۰۹ بهمن ۱۳۹۸

شاه آمد و شاه آمد


دیروز چهارشنبه، دو مامور حکومتی به شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب سفر کردند. سفرشان کاری بود و به منظور بررسی اوضاع امنیتی و حکومتداری صورت گرفت. این سفر اما چنان با هلهله و هیاهو همراه شد که از والی تا جوالی مصروف چک چک و هیاهو شدند.
تصاویری که از جریان ورود این دو مامور حکومتی به میمنه منتشر شده نشان می‌دهند که از چاپ‌انداز تا بایسکیل‌سوار و از کودک تا کهن سال دست به سینه به احترام این دو کارمند حکومت در جاده‌ها صف کشیده اند. واضح است که این همه تدابیر توسط والی فاریاب که مامور درجه‌یک حکومت در آن ولایت است گرفته شده . داکتر نقیب‌الله فایق شخص زحمت‌کش، با انگیزه و پر انرژی است، اما ظاهراً درک نکرده که انرژی خود و مردم را بیجا هزینه کرده است.

دو مامور حکومتی که به میمنه سفر کردند حمدالله محب مشاور شورای امنیت ملی و متین بیگ رئیس اداره ارگان‌های محلی بودند. این‌ها وظیفه شان است که از نقاط مختلف کشور دیدن کنند و هر روز سراغ یک شهر و یک ولایت را بخاطر تطبیق فرامین حکومتی و بقیه برنامه‌های دولتی بگیرند. بیک و محب نه رهبران جریان‌های سیاسی استند که هواداران شان برای شان هوورا بکشند و نه لازم است که در جریان سفر کاری، با چنین هلهله‌ی استقبال شوند.
شهر میمنه در محاصره طالبان است و سربازان زیادی از کمبود مهمات، محاصره و آب و نان شکایت دارند. در چند قدمی دفتر والی فاریاب، صدها خانواده که خانه و دارایی شان را در جنگ از دست داده اند شب‌ها گرسنه می‌خوابند. در شهر پر از آدم‌های گرسنه و گیرمانده در محاصره دشمن چه نیاز است که از دو مامور حکومت به رسم «شاه آمد و شاه آمد» استقبال صورت گیرد؟
همین چهره‌های جوان ادعا می‌کنند که ما سمبول مبارزه با فساد هستیم و حکومت اگر به نسل جوان سپرده شود نظم و عدالت برقرار خواهد شد!! این نمایش می‌تواند بخشی از همین ادعای مبارزه با فساد  باشد!

خانه گرگ

نقش جنرال دوستم در تعیین اوضاع سیاسی هنوز پابرجاست. هرچند همقطاران او که گاهی در محور او ائتلاف ایجاد می‌کنند میدان را باخته اند.
به نظر می‌رسد که صحبت با جنرال دوستم، قبل از اعلان ابتدایی و نهایی انتخابات ریاست جمهوری، شرط اساسی است. غنی هم با درک این موضوع، همین کار را کرد.
دوستم چندی قبل در حین بلندپروازی‌های اشرف غنی هشدار داد که «خانه گرگ بی استخوان نیست». در پی این هشدار، از جنرالان ناتو تا کابینه اشرف غنی پشت قطر شاهی شبرغان صف کشیدند.
تا زمانی که خانِ ترکستان زنده است، کسی نمی‌تواند نقش خانه گرگ را در معادلات سیاسی نادیده بگیرد.
General Abdulrashid Dustom



وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است

حتماً ترا غمِ سنگینی در بر گرفته و حتماً تلاش می‌کنی روی شانه‌ی بکتاش به آرامش برسی. شاید دوست داری به تنهایی در دیواری تکیه بزنی و به سنگینی اندوهی که شانه‌های استوارت را خم کرده لعنت بفرستی. به مادر «پیچه سفید» و غصه‌دار، به خواهران قشنگ‌تر از گل‌های مریم، به خواهری که نزد بابا رفته و به خوشی‌های که  از کنار آن پنجره آفتابی و روشن پریده است...آه چه ویران‌گر است این اندوه... این رفتن، این پریدن...
 از این راه دور، این شهر غریب و از این روزهای سخت،  به تو، به آن مادر مهربان با نگاه‌های نافذ و صدای همیشه محزونش، به روح زخم‌دیده و قلب ناآرامش، به خواهرانِ گیسو پریشان و به بکتاش عزیز  که کنارت استوار ایستاده فکر می‌کنم... به اندوه عمیقی فرو می‌روم و این احساس که در این روزگار غریب کاری از دستم ساخته نیست، مرا در تهِ دره‌ی سیاه نا امیدی و پوچی پرتاب می‌کند.
وقتی شنیدم حُسنای نازنین؛ آن قدبلند شهر، آن زیبای مغرور و آن انسانِ باشکوه، راه سفر گرفت و نزد بابی جان رفت، احساس اینکه دور  هستم و نمی‌توانم شریک این اندوه سنگین باشم مرا در خودش فشرد. شرمنده ام ساخت و نا امیدم کرد.
روزهای عبث و باطلی است سینا جانم. امیدوارم مرا ببخشی...این همه وقت، مرا برادر صدا زدی، اما من اندک‌ترین کاری برای ادای این مسوولیت نتوانستم... چه کنم که « شادی به دمِ بادبادکی بند است» و ما انسان‌ها در مقابل اتفاقاتی که برای ما رقم می‌خورد عاجز و بیچاره می‌مانیم. چند روز قبل خودت همین حرف را گفتی و پرسیدی که چرا این جزاها را می‌بینی؟ گفتی پس از رفتن «بابی» فقط چند شادمانی کوچک و بار دیگر این اندوه بزرگ... من هم نمی‌دانم آدم‌ها تاوان چه چیزی را باید پس بدهند. اما رنج رنج رنج جزئی از سرشت ما آدم‌هاست. شادی‌های کوچک، رنج‌های عظیم. فرقی نمی‌کند کجا زندگی می‌کنی و چگونه زندگی می‌کنی. رنج همراه همیشگی و شادی گمشده دایمی همه ماست. هر کدام ما به نحوی...اما اندوه این رفتن، با هیچ اندوه دیگری شاید قابل قیاس نیست...
از لحظه‌ی که خبر سفر حُسنای نازنین را بسوی آغوش پدر شنیدم، تا این لحظه که نیمی از شب است در ترس و اضطراب هستم. ترس از این‌که ممکن است تو نتوانی مواظب خودت، مادر و خواهران باشی. اضطراب و نگرانی از اینکه چگونه می‌شود با اندوهِ به این بزرگی کنار آمد؟  حال مادر چه خواهد شد؟ مادری که نَفس‌های خسته‌اش بسته به لبخند «هفت دختر» است. اکنون که یکی از این میان رفته تا بر نگردد او چه خواهد کرد؟ با شانه‌ی که موهایش را نقش می‌داد، با آیینه‌ی که خودش را هر صبح در آن می‌دید و با پنجره‌ی که رو به آن به آفتاب سلام می‌کرد چه خواهد کرد...
کاش‌ها مرا می‌آزارد...کاش‌های که اگر کابل می‌بودم شاید حل می‌شدند. نمی‌دانم اگر می‌بودم کاری از من ساخته بود یا خیر... شاید هیچ کاری، اما حداقل می‌توانستم خودم را تسلا دهم...
سیناگل عزیزم، بکتاش نازنین... چقدر باهم خندیدیم، خطر کردیم و در کوچه‌های خاکی کابل قدم زدیم. تصور اینکه شما شب ناراحت بخوابید، شب کابوس ببینید و یا صبح اندوهگین و سرخورده بیدار شوید برایم سخت است. شما را دوست دارم از اعماق وجود و به این دوست داشتن حرمت می‌گذارم، چون آگاهانه، صادقانه و حتی عاشقانه است.
شما استوار بمانید، مادر و خواهران اندوهگین را نگذارید بیشتر از این اذیت شوند. هرچند این حرف شاید احمقانه به نظر برسد؛ اما استواری شما به آنان جرات و امید می‌دهد، حتی اگر امیدی باقی نمانده باشد.
مرا ببخشید که بیهوده نوشتم...راه دیگری برای اینکه احساس کنم شما را در آغوش گرفته و باهم حرف زده‌ایم نداشتم...به یاد حُسناجان، آن بانوی بالابلند و آن انسانِ باشکوه...روحش شاد و در آرامش ابدی باد! روح بلند بابی جان شاد و غریق آرامش باد!

بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چو سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.

شعر: «غلام‌رضا بروسان»


۰۶ بهمن ۱۳۹۸

سفره‌های خالی قبیله واخی در بام دنیا


واخان دور افتاده ترین ولسوالی بدخشان در شمالشرق افغانستان است که تا مرز چین امتداد دارد.
این دره زیبا که اکنون پارک ملی افغانستان نام گذاری شده، بیشتر از دوهزار و پنجصدسال است که محل سکونت بومی‌ها، خصوصاً اعضای قبیله واخی است. واخی قبلیه‌ی مهمان نواز، سختکوش و مهربان است که از  روزگاران دور میزبان جهانگردان و تاجران بوده است. مارکوپولو، میرزا محمد حیدر، بنتو گوئیس و ده‌ها  سیاح دیگر از نقاط مختلف جهان که روزگاری از این دره بازدید کرده اند، از مردم واخی به عنوان انسان‌های مهربان و مهمان نواز و از واخان به عنوان تکه‌ی از بهشت یاد کرده اند.
قبلیه واخی حدود ده هزار عضو دارد که دامداری تنها گزینه برای تامین نیازهای زندگی شان است. گاومیش در این قبیله نقش اساسی را در حمل و نقل دارد و از وسایل نقلیه مانند موتر، موترسایکیل و حتی بایسکیل در محل سکونت این قبیله خبری نیست.
واخان بخش مهمی از جاده تجارتی راه ابریشم  بود. این دره در جریان «بازی بزرگ» و در اواخر قرن نوزدهم برای حل جدال انگلیس و روسیه بر سر آسیای مرکزی، به عنوان منطقه‌ی حائل تعیین گردید. این دره محل تلاقی هندوکش، قراقروم و پامیر سه مرتفع‌ترین کوهستان‌های جهان است. به همین دلیل باشندگان این کوهستان از همه اتفاقات دنیای جدید دور مانده و در سال‌های اخیر، در فقر شدید گرفتار استند.
اعضای قبیله واخی به تلویزیون، مبایل و انترنت دسترسی ندارند و حتی واحد پول افغانستان را نمی‌شناسند. خبرنگاران و سیاحانی که از این قبیله بازدید کرده اند می‌گویند که آنان از تحولات چهل سال اخیر در افغانستان بی اطلاع استند و طالبان، حامدکرزی، اشرف غنی و داعش را نمی‌شناسند.
تلخ‌ترین خاطرات سیاحان از بازدید از این دره، مرگ و میر مادران و نوزدان در اثر سرما و نبود ادویه، معتاد بودن اکثریت زنان، مردان و کودکان به مواد مخدر که اکثراً به هدف درمان استفاده می‌شود و عدم امکانات آموزشی برای کودکان است.

