی است که همواره مورد انتقاد کارشناسان و دانشجویان در کشور بوده است.

هرچند وزارت تحصیلات‌عالی کشور گاهگاهی حرف از تغییر در ساختار اداری و سیستم درسی دانشگاه های کشور می‌زند، اما هنوزهم نتوانسته است دانشجویان را قانع بسازد.

در گفت و گوی ویژه ای با دکتر سید عسکر موسوی استاد در دانشگاه آکسفورد لندن و از تحلیل گران مسایل سیاسی و فرهنگی افغانستان، این موضوع را مورد بحث قرار داده ایم:

س: جناب دکتر! برداشت شما از وضعیت سیستم درسی در دانشگاه‌های‌کشور چیست؟ یکدهه‌ی گذشته تغییراتی در سیستم آمده و اگر آمده چقدر بسنده بوده است؟

دکترموسوی: باید این را قبول کنیم که تغییرات طی ده سال گذشته آمده، اما این تغییرات بسیار محدود و کم است، چون‌که نظامداران سابق هنوز هم خیلی قوی هستند و از آن سود می‌برند و در برابر طرح‌ها و برنامه‌ها مقاومت می‌کنند.

س: چالش‌های زیادی فرا راه دانشگاه‌های افغانستان است، از جمله فرسوده بودن سیستم‌ درسی در دانشگاه‌ها همواره مورد انتقاد بوده است، به نظرتان این چالش شامل دانشگاه‌های خصوصی هم می‌شود؟

دکتر‌موسوی:
دانشگاه‌های دولتی که صد‌درصد این مشکل را دارند، اما متاسفانه به دلیل ضعف رهبری وزارت تحصیلات‌عالی، مشکلات دانشگاه‌های خصوصی از نوعی مشکلات دانشگاه‌های دولتی نیست، اما به نوعی از دانشگاه‌های دولتی متاثراند.

با وجودی‌که دانشگاه‌های‌خصوصی سرمایه‌گذاری می‌کنند و از ‌نگاه امکانات مجهر‌تر اند، نسبت به دانشگاه‌های دولتی، اما از نگاه اداری ثاثیر می‌گیرند؛ از همان سیستم متمرکز اداری دانشگاه های دولتی.
س:
با این‌که دانشگاه‌های خصوصی کشور سرمایه‌ی بیشتری هزینه می‌کنند، به نظرتان چقدر توانسته کادرهای علمی را جذب کنند تا از دانشگاه‌های دولتی متفاوت‌تر باشند؟

دکتر‌موسوی:
ما نزدیک به هفتاد‌تا موسسه‌ی‌تحصیلی‌خصوصی داریم، اینها باهمدیگر فرق دارند، بعضی آنان کادرهای خوبی دارند و بعضی شان کادرهای ضعیف دارند، این‌را نمی‌شه بهطور عام گفت،اما بطور کلی کادرهای دانشگاه‌های خصوصی از نظر اندیشه و فکر جوانتر هستند، مگر آن بخش که از استادان دولتی استفاده می‌کنند.


س: دانشگاه‌کابل و دانشگاه‌ بلخ، به عنوان دو دانشگاه مهم دولتی در کشور مطرح است، گاهگاهی از این دانشگاه‌ها سر وصداهای مبنی بر فساد‌ اداری، فساد اخلاقی، بدرفتاری استادان و مشکلات دیگر از سوی دانشجویان مطرح شده است، شما وضعیت این دو دانشگاه و دانشگاه‌های سایر ولایات را چگونه بررسی می‌کنید؟

دکتر‌موسوی:
نه ‌تنها این دو دانشگاه دولتی؛ هیچ دانشگاه دولتی در افغانستان با هیچ معیار اخلاقی برابر نیستند، از نظر اداری، بسیار فاسد، فرسوده و شرم آور هستند، متاسفانه این آیینه‌ی تمام نمای آن چیزی است که در رهبری کشور افغانستان صورت می‌گیرد.
س: چندی قبل وزیر‌تحصیلات‌عالی، از تغییرات گسترده در سیستم این وزارت و دستاوردهای تازه در دانشگاه‌ دولتی خبر داد، به نظرتان منظور وزیر‌تحصیلات عالی از کدام دستاوردهاست و شما شاهد چه پیشرفت‌هایی در این عرصه هستید؟

دکتر موسوی: خوب، وزیر‌تحصیلات عالی بچه جوان است، پرتلاش و زحمت کش است، اما بیشتر توجه وی به ظواهر است، مثلاً به رنگ و روغن و گلدان و چمن و باغ.....