نعیم رحیمی یکی از خبرنگاران اخیراً به دره واخان سفر کرده و از قبیله واخی بازدید کرده است.

۰۳ بهمن ۱۳۹۸

چگونه بر دشواری‌های مهاجرت غلبه کنیم؟

او یکی از میلیون‌ها مهاجر افغان است که با عبور از چالش‌های نفس‌گیر در مسیر مهاجرت، به الگو و نمونه‌ی الهام‌بخش برای مهاجران تبدیل شده است. او دانش‌آموخته طب در دانشگاه بلخ است و در سال 2001 افغانستان را ترک کرد و به یونان پناه برد. او زمان طولانی را با هزاران مهاجر دیگر در پارک‌های شهر آتن سر کرد و با گرسنگی، بی پناهی، فقر و آوارگی خو گرفت. در اوج این مشکلات نفس‌گیر، آموخت که چگونه می‌توان مهاجرت و چالش‌هایش را به یک فرصت جدید برای یک زندگی جدید بدل کرد.
او یونس محمدی، رئیس مجمع مهاجران یونان، نامزد انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا در سال 2019 و برنده چندین جایزه معتبر بین‌المللی است.

محمدی در میان انبوهی از چالش و مشقت، راهش را به عنوان یک مهاجر تا پله های بلند موفقیت پیمود و با بدست آوردن شهروندی یونان، تبدیل به یک چهره الهام‌بخش و محبوب در میان جامعه یونان شد.
یونس محمدی در همراهی با شماری از مهاجران در یونان، اتحادیه مهاجران یونان را تاسیس کرد که با فعالیت‌های موثر در عرصه حمایت از حقوق مهاجران، کودکان و ارزش‌های حقوق بشری، جوایز متعددی را بدست آورده است. او در سال 2019 از سوی «ائتلاف چپ رادیکال» که حزب حاکم در یونان است در انتخابات پارلمانی اتحادیه اروپا نامزد شد. هرچند رویای او برای رفتن به پارلمان اروپا محقق نشد، اما در این انتخابات به عنوان یک چهره محبوب، بیست هزار رای از جامعه میزبان بدست آورد.
یونس محمدی به تاریخ بیست جنوری سال 2020 بخاطر فعالیت‌های حقوق بشری اش در جامعه مهاجران یونان، جایزه سازمان بین‌المللی Child 10 «ده کودک» را بدست آورد. این جایزه برای او و بقیه برندگان، در یک مراسم ویژه در شهر مالمو در جنوب سویدن اهدا شد.
تصویر
واضح است که یونس محمدی راه طولانی را تا رسیدن به پله‌های موفقیت طی کرده است، خصوصاً اینکه او در یونان و در جامعه‌ی به شدت ضد مهاجر زندگی می‌کند. از او پرسیدم که چگونه توانسته راهش را به عنوان یک مهاجر در جامعه جدیدش که امکانات و فضای مناسبی برای مهاجران نیز ندارد بیابد؟
پاسخ محمدی، پیام واقع‌بینانه و آگاهانه برای بقیه مهاجران است. او گفت: «مهاجرت با چالش‌های فراوانی همراه است و مهم‌ترین آن احتمال از دست دادن امید برای پیشرفت است. یک مهاجر اگر امید به آینده را از دست ندهد، به هر امکان و فرصتی در آینده دست خواهد یافت.»

 سخنرانی یونس محمدی را در مراسم بدست آوردن جایزه سازمان «ده کودک» ببینید.