وزیر تحصیلات عالی فعلی، نسبت به وزرای قبلی بسیار ضعیف است، چون تغییرات محتوایی اصلاً در ردیف کارهایش نیست و بیشتر به ظواهر می‌پردازد، بلی از نظر ظواهر بسیار تغییرات آمده، مثلاً پیش روی وزارت را تمیز کرده، دیوارهایش را رنگ کرده، چمن ساخته، گل و‌گل کاری در صحن وزارت، اما این‌ها در اقلام وزارت‌تحصیلات عالی از اقلام درجه چهار و درجه پنج است،اما از نظر محتوایی نه تنها که تغییری صورت‌نگرفته، بلکه عقب‌گرد وحشتناک نیز صورت‌گرفته.

س: همه‌ساله کشورهای‌خارجی از طریق وزارت‌تحصیلات‌عالی صدها بورسیه را به خاطر ادامه تحصیلات‌ جوانان افغانستان به آن کشورها اختصاص می دهند، به نظرتان در سیستم انتخاب و فرستادن جوانان در بورسیه‌ها چقدر کارشکنی و (خویش خوری) از سوی مسوولان صورت می‌گیرد؟

دکتر موسوی: فراوان؛ چون‌که یاد‌آور شدم، ما نظام تحصیلات‌عالی را که به روز و با شرایط زمان برابر باشد نداریم، کارشکنی‌های زیادی در این پروسه نیز صورت می‌گیرد، کسانی که در این بورسیه‌ها می‌روند چون دقیق انتخاب نمی‌شوند، آینده خوبی نیز ندارند.

این بورسیه‌ها نیز روی یک سیستم مشخص برنامه ریزی شده نیست، مثلاً امسال 500 نفر را تخصیص دهد به بخش زراعت که بروند اینها دکترا بگیرند. اما این‌گونه نیست و قضایا همیشه روزمره‌گی بوده است. چون سیستم فرسوده و متمرکز است، این چالش‌ها حل‌ناشدنی باقی مانده‌اند.

مثلاً بورسیه داریم در کشور آلمان، فشار‌سیاسی این است که باید این بورسیه را سهمیه بسازد، یک نفر از غور، یک نفر از بادغیس، یک نفر از بلخ و ...اما بورسیه‌ی که به کشورهای خارج داده می‌شود، شرایط آن غور و پکتیا و بلخ و کابل نیست، آنها بر اساس داشتن توانایی و ظرفیت پیشنهاد می کنند.
س: جناب دکتر!در سابق دانشگاه‌ها، شاهد اتحادیه‌ها، انجمن‌ها و کاروان‌های دانشجویی بود که به مسایل سیاسی، علمی و تحقیقی می‌پرداختند و در موارد کلان سیاسی سهم می‌گرفتند، به نظر‌تان فعلاً دانشگاه‌ها در یک نوع خاموشی بسر نمی‌برند؛ و یا دانشجویان دانشگاه‌های افغانستان این شوق و علاقه را ندارند؟

دکتر موسوی: متاسفانه باید یاد آور شوم که چیزی به نام، شوق، نشاط و علاقه در جامعه‌ي دانشجویی افغانستان نمی بینم، به خاطر این‌که نظام‌ کنونی‌سیاسی ما از دانشگاه می‌ترسد. مثلاً اتحادیه‌ها و انجمن‌های دانشجویی را قانوناً اجازه نمی‌دهد و دانشگاه‌ها فقط جای که آدم بشنود و بخواند نیست، دانشگاه باید مسایل زیادی را در‌ خود داشته باشد که در دانشگاه‌های ما نیست.

قاضی سیدمحمد سامع: فقر و بیکاری عامل عمده‌ی افزایش خشونت‌ها در شمال کشور است

گفتگو از مختار وفایی

نهادهای حقوق بشری، جامعه مدنی و فعالان زن در شمال، از افزایش خشونت‌ها و تجاوز بر اطفال و زنان در این ولایات شاکی اند. ولایت بلخ نیز در این اواخر شاهد بروز چندین واقعه‌ی خشونت و تجاوز جنسی بود که در آخرین واقعه صدیقه پنج ساله مورد تجاوز جنسی یک جوان 22 ساله در ولسوالی کلدار این ولایت قرار گرفت.
رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر در شمال افغانستان، عامل افزایش خشونت‌ها و تجاوزات جنسی را گسترش روز افزون فقر در میان خانواده ها می داند.
س: در این اواخر شاهد چندین واقعه تجاوز جنسی بر اطفال و زنان، قتل و آزار و اذیت زنان در ولایات شمال کشور بودیم،آخرین واقعه هم صدیقه‌ی پنچ ساله بود که در ولسوالی کلدار بلخ مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. افزایش این واقعات را در شمال در چه می‌دانید؟

سید محمد سامع: بلندترین آمار خشونت‌ها در خانواده‌ها و به خصوص علیه خانم‌ها، علل و عواملی زیادی دارد؛ فقر اقتصادی یکی از عواملی بسیار مهم در افزایش این آمار است و شاهد هستیم که همه روزه فقر در کشور بیداد می‌کند و حکومت نیز هیچ‌گونه برنامه‌ی برای کاهش آن ندارد، وقتی سرپرست یک خانواده که وی را فقر تهدید می‌کند، نتواند وظیفه‌اش را درست انجام دهد و توقعاتی را که خانم خانواده و اعضای فامیلش از وی دارد، بر آورده نمی‌تواند و این باعث جنجال‌ها در خانواد‌ه‌ها می‌شود.

از طرف دیگر پایین بودن سطح سواد و ناآگاهی از حقوق همدیگر از مسایلی است که همواره در کشورما بیداد کرده و اگر زن و شوهر از حقوق اسلامی و انسانی همدیگر آگاه باشند و این حقوق را مدنظر گرفته و پامال نکنند، من فکر می‌کنم، آمار خشونت‌های خانوادگی کاهش پیدا می‌کند. ولی در جامعه مردسالار افغانستان که همواره مردها حکومت کرده و حرف و درد دل‌های زنان همواره نادیده گرفته می‌شود، این هم یکی از عوامل بروز واقعات خشونت است.

در کنار این همه بعضی از خانم‌ها از وضعیت شوهران شان درک درست ندارند و نمی‌دانند که خواست شان با وضعیت شوهر شان تناسب ندارد، هم‌چنان زیاده روی‌ها و عنعنات ناپسندی که در جامعه ما به خصوص در مورد ازدواج و محافل عروسی وجود دارد، بیش‌تر باعث می‌گردد جوانان از ازدواج باز ماند و همچنان محافل عروسی که در آن لباس‌های عروسی رنگارنگ و عجیب و غریب پوشیده می شود، ذهن تعدادی از زنان اشتراک کننده را مغشوش نموده و توقعات آنان نیز از شوهران شان بالا می‌رود و این آغاز ماجراهای خانوادگی می‌تواند باشد.

همچنان نبود همدیگر پذیری در میان جامعه و خانواده‌های ما از دیگر مواردی است که بر آمار خشونت‌ها م‌ افزاید به گفته‌ی دیل کارنگی: انسان‌ها باید از لیموی ترش لیمونات بسازند.

س: یکی از مواردی که بارها شاهدش بودیم، خشونت علیه دختران و خانم‌ها در مورد ازدواج و فرار از منزل بوده است، طی ده سال گذشته کمیسیون مستقل حقوق بشر چه اندازه روی آگاهی‌دهی عامه از مسایل حقوق بشری کار کرده و این کارها چه اندازه توانسته است تغییر ایجاد کند؟

سید محمدسامع: طی ده سال که از عمر حکومت جدید، کمیسیون مستقل حقوق بشر، نهادهای مدنی و رسانه‌ها می‌گذرد، همه به طور دسته‌جمعی در این راستا کار کرده اند، مثلاً به طور اوسط 50 تا ورکشاپ‌ها در سطح شهرها و ولسوالی‌ها داریم که راجع به این مسایل آموزش داده می‌شود و سالانه بیش‌تر از صد جلسه دایر می کنیم‌که در آن راجع به حقوق زن، حقوق معلولین، حقوق شهروندی و دیگر مسایل حقوق بشری به مردم آگاهی داده می‌شود.

هم‌چنان در ولایات شمال ماهانه دونیم هزار جلد مجله حقوق بشر که موضوعات حقوق بشری در آن نشر می‌شود به مردم توزیع می کنیم، برنامه‌های رادیویی داریم، برنامه‌های تلویزیونی داریم، هم‌چنان از طریق رسانه‌ها هر ازگاهی مسایل حقوق بشری را انعکاس می‌دهیم.

اما در جامعه ما که طی سی سال جنگ و خشونت جریان داشته، ذهنیت‌سازی نبوده، درس نبوده،زمینه‌های کارهای فرهنگی و فکری نبوده، ما هم اکنون یک نسل کاملا تربیت شده در محیط خشونت را داریم. از طرف دیگر همه چیز قبل از وقت در کشور ما آمده،مثلاً امروز جامعه ما آماده پذیرش بازار آزاد نیست، به گفته مردمان عام: ما هم از رفتار زاغ ماندیم هم از رزاق. آمدن مبایل قبل از وقت، افزایش رسانه‌ها در کنار این‌که خوبی‌های هم دارند، شبکه‌های اجتماعی و پخش بعضی از سریال‌ها از شبکه های تلویزیونی و برقرار تماس‌ها به طور آسوده توسط مبایل‌ها، اذهان عامه و جوانان را به سمت و سوی دیگر کشانده و جوانان با تقلید از روش‌های ازدواج و تماس‌های دختر و پسر در فیلم‌ها، فکر می‌کنند زندگی واقعی آنان همین است که در فیلم‌ها دیده می‌شود، در حالی که باورهای اجتماعی، دینی و مردمی ما کاملاً با آنان متفاوت است و این‌ها زمینه‌ساز فرار از منزل می‌گردد و باعث می‌گردد که خانواده‌ها دست به خشونت بزنند.