۲۹ دی ۱۳۹۸

چای‌بازی


چند سال قبل در یکی از کوچه‌های تاشقرغان قدم می‌زدم که به آشنایی از باشنده‌های بومی برخوردم. زیر درخت توت نشسته و چای می‌نوشید. از همان جایی که نشسته بود صدا زد: «اندیوال بیا که چای بازی کنیم»
این اصطلاح قشنگ سال‌هاست در ذهنم حک شده.
شما اگر دوستی را به چای نوشیدن دعوت کنید چه می‌گویید؟
چای بازی😍


کله‌پاچه، در موزیم غذاهای نفرت‌انگیز جهان


اینجا «موزیم  غذاهای نفرت انگیز» جهان است. این موزیم در شهر مالمو در جنوب سویدن فعالیت دارد.
 از کله‌پاچه گوسفند و گوساله که در افغانستان و ایران طرفداران بی‌شمار دارد تا قورمه خفاش، آلت تناسلی و بیضه گاو، کله خرگوش و ده‌ها مورد دیگر از غذاهای رایج  در کشورهای جهان در این موزیم گردآوری شده و به نمایش گذاشته شده است.
من از این موزیم دیدن کردم. مجبور شدم چندتا از این نفرت‌انگیزترین غذاها را بخورم.
این ویدیو را ببینید، شاید غذای محبوب شما، یکی از چندش‌آورترین غذاهای جهان باشد.



۲۷ دی ۱۳۹۸

ما دلتنگ همدیگر می‌شویم

ماه هشتم است و فلورا به تعداد ثانیه‌های عمرش شیرین‌تر شده است. این‌روزها وقتی از خانه بیرون می‌روم به دنبالم می‌دود و گاهی گریه می‌کند و چار دست و پا تا دمِ در می‌آید...این کار را که می‌کند کل روز هم اگر بیرون از خانه باشم ثانیه‌یی ذهنم از او غافل نمی‌شود... وقتی دیرتر بر می‌گردم با شادمانی و سر و صدا در راهم بالک می‌زند. بغلش می‌کنم و مرا انگار محکم بغل می‌کند.
 از خوشحالی دست  پایش را تکان می‌دهد
و با صدای بلند د د  د د د د  یا م م م م م م م می‌گوید.
آخ که این حس چقدر قشنگ است. وقتی فکر می‌کنم او دلتنگم شده و حضورم در خانه خوشحالش می‌سازد.
تازگی‌ها یاد گرفته وقتی خسته می‌شود بخواهد بغلش کنیم. بالک می‌زند. بسیار قشنگ و وصف‌ناپذیر. وقتی گرسنه می‌شود، وقتی خواب دارد، وقتی خسته است، وقتی ناراحت است و وقتی شاد است؛ همه‌اش دیدنی است و لذت‌بخش...چه بگویم از این دختر. گاهی از بس برایش هیجان دارم و از تهِ دلم برایش ترانه و شعرهای من‌در‌آوردی می‌خوانم سرم درد می‌گیرد. نمی‌توانم محکم بببوسمش، نمی‌توانم محکم و محکم‌تر بغلش کنم. او شکستنی است و باید آرام و محتاطانه ببوسمش❤

۲۴ دی ۱۳۹۸

جواد پیکار، سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی ممنوع‌الخروج شد

رییس جمهور غنی،  به مسئولان لوی ثارنوالی دستور داده است که جواد پیکار سرپرست وزارت شهرسازی و اراضی را ممنوع‌الخروج ساخته و با تشکیل یک هیات، پرونده‌ی اختلاس، سواستفاده از صلاحیت وظیفوی و اقدامات فوق قانونی او را بررسی کنند.
در نامه‌ی که توسط ثارنپوه نورحبیب جلال معاون لوی ثارنوالی صادر شده آمده است که، رئیس جمهورغنی در جلسه شام بیست و یکم ماه جدی دستور داده است که جواد پیکار تا ختم تحقیقات و فیصله نهایی ممنوع‌الخروج گردد.
در نامه‌ی معاون لوی ثارنوال به نقل از رئیس جمهورغنی آمده است که جواد پیکار اخیراً در ترکیه «جایداد ها و آپارتمان‌ها» خریداری کرده و باید تحقیق شود که از کدام بودجه برای این خرید هزینه شده است. در جریان تحقیق در این زمینه، فورم ثبت دارایی‌های جواد پیکار نیز بررسی می‌شود.
مساله‌ی دیگری که رئیس‌جمهورغنی روی آن تاکید کرده تحقیق در مورد تقرری افراد توسط جواد پیکار در وزارت شهرسازی و اراضی است که این امر در «مغایرت با فرمان مقام عالی ریاست جمهوری» خوانده شده است.
رئیس‌جمهورغنی به ریاست عمومی امنیت ملی نیز وظیفه داده است که هیات تحقیق را در زمینه بدست آوردن اطلاعات و مدارک همکاری نماید.
یک منبع موثق در حکومت افغانستان، این نامه را تایید کرده و می‌گوید که هیات تحقیق تشکیل شده و جواد پیکار نیز فعلاً ممنوع‌الخروج است.
مختار وفایی