س: با وجود این همه تلاش‌ها، مصارف گزاف و برنامه‌های که طی یک‌دهه‌ی گذشته در این مورد صورت گرفته، بازهم شاهد افزایش آمار خشونت هستیم، با مطالعه این وضعیت شما به چه نتیجه می‌رسید؟

سید محمد سامع: یکی از مواردی که ما طی این سال‌ها یافتیم، این است که هنوز هم آمار واقعی وجود ندارد، تعدادی از قریه‌ها قصبات نه در دسترس رسانه‌هاست و نه در دسترس فعالان حقوق بشر و جامعه مدنی است،ولی همین که فضای بیان کردن این مسایل ایجاد شده، معلوم می‌گردد که آمار خشونت‌ها بالا است. یعنی همین تلاش‌ها و کارهای یک‌دهه باعث شده که این جرئت را در میان شهروندان ایجاد کند،کسانی که مورد تجاوز قرار می گیرند،صدای شان را به نهادهای مدافع حقوق بشر و رسانه ها برسانند.در حالی که در سال‌های قبل ده‌ها مورد خشونت در شهرها و دهات صورت می‌گرفت،اما هم‌چنان پوشیده باقی می‌ماند.

س: سال 2014 که فعلاً در اذهان عامه تشویش ایجاد کرده، چقدر می‌تواند در افزایش این خشونت‌ها نقش داشته باشد و در صورتی بروز احتمالاتی که پس از 2014 پیش‌بینی می‌شود، خشونت‌ها و وضعیت را چگونه می‌بینید؟

سیدمحمد سامع: متاسفانه از سال 2014 یک هیولا ساخته اند. من باور دارم که هیچ تغییری نخواهد آمد، در سال 2014 شاهد برگزاری انتخابات خواهیم بود و بیشتر در این مورد تبلیغات منفی صورت می‌گیرد و اذهان عامه را به تشویش واداشته است.

ضمن قرار دادها و وعده‌های کشورهای کمک کننده در کنفرانس شیکاگو وعده داده شد که تا سال 2024 سالانه 4 میلیارد دالر به وزارت دفاع کشور داده می‌شود تا اردوی ملی کشور تقویت گردد. هم‌چنان در کنفرانس توکیو جامعه جهانی شانزده میلیارد دالر دیگر را نیز وعده کرد که برای بازسازی کشور می پردازد و جامعه جهانی بارها تکرار کرده است که به هیچ قیمتی افغانستان را تنها نمی‌گذارد. مردم افغانستان چون بارها شکست و جنگ و خونریزی را دیده است،هم اکنون نیز تبلیغات اذهان شان را به تشویش انداخته و انتظار دارند که تغییر نظام و درگیری‌های یک‌دهه قبل را شاهد خواهند بود، درحالی که هیچ کدام از این تبلیغات اتفاق نخواهد افتاد و پس از 2014 ما حکومت خواهیم داشت، اردو پولیس مجهز خواهیم داشت و وضعیت نیز رو به بهبود خواهد بود.

۳۰ آبان ۱۳۹۱

پرتو نادری: ادامۀ هویت‌های قومی به نفع افغانستان نیست

گفت  و گو از: مختار وفایی

افغانستان کشوری است با اقوام و زبان‌های مختلف، چیزی که سال‌هاست نبود آن در میان اقوام مختلف کشور احساس می شود، هویت ملی و مشارکت ملی است؛ هرچند رهبران سیاسی افغانستان شعارها و حرف‌های شان با واژه‌های همچون وحدت‌ملی و مشارکت‌ملی گره خورده است، اما تعدادی از مردم این همه را عوام فریبی دانسته و بدین باوراند که کار قابل توجهی تاهنور برای دست یابی به هویت ملی وحدت ملی در میان شهروندان کشور صورت نگرفته.

س: تعریف شما از «ملی» چیست و جامعه افغانستان تاهنوز چقدر توانسته است پیرامون مسایل ملی گردهم آیند؟

پرتو نادری، از شاعران و نویسندگانِ مطرح افغانستان است
پرتو نادری: اساساً ملت خود یک مفهوم پیچیدۀ سیاسی– اجتماعی و تاریخی است. این مفهوم پس از دوره‌های دراز در تاریخ در دوران بورژوازی یا سرمایه‌داری است که به گونۀ یک مفهوم عمدۀ که ماهیت این دوره را می‌سازد پدید آمده است.