۲۲ دی ۱۳۹۸

در این تلاش مرا همراهی کنید


فضای یوتیوب در افغانستان، بیشتر از فیسبوک دچار نفرت و دروغ و روایت‌های ابلهانه شده است. آنچه در بسیاری از کانال‌های وطنداران ما نشر می‌شود، در مقابل محتوای کانال‌های دوستان ایرانی، هندی و پاکستانی شرم‌آور است.
مثلاً پر بیننده‌ترین ویدیوهای کانال‌های وطنداران ما تهمت و افترا و دروغ و دشنام است. از چرندیات شفیع عیار تا دشنام‌های نجیب بروت و مجید قروت. این‌ها برای ما محتوا تولید می‌کنند. شرم‌آور است واقعا.
من به تازگی کانال ساختم تا تغییر اندکی در فضای یوتیوب از افغانستان وارد شود. با استفاده از تجربیات خودم، ویدیوهای در مورد ساختن، کار و طراحی وبلاگ منتشر می‌کنم. همچنان سعی می‌کنم در مورد کارشیوه‌ی بقیه شبکه‌های اجتماعی نیز ویدیو تهیه کنم. با این کار سعی دارم دوستانی را که علاقه‌مند نوشتن و کار در شبکه‌های مجازی استند کمک کنم.
بخش دیگر کار من در این کانال متمرکز است روی تولید ویدیوهای در مورد حاشیه‌های زندگی در اروپا و کشورهای که سفر می‌کنم.
روی لینک کانال من کلیک کرده و کانال مرا سبسکرایب «دنبال» کنید.

دیدگاه‌های تان به بهتر شدن این تلاش کمک می‌کند.


🙏



۲۰ دی ۱۳۹۸

وبلاگ‌نویس شوید

دوستان سلام،
در فراخوانی که در مورد وبلاگ‌نویسی منتشر کردم دوستان زیادی پیام فرستادند و درخواست کردند که در زمینه ساختن، نوشتن و طراحی وبلاگ همکاری کنم. من فکر کردم که از راه دور چگونه می‌توان با دوستان در این زمینه همکاری کرد؟ به نظرم رسید که بهترین راه که هم برای من و هم برای شما آسان است، ضبط ویدیو است.
من در نخستین ویدیو آسان‌ترین راه را جهت ساختن یک وبلاگ نشان داده ام. این ویدیو را ببینید، در قدم بعدی روی طراحی، ابزارهای مهم و چگونه لینک دادنِ وبلاگ به شبکه‌های اجتماعی با شما کار می‌کنم.

قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، چند نکته را به یاد داشته باشید:
-       باید جی‌میل (Gmail) داشته باشید، چون من پیشنهاد می‌کنم که در قالب بلاگر وبلاگ بسازید چون هم امکانات خوب برای طراحی دارد و هم مصوون است.
-       قبل از آغاز به ساختن وبلاگ، نام و هدف از ساختن وبلاگ را برای تان مشخص کنید.
-       آدرس وبلاگ تان را ساده بنویسید تا برای مخاطبان تان به آسانی قابل یافتن باشد.
-       پرسش و دیدگاه تان را در کامنت برایم بنویسید تا بتوانم بهتر و خوبتر به شما کمک کنم.
-       لطف نموده کانال مرا در یوتیوب سبسکرایب کنید.
-       آدرس بلاگر: www.blogger.com

۱۳ دی ۱۳۹۸

رستوران ماما در هالند: «مزه نداد پیسه نتی»

بازار بیفرویک در کشور هالند، یکی از شلوغ‌ترین بازارهای اروپا است که کمتر نشانه‌ی از اروپا و فرهنگ اروپایی در آن می‌توان دید. این بازار از سی و پنج سال بدینسو در شهر بیفرویک Beverwijk در سی کیلومتری امستردام فعالیت دارد و همه مغازه داران آن از کشورهای اکثراً آسیایی از جمله افغانستان هستند.
در این بازار از میوه خشک افغانستان تا قابلی پلو، لباس‌های سنتی و مواد آشپزی می‌توان یافت. حتی برخی روزها شماری از مغازه داران و مشتری‌ها را با لباس سنتی افغانستان به این بازار می‌آیند.
رستوران ماما،  در کنار بقیه رستوران‌های که در این بازار فعالیت می‌کنند یکی از پر طرفدارترین رستوران‌ها است. ماما که مرد مسن و پرکاری است، از سیزده سال بدینسو در این بازار به مشتری‌هایش غذاهای سنتی افغانستان را پیشکش می‌کند.  همکار ماما جلو رستوران او ایستاده و مشتری‌ها را  با این شعار «مزه نداد پیسه نتی» ترغیب می‌کند تا وارد رستوران او شوند.

من یک روز کامل را در این بازار گشت زدم. در این ویدیو بخش‌های مختلف بازار بیفرویک از جمله رستوران ما را تماشا کنید.

۰۹ دی ۱۳۹۸

امستردام، از چرس افغانستان تا آغوش رایگان

در یکی از شلوغ‌ترین مکان‌های شهر باشکوه #امستردام، چندتن با آغوش‌های رایگان ایستاده، به همه از روی مهربانی لبخند می‌زنند. آنسوتر کافی‌شاپ‌ها به هزاران تن چرس/حشیش پیشکش می‌کنند و در جای جای این شهرِ پر از زیبایی‌های بی‌نظیر، بساط رقص و شادی برپاست. بار نخست است که این مهربانی و زیبایی را از نزدیک می‌بینم. به گروه #FreeHugs  نزدیک شدم که بپرسم می‌توانم ازشان عکس بگیرم یا خیر؟ یکی گفت بله می‌توانی عکس بگیری. دیگری بغلش را باز کرد و گفت بیا در آغوش رایگان.
 کریسمس را تبریک گفت و آرزو کرد روزهای بهتر و زیبایی پیش‌رو داشته باشم. چه شهری چه شکوهی!


 این ویدیو لحظه‌هایی از چند ساعت گشت زدن در کوچه‌های شهر امستردام است. ویدیو را تماشا کنید و با من همسفر شوید.

۲۰ آذر ۱۳۹۸

به پایان آمد این دفتر

روزهای آخر سال ۲۰۱۹ است و ذهنم برخلاف سال‌های گذشته، پر است از سوژه‌های عجیب غریب. این روزها بارها شده که قلم را بر می‌دارم و روی ورق سوژه‌ها را لیست می‌کنم. بعد عینکم را کنار می‌گذارم و دوباره آنان را مرور می‌کنم. روی برخی سوژه‌ها خط می‌کشم، برخی را برجسته می‌کنم و برخی دیگر را تصحیح یا حذف...خوشحالم که ذهنم خالی نیست، اما مهم است که راه درست و گزینه مناسب را بتوانم شناسایی و تعقیب کنم. یک‌سال دیگر پیش روست نباید هدر برود.
فعلاً دو تصمیم  نهایی شد که با یکی خوشحال و با دیگری اندکی ناراحت شدم.
یک: چند روز شرکت ممتاز هاست که میزبان وب‌سایت تحلیلی خبری هویدا است ایمیل فرستاد که  وبسایت باید آپدیت شود و باید طبق معمول پول بپردازم. سالانه یک مقدار پول برای دامنه و طراحی وبسایت می‌پردازم که اوایل سال ۲۰۱۹ ششمین سال از پرداخت این هزینه بود. براساس تغییراتی که در زندگی و کارم اتفاق افتاده، تصمیم گرفتم وب‌سایت تحلیلی خبری هویدا (www.howayda.org) را متوقف بسازم. یعنی دیگر فعال نیست و گفتم خداحافظ هویدا! این خداحافظی اندکی ناراحت کننده بود، چون از کار با هویدا خاطره‌های خوب دارم.
وبسایت هویدا نسخه آنلاین هفته نامه هویدا بود که در سال ۱۳۹۳ تاسیس کردم. البته آنطور که می‌خواستم پیش نرفت. مقصر اصلی هم خودم هستم که مشغله‌هایم بیش از حد بود. به هر حال طی این شش سال تلاش کردم در حد توان به چرخه اطلاع رسانی آزاد از طریق وبسایت هویدا کمک کنم و بلاخره به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی‌ست.
دو: خبر خوب این است که برای هویدا جاگزین بهتر دارم: وبلاگ!
وبلاگ‌نویسی را از سال ۱۳۹۱ آغاز کردم و از آن زمان تاکنون  وبلاگ من (www.wafayee.com)  فعال است. تصمیم دارم پس از این، روایت‌ها، رویدادها، گزارش‌ها، قصه‌ها و داستان‌های بیشتری را بنویسم و منتشر کنم. شاید فکر کنید وقتی فیسبوک است چه نیازی به وبلاگ با این همه جنجال؟ من اما فکر می‌کنم فیسبوک جای امن و آرامی برای تمرکز و دقت نیست. فیسبوک آنهم در افغانستان بیش از حد گرفتار تنفر، تنش و خبرهای روزمره شده. خبرهای که فقط روان ما را می‌خورد و ذهن ما را خسته و آشفته می‌سازد. وبلاگ جای خوبی برای نوشتن، تمرکز و قصه گفتن و قصه خواندن است. هر آدم قصه و روایتی دارد و وبلاگ این روایت‌ها را هم منتشر می‌کند و هم بهتر از بقیه صفحات حفظ می‌کند.
تلاش می‌کنم با استفاده از فیسبوک و توییتر لینک روایت‌های را که می‌نویسم با شما در جریان بگذارم.
سال 2019 برای من اتفاقات بزرگ و غیرقابل پیش‌بینی افتاد. در مورد برخی از اتفاقات خواهم نوشت. خصوصاً پدر شدن و فرصت‌های جدید در سرزمین جدید.
سال 2019 برای شما چگونه بود؟
 از روزهای خوب، روزهای بد و آرزوهای تان برای سال جدید بنویسید.
بی‌زحمت کلیک کنید 😊