این که چگونه مفهوم ملت در سیر تکوین جامعه شکل گرفته است، دید گاه‌های رنگارنگی وجود دارد، شماری از پژوهشگران عناصر قومی، زبانی و فرهنگی را از عناصر عمدۀ سازندۀ ملت می‌دانند. البته چنین عناصری زمانی می‌توانند تاثیرگذار باشند که همه گروه‌های قومی جامعه، بتوانند در یک سازمان واحد سیاسی در کنار هم زندگی کنند. اما امروزه عناصر سازندۀ ملت را تنها و تنها به این عناصر وابسته نمی‌دانند، برای آن که در اکثر کشورهای جهان ما با کثرت هویت‌های قومی، زبانی و نژادی روبه رو هستیم و کدر کشوری در جهان وجود دارد که از یک زبان، قوم و مذهب واحد ساخته شده باشد. اگر شریک بودن در زبان، قوم و فرهنگ اصل عمده باشد در این صورت اکثریت کشورهای که با تنوع چنین عناصری گرفتار اند به ملت شدن نمی رسند. برای آن که هویت قومی، هویت ملی نیست، هویت ملی بالاتر از هویت قومی است.

بناً موجودیت یک دولت ملی مهم‌ترین اصل در رسیدن به ملت است. یعنی چندین قومیت باید بتوانند که در درون یک سازمان واحد سیاسی یعنی دولت زندگی کنند. همان گونه که مفهوم دولت نسبت به مفهوم ملت از سابقۀ بیشتری برخورداست؛ به همان گونه این دولت ملی است که می‌تواند زمینه‌های ملت شدن را در یک جامعه پدید آورد.

غیر از این قومیت‌ها زمانی می‌توانند به هویت ملی برسند که گذشته از تاریخ مشترک باید درک مشترک از تاریخ داشته باشند. مهمتر از همه بایدارادۀ مشترک برای زیستن در یک قلمرو واحد را داشته باشند.

با این پیشگفتار ملی به آن مفهوم یا آن پدیده‌یی گفته می‌توانیم که باید بخشی از هویت ملی باشد. برای آن که هر هویت قومی باید به بخشی از هویت ملی بدل شود. هیچ هویت قومی به تنهایی نمی‌تواند بیانگر هویت ملی باشد. هویت ملی گسترده‌تر و فرا گیرتر از هویت‌های قومی است. هویت ملی یا مفهوم ملی به همه اقوام ساکن یک سرزمین که یک دولت ملی بر آن حکم می‌راند تعلق دارد. در افغانستان زمینه‌های وجود دارد که می‌تواند مایۀ و زمینه‌یی آن شود که ما به ملت شدن برسیم و به همین گونه زمینه‌های منفی وجود دارد که می‌تواند ما را همچنان در همان هویت‌های قومی نگهدارد. ادامۀ هویت‌های قومی به نفع افغانستان نیست. ما باید به هویت ملی خود دست یابیم. هر چند ظاهراً تلاش‌های در جهت ملت شدن در افغانستان دیده می‌شود؛ اما هنوز این تلاش‌ها کافی نیست، مهمترین مساله مشارکت اقوام و گروه های اتنیکی کشور در نظام سیاسی کشور است. تا زمانی که این اقوام و گروه‌ها مشارکت شایستۀ خود را در دستگاه سیاسی کشور نداشته باشند، من تصور نمی‌کنم بتوانیم به ملت شدن برسیم.

س: «روحیه ملی» را در میان جامعه ما طی دهه‌های گذشته و یکدهه اخیر چگونه می بینید؟

پرتو نادری: وقتی مفهوم ملت در میان ما یک مفهوم گم شده باشد، در آن وصورت نمی‌توان از روحیۀ ملی سخنی به میان آورد. البته این هدف بیشتر بر می‌گردد به سازمان‌ها و ساختارهای رهبری جامعه. برای آن که مردمان افغانستان در دادوستد و پیوندهای اجتماعی به گونه‌یی با نوع تفاهم زندگی می‌کنند. بزرگترین مشکلی که در میان مردم پیوسته این تفاهم را برهم می‌زند نوع بر خوردهای قومی و مسالۀ کوچیان است. همه ساله این مساله رویدادهای خونینی را به بار می‌آورد که این رویدادها می‌تواند نوع مقابلۀ قومی را پیوسته داغ نگهدارد. حل این مساله هم بر می گردد به دولت. یک دولت ملی باید با استفاده از راهکارهای ملی این مساله را حل کند.

س: با مطالعه‌ی که از تاریخ کشور دارید، ملت شدن در جامعه افغانستان آیا شکل گرفته و آیا رهبران سیاسی که جهت دهنده توده ها می باشند، در این راستا تلاش ورزیده اند؟

پرتو نادری: فکر می‌کنم که به گونه‌یی به این پرسش پاسخ داده‌ام؛ اما جهت توضیح بیشتر بگویم که بیشتر سازمان‌های سیاسی ما و شخصیت‌های سیاسی ما پیشتر از آن که همه افغانستانی بیندیشند، قومی و گروهی می‌اندیشند وعمل می‌کنند. امروزه سازمان‌های در جهت بیداری اقوام گوناگون افغانستان ایجاد شده است؛ اما این سازمان‌های باید به این نکته توجه کنند که بیداری هر قوم به تنهایی راه به جایی نمی برد؛ بیداری یک قوم در جهت مقابله با قوم دیگر خود دامن زدن به رویدادهای غیرملی است. این بیداری باید در جهت با هم زیستن سیر کند. هر قوم حق دارد که با بیداری در مشارکت سیاسی سهم داشته باشد، اما نباید این مساله را به گونۀ مقابله با قوم دیگر به میان کشید. می‌خواهم بگویم که هیچ قومی به تنهایی نمی‌تواند سرنوشت این سرزمین را دردست گیرد، این سرزمین به همگان تعلق دارد و همه گان باید در رهبری آن سهم داشته باشند!

س: «سرود ملی» کشور که به زبان پشتو است، بیشتر دری زبانان و به خصوص جوانان به آن اعتراض دارند و آن را «ملی» نمی‌خوانند، مشکل و راه حل در این مورد چیست؟

پرتو نادری: این یک بحث داغ در جرگۀ بزرگ قانون اساسی بود، حال سرود ملی به زبان پشتو شده است واگر قرار است تا در آن تغییری پدید آید باید قانون اساسی افغانستان را در این پیوند تغیر داد. دو گونه مبارزه وجود دارد. یکی مبارزه در چوکات قانون اساسی که سازمانی، یا شخصیت‌های قانون اساسی را می پذیرند و بعد به مبارزۀ قانونی و سیاسی خود می پردازند، دو دیگر مبارزه یی که نه قانون اساسی را می‌پذیرد و نه دیگر ساختارهای قانونی و حقوقی کشور را. چنین مبارزه‌یی به مبارزۀ خشونت آمیز و مبارزۀ خشم آگین بدل می‌شود. مثلاً هم اکنون طالبان و حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار و گروه حقانی در چنین راهی روان هستند.

این که سرود ملی ما چگونه باید می‌بود، شاید می‌توانسم تنها پارچه سرودی می‌ساختیم بدون تصنیف. البته این که چگونه بتوان تمام زبان ها را در سرود ملی جای داد خود نیز خالی از اشکال نیست و حتا ناممکن به نظر می‌آید.

س: تضادهای زبانی، بخصوص، ستیزی که هم اکنون بین جوانان اهل شعر و ادبیات زبان دری و پشتو جریان دارد که گاهی شاهد نمونه‌های آن در شبکه های اجتماعی می باشیم، چقدر می‌تواند عاقلانه و به نفع وضعیت کنونی جامعه ما باشد؟

پرتو نادری: بهتر است هر کس به زبان خود بنویسد و کار کند. زبان‌ها با داشته‌های علمی، فلسفی، ادبی و تاریخی خود است که می‌تواند مطرح باشند. داشته‌های کلاسیک یک زبان؛ داشته‌های مدرن یک زبان، توانایی‌های داد و گرفت یک زبان و حوزۀ گویشی یک زبان است که اهمیت آن زبان را تعین می‌کند نه بحث‌های گاهی سفسطه آمیز در فیس بوک یا سایت های به میان می‌آید.

ناتوان سازی زبان فارسی دری در افغانستان به نفع هیچ زبان دیگر نیست؛ بلکه زبان های دیگر از این نقطه نظر زیان می‌بینند. باید زمینه رشد و توسعۀ همه زبان‌ها در چارچوب یک برنامۀ فرهنگی ملی فراهم گردد. هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد تاجلو توسعۀ زبانی را بگیرد، به همین گونه هیچ زبان نباید خود را بر دیگران تحمیل کند، این نیاز زمان است که مردمان را به سوی زبانی یا زبان هایی می کشاند. با این حال دولت و تمام نهادهای مسوول مکلفیت دارند تا در جهت رشد تمام زبان های کشور کار کنند. زبان های افغانستان سرمایه ملی ماست.