۱۱ آذر ۱۳۹۸

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

 شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی است که همه جهان را در خود فرو برده و چاره‌ی جز پذیرفتن و کنار آمدن با آن‌را نداریم. برخی‌ها این تحول را «بحران» و دیگر آنرا «یک گام به جلو» در ادامه‌ی پیشرفت تکنولوژی و تغییر جهان می‌دانند. این تحولِ بزرگ در جهانِ مدرن و کشورهای مترقی سال‌ها قبل اتفاق افتاده و بدون شک، دامنِ ما را که  تاریکی و صدای مسلسل‌ها باعث شده از تحولات عمیق و پیشرو در جهان دور بمانیم نیز گرفته است. هرچند مانند بقیه و مثل همیشه، آماده‌ی ارایه‌ی یک جاگزین خوب و موثر بجای روزنامه‌های کاغذی هنوز نیستیم، اما اگر نگاهی به تیراژ روزنامه‌ها و رسانه‌های چاپی در کابل که بیشتر از ۶ میلیون انسان را در خود جا داده بیاندازیم، جز نا امیدی و سرخوردگی چیز دیگری بدست ما نمی‌آید.
در یکی از شهرهای جنوب سویدن (Jönköping)، همراه با روزنامه‌نگارانی از کشورهای مختلف، از بزرگ‌ترین روزنامه شهر که ۱۵۴ سال قدامت دارد دیدن کردیم. این روزنامه از ماه جنوری سال ۱۸۶۵ تحت نام
Jönköping Posten فعالیت دارد و اکنون  ۲۵۰تن به شمول خبرنگاران، نویسندگان، منتقدان ادبیات، عکاسان و ویراستاران در آن کار می‌کنند.
صفحه نخست روزنامه یون‌شوپنگ
 با یکی از سردبیرهای این روزنامه که خانم مسن و با تجربه‌یی است، در مورد نحوه کارشان، ساحات تحت پوشش، برنامه‌ها و نگرانی‌های شان صحبت کردیم. هدف از دیدار ما از این روزنامه، آشنایی با نحوه کار خبرنگاران و رسانه‌ها در سویدن است.
سردبیر این روزنامه در حالی که در مورد همکارانش، قدامت فعالیت این روزنامه و اوضاع رسانه‌ها در سویدن صحبت می‌کرد گفت: «متاسفانه روزگار روزنامه‌های کاغذی بسر آمده و شاید بزودی با کاغذ خداحافظی کنیم. هرچند همه روزنامه‌نگاران دلبستگی و علاقه خاصی به بوی و لمس کردن این کاغذ دارند.»
سردبیر روزنامه ادامه داد: «نسل نو روزنامه نمی‌خوانند، اخبار و اطلاعات مورد نیازشان را از فیسبوک، یوتیوب، گوگل و بقیه شبکه‌ها و سایت‌ها می‌گیرند. فکر می‌کنم اگر نسخه چاپی روزنامه‌ها متوقف شوند، این برای درخت‌ها و طبیعت مفید باشد، چون وقتی روزنامه چاپ نکنیم باعث می‌شود از قطع شدن شماری از درخت‌ها جلوگیری شود.»
روزنامه‌نگار ایتالیایی گفت: «این که می‌گویند روزنامه چاپ نکنیم تا درخت‌ها حفظ شوند، یک دروغ است، یک شعار است، چون می‌توانیم از سنگ و شمار دیگر چیزها کاغذ درست کنیم و روزنامه چاپ کنیم...حرف اصلی این است که مردم خصوصاً نسل جدید روزنامه نمی‌خوانند و این فاجعه است.»
سردبیر با تایید حرف‌های روزنامه‌نگار ایتالیایی گفت: «بله متاسفانه نسل جدید روزنامه نمی‌خوانند و این یعنی همه چیز تغییر کرده و رسانه‌ها نیز مجبور اند با این تغییر همراه شوند، در غیر آن نابود می‌شوند.»
از سردبیر روزنامه «یون‌شوپنگ پُست» پرسیدم که تیراژ روزنامه شان در روز چقدر است؟
سردبیر گفت: «اکثراً بیست و چهار هزار نسخته و گاهی سی هزار نسخه در روز چاپ می‌کنیم.»
سردبیر اظهار تاسف کرد که در شهری با جمعیت حدود ۱۵۰هزار تن، روزنامه شان که دارای ۳۰ تا ۵۰ صفحه است، با تیراژ حدود سی‌هزار نسخه در روز منتشر می‌شود. در حالی که تنها در همین شهر کوچک که جمعیت آن کمتر از دشت برچی کابل است، ۵ روزنامه دیگر با چند شبکه تلویزیونی، رادیو و ده‌ها وب‌سایت و مجلات علمی فعالیت دارند.
روزنامه‌نگار دیگری پرسید: خوانندگان تان کی‌ها هستند؟
سردبیر گفت: «خوانندگان ما افراد میان‌سال و مسن هستند و همین‌طور که این‌ها می‌میرند، تیراژ چاپ روزنامه نیز کاهش می‌یابد، چون نسل بعد از این افراد روزنامه نمی‌خوانند. شاید بزودی یک برگ روزنامه هم چاپ نکنیم.»
با سردبیر، همه بخش‌های روزنامه را دیدیم و با برخی کارمندان روزنامه که مصروف نوشتن، پُست مطالب در وب‌سایت، صفحه‌آرایی و دیزاین برگ‌های روزنامه برای چاپ فردا بودند صحبت کردیم. در این جریان متوجه شدم که فقط یک سالُن کوچک مربوط به کارمندان بخش چاپی است و بقیه اتاق‌ها به شمول بزرگ‌ترین سالُن مربوط به کارمندان، خبرنگاران و نویسندگانی است که روی نسخه آنلاین روزنامه کار می‌کنند. بیشترین عاید این روزنامه نیز از فعالیت آنلاین است و بخش چاپی تقریباً در حال خداحافظی است!
ساختمان روزنامه
به گونه مثال در بزرگ‌ترین سالُن ساختمان این روزنامه، یک صفحه بزرگ نصب است که بصورت زنده تعداد خوانندگان هر بخش را لحظه به لحظه گزارش می‌دهد. در این صفحه می‌بینند که امروز بخش ورزش، ادبیات و یا سیاست چند خواننده داشته است و  براساس آماری بدست آمده از خوانندگان، مطالب شان در همان بخش‌ها را کاهش یا افزایش می‌دهند. این در واقع بخاطری‌ست که مخاطب شان را بفهمند و براساس نیاز بازار در هر بخش مواد تهیه کنند.
تا قبل از این‌که این روزنامه را از نزدیک ببینم، به قدرت رسانه‌های دیجیتال که بصورت جدی و واقعی، رسانه‌های چاپی را از رینگ خارج کرده اند باور نداشتم. اما حالا با خیال بیهوده‌ی که انگار خداحافظی با بوی خوش کاغذ ناممکن است خداحافظی کردم. هرچند فکر می‌کنم میان نسل جدید که همه چیز را آنلاین می‌خواهد و نسل قدیم که معتاد بوی کاغذ است سرگردانم.
مختار وفایی