بزرگترین مشکل ما این است که در سال های اخیرمسالۀ زبان به یک مسالۀ سیاسی بدل شده است .یا آن را سیاسی ساخته اند. شماری هم بر بنیاد جذبات سخن می گویند که در هر دو صورت ما به نتیجه‌یی نمی رسیم. بهتر است به جای مقابله، ادبیات معاصر فارسی دری و پشتو به یک دیگر ترجمه شوند تا داد و گرفت بیشتری پدیدآید و این داد و گرفت سبب نیرومندی می‌شود و باعث ایجاد تفاهم در میان گویندگان این زبان‌های می‌شود. زبان و فرهنگی که چیزی به فرهنگ‌های دیگر ندهد و چیزی نگیرد می میرد. حیات ادامه همیشگی داد و گرفت است در تمام پدیده هازنده و فرهنگی.
س: «وحدت ملی» شعاری است که تقریباً همه ی رهبران سیاسی افغانستان آن را سر زبان دارند،آیا تاهنوز جامعه ما به مرحله ی رسیده است که «وحدت ملی»را به شکل واقعی آن تمثیل نموده باشد؟ و اگر به آن مرحله نرسیده است دلیل آن چه بوده می‌تواند؟
پرتو نادری: باید ما مراحلی را پشت سر گذاریم تا به ملت شدن برسیم. بزرگترین مشکل افغانستان مشکل ذهنیت قومی و قبیله‌ای است. چنین ذهنیتی یکی از عوامل باز دارنده در جهت ملت شدن است. هنوز افغانستان مجموعۀ ریاضیکی هویت‌های قومی است. حتا در چند سال گذشته دیدم که ما بر نامه‌های دموکراسی‌سازی را هم خواستیم تا با افزارهای قومی و قبیله‌ای اجرا کنیم که این ره بردن به ترکستان است.
نشر شده در روزنامه عصرنو

۲۳ آبان ۱۳۹۱

محمد عبده: غیرحاضری وکلا، مجلس نمایندگان را زمین‌گیر کرده است

گفت و گو از مختار وفایی

غیر حاضری اعضای مجلس نمایندگان، یکی از چالش‌های فرا راه تصویب شدن قوانین در جلسات این شورا طی این دو دوره می‌باشد. به گفته‌ی کارشناسان مسایل سیاسی، تعدادی از اعضای این مجلس هیچ گونه پایبندی به وعده‌های خود به مردم و اصول وظایف‌شان ندارند و مصروف کارهای تجاری و سفرهای خارجی می‌باشند.

بر اساس گزارش‌ها، بیش از صدتن از اعضای مجلس نمایندگان هم اکنون در مکه به سر می‌برند و طی این مدت هیچ قانونی به نسبت ناقص بودن نصاب مجلس از جلسات پاس نشده و جلسات این مدت شورای ملی بی نتیجه پایان یافته است.
محمد عبده عضو پارلمان است و به شدت از سایر اعضای این نهاد قانون‌گذار، به دلیل غیرحاضری‌های دوامدار انتقاد می‌کند.
س: آقای عبده! با مطالعه‌ی که از حضورتان در دومین دور پارلمان به نمایندگی از مردم بلخ دارید، غیرحاضری اعضای پارلمان یکی از مشکلات عمده‌ی این مجلس طی این دو دوره خوانده می‌شود، ارزیابی شما از غیرحاضری‌ها در دور قبلی و دور کنونی پارلمان چیست؟

محمد عبده: پارلمان منحیث خانه ملت که در قانون اساسی به عنوان مظهری اراده قاطبه ملت نامیده شده است سه وظیفه مهم دارد.

الف) قانون گذاری به شمول تصویب سالانه بودجه ملی افغانستان؛

ب) نظارت از اعمال حکومت و قوه قضائیه و در مجموع ادارات دولتی

ج) نماینده‌گی از مردم؛

با توجه به سه وظیفه مهم نمایندگان که در بالا تذکر رفت ایجاب می‌کند که نمایندگان در طی یک سال به مدت نه ماه به صورت دوام دار در جلسات کمیسیون‌های شورا و جلسات عمومی شورا حضور داشته باشند که حضور نمایندگان و توجه به انجام وظایف قانونی‌شان در روند دولت سازی و پیشرفت افغانستان و ارایه دولت رفاه به مردم مستحق افغانستان تاثیرات مثبت را به دنبال دارد.

س:رییس و هیئت اداری مجلس نمایندگان تاهنوز برای جلو گیری از غیرحاضری اعضای مجلس چه اقداماتی روی دست گرفته، آیا اگر رییس و هیئت اداری مجلس تصمیمی در مورد غیرحاضری اعضای مجلس بگیرد، عملی خواهد شد؟

محمد عبده: هیئت اداری شورا که در راس آن رئیس شورا قرار دارد مکلف است تا به خاطر تاکید بر نظم و مدیریت از اداره بهتر شورا اصول وظایف داخلی که منحیث تنظیم کننده امورات داخلی شوراست را تطبیق نمایند که مشکلات بی‌توجهی نمایندگان به وظایف‌شان با تطبیق تدابیر انظباطی که در اصول وظایف داخلی پیش‌بینی شده کم خواهد شد اما متاسفانه که رئیس و هئیت اداری شورا در این راستا تاکنون کوتاهی نموده به انتظارات مردم و تطبیق قانون با بی‌توجهی کامل برخورد نموده که این حرکت هئیت اداری شورا به اعتبار شورا لطمه زده و به عدم حضور نمایندگان در شورا که غیرحاضری سالانه جمعی از اعضایی پارلمان را به دنبال داشته منجر گردیده است.