۰۷ آذر ۱۳۹۸

یک روز در حلب

شام‌گاه دیروز چهارشنبه در ختم کارگاه آموزشی در مکتب رسانه‌یی فوجو در شهر یون‌شوپنگ سویدن، سالن تاریک شد و همه آماده‌ی تماشای یک مستند از فیلم‌ساز سوری بنام علی‌آل‌ابراهیم شدیم.
One day in Aleppo
مستند سه سال قبل و در اوج بمباران شهر حلب ثبت شده و ماجراهای تلخ و تکان‌دهنده‌یی را به تصویر کشیده است.  حلب از بزرگ‌ترین شهرهای سوریه و پایتخت تجاری این کشور است بصورت بی‌رحمانه با بارانی از بمب‌ها ویرانی می‌شود و مردمانش زیر آوارهای از خاکستر می‌میرند. در مستند دیدیم که سقف خانه‌های این کهن‌ترین شهر خاورمیانه روی اعضای خانواده‌ها می‌ریزند و کودکان میان سیم‌ها و خشت‌ها لِه می‌شوند. پدر در مقابل چشم کودک و کودک در مقابل چشم مادر در اثر خمپاره تکه‌پاره و صدای غُرش هلیکوپترها و جت‌های جنگی شهر و مردمان بی دفاعش را در وحشتی وصف ناپذیری فرو می‌برد...من در لحظه‌ی که دیدم ساختمانی در اثر انفجار یک بمب که از هوا پرتاب شد فروریخت و کودکی میان سیم‌ها و خشت‌ها گیر مانده و برای زنده ماندن دست و پا می‌زد گریستم...شاید بخاطری گریستم که یک پدر هستم، چون دیدنِ هیچ صحنه‌ی به اندازه مرگ یک کودک و خشونت بر یک کودک مرا آزار نمی‌دهد.
مستند ۲۵ دقیقه‌یی با ریزش بمب‌ها بر روی شهر و افتادن جنازه‌ها تمام شد و در حالی که موزیک ویدیو هنوز می‌نواخت  سالُن در سکوت عمیقی فرو رفته بود. لحظه‌ی بعد همه چک چک کردند... با وجودی که همه غمگین بودند و شاید برخی‌ها در تاریکی اشک نیز ریخته باشند. اما  در صف نخست متوجه دو بانوی خبرنگار عرب که یکی با حجاب و دیگری با پوشش آزاد نشسته بودند  شدم. با دستمال اشک‌های شان را که بی امان می‌ریختند پاک می‌کردند. بقیه مصروف صحبت در مورد مستند و مستندساز شدند، اما این دو تن همچنان در سکوت می‌گریستند و صداهای شان را در گلو خفه کرده بودند...
شعر الیاس علوی یادم آمد که گفته: ما می‌میریم تا عکاس "تایمز" جایزه بگیرد...
Photo: UN News


پست ویژه

بوی خوشِ کاغذ؛ خداحافظ رسانه‌های چاپی

  شاید خداحافظی با رسانه‌های چاپی برای بسیاری از روزنامه‌نگاران و خوانندگان روزنامه‌ها نگران کننده و حتی پذیرفتن آن سخت باشد، اما تحولی اس...