س:بیشترین افرادی که در جلسات حاضر نیستند، به نظر شما کدام طیف افراد هستند و بیشتر چه باعث غیرحاضری‌شان می‌شود؟ گرفتاری‌های مردمی، کارهای شخصی و سفرهای خارجی؟

محمد عبده: آنهای هستند که مردم در جریان انتخابات به حقوق‌شان کمتر توجه نموده به آنها به خاطر بعضی از مسایل مادی و.....رای دادند که امروز اعضای غیرحاضر با داشتن پاسپورت سیاسی و مصونیت سیاسی و داشتن افراد مسلح و گرفتن معاش و......به حقوق و جایگاه بلند مردم ایمان نداشته و ندارند.

س: غیرحاضری اعضای مجلس تاهنوز چه تاثیری در تصمیم گیری‌ها و برنامه‌های این شورا داشته است؟

محمد عبده: غیرحاضری اعضا، ولسی جرگه را زمین‌گیر ساخته و شورا درانجام وظایف‌شان توفیقات لازم را نداشته که امید است مردم بعد از جهاد و مقاومت شان ارزش دستاورد سی سال مبارزات خستگی‌ناپذیر شان را ارج گذاشته و به حق رای خود کم توجهی نکنند. دیروز از اسلام، وطن و ناموس شان با سلاح دفاع کردند و امروز در شرایط سیاسی سلاح شان، رای شان است. مردم کوشش نمایند رای شان را به کسی و یا کسانی بسپارند که هم خود و هم قانون و هم مردم و هم جایگاه شورا را درک نمایند و از منافع شخصی دست کشیده بیشتر به منافع مردم توجه کنند و عنصر زمان که حق مسلم مردم است را در جریان وکالت برای رفع محرومیت‌های مردم استفاده نمایند نه به زر اندوزی و قانون شکنی و .... مصروف گردند.

س: به نظرتان وقتی ملت "خانه ملت" را که یگانه امید آنان در موارد مختلف زندگی شان است،از طریق رسانه‌های تصویری "خالی" می‌بینند، چه حسی به آنان دست می‌دهد؟ و این غیرحاضری‌ها و بی‌مسوولیتی‌های تعدادی از اعضای مجلس چه تاثیری بر روان مردم خواهد گذاشت؟

محمد عبده: سوال متذکره متوجه مردم است. امید است که به این پرسش شما مردم رای دهنده پاسخ بدهند که آیا مردم برای خود وکیل قانون‌گذار و نظارت کننده و نماینده‌ی متعهد و مسولیت‌پذیر انتخاب کنند و یا افرادی واجب الاحترام غیرمسول که یک ذره هم به فکر زدودن مظاهر بی‌عدالتی در حوزه انتخابی شان نباشند.

س: طرح و راهکارهای جلوگیری از غیرحاضری اعضای مجلس که تاهنوز از سوی هیئت اداری روی دست گرفته شده و همچنان راهکار و طرح شما در این مورد چه است، تا از غیرحاضری اعضای مجلس جلوگیری صورت گیرد؟

محمد عبده: تطبیق بی‌قید و شرط قانون و اصول وظایف داخلی شورا و تصویب شرایط جدی و سخت‌گیرانه بیشتر برای حاضرشدن اعضای غیرحاضر شورا و همچنان احساس مسولیت ایمانی و وجدانی اعضای غیرحاضر شورا جهت حضورشان به جلسات شورا و احترام گذاشتن به رای مردم و نشر و پخش اسامی افراد غیرحاضر از طریق رسانه‌های صوتی، تصویری و نوشتاری ملی و محلی و همچنان ارسال مکتوب از ادرس شورا به شوراهای ولایتی هر ولایت.

۳۱ شهریور ۱۳۹۱

در ادامه ی تحقیر،توهین و لت و کوب خبرنگاران...


امروز جمعه30 سنبله؛گزارشگر و تصویر بردار تلویزیون محلی مهر در مزارشریف،هنگامی که می خواستند از کنترول و فعالیت نیروهای امنیتی پولیس از جریان پاک کاری شیشه های فلم دار موترها در شهر گزارش تهیه کنند؛مو
رد توهین و دشنام منسوبین حوزه سوم امنیتی پولیس شهر مزارشریف قرار می گیرند.
نیروهای پولیس؛کمره؛مایک و وسایل گزارشگر و تصویر بردار تلویزیون مهر را می گیرند و دستور باز داشت و زندانی نمودن آنان را می دهد که دوباره از این تصمیم بر می گردند؛ اما در این میان دشنام های رکیک و زشتی را نثار این دو کارمند رسانه یی می کنند.
به گفته ی سید زمان حسینی مدیر مسوول این شبکه تلویزیونی،نیروهای پولیس موتر این تلویزیون را نیز عمداً باشی با "رنجر" موتر پولیس تصادم داده و قسمتی ازموتر آنان را تخریب نموده است....


پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